کامل شده رمان نفرت ،انتقام،عشق | yasi 60 کاربرانجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع yasi 60
  • بازدیدها 22,666
  • پاسخ ها 174
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

yasi 60

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/20
ارسالی ها
183
امتیاز واکنش
1,274
امتیاز
0
محل سکونت
مشهد
اشکام قطره قطره میریخت بابا خیلی سختی کشیده بود...حالا دیگه همه چیز واسم روشن بود عذاب نمیکشیدم که رفتار مامانم چرا اینطوریه...کاش قبلا بهم می گفتن.. ****
_واییییی دختر تو عاشق شدی!!
چشم غره ای به مهری رفتم:چرت نگو عاشقی کجا بود!!
اومد نشست رو تخت کنارم:تو فکر کردی من نمیشناسمت؟یا آدم عاشق رو نمیشناسم؟
چشمامو ریز کردم و شیطون نگاش کردم:تو مگه عاشق شدی؟؟
سرشو انداخت پایین...
_الهی بچم خجالت میکشه!!
مهری_مرض بیشعور..فکر کن آره!!
با شوقی که خودم نفهمیدم چجوری سراغم اومده جیغ کشیدم:واییی مهری کیه؟کجاست؟از کی عاشقش شدی‌؟کجادیدیش؟آشناست؟غریبس؟
_اوووف چقدر سوال میپرسی یکی یکی بپرس تا بگم..نزدیکته خودتم میشناسیش!!
با گیجی و سردرگمی یکم فکر کردم کیه که نزدیکمه و میشناسمش؟؟یهو ذهنم رفت سمت احسان با ذوق گفتم:نکنه احسانه؟؟
سرشو تکون داد و گفت:چقدر تو خنگی دختر دیگه کسی بهت نزدیکتر نیست؟
من گیراییم خیلی ضعیفه نمیگیرم بعضی چیزا رو...شونه بالا انداختم:نه بخدا خودت بگو!!
بعد از مکثی طولانی لبشو گاز گرفت و گفت:چرا دور میری همین نزدیکا طبقه پایین کی نشسته؟؟
با تعجب بهش نگاه کردم واییی عاشق آهورا شده؟؟یعنی واقعیت داره؟؟با تعجب گفتم:آهورا؟؟
_خب آره چرا اینطوری نگاه می کنی؟؟
 
  • پیشنهادات
  • yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    خندیدم واقعا خیلی خوش حال شده بودم فقط ترسم از این بود که نکنه آهورا اونو نخواد اگه اینطوری باشه خیلی ناراحت میشم بهترین دوستم عاشق داداشم شده این بی انصافیه که مهری رو نخواد...
    _خب متعجب شدم عزیزدلم خیلی ذوق کردم میشی زن داداش خودم!!
    وایییی بغلش کردم خندید و منو از خودش جدا کرد:اما اگه منو دوست نداشته باشه چی؟؟
    زدم تو سرش و گفتم:امکان نداره دختر به این جیگری رو نخواد خودم کاری می کنم که عاشقت شه تو زن داداش خودمی غمت نباشه!!
    بلند شدمو تو تخت بالا پایین پریدم خیلی خوش حال بودم این بهترین خبر بود....جیغ زدم:واییییییی خیلی خوش حالم هوووووراااااا!!
    مهری زد رو پام:داد نزن دیوانه!!
    در به ضرب باز شد و اهورا سراسیمه توی چهارچوب در ظاهر شد و با خوش حالی گفت:چته چرا داد میکشی نکنه رهام به هوش اومده؟؟؟آره؟؟؟
    با شنیدن اسم رهام خنده رو لبام خشکید کاش رهام به هوش میومد دلم لک زده واسش...فقط یبار دیگه سرم داد بزنه دلم واسه صداش تنگ شده...نکنه..نکنه حرف مهری درست باشه؟؟نکنه من عاشقش شدم‌؟؟...نه نه مطمئنم همچین چیزی نیس منو عاشقی غیرممکنه...عاشق رهام شدن غیر ممکنه دنیا کلی با دنیای من فرق داره..ازکجا معلوم...از کجا معلوم که زنده بمونه...با برخورد کردن دست یکی رو صورتم سریع به خودم اومدم و خودمو کشیدم کنار...بهش نگاه کردم آهورا بود..نگام کرد نگران بود:چرا گریه می کنی؟؟
    گونه هامو خیس بود اصلا نفهمیدم کی اشکم در اومد...دماغمو کشیدم بالا:نه..نه من گریه نمی کنم چشام درد میکنه چند وقته آب از چشام میاد بیرون!!
    سرشو به نشونه تاسف تکون داد:باشه!!
    با چهره گرفته و ناراحت از اتاق زد بیرون....
    صدای مهری منو از فکر اورد بیرون:دیدی گفتم عاشقش شدی با اوردن اسمش به فکر فرو رفتی من مطمئنم که دلت خیلی واسش تنگ شده و بی قراری تا دوباره صداشو بشنوی ایلناز من می دونم چه حالی داری درکت می کنم ولی عزیزم خودتو نباز محکم باش به حست قَلَبه کن حست بهت میگه که زنده می مونه پس مطمئن باش که همین میشه رهام برمیگرده طعم خوشبختی رو باهاش میچشی!!
    طعم خوشبختی رو باها‌ش میچشم هه از کجا معلوم که دوسم داشته باشه رهام ازم متنفره حتی یه لحظه به فکرش زحمت نمیده که بهم فکر کنه اره من عاشقش شدم اشتباه خیلی بزرگی کردم و حالا باید تو حسرت عشقش بمونم...رهام برگرد این دل لامصبم می خوادت...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _مهری تو هیچی ازش نمی دونی یکم فکر کن اگه منو دوس داشت حرف ترمه رو باور نمیکرد بخاطرش منو تو اتاق زندونی نمیکرد بهم سیلی نمیزد!!
    _می دونم نباید این کارو میکرد شاید دختره واسش عزیزه ولی بهت اطمینان میدم همین رهامی که ازش دفاع کرد یه روزی بدجوری اذیتش می کنه..روی واقعیشو میبینه و مجازاتش می کنه!!
    هوفی کشیدم خدایا رهامو برگردون فقط خواستم همینه دیگه چیزی نمی خوام... ********
    هر روز به رهام سر میزدم به امید اینکه چشم باز کنه و خوش حالم کنه ولی نه هر وقت میرفتم وضعیتش تغییر نمیکرد الان ۵ماهه که تو کماس و من هنوز انتظارشو میکشم حتی اگه تمام عمرمو بخاطرش صبر کنم بازم انتظار میکشم...۵ماهه که من پامو دیگه تو خونه رهام نذاشتم همشم بخاطر اصرار های آهورا و مخالفتای بابا بود..امروز طاقت نیاوردم و رفتم بیمارستان بعد از اونجا اومدم خونه خودمون...از ترمه نمی دونم که هنوزم تو اون خونه هست یا نه اگرم باشه خودم پرتش می کنم بیرون این افریطه رو....در اتاق رهامو باز کردم عطر گل رز پیچید به مشامم رهام عاشق گل رز بود...نشستم رو تختش سرمو فرو کردم تو بالشتش بوی تنش تو دماغم بود...یعنی میشه به طور واقعی بوی تنشو تو آغوشم بو کنم و خوشبخت باشم؟؟یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید رو بالشت...در باز شد..حس کردم رهامه سریع سرمو چرخوندم سمت در..از چیزی که دیدم ته دلم خالی شد..این که باربده..خودمو جمع کردم و راست نشستم:تو اینجا چی می خوای؟
    خندید و اومد جلو:فکر می کنی جز تو کیو می خوام؟؟خیلی منتظر این لحظه بودم رهام نیست از سر رام رفت خدا از گناهاش بگذره!!خدا بیامرزتش!!
    عصبی داد زدم:چرت و پرت نگو به جای اون توئه حیوون باید تو کما باشی بهش نیاز داری!!
    نزدیکم شد از نگاهاش خوشم نمیومد چندش بود عوضی احمق....
    خواستم بلندشم که دستشو گذاشت رو شونم و هولم داد رو تخت...روم خیمه زد جیغ زدم:گمشو عوضی ولم کن!!
    مسـ*ـتانه خندید:من تازه به دستت آوردم چرا ولت کنم؟؟
    سرشو اورد نزدیک و نزدیک تر...نفساش گردنم رو میسوزوند...
    تقلا کردم مشت میزدم و دست و پا میزدم...ولم نمیکرد گریم داشت در میومد...دوباره داد زدم‌:کثافت لجن دست کثیفتو بهم نزن عوضی!!
    با یه حرکت دکمه های مانتومو از هم کند...خدایا چیکار کنم لباس نپوشیدم زیر مانتوم فقط یه...تنم بود...چاره ای برام نذاشته بود باید ابرومو حفظ میکردم...مانتومو گرفت تو دستش می خواست پسش بزنه و این یه فاجعه ی بزرگ بود...نگام رو گلدون شیشه ای روی میز عسلی میخکوب شد بدون درنگ دستمو درازکردم و گلدونو بایه حرکت کوبیدم توسرش بیهوش شد و افتاد زمین..سریع بلند شدم و دویدم تواتاق خودم از تو کمد یه مانتو برداشتم پوشیدم بعضی از وسایلم همینجا بود از خونه زدم بیرون بغض سنگینی راه گلومو بسته بود هر آن ممکن بود منفجر بشه..دستام و تنم میلرزید نکنه بمیره؟؟وای خداااا به اولین تاکسی که اومد دست تکون دادم وواستاد...
     
    آخرین ویرایش:

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    با دستای لرزون در ماشینو باز کردم و سوار شدم..چهره اشفتم تو اینه جلو نمایان شد موهام پریشون ریخته بود بیرون...متوجه نگاه متعجب راننده شدم که چطوری به وضعم چشم دوخته بود..
    _خانوم حالتون خوبه؟؟
    میدونستم اگه لب باز کنم بغضم میترکه..سری به علامت مثبت تکون دادم...
    جمیله

    هر روز شاهد بودم...شاهد خواب طولانی رهام..خدایا اونو ازم نگیر..گریه میکردم و از پشت شیشه بهش چشم میدوختم به تن بی جونی که روی تخت بیمارستان افتاده بوده...حرفای دکتر بارها تو گوشم تکرار شد"به دلیل تورم مغزش مجبور شدیم به طور موقت بخشی از جمجمه شو برداریم...زنده موندنش پنجاه درصده..هر کسی که وضعیتش اینجوری بود متاسفانه زنده نموند و اگه زنده موند این یه معجزس"...از دکتر خواهش کرده بودم که این خبر رو به ایلناز و خانوادش نده چون خیلی ناراحت میشدند...کف دستمو چسبوندم به شیشه و با گریه زمزمه کردم:تو زنده می مونی..باید زنده بمونی و حرفامو بشنوی...به پرستاری که از کنارم رد شد گفتم:ببخشید خانوم من اجازه دارم برم داداشمو ببینم؟؟
    اشکامو با انگشتم پاک کردم...
    پرستار_نمی دونم تا جایی که خبر دارم کسی اجازه نداره بره ولی به دکترش بگین شاید بزارن!!
    ناامید به رفتنش نگاه کردم...راه افتادم سمت اتاق دکتر...تقی به در زدم که دکتر گفت:بفرمایید!!
    درو باز کردم و رفتم تو و سلام کردم...
    دکتر:سلام چی شده؟؟
    رفتم جلو:چیزی نشده فقط می خوام اگه میشه بهم اجازه بدید که برم رهامو از نزدیک ببینم!!
    دکتر خودکار توی دستش رو گذاشت رو میز و دقیق نگاه کرد:نمیشه نمی تونم اجازه بدم!!
    اشکام جاری شد:دکتر خواهش می کنم بزارید ببینمش فقط واسه چند لحظه!!
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    دکتر انگار دلش واسم سوخت:باشه فقط ۵دقیقه می تونی پیشش باشی دنبال من بیا لباسی که میدم تنت کن بعد برو!!
    خوش حال شدم و میون گریه لبخند زدم:خیلی ممنون خدا خیرتون بده!!
    از اتاق رفت بیرون و منم دنبالش رفتم یه چیزی مثل مانتو به رنگ آبی آسمونی داد دستم یه ماسک و یه کلاه آبی...تنم کردم...درو باز کردم و نزدیک رهام شدم...خیلی وسیله مثل سیم بهش وصل بود...نشستم رو صندلی کنار تخت...دست سرد رهامو گذاشتم تو دستم:رهام خواهش می کنم برگرد من بهت احتیاج دارم...
    با هق هق حرف میزدم و این گریه نمی ذاشت حرفامو کامل کنم...
    _تو تنها کسی هستی که تو دنیا واسم مونده تنهام نزار رهام..دوباره چشماتو باز کن تا بهت بگم داداش..منو تو حسرت خواهر گفتنات نزار..بیدارشو بهم بگو ابجی..یعنی میشه صداتو بشنوم و حقیقتو بهت بگم..بگم که تو داداشمی..!!
    سرمو گرفتم بالا و رو به آسمون و گفتم:خدایا تنها کسی که تو دنیا دارمو بهم برگردون.. داداشمو برگردون...
    _داداشت کیه جمیله؟؟چی شده؟؟
    با بهت و تعجب از سقف چشم گرفتم و سرمو پایین انداختم...ایلناز اینجاست..وایییی خدا همه چیو شنیده یا نه؟با دست پاچگی و تته پته رو بهش گفتم:چـــــ..چیزه..خب..داداشم مریضه همین امروز خبردار شدم!!
    چهرش نگران شد و اومد نزدیکم و منو تو آغوشش کشید:خیلی ناراحت شدم ایشالا خوب میشه مطمئن باش امیدتو از دست نده آروم باش!!
    چطوری آروم باشم داداشم تو بستر مرگه و من آروم باشم؟؟
    خواستم بحثو عوض کنم...
    _ایلناز تو اینجا چیکار می کنی؟؟؟
    از چیزایی که بهم گفت بهت زده محو حرفا‌ش شدم یعنی اون باربد پست فطرت چطوری تونست همچین غلطی بکنه..کثافت عوضی...حالتش پریشون بود لرزش تنشو حس میکردم...دستمو گذاشتم رو پیشونیش..
    _وای تب داری خیلی داغی..بدو بریم پیش دکتر‌....
    باچشمای خمـار گفت:نه من حالم خوبه یه قرص بخورم خوب میشم...
    نتونستم از پسش بربیام اصرار کردم اما انگار نه انگار گفت می خوام پیش رهام باشم بعد میرم خونه...قبول کردم و راهی خونه شدم..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    دکتر_ببینید الان یه ساله که آقای تابش تو کما هستند من با این وضعیتی که ازش میبینم یقین ندارم که زنده بمونه..یعنی کسانی که تا به الان اینطوری بودن زنده نموندن بازم میگم اگه بهوش بیاد این یه معجزس!!
    دست و پام شل شده بود مات مبهوت دکترشده بودم...نه نمیشه رهام باید زنده بمونه...شیون زدم:نههه مـــــ..من مطمئنم رهام برمیگرده!!
    با بغضی که تو گلوم گیر کرده بود جیغ زدم:پس شما به چه دردی میخورید؟؟چرا نمی تونید نجاتش بدید؟؟چرا میگید میمیره؟؟اون نمیمیره!!
    دست و پام یخ بست حالم دست خودم نبود بی اراده جیغ میزدم و گریه میکردم...
    _آروم باشید خانوم هر کاری ازمون بربیاد انجام میدیم!!
    داد زدم:چجوری آروم باشم؟؟شما دارین میگین یقین ندارین که زنده بمونه لعنتیا اسم خودتونم دکتر گذاشتین!!
    از بس داد زده بودم صدام گرفته بود...چشام سیاهی رفت..پاهام شل شد و از حال رفتم....
    چشامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم یه سِرُم بالا سرم آویزون بود و یه سوزن تو دستم...
    خدایا من چه گناهی کردم که تمام غصه های دنیا رو دوش منه؟؟مگه من چیکار کردم؟؟چرا منو از عشق محروم می کنی؟؟
    در اتاق به ضرب باز شد و یه پرستار با لبی خندون وارد شد...رو بهم کرد و گفت:مژدگونی بدید همسرتون به هوش اومدن و سراغ شما رو میگیرن!!
    از خوش حالی بلند شدم و نشستم:چیییی جدی میگی؟؟
    _آره!!
    خدایا خیلی ازت ممنونم...ممنونم که ناله هامو شنیدی و دوباره رهامو برام برگردوندی....حتی یه لحظه هم طاقت نداشتم زیر این سِرم باشم در حالی رهام داره انتظار منو میکشه...با سوزنی که تو دستم فرو کرده بودن کلنجار رفتم که بازش کنم پرستار با ترس اومد جلو:چیکار می کنی بزار سرمت تموم بشه بعد برو!!
    هم اشک میریختم و هم لبخند رو لب داشتم...با یه ضرب سوزنو کندم وپا شدم:مگه نمیگی سراغمو میگیره ؟؟پس چرا بیشتر از این انتظار بکشم!!
    از حرفم یه ماچ محکم رو گونش کاشتم:خیلی ممنون بابت خبر خوبت!!
    پرستارو با صورت منگ و مبهوت تنها گذاشتم و دویدم سمت اتاقی که رهام توش بود....با شنیدن این خبر دیوونه شده بودم و عجله داشتم واسه دوباره دیدنش...دویدم تو اتاق دکتر با دیدن من که اینطور از خوش حالی سراسیمه خودمو انداخته بودم تو اتاق خندش گرفته بود...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    نگامو سوق دادم رو صورت رهام...چشمای قهوه ایش باز شده بود خیره بهم نگاه میکرد هنوزم اون اخم رو پیشونیش بود...دلم واسه اخماش طرز نگاش لک زده بود...تو دلم قند آب میکردن...صدای رهامو شنیدم که رو به دکتر گفت:خانومم کجاست ؟؟چرا اینجا نیست مگه نگفتین که تو بیمارستانه؟؟
    دکتر نگاه نگرونشو به من دوخت...یعنی چی که خانومم کجاست مگه من اینجا شلغمم..گیج و منگ چشام دوران میزد رو رهام و دکتر...
    رهام_خانومم ترمه کجاست؟چرا کسی چیزی نمیگه؟
    نگاشو رو من ثابت کرد:شما نمی دونید همسرم کجاست؟؟ رهام
    حس کردم از درون شکست نمی خواستم اینطوری بشه اما مجبورم ترمه باید سزای کاراشو ببینه از کسی که بهم دروغ سخت بیزارم و حالا ترمه بهم دروغ گفت...خودشو پرت کرد تو آب گفت ایلناز هلش داده امامن ساده ازش نمیگذرم تا عذابش ندم و ذره ذره نابودش نکنم ول کنش نیستم به هیچ عنوان..باید تاوان کارشو پس بده باعث شد که من ایلنازو بی گـ ـناه مجازات کنم و گونشو سرخ کنم...اگه من زندگیتو جهنم نکنم رهام نیستم..
    واسم سخت بود که بخوام نقش بازی کنم اونم اینکه حافظمو از دست بدم و آدم دیگه ای باشم رفتار متفاوت طرز برخورد...خودمو باید تغییر بدم واسه به آتیش کشیدن زندگی ترمه...با صدای ایلناز از فکر اومدم بیرون لکنت زبونش دچادر میشد که نتونه خوب حرف بزنه:مـــــ...من..خانومــ..
    بغضش ترکید و اشکاش گونشو خیس کرد دستشو گذاشت رو دهنش و سریع از اتاق زد بیرون...چشامو بستم..قلبم تیر کشید و کم کم دردش بیشتر شد..دکتر دست پاچه شد:چیشده قلبت درد می کنه؟؟
    سرمو به نشونه مثبت تکون دادم..می خواست بگه من خانومتم ولی نتونست بغضی که تو گلوش بود نزاشت حرفشو بگه...لعنتی چرا هر وقت گریه می کنه قلبم درد میگیره؟؟...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    بارها حرفش تو سرم در حال چرخش بود"خانومم ترمه کجاست؟؟"
    شکستم...قلبم تیکه تیکه شد خورد شدم چطوری میگه اون خانوممه و از "م"مالکیت واسه اسم اون افریطه استفاده می کنه...من..من یه سال انتظارکشیدم حالا چرا؟؟چرا باید ضربه می خوردم؟؟چرا؟؟حافظشواز دست داد من به همینشم راضی بودم ولی اینکه میگه خانومم ترمس آتیشم میزنه...از درون اتیش میگیرم آتیشه نفرت از ترمه تو قلبم شعله ور میشه...
    _آخی به چه روزی افتادی!!
    سرمو بلند کردم با نگام کل نفرتمو خالی کردم تو صورتش...خندید تا دلش خواست خندید دستشو گذاشت رو شونم که پسش زدم و به طور مسخره ای گفت:اوا چرا خشن شدی خواستم باهات هم دردی کنم!!
    با تمام نفرتی که تو وجودم یافته بودم جواب دادم:نمیزارم به هدفت برسی شیطان!!مطمئن باش که دستتو جلو رهام رو می کنم اگه نکنم ایلناز نیستم جا نمیزنم..تا از زندگی رهام پرتت نکنم بیرون دست بردارت نیستم نمیزارم به کارای پلیدت ادامه بدی!!
    _تا به الان که رهام منو باور داره این تویی که این وسط باختی و هیچ کاری از دستت برنمیاد خودتو خسته نکن به نظرم...همین الان از زندگیش بری بهتره!!
    نگاه چندششو زوم کرد تو چشام:اگه نری زندگیت به آتیش میکشه و به رنگ چشمات میشه...چیزی که از آتیش میمونه خاکسترشه!!
    پوزخند زدم:هه تو باید بری نه من و حتما هم میری یادت باشه این حرفم!!
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    خواستم از کنارش بگذرم که صدای دکتر مانع رفتنم شد...
    _خانوم تابش!!
    برگشتم که جوابشو بدم ترمه جلوتر از من گفت:بله من خانوم رهام هستم چیزی شده؟؟
    دکتر اومد جلو و رو به من و ترمه گفت:من با ایشون کار دارم خانوم واقعیشون ایشونه شما می تونید برید!!
    ترمه ایشی گفت و رفت سمت اتاق رهام...
    نگامو دوختم به دکتر...
    _بله دکتر چیزی شده؟؟
    _نه چیزی نشده این واقعا یه معجزس که همسرتون بهوش اومده با گفته های من که قبلا گفتم احتمال داره حافظشو از دست بده..الانم این اتفاق افتاده..ولی شما ناامید نشید با یادآوری کاراش که تو خونه انجام میداد یا مرور خاطره هاتون اینا همه رو به دست آوردن حافظش تاثیر داره شک ندارم که شما می تونید از پس انجام این کار بر بیاید!!
    هه خاطرات...چه خاطره ای ازش دارم که تعریف کنم یادش بیاد..بگم رهام یادته سرم داد میکشیدی؟موهامو میکشیدی،سیلی میزنی،عصبی میشدی،هه چی خاطره خوبی دارم که به یادش بیارم..
    دکتر_خانوم تابش خوبید؟چرا رفتید تو فکر؟
    از فکر اومدم بیرون:اره خوبم هیچی ...باشه من کم کم بهش کمک می کنم که همه چیو یادش بیاد!!
    _راستی ایشون نگرانی قلبی دارن مواظب باشید هیچ وقت عصبی نشه وگرنه جونش تو خطر میوفته!!
    _بله در جریان هستم حتما مواظبم چیز دیگه ای نیس؟؟
    دکتر نفس آسوده ای کشید:نه خداروشکر دوباره خدا اونو بهت بخشید شما زوج خوشبختی میشین الله نگهدارتون!!
    لبخندی زد و از کنارم گذشت...
    صدای قهقهه های ترمه پیچید تو گوشم... خدایا یعنی من باید این عذابو تحمل کنم اخه تا کی؟؟
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _بابا بزار برم دیگه!!
    بابا اخم کرد:که چی بشه؟بزارم بری پیش اون پسره که نه می دونه هویتش چیه نه می دونه کی زنشه..بزارم بری که اونارو ببینی غصه بخوری؟نه اصلا نمیزارم به هیچ وجه!!
    _بابا من میرم که بهش کمک کنم همه چیو یادش بیاد بخدا بدون من نمی تونه چیو به یاد بیاره اون ترمه چیز زیادی ازش نمی دونه بعدم من نگرونم!!
    بابا ابروشو داد بالا:نگرونی؟اون وقت چرا؟
    سرمو انداختم پایین:اووم خب نمی خوام با یه زن دیگه تو خونه باشه!!
    صدای بابا شیطون شد:یعنی می خوای بگی حسودیت شده!!
    سرمو بلند کردم لبمو گاز گرفتم که بابا خندید...
    _باشه میزارم به یه شرط!!
    ذوق زده گفتم:چه شرطی؟؟
    _اینکه اصلا قبول نکرد که زنشی و یادش نیومد دیگه نباید تو خونش بمونی!! خودم یادش میارم حتما...مگه دست خودشه خودشیفته باید یادش بیاد...
    _چشم باباجونم!!
    بلند شدم و گونه بابا رو محکم بوسیدم:بابای خودمی!!
    رفتم بالا و حاظر شدم چمدونمو برداشتم و رفتم پایین..آهورا تو پزیرایی نشسته بود به محض دیدن من سرشو چرخوند:به به کجا به سلامتی‌؟؟
    چمدونو رو زمین کشیدم:معلومه دیگه خونه خودم!!
    _بالاخره بابا رو راضی کردی وروجک!!
    لبخند دندون نمایی زدم...آهورا پاشد و اومد سمتم چمدونو ازم گرفت:مطمئنی که میری؟؟
    _آره مطمئن نبودم الان مثل گاو اینجا واستاده نبودم که برم!!
    خندید:بیا من میبرمت فقط واستا لباسمو عوض کنم!!
    _باشه فقط زودتر!!
    رفت و من نشستم رو مبل نفسمو با صدا دادم بیرون...هوووف خودمو باید برا خیلی چیزا اماده کنم...۵ دقیقه هم نشد که اهورا لباس عوض کرد و اومد بیرون...بلند شدم و باهاش رفتم پارکینگ...سوار شدیم و حرکت کرد...دل تو دلم نبود نمی دونستم عکس العمل رهام چیه بعد اینکه بگم زنت منم نه ترمه..خیلی سخته واسم...یه سال مثل خر چشم به در بیمارستان بدوز بعد هم این بشه جواب انتظارت..
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا