کامل شده رمان نفرت ،انتقام،عشق | yasi 60 کاربرانجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع yasi 60
  • بازدیدها 22,690
  • پاسخ ها 174
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

yasi 60

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/20
ارسالی ها
183
امتیاز واکنش
1,274
امتیاز
0
محل سکونت
مشهد
سرمو بلند کردم هنوزم به من خیره بود..زیر نگاه سنگینش داشتم ذوب میشدم..یبار نمی خواد ریختمو ببینه به مردنم راضیه یبار منو میخوره با نگاه های خیرش....نمی دونم با خودش چند چنده..نگامو سوق دادم روی دست ترمه که دستشو گذاشته بود رو دست رهام....رهام رد نگامو گرفت و به دستش نگاه کرد دستشو گذاشت تو دست ترمه و سفت فشرد و انگشتاشون بهم قفل شد...حتی نمی خواستم این صحنه رو ببینم طاقتشو نداشتم..خدا به من کمک کن که قوی باشم خودمو نبازم به این زودی..
گوشی رهام به صدا در اومد نگامو از دستش گرفتم و با کلافگی و ناراحت چرخوندم دور سالن...
با یه ببخشید رهام بلند و رفت..معلوم نبود کی بهش زنگ زده..
_داری آتیش میگیری نه؟؟
به ترمه نگاه کردم غذاشو با میـ*ـل میخورد و لـ*ـذت میبرد از حرص خوردنم..
بلند شدم چشامو ریز کردم و رو بهش گفتم: خفه شو به تو ربطی نداره امروز فردا میندازمت بیرون
حالا تماشا کن!!
پوزخند زد:بپا خودت نری بیرون!!
به حرفش توجه نکردم و راه اتاقمو در پیش گرفتم ناهار رو برام زهرمار کردن...رهام عوضی چرا دستشو اونطوری گرفت حرصم گرفت از دستش خودشیفته...
با غر غر دستم رو دستگیره در اتاقم موند حس کردم صدای رهامو شنیدم..یه لحظه سکوت کردم و گوشمو تیز کردم...درست بود داشت حرف میزد به نظرم با گوشی صحبت میکرد....
رفتم پشت در اتاقش گوشمو چسبوندم به در...صداش اومد:باربد عوضی پیدات کنم خودم خفت می کنم پست کثافت مگه نگفتم خودتو با من نگیر تقاصشو میدی!!
صداش قطع شد...با باربد حرف میزد چند روز پیش که به من گفته باربد رو نمیشناسه چطور الان داره باهاش حرف میزنه یعنی چی؟؟من نمیفهمم اونکه باربد رو نمیشناسه هنوزم باهاش دعوا داره مثل قبلا ...صدای دادش منو پروند بالا:خفه شو فقط دعا کن دستم بهت نرسه بدون درنگ میکشمت دوربر ایلنازم نبینمت بخوای بهش صدمه بزنی زندت نمیزارم پست فطرت پیدات کنم جات تو زندونه!!
 
  • پیشنهادات
  • yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    در به شدت باز شد و منکه چسبیده بودم به در افتادم زمین...
    صدای عصبیش بلند شد:تو اینجا چه غلطی می کنی؟؟؟
    ناموسا از تن صداش ترسیدم بلند شدم و جلوش ایستادم سعی کردم خون سرد باشم و نترسم اگه میترسیدم حتما به لکنت زبون میوفتادم و لو میرفتم که همه چیو شنیدم...
    _هیچی همینطوری رد میشدم که صدای دادتو شنیدم راستشو بخوای فضول شدم اومدم پشت در ولی دیر اومدم همون موقع درو باز کردی!!
    لبخند دندون نمایی زدم...اما به اجبار ازش ناراحت بودم بخاطر کارش...اینکه باربد رو یادشه واسم جای سواله و تعجب داره...
    چجوری اونو میشناسه ولی منو نه..یه جای کار میلنگه شاید حافظه شو از دست نداده..اما اگه از دست نداده چرا بهم نمیگه چرا اشکامو میبینه و بی تفاوت رد میشه چرا درد کشیدنامو میبینه ولی ساکته...چرا هم ازم حفاظت می کنه و باربد رو تهدید می کنه هم می خواد سر به تنم نباشه‌؟؟؟هزارتا "چرا" تو سرم بود...بالاخره دلیل اینا رو پیدا می کنم حتما...با صدای رهام از فکر اومدم بیرون...
    _یبار دیگه بخوای تو کارام فضولی کنی خودم...
    ساکت شد و حرفشو خورد...
    _خودت چی؟؟
    با غضب گفت:خودم میکشمت شک نکن!!
    پوزخند زد و از کنارم رد شد رفت...
    دوست داری خودت منو بکشی اما دوست نداری کسی منو بکشه یا بهم صدمه بزنه نمی تونم درک کنم کاراشو نمیفهمم واقعا گیج شدم....پناه بردم به اتاقم نشستم لب تخت..اوووف رهام تو با من چیکار کردی چرا بهم توضیح نمیدی اصلا امکان نداره که اون مرتیکه رو بشناسه منی که زنشم رو نشناسه...
    کلافه بلند شدم و قدم زدم تقریبا به نظرم یه رب داشتم اتاق رو متر میکردم ..گوشیم زنگ خورد رفتم سمت میز عسلی گوشیو برداشتم مهری بود جواب دادم:بله‌!؟
    جیغ بنفش کشید:درد بله، مرض بله،کوفت بله،تو کدوم گوری هستی شوهر کردی مارو فراموش کردی چسبیدی به اون!!
    گوشیو از گوشم دور نگه داشتم چه جیغایی می کشه گوشم کر شد..
    _آروم تر گوشم کر شد،وقت نکردم خوبی مهری؟؟
    _اره وقت نکردی ۲۴ ساعته دربست در خدمت اون شوهرتی مرسی خوبم تو چطوری؟کثافت دلم برات تنگ شده بود‌!!
    _کدوم شوهری بابا اگه رهام بزاره خوب میشم منم همینطور چی شده یادی از من کردی؟؟
    _خب فردا تولد برسامه گفتم دعوتت کنم حتما بیای ها!!
    اینو کجای دلم جا بدم عمرا اگه رهام بزاره برم تولدش البته اونکه حافظشو از دست داده پس نمی تونه چیزی بگه اگه خودم نگم خواستگارم بوده..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    بعد از مکث کوتاهی به مهری گفتم:باشه بزار با رهام حرف بزنم اگه اجازه داد میام!!
    دوباره جیغ بنفش کشید:غلط کردی اگه و اما نداریم با رهام پا میشی میای اون جادوگرم نمیاری که خفت می کنم!!
    با تعجب گفتم:کدوم جادوگر؟؟
    _منظورم ترمس دیگه اونو بیاری خودتم را نمیدم تو خونم‌!!
    خندیدم و گفتم:باشه فکر کردی با اون میام..فعلا کاری نداری؟؟
    _نه فردا میبینمت عزیزم!!
    _باشه تا فردا بای گلم!!
    گوشیو قطع کردم و پرت کردم رو تخت...حالا چطوری رهامو راضی کنم با اون اخلاق سگیش..ناموسا همین اخلاق سگیشم دوست دارم..از قیافش معلوم بود خیلی عصبیه جرات ندارم برم پیشش..اگه جشنم نرم هم مهری هم برسام ناراحت میشن یکاری باید بکنم...راه افتادم و از اتاق خارج شدم به گمونم تو اتاق کارشه اینجور مواقع تو اتاق کارشه..
    حرکت کردم سمت اتاقش...پشت در اتاقش واستادم...بزار در نزنم متنوع بشه یکم تنوع خوبه...درو باز کردم و از لای در اتاقو دید زدم.. درست حدس زدم تو اتاق بود..رفتم تو و درو بستم...
    _مامانت بهت نگفته بدون در زدن نیای تو حریم خصوصی مردم!!
    شونه بالا انداختم :لابد یاد نداده دیگه!!
    با اخمی که رو پیشونیش داشت گفت:معلومه..چی میخوای اینجا؟؟
    این پا و اون پا کردم و گفتم:اوووم می خوام یه چیزی بگم!!
    _چه چیزی زود بگو برو بیرون!!
    خاک تو حلقت خب اول بزار حرفمو بزنم بعد بیرونم کن خودشیفته خود درگیر..
    _اگه فحش دادنت تموم شده حرف تو بزن!!
    واییی یعنی اینقدربلند گفتم که فهمید...رفتم جلو و نشستم رو مبل رو به روی میزش...
    _خب چیزه..فردا تولد برادر یکی از دوستامه اجازه میدی برم؟؟
    اخمش بیشتر شد:کدوم دوستت؟؟
    _مهری البته یادت نمیاد!!
    طرز نگاش عوض شد انگار عصبی شد:تو رو چه به تولد پسر مردم به هیچ وجه اجازه نمیدم!!
    اوووف خدااااا...
    _پسر مردم نیست که آشناس!!
    بلند شد و رفت سمت پنجره:هر چی می خواد باشه حق نداری بری!!
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _بزار دیگه ای بابا توام که هستی!!
    برگشت و با صدای بمش گفت:گفتم نه یعنی نه..رو حرفم حرف نباشه!!
    ابرومو بالا دادم:رهام ناراحت میشن تو رو خدا باهم میریم مشکلش چیه خب؟؟
    یکم فکر کرد و اومد رو به روم نشست:ازدواج کرده؟؟
    گیج گفتم:کی؟؟
    انگشتشو گذاشت رو لبش و غرید:پسره دیگه!!
    ای جوووون پس که اینطور با مجرد و متاهل بودنش مشکل داره..
    _مجرده!!
    بعد از یکم سکوت لب تر کرد و گفت:فکرشم نکن نمیزارم!!
    لب باز کردم که حرف بزنم زودتر گفت:حرف نزن نزار اون روم بلندشه!!
    بلند شدم:مثلا اون روت بلندشه چی میشه؟؟
    ابرویی بالا داد بلند شد و سـ*ـینه به سینم واستاد چشاشو ریز کرد و با غضب گفت:کاری نکن نزارم اصلا پاتو از این خونه بزاری بیرون حتی نزارم نور افتاب به چشات بخوره اینو که نمی خوای نه؟؟
    از این بعید نیس کاری نمی تونم بکنم رو حرفش حرف بزنم خر میشه همین کارو می کنه...
    به حالت ناراحت گفتم:واقعا که منو باش فکر کردم آدمی اجازه میدی!! خواستم از کنارش رد بشم که محکم دستمو گرفت و با چشای برزخیش تو چشام خیره شد و از بین دندوناش غرید:که آدم نیستم اره؟؟
    آدم چقد میتونه عصبی باشه این فکر کنم با اعصاب خورد به دنیا اومده..ایییش با این اخلاق خرکی و گندش..باید جمعش کنم یه قدم کج بردارم منو میکشه...
    _نه بابا منظورم اینه آدم که نیستی..
    سکوت کردم و با لبخند و طرز کش داری گفتم:فرشتههههههه هستی حالا دستمو ول کن شکوندیش‌!!
    _به درک بشکنه که با من خودتو نگیری پند بشه واست!!
    دستمو ول کرد این کلمه فرشته انگار روحیه بهش داده خبر نداره که گل زیاد اومده بوده اینو خدا افریده ناخواسته آدم شده ...
    پوزخندی زدم و از کنارش رد شدم هنوز یه قدم برداشته بودم که صداش به گوشم خورد:اجازه میدم که بری اما زود برمیگردیم!!
    لبخند پهنی نشست رو لبم.. برگشتم و اون یه قدمو پر کردم قد بلندی کردم و یه ماچ محکم کاشتم رو گونش...یهو منگ شدم و سریع یه قدم رفتم عقب تازه فهمیدم چه غلطی کردم...من رهام رو بوسیدم و اون بهم خیره شده بود برق خاصی تو چشماش درخشان بود برق میزد...
    لبمو گاز گرفتم زیر نگاش داشتم آب میشدم گونه هام گر انداخت..دستمو گرفتم جلو دهنم دیگه طاقت نگاه خیرشو نداشتم پا گذاشتم به فرار و هجوم بردم تو اتاقم...درو بستم به در تکیه دادم بدون اراده لبخند نشست رو لبام من چرا اینطوری شدم..سُر خوردم به پایین..خاک تو سرت کنن چیکار کردی ندیدی چطوری بهت زل زده بود مات بردتش
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    《رهام》

    بالشتمو برداشتم و راه افتادم سمت کاناپه..در باز شد و ترمه اومد داخل...جلوم واستاد لبشو تر کرد و گفت:بازم می خوای اینجا بخوابی؟؟
    با خونسردی گفتم:اره منکه چیزی یادم نمیاد لحظه ای که بهوش اومدم تورو دیدم و گفتی که زنمی و من نمی تونم به راحتی بپذیرم!!
    وقتی بهوش اومدم ترمه خودش اولین قدمشو برداشت و منم قصدم همین کار بود..فکر کرد حافظمو از دست دادمو اون می تونه ازم سواستفاده کنه و تو اوج نداشتن حافظه فریبم بده...این کارش به نفع من بود می تونستم واسه اینکه خیال کنم زنمه عذابش بدم و تقاص کاراشو پس بده دستش پیشم رو شد...اون روز یادم اومد بعد از زندونی کردن ایلناز...
    همه چی مثل یه فیلم تو سرم ظاهرشد...تقه ای به در خورد عصبی و با ابروهایی به هم گره خورده نشسته بودم پشت میزم و به کار ایلناز فکر می کردم هر لحظه با این کاراش نفرتم بیشتر میشد و باعث میشد بیشتر زجرش بدم...با صدای بم گفتم:بیا تو!
    در باز شد و جمیله اومد داخل..دقیق بهش نگاه کردم و گفتم:چی شده اینجا چیکار داری؟؟
    یه دو قدم اومد جلو یه تیکه از پایین لباس سفید مستخدمیش تو دستاش بود و داشت کلنجار میرفت و این تردیدش حوصلمو سر میبرد....
    با تردید لب باز کرد:اقا من میدونم که ایلناز خانوم این کارو نکردن و همش تقصیر ترمه بود!!
    با نگاهی پرسشگرانه بهش زل زدم...بلند شدم و در عینی که دستمو تو جیب شلوارم فرو می بردم گفتم:کی بهت اجازه داده که تو کارای ما دخالت کنی؟من اینو بهتر از تو می دونم که چی تقصیر کی بوده!
    با تته پته گفت:اقا..مـ..من دخالت نمی کنم همچین جسارتی نمی کنم چون من خدمتکاری بیش نیستم فقط حاضر نیستم یه آدم بی گـ ـناه مجازات بشه من واسه حرفام مدرک دارم تو رو خدا به حرفام گوش بدین!!
    خونسرد بهش خیره شدم و گفتم:خب بگو میشنوم!!
    آب دهنشو با صدا قورت داد...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _من صبح واسه تعویض آب استخر رفتم تو سالن بعد دیدم ترمه اومد تو سالن اما با لباس خواب این واسم جای تعجب داشت اگه می خواست شنا کنه که باید مایو میپوشید نه با لباس خواب...یه گوشه قائم شدم همون لحظه هم ایلناز خانوم اومدن و چون از‌شون دور بودم و اونور استخر نمی تونستم صداشونو بشنوم..یجورایی با هم بحث میکردن ترمه اومد لب استخر ایستاد بدون اینکه ایلناز خانوم حتی یه هول کوچیک بدش..خودش اول جیغ زد کمکم کن رهام و بعد پرید تو استخر و شما هم دو دقیقه بعدش اومدین و ترمه رو نجات دادین..
    _خب اینارو فهمیدم حالا بگو اون مدرکی که ازش حرف میزنی کجاست؟؟
    دست تو جیبش کرد و یه گوشی در اورد..انگار دنبال یه چیزی میشگت تو گوشی..بعد از دو دقیقه گوشیو گرفت سمتم:اینم مدرکم!
    نگامو سوق دادم رو گوشی..گوشیو گرفتم و به فیلمی که در حال پخش بود چشم دوختم..همه اون چیزایی که تعریف کرد همشون درست بود..دستمو مشت کردم و از اعصبانیت گوشی کوبوندم تو دیوار بدجور از ترمه عصبی شدم حیوون وحشی درونم رو زنده کرد و حالا نمی تونم از دستم قصر در بره نابودش می کنم...نابود‌ش می کنم روحن..جسما نابود نمی کنم...کار کار زشت و نابخشوندنیش هیچ وقت فراموشم نمیشه و کینه بزرگی تو دلم ریشه زد و هی بزرگتر میشه...از فکر اومدم بیرون..دراز کشیدم رو کاناپه دستمو گذاشتم رو پیشونیم..چشمای ایلناز اومد جلو چشام..چرا همیشه که می خوام بخوابم و بیدار میشم ایلنازو جلو چشام تصور میکنم..یاد اون صحنه افتادم که از خوش حالی اینکه اجازه دادم بره گونمو بوسید..یعنی اینقدر مشتاق و بی قرار بود که به اون جشن بره شاید..شاید برسام رو دوست داره..چشامو بستم اما بیدار مثل همیشه خواب به چشام نمیومد.. *******
    بعد اتمام ارایشم لباس خشگل قرمزمو پوشیدم کفشای ۵ سانتی سفید که پاپیون قرمز داشت و با لباسم همخونی داشت..خودمو تو آینه برانداز کردم..رژلب مخمل قرمزمو پر رنگتر کردم..چه جیگری بودم و هلویی شدم..یه چشمک به خودم تو اینه زدم..کیف دستی قرمزمو برداشتم و راه افتادم...پله پله اومدم پایین تو سالن واستادم اثری از رهام نبود...دو دقیقه دیگه رهامو دیدم عجب خوشتیپ کرده لامصب یه دست کت و شلوار مشکی کروات سفید مخلوطی از رنگ مشکی لباس سفید..این بشر چقدر جذابه..بیشتر جذابیتش بخاطر ته ریششه بدجور بهش میومد...دوست داشتم بپرم بغلش و ماچش کنم..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    قدم به قدم نزدیک میشد و خیره به من...جلوم ایستاد سرتاپام رو کاوید و اخم کرد..این اخم و تخمش واسه چی بود دیگه...تیکه انداخت‌:لباتو بیشتر رژ میزدی خیلی کم زدی!!
    _برم اونجا بیشترم میزنم ناامید نشو!!
    حالا مونده که این واسم بگه که چقدر رژ بزنم...اومد جلوتر و سـ*ـینه به سینم واستاد فاصله ای بینمون نبود قلبم تند تند میتپید...سرشو اورد جلو دستاشو قاب صورتم کرد
    خدایا این خودشیفته چرا اینطوری می کنه؟نگاه هر دومون بهم گره خورده بود و چشم از هم برنمیداشتیم..یهو حس کردم لباش رو لبامه محکم بوسید بعد ولم کرد..
    مات به کارش نگاه کردم یه دستمال کاغذی از تو جیبش برداشت و مقابل نگاه ماتم لباش که از لبام رژی شده بود رو پاک کرد و زیرچشمی نگام کرد و ریلکس گفت:خیلی زیاد بود فکر نکنم دیگه اینطوری رژ بزنی!!
    خدایا این بشر چقدر پرو تشریف داره خو مثل ادم میگفتی پاکش می کردم...آره جون عمت اون گفت و تو پاک کردی..گونه هام گر انداخت خیلی متعجب شدم رهامو این کارا؟؟
    وجدانم بهم نهیب زد:فکر نکن عاشقته و از روی عشق تو رو بوسیده نه دختره احمق فقط واسه این بوده که رژتو کمتر کنه خنگه..
    وجدانمو پس زدم زیاد زر میزد...
    نگامو چرخوندم که نگام رو ترمه با اون لباس دکلته مشکی خیره موند مخم هنگ کرد نکنه اینم می خواد بیاد..چشام دوران کرد بین رهام و ترمه..رهام که نگاه متعجبمو دید سرشو چرخوند و ترمه رو دید...ترمه نزدیک شد و اومد کنار رهام بازوشو گرفت و با لبخند بهش خیره شد و گفت:امادم عزیزم خیلی خوشگل شدی!!
    رهام نگاشو سوق داد رومن:خانومم هم میاد نمی تونم بدون اون بیام!!
    دست ترمه رو سفت گرفت تو دستش..لعنتی اینقدر سفت نگیر دستشو نمیگی قلبم با این فشردن ها تَرَک برمیداره و میشکنه؟؟
    نگام خیره به هردوشون بود ترمه یه بـ..وسـ..ـه نشوند رو گونه رهام...اخمای رهام تو هم رفت رو به من کرد و گفت:بریم؟؟
    گیج و منگ سری تکون دادم رهامو ترمه دست تو دست از کنارم گذشتن..گرمی یه قطره اشک رو گونم رو حس کردم باید قوی باشم خودمو خون سرد نشون دادم نفسمو بیرون دادم و زیر لب گفتم:ایلناز اروم باش تو باید محکم باشی نه اینکه سُست باشی و جا بزنی..سرمو بلند کردم و راه افتادم ...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    تو ماشین سکوت سنگینی حکم فرما بود..منم که از رهام ناراحت بودم دلم نمی خواست حرف بزنم..اوووف مهری گفته بود ترمه نیاد اما اون داره میاد و من جلوشو نتونستم بگیرم مطمئنم ناراحت میشه..بعد از نیم ساعت ماشین جلوی یه ویلای بزرگ نگه داشت..ویلا از خودشون نبود مال عموی مهری هست و چون خونه خودشون یخورده کوچیک بود تصمیم گرفتند جشن رو اینجا برگزار کنند..زودتر از رهام و ترمه پیاده شدم..نمی خواستم دوباره عشـ*ـوه گری های ترمه رو ببینم دختره بوزینه کثافت...تو راهم آهورا رو دیدم وای که چقدر خوشگل و خوشتیپ شده..کت و شلوار خوش دوخت مشکی لباس سفید کروات مشکی و تکه های کوچیک سفید...خودشم سفید پوسته رنگ مشکی هم که چه جیگری کرده اونو...ایلناز چه هیز شدی رو داداشت آنالیزمش میکنی...آهورا نزدیک شد به محض اینکه جلوم واستاد پریدم بغلش دلم یه ذره شده بود واسه داداشم...محکم بغلش کردم و عطر خوش بوی ملایمش به دماغم خورد...
    _چطوری ابجی خوشگلم؟؟؟
    ازش جدا شدم و با لبخند گفتم:خوبم داداشی تو چطوری؟یه وقت نگی یه ابجی داری از خونه بابام رفتم نمردَ...
    نذاشت حرفمو ادامه بدم و یه اخم کرد و گفت:میزنم دهنتا بخوای دوباره تکرار کنی میزنم این دکوراسیون خوشگل صورتتو میارم پایین!!
    بعد از حرفش خندید منم خندم گرفت با لبخند گفتم:تسلیم نمیگم !!
    آهورا با لبخند سری تکون داد و اطراف رو نگاه کرد ظاهرا دنبال کسی میگشت...
    _دنبال کی میگردی؟؟
    _رهام کجاست تنها اومدی؟؟
    به طرز مسخره ای گفتم:رهام با ترمه داره میاد من زودتر پیاده شدم!!
    اهورا از اتفاقات گذشته که بین منو و ترمه افتاده بود خبر نداشت وگرنه نمیزاشت من تو اون خونه بمونم و یه سوته طلاقمو میگرفت...
    _سلام!
    به به بالاخره زوج خوشبخت سر رسیدن کلی عقده تو دلم مونده که سر هر دوشون در بیارم.. رهام با آهورا احوال پرسی کرد و رفتیم تو سالن یه کوچولو شلوغ بود ماشالا همه هم فقط دختر و پسر...با چشم دنبال مهری گشتم یکی از پشت سر هولم داد و گفت:پخخخخ
    دستمو گذاشتم رو قلبم و برگشتم عقب..مهری چشم دریده بود...
    _کثافت قلبم اومد تو حلقم مثل آدم بیا!!
    _حقته دوستتو فراموش کردی..چه جیگریم شده بپا ندزدنت اینجا!!
    _نگران نباش نمیدزدن تا بحث کادو میشه یاد من میوفتی گفته باشم من کادو مادو نگرفتما!!
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _اییییش به من چه خودت یه پا کادوئی واسه داداشم!!
    چشامو گرد کردم و چشم غره ای بهش رفتم...
    _به به خانوما گرم گرفتین!!
    برسام بود..برگشتم عقب با لبخند گفتم:سلام چطوری تولدت مبارک‌!!
    دستشو اورد جلو:ممنون خیلی خوشحال شدم که اینجا دیدمت!
    رهام پشت سر برسام اونطرف تر بود و بهم نگاه میکرد حالا که اون حرص منو درمیاره چرا من اذیتش نکنم؟؟دستمو بردم جلو ودست دادم...چقدر دستش سرد بود..یخ بستم..چشامو چرخوندم سمت رهام با یه اخم غلیض و یه لبخند کج که بیشتر شبیه پوزخند بود خیره شده بود به دستم..‌‌.
    اومد‌‌‍‌‌ سمتمون و رو به روی برسام واستاد و گفت:سلام تولدت مبارک!!
    برسام تشکر کرد و دستشو دراز کرد و رهام باهاش دست داد...رهام€ صورتشو اورد جلو و در گوشم گفت:چرا باهاش دست دادی؟؟
    خونسرد گفتم:چون دوست داشتم من کی بهت گفتم که چرا دست ترمه رو میگیری؟؟
    _این دیگه به خودم مربوطه چون زنمه!!
    خاک بر سرت با این زنت خودشیفته..
    _خب اینم به خودم مربوطه چون دوستمه و شوهر ندارم که روم تعصب داشته باشه!!
    پوزخند زد:که اینطور اگه بگم از این کارات دست بکش میکشی؟؟
    تو چشماش نگاه کردم:کدوم کارا؟؟
    _همینکه با اون مرتیکه گرم میگیری و میخندی انگار بیشتر خوش میگذره باهاش!!
    _خب اره شوهری که منو یادش نیاد می خوام چیکار باهاش خوش باشم!
    صدای ساییدن دندوناش رو به وضوح میشنیدم...
    _مهم نیست!!
    راشو کشید و رفت به طرف ترمه..کثافت عوضی مرتیکه چلغوز پیش خودت چی فکر کردی با اون ترمه افریطه...
    مهری_حرص نخور بیا شربت بخور!!
    مهری آب پرتغال رو گرفت سمتم دستمو دراز کردمو ازش گرفتم..
    _باز چی گفت که پشت سرش فحشش دادی؟؟
    ولش کن هم حسودی می کنه هم طلبکاره..هم گیر میده هم نمی خواد قبول کنه که من زنشم نه اون افریطه مار افعی!
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _بالاخره میفهمه که زنشی ..میگم مگه من بهت نگفتم که اینو نیار چرا اوردی؟؟
    یه جرعه از آب پرتغالمو خوردم‌:منکه نیاوردم رهام اورد!!
    ادای رهام رو در اوردم:خانومم هم میاد..اییییش اینقدر حرصم میگیره به اون عجوبه میگه خانومم!
    مهری چشاشو ریز کرد و گفت:الی منم شک کردم با اون چیزی که تعریف کردی راستشو بخوای واسه اینکه باور کنی حافظشو از دست داده یا نه نقشه دارم البته اگه قبول کنی!!
    قضیه مکالمه رهام و باربد رو به مهری گفتم اونم حس منو داره مشکوک میزنه این ماجرا..
    _یعنی چی چجوری؟؟
    مهری لیوان تو دستشو گذاشت رو میز کنارش و شروع کرد به توضیح کردن:خب ببین تو با یکی میرقصی اینقدر بهش نزدیک میشی که رهام غیرتی بشه حرصشو باید در بیاری این یه امتحانه واسه اینکه مطمئن بشی اگه از رهام عکس العمل ندیدی که امیدی نیس و حافظشو از دست داده و البته اون شخص باید کسی باشه که رهام روش حساس باشه و قبلا اونو دیده باشه!
    با دقت به حرفاش گوش میکردم..
    _اما اون شخص کی باشه منکه نفهمیدم!؟
    مهری به فکر فرو رفت..یهو که چیزی یافته باشه گفت‌:یافتم فهمیدم!
    با کنجکاوی گفتم:کی؟؟
    مهری خندید و گفت:برسام!
    بلند گفتم:چیییی؟برسام؟
    دستشو به نشونه اینکه صدامو بیارم پایین تکون داد‌..
    _یواش بابا اره برسام نمی دونی شب عروسیت رهام از خجالتش دراومد و بهش اخطار داد که به تو نزدیک نشه و حتی یه کلمه هم حرف نزنه باهات برسامم قبول کرد..این بهترین گزینس !!
    با توجه به حرفاش منم قبول داشتم برسام بهترین گزینه بود اما من نمی تونستم این کارو انجام بدم حتی نمی تونستم عکس العمل رهام رو تجسم کنم و تصور...
    _اما...
    _امانداره تو مگه نمی خوای مطمئن بشی؟؟
    _اره میخوام!
    _خب پس حله کاری نداشته باش تو که قصد بدی نداری فقط می خوای بر حسب امتحان این کارو بکنی!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا