کامل شده رمان زمزمه عشق | جناب سرهنگ کاربر انجمن نگاه دانلود

روند کلی رمان برای شما چطور بود؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است.

The unborn

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/15
ارسالی ها
7,006
امتیاز واکنش
49,906
امتیاز
1,221
محل سکونت
سومین سیاره خورشیدی!
سوار ماشین شدیم و از شهر خارج شدیم .دلم می‌خواست دوباره صدای پاکان رو بشنوم.
_ پاکان ؟
_ جانم ؟؟
_ واسم آهنگ میخونی ؟؟
_ آره عزیزم ... وایستا من یه آهنگ بی کلام بیارم و بعدش به جای خواننده ، خودم بخونم .
سرمو تکون دادم و گفتم :

_ باشه
آهنگ بی کلامی به گوشم رسید و پاکان شروع کرد به خوندن :
بذار پلی شه موزیکم

آ با یه نور کم
تو ، انقدر جذابی که نمیشه یه لحظه
ازت دوری کرد
نفسام به نفست وصله
با تو شروع میکنم از صفر
کارمونم که خوشگذرونی با هم
تو هر سه ماهه فصله
با تو همه چی خوبه خوشتیپ
غما رو که ، تو این خونه کشتی
با تو حتی میشه دور دنیا رو گشت
با یه کوله پشتی
پس نرو باش پیشم
بزار با دنیا آشتی شم
من اسرارای خوشبختیم فقط

کنار تو فاش میشن .....

خیلی از آهنگه خوشم اومده بود . واقعا قشنگ بود .
من با تو آرومم

بی تو داغونم
اینا رو دوباره بهت میگم چون خاطره داریم با بارونم
با تو آرومم
اینه قانونم
که بمونی از پیشم نری چون دوستت دارم تو رو خانومم
با تو آرومم
بی تو داغونم
اینا رو دوباره بهت میگم چون خاطره داریم با بارونم
با تو آرومم
اینه قانونم

که بمونی از پیشم نری چون دوستت دارم تو رو خانومم ......

(( بذار پلی شه موزیکم از آرمین زارعی ))
شروع کردم به دست زدن و جیغ جیغ کردن ..
_ هورا! آفرین ! عالی بود عالی بود .پاکان بلند بلند می خندید .بهش خیره شدم .چقده خنده هاش رو دوست داشتم .خنده هاش بهم انرژی می داد و هنوزم می ده . بهش افتخار می‌کنم.افتخار می‌کنم که عاشقش شدم.
_ یه جوری می گـه افتخار می کنم، افتخار می کنم که انگار مدال طلای وزنه برداری جهان رو گرفته و روی دست بهداد سلیمی بلند شده . حالا یه شوهر گیرت اومده دیگه ... این که این قده افتخار کردن نداره ....!!
_ تو دوباره جفت پا پریدی وسط حرفای احساسی من ؟؟؟ بزنم با آسفالت جاده چالوس یکیت کنم بگی خب ؟؟!!
_ خو چی کار کنم؟حوصلم سر رفته بود. تو هم هی به من گیر بده....ایش !
_ به من چه!! هم بزن سر نره ...... در ضمن ... یه بار دیگه ... فقط و فقط یه بار دیگه ، وسط حرفای احساسی من شنا قورباغه بری .... این 4 تا استخوون رو می بینی؟!؟! میاد تو دهنت . باز نگی نگفتی !
_ چشم !
_ احسنت وجدان گلم ( منظورم خل بودا ولی خب واسه اینکه وجدان ناراحت نشه گفتم گل)
جاده خلوت بود .30 کیلومتر دیگه تا دامغان راه داشتیم .یه لحظه احساس کردم ماشین داره تکون می خوره .سرعت ماشین 120 بود.

_ پاکان چه اتفاقی داره میوفته ؟ چرا ماشین داره تکون تکون می خوره ؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    (( پاکان ))
    به تابلو نگاه کردم .خب خدا رو شکر خیلی نمونده . فقط 30 کیلومتر دیگه به دامغان داریم .چرا ماشین داره تکون می خوره ؟ای بابا .... لعنت به این جاده های به درد نخور .این همه چاله چوله چیه این وسط ؟؟پام رو روی ترمز فشار دادم . دوباره فشار دادم . دوباره ، دوباره ... سرعت ماشین 120 بود .از گوشه چشمم به ستاره نگاهی انداختم .رنگش زرد شده بود .ترس به وضوح توی صورتش دیده می شد.

    _ پاکان چه اتفاقی داره میوفته ؟ چرا ماشین داره تکون تکون می خوره ؟؟
    لنت ترمز تو دیدش نبود . برای همین متوجه ترمز نگرفتن ماشین نمی‌شد . خودمم کم کم داشت باورم می شد که هیچ راهی نداریم .ترسیده بودم ...نمی‌دونستم باید چی کار کنم .

    _ چیزی نیست عزیزم ... نگران نباش هر لحظه لرزش ماشین بیشتر می‌شد .هر لحظه امکان داشت به جایی برخورد کنیم ...
    خدا ازت نگذره تعمیرکار .. ببین چه بلایی سرمون آوردی ؟؟
    چند تا درخت خشک جلومون بودن .اگه به اونا می‌خوردیم ، بدون شک می‌مردیم .به ستاره نگاه کردم .

    _ پاکان ... من ..... من می ترسم .
    داشت گریه می کرد .تند تند گفتم :
    _ ستاره هروقت گفتم 3 می‌پریم پایین ، ترمز کار نمیکنه.فهمیدی ؟
    _ ولی آخه ...
    فریاد زدم :

    _ ولی بی ولی ... مجبوریم ستاره ..آماده ... 1 ....2 ...3 بپر!
    از ماشین پایین پریدیم . چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم .همه جای بدنم درد می کرد .با هزار آخ و اوخ از روی زمین بلند شدم . چند جای بدنم زخمی شده بود. به ماشین نگاه کردم .له و لورده شده بود ... بدجور به درختا خورده بود .با قدمای سست رفتم پیش ستاره و صداش کردم :
    _ ستاره؟ ...ستاره جان؟ ...عزیزم خوبی؟....طوریت کــ........
    حرف تو دهنم ماسید .خدایا من چی کار کردم .نه !تمام نیروم رو جمع کردم و به سمتش دویدم .غرق خون بود نفسام به شماره افتاده بود .بدنم منقبض شده بود باور نمیکردم .جلوش زانو زدم .به خودم اومدم .داد زدم :
    _ خدایا .... نه .... به دادم برس ... کمکم کن ...ستاره .... ستاره ( آروم می زدم به صورتش ) بلند شو لعنتی .. خانومم .... چشات رو باز کن ... بیدار شو ... مرگ پاکان چشات رو باز کن ... ستاره ؟
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    صورتم از اشک و عرق خیس شده بود . ترس و نگرانی امونم رو بریده بود . بغلش کردم و به سمت جاده دویدم ، لباسم در عرض چند ثانیه غرق خون شد!با صدای لایی کشیدن ماشینی ، سرم رو بالا گرفتم . یه زانتیا بود .
    _ سوار شو آقا ... سوار شو
    قدرت حرف زدن نداشتم .سریع ستاره رو گذاشتم عقب ماشین و سوار شدم سرم رو بین دستام گرفتم .چرا گفتم ... چرا گفتم بپریم پایین ؟؟
    _ دِ اگه نمی گفتی که .....
    _ نه که الان وضعیت خوبی داریم ...
    چشامو بستم .خدایا کمکم کن ... به دادم برس .نذار بره ... نذار از دستش بدم .اگه بره .. ؟نه .... نه ... نباید بره ! اون سنگ لعنتی از کجا پیداش شد؟! ...چرا ؟؟ چرا باید سر ستاره به اون سنگ ... به اون سنگ می خورد ؟سر گیجه داشتم .ستاره ... ستاره ... با دستام به سرم فشار میاوردم. احساس میک ردم ، سرم اون سنگیه که به سر ستاره خورده و باید همین الان نابود بشه .

    _ سنگ؟؟پاکان؟؟؟؟.....سنگ؟!؟!؟!؟! نه نه....سنگ نبود...تو بودی ...سنگ باعث و بانی این اتفاق نبود ...
    تو بودی ...تو ..
    _ من ؟؟؟؟ من نه ....من نبودم ... تعمیرکار... تعمیرکار بود ... نه من
    _تو بودی ... آره .. تو ...
    فشار بیشتری به سرم آوردم .نفس نفس می زدم .با خودم دعوا داشتم .
    قلبم تند تند می زد .انگار جاش تنگ بود .چیکار کردم ؟من چیکار کردم ؟؟
    سرمو به صندلی تکیه دادم و دست از کلنجار رفتن با خودم برداشتم .چشام رو بستم و آروم اشک ریخت. ستاره ، خانومم ، نرو ! تنهام نذار !
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    چشام رو باز کردم .یه پرستار داشت وضعیتم رو چک می کرد .من اینجا چی کار می کنم ؟؟پاکان یادت نیست ؟؟ترمز ماشین ...درختا ...پریدن ازماشین ...سنگ ...ستاره ...ستاره؟؟؟؟؟؟؟
    رو به پرستار گفتم :

    _ ستاره .... ستاره کجاست؟؟
    پرستار با خونسردی تمام جواب داد :
    _ کدوم ستاره؟
    داشتم عصبی می شدم .
    _ ستاره ... ستاره فاتحی.
    دوباره با خونسردی گفت :
    _ آها ... بردنش اتاق عمل
    _ اتاق عمل ؟؟؟؟؟
    سریع از تخت پریدم پایین و سوزن رو از دستم بیرون کشیدم.
    _ کجا آقای محترم ؟؟ .. سرمتون هنوز تموم نشده ... آقای محترم ؟؟؟؟
    داد زدم :

    _ ببند چاک دهنت رو
    یکی با دو خودش رو رسوند بهم :
    _ آروم باشین آقای ناصری .. ناسلامتی این جا بیمارستانه .
    با خودم گفتم:
    _ آره ... بیمارستانه .. بیمارستانی که اگه ستاره از توش سالم نیاد بیرون ، درش رو تخته می کنم ... !
    خودم رو روی یکی از صندلیا انداختم.
    _ چند ساعته عملش شروع شده ؟؟
    _ تقریبا چهار ساعت!
    _ گورت رو گم کن!
    پرستار با وحشت ازم دور شد.به ظاهر آروم بودم . خیلی آروم ... اما درونم غوغا بود . تختی از در بیرون اومد. دنبال تخت راه افتادم .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    _ ستاره ... عزیزدلم .... نمی خوای چشات رو باز کنی خانومم ؟؟ ..... منم شوهرت .... پاکانت ... ستاره ؟ قول بده زود برگردی.
    دستش رو بوسیدم و تخت به سرعت ازم دور شد.سراسیمه پیش جراحش رفتم:

    _ چی شد آقای دکتر ؟؟ کی به هوش میاد ؟؟ حالش خوبه ؟؟؟ جواب بده آقای دکتر .... چرا ساکتی ؟ .... دارم از نگرانی دق می کنم ... یه حرفی بزن !
    _ مگه تو مهلت می دی پسرم ؟ ( لبخندی زد و دستش رو روی شونم گذاشت) خدا رو شکر زود رسوندیش .... ایشالا تا 5 یا 6 روز دیگه به هوش میاد . حالشم خوبه . ( آروم چند بار زد روی شونم ) معلومه که خیلی دوسش داری ... شک ندارم خانومت با نیروی عشق تونست طاقت بیاره ...بهت تبریک میگم ... تبریک میگم که این قدر عشقت پاکه پسرم.
    دکتر با لبخند ازم دور شد .با خوشحالی روی صندلی ولو شدم .خدایا شکرت ... صد هزار مرتبه شکرت !اشک شوق صورتم رو خیس کرده بود .به امید این که دوباره چشای آبیش رو ببینم ، چشام رو بستم .
    ***
    _ آقای دکتر .... آقای دکتر ؟؟
    _ جانم پسرم ؟؟ کاری داشتی ؟؟
    _ ببخشید آقای دکتر ....می خواستم بدونم می تونم ستاره رو منتقل کنم تهران ؟؟
    _ امم .... آره ... مشکلی نداره ..... می تونین انتقالش بدین تهران .
    _ خیلی ممنون ... مرسی
    _ خواهش می کنم پسرم .
    منتقلش کردن بیمارستانِ تهران و به شاهین زنگ زدم :

    _ الو ؟
    _ الو شاهین سلام
    _ سلام داداش گلم .... ماه عسل خوش می گذره ؟؟ زیاد که شیطونی نمی کنین ؟؟ من دوس دارم زودی عمو بشما !

    _ دندون به جیگرت بگیر شاهین ... ماه عسلی در کار نیست .
    _ چیزی شده داداش ؟؟
    قبل از این که چیزی بگم ... صدای پیج کردن دکتری بلند شد :

    _ آقای دکتر رادمنش به ........
    _ پاکان .. شما کجایین ؟؟ بیمارستانین ؟؟
    _ آره ...بیا بیمارستانِ(...........)
    _ چیزی شده ؟
    _ شاهین این قده سین جینم نکن ...
    _ دِ باید بفهمم چی شده ..
    _ بیا تا بهت بگم
    _ خب الان بگو ..
    _ شاهین میای یا نه ؟؟
    _ آره آره ، 20 مین دیگه اونجام
    _ باشه .. فقط شاهین؟
    _ جانم داداش ؟
    _ به مامان اینا چیزی نگی ... خودم بهشون می گم .
    _ باشه
    _ فقط زودی خودتو برسون .. کجایی حالا ؟؟
    _ خیابون آذربایجان!
    _ چی ؟؟؟؟؟؟ تو اون جا چیکار می کنی ؟؟ تا بیمارستان خیلی راهه .
    _ خب رفته بودم خونه سعید .. پشت دستم رو بو نکرده بودم که ..
    _ خیلی خب .. کم غر بزن ... جَلدی اومدیا
    _ ای به چشم خان داداش
    قطع کرد.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    بعد از نیم ساعت سروکله شاهین پیدا شد ..
    _ سلام ...چی شده ؟؟
    _ 10 دقیقه تاخیر داشتی ..
    _ ترافیک بود جانِ داداش ... د بگو چی شده دیگه ...
    قضیه رو براش تعریف کردم ..
    _ خب .. حالا می تونی این جا باشی تا من برم و بیام ؟؟
    _ آره ... برو به کارت برس
    زدم به شونه شاهین :

    _ دستت طلا عقاب
    _ صد دفعه بهت گفتم من شاهینم نه عقاب
    _ خب چه فرقی می کنه ؟؟ حیوون حیوونه دیگه داداش گلم !!
    وقتی دیدم هوا ابریه ، جلدی در رفتم ..
    _ خداحافظ ... زودی برمی گردم عقاب جان .
    از بیمارستان بیرون رفتم و تاکسی گرفتم .در خونه رو باز کردم و ماشینِ ستاره رو برداشتم و راهی خونه مامان جون شدم ..
    از ماشین پیاده شدم و زنگ خونه رو فشار دادم ..
    _ بله ...
    _ درو باز کن اشرف خانوم .. منم پاکان
    _ اِوا .. آقا شمایین ؟؟ ... شما که ........ ببخشید بفرمایین تو بفرماین داخل

    وارد شدم .همه سراسیمه تو حیاط ... اومدن
    _ چ ... چی شده مادر ؟؟ اتفاقی افتاده ؟
    _ مامان جان .. تو اینجا چیکار میکنی ؟؟
    _ ستاره کجاست پاکان .... چرا تنها اومدی ؟؟
    چی باید می گفتم ؟؟یه قطره اشک از گوشه چشمم افتاد ..
    _ پاکان چی شده ؟؟ تو که ما رو جون به سر کردی مادر
    نفس عمیقی کشیدم و قضیه رو براشون تعریف کردم .سرم رو پایین انداخته بودم .هیچی نمی گفتم .مادر جون داشت گریه می کرد و مامانم داشت دلداریش می داد.دیاکو به سمتم حمله ور شد و یقم رو چسبید و گفت :

    _ تو .... تو چه غلطی کردی ؟؟ ..... اون .... اون دختر خواهر من بود ....ستاره و دانیال تنها یادگاریای پدر و مادر خدابیامرزمن ..... به خدا قسم .... اگه کوچک ترین خراشی روی صورت ستاره بمونه .... روزگارت رو سیاه می کنم پاکان ... می کشمت !!
    یقم رو ول کرد و ازم دور شد .دانیال اومد نزدیک و گفت :
    _ چیزی نیست پاکان .... الان عصبیه ... جوش آورده ..... نمی دونه داره چی میگه ....... از دستش ناراحت نشو ..
    _ نه ناراحت نشدم ...... راست میگه ... ستاره تنها خواهرشه والبته ، همه‌ی زندگی منه !
    دانیال همون طور که سعی بر پنهون کردن بغضش داشت ، دستی به شونم زد و گفت :

    _ قوی باش ... به خدا توکل کن
    و دنبال دیاکو رفتبه سرعت از خونه بیرون زدم .سوار ماشین شدم وبه بیمارستان رفتم.خالی شده بودم .خالی از احساس ،عین مجسمه .شایدم بدتر ...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    یه هفته از عمل ستاره می‌گذره ؛ ولی هنوز خبری نشده .دلم می خواست یه بار دیگه برام بخنده .یه بار دیگه واسم لوندی کنه.زبون بریزه ؛ باهام قهر کنه ؛ نازش رو بکشم ؛فقط چشاش رو باز کنه .بیدار شو عروسکم ... بیدار شو
    _ داداش نمی خوای بری ؟؟
    _ ها ؟؟ چرا ... چرا میرم ..!
    رفتم تو اتاقش و در رو بستم .به تختش نزدیک شدم .صندلی رو کشیدم جلو و روش نشستم .دستاش رو گرفتم تو دستام و طولانی بوسیدمشون .
    _ دوست دارم ستاره ... برگرد ... مرگ پاکان برگرد ... ستاره‌ی من ... عشق من
    به صورتش خیره شدم.
    _ الهی فدای اون الماسای آبیت بشم ... چرا تمومش نمی کنی ؟؟ ...... چرا برنمی گردی پیشم ؟؟
    لبام رو بهم فشار می دادم تا جلوی سرازیر شدن اشکام رو بگیرم ولی بی فایده بود .یه قطره اشک روی دست ستاره افتاد و یکی دیگه هم روی گونم ایستاد.
    _ دلم برات تنگ شده بی معرفت .... چرا چشات رو باز نمی کنی ؟؟ ....ستاره ....بلند شو ... بلند شو و یه بار دیگه بگو پاکان تا قلبم در جا وایسته.
    یه لحظه عصبی شدم .آره عصبی شدم. از این که بهم هیچ توجهی نمی کنه ... از این که یه نیم نگاهم به من نمی اندازه. تخت رو محکم تکون دادم و داد زدم :
    _ د بلند شو لعنتی !
    سعی کردم بغضم رو نادیده بگیرم.
    لبم رو به گوشش چسبوندم و شروع کردم به خوندن :
    هیشکی قدر گل یاس و ندونست .......
    گل یاس میخواست بمونه نتونست ......
    دیر شده فایده نداره التماس .......
    گل یاسم گل یاسم گل یاس ......
    دلم تنگه واسه عطر گل یاس ....
    گمونم هر چی دلتنگی تو دنیاست .....
    میون سـ*ـینه من خونه کرده ........
    گل یاسم گل یاسم گل یاس ......
    احساس کردم چیزی رو دستم تکون خورد ....وای خدایا! انگشت اشاره ستاره بود.
    به دستش زل زده بودم .اشکام رو پاک کردم .
    _ اومدی ستاره ؟ .... اومدی عزیزم؟ ..... خوش اومدی خوش اومدی ...... الان میام خانومم !
    سریع از اتاق بیرون زدم و بعد از چند دقیقه با یه لشکر پرستار و دکتر تو اتاق برگشتم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    ((یک هفته بعد ))
    _ بفرمایید تو ..
    _ سلام
    _ سلام آقای ناصری .. بفرمایین خواهش میکنم
    _ ممنون آقای دکتر
    نشستم و پا رو پا انداختم.
    _ خب چه کمکی از من ساخته ست ؟؟
    _ می خواستم بدونم کی خانومم از بیمارستان مرخص میشه ؟
    _ اون که همین امروز میتونین ببرینش ... ولی .....
    _ ولی چی ؟؟؟
    _ راستش ... یه مشکلی این وسط وجود داره ...
    _ چه مشکلی آقای دکتر ؟؟
    دکتر نفس عمیقی کشید و گفت :
    _ عارضه ای در جهان وجود داره که خیلی نادره ...این عارضه در اثر جمع شدن خون در سر ایجاد میشه ... من تا حالا چنین تجربه ای نداشتم .... دربارش شنیدم ولی .....خوشبختانه ... و یا متاسفانه .... یه همچین بیماری که چنین عارضه ای داشته باشه نداشتم و خانوم شما هم دچار همین عارضه شدن .
    دست و پاهام شل شد .با صدایی که خودم به زور شنیدم گفتم :
    _ چه نوع عارضه ای ؟؟
    _ سرطان ..
    به دیوار خیره موندم .دیگه نه ! این یکیو باور نمی کنم .باید باورش کنی پاکان ... باید ! هه .... سرطان .... سرطان اولش پدرم رو ازم گرفت الانم که ...
    دکتر وقتی دید چیزی نمیگم ادامه داد :
    _ سرطانی که به طرز باور نکردنی قدرت انسان رو می گیره . این سرطان اگه بیشتر از 8 ماه در بدن یه فرد بمونه و درمان نشه ، به جرئت می تونم بگم . اون فرد دیگه هیچ شانسی برای ادامه زندگی نداره.
    چشام رو بستم و باز کردم .سخته باورش ؛سخته ... خیلی سخته .
    دکتر از روی صندلی بلند شد و عکسای سر ستاره رو روی مانیتور گذاشت و ادامه داد :
    _ ببین پسرم .... توی این دو هفته این غده خیلی رشد کرده ..این غده دو روز بعد از عمل ایجاد شده و حالا از 1 میلی متر به 1 سانتی متر رسیده .... ولی خواهش می کنم بهش چیزی نگو ...اگه بفهمه که چه بیماری ای گریبان گیرش شده ،مطمئن باش زودتر از اونچه که فکرش رو بکنی از غصه داشتنِ این بیماری از پا درمیاد .
    خودکارش رو برداشت و شروع کرد به نوشتن و درهمون حال ادامه داد :
    _ مقداری دارو براش می نویسم ... بده بهش بخوره . بهش بگو این داروها برای کم کردن سردردشه ... البته این داروها علاوه بر این که سردرداش رو کمتر می کنه ، باعث می شه که علائم بیماری خودش رو کمتر نشون بده و همچنین رشد غده رو تا حدی متوقف می کنه . در صورتی کارای درمان رو انجام بده که خودش همه چی رو بفهمه ..
    کارتش رو گذاشت روی میز و هل داد سمت من و گفت :
    _ این کارت منه ..توش هم شماره موبایلم هست ، هم شماره خونه و هم شماره مطب . هر وقت به کمک احتیاج داشتی می تونی زنگ بزنی .....
    هنوز تو شوک بودم .کارت و برگه داروهارو برداشتم و با گفتن ممنون آقای دکتر.... از اتاق بیرون اومدم
    روی صندلی نشستم .نفس عمیق ...
    دوباره...
    دوباره ...
    چشام رو بستم ...
    دوباره اشک ..
    اهه لعنتیا
    نمی ذاشتم قطره اشکی از چشام بیرون بیاد واسه همین چشام می سوخت .چشام رو بستم .اشکام فوران کردن .خدایا ؟؟ چرا من ؟؟مگه من چه گناهی به درگاهت کردم که این جوری داری مجازاتم می کنی ؟؟مجازاتم کن .... ولی نه این جوری !!
    سریع اشکام رو پاک کردم و سمت اتاق ستاره رفتم.به اتاق نگاهی انداختم .رو لبای همه لبخند جا خوش کرده بود .لبخندی زدم ولی وقتی یادم اومد چه بلایی سر خوشبختی ما دوتا اومده . سریعا نیشم بسته شد .رو به شاهین گفتم :
    _ برمی گردم ..
    و به سرعت از بیمارستان بیرون زدم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    خدایا خودت به فریادم برس .یه راهی جلوی پام بذار .چی کار کنم ؟؟ ماشین و روشن کردم و راه افتادم .دکمه رو فشار دادم و سعی کردم تمام حواسم رو به آهنگ متمرکز کنم.
    به یه سراشیبی رسیدم.یه سراشیبی خیلی خیلی بلند ... ! دقیقا عین دردام ... بلند و پایان ناپذیر ! اون قدر که تمام تهران زیر پام بود . از ماشین پیاده شدم و در رو محکم بستم ..دست به جیب جلو رفتم و لبه پرتگاه ایستادم .نفسم رو بیرون دادم .نگاه می کردم به ماشینایی که حتی دیده هم نمی شدن و فقط تو ذهن من تصور می شدن . به روشنایی شهر نگاه می کردم . ای کاش قلبم دوباره روشن بشه .ای کاش دوباره خوش و خرم باشیم .ای کاش سرطانی وجود نداشت .ای کاش اون پرونده لعنتی رو قبول نمیکردم که حالا ...ای کاش ...گوشیم داشت زنگ می خورد .بدون این که به شمارش نگاه کنم ، جواب دادم :
    _ بله ؟؟
    _ سلام آقا پلیسه ... خوش می گذره ؟؟ ... ازتون خوب پذیرایی شد ؟؟؟
    _ چی از جونم می خوای آشغال ؟؟ چرا ولم نمی کنی ؟؟ چرا نمی ذاری به درد خودم بمیرم ؟؟ چرا داری زجرکشم می کنی عوضی ؟؟
    _ آروم باش سروان جون .... حرص خوردن و خشونت واسه قلبِ عاشقت خوب نیست .
    فریاد زدم :

    _ گفتم چی از جونم می خوای لاشخور ؟؟ .... ولم کن
    _ کسی تو رو نگرفته ... ولم کن ، ولم کن .... این تازه اولشه کوچولو . حالا کجاش رو دیدی ؟؟ راستی کیف کردی ؟؟ هه ... می دونی چی ازت میخوام ؟؟؟ هوم ؟ جونت رو می خوام
    یواشتر انگار که زیر لبی می گفت ، حرفش رو تکرار کرد :
    _ فهمیدی ؟ جونت رو !

    بوق مطلق ... اهه لعنتی ... عوضی... آشغال !
    دستام رو باز کردم و با تمام نیروم فریاد زدم :

    _ بالاخره پیدات می کنم . پیدات می کنم بی وجود ... می‌کشمت ... خودم طناب رو می ندازم دور گردنت ... نمی تونی ازم فرار کنی چنگیز... نمی‌تونی !!
    سریع سوار ماشین شدم و گازش رو گرفتم .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    در زدم و بدون معطلی وارد شدم .احترام گذاشتم :
    _ قربان کار واجبی باهاتون داشتم ..
    سرهنگ لبخندی زد و گفت :
    _ خوش اومدی سروان ...بشین .. تعریف کن ببینم چی شده !؟
    نشستم و شروع کردم :
    _ قربان ... فهمیدم کیه

    _ کی رو میگی ؟؟
    _ همون کسی که بهم زنگ می زد و چرت و پرت تحویلم می داد.
    _ خب کیه ؟؟؟
    نفس عمیقی کشیدم و با اطمینان گفتم :

    _ چنگیز !!!
    _ چنگیز!؟! شوخیت گرفته ناصری ؟؟ چنگیز که اعدام شده ...
    _ نکته همین جاست جناب سرهنگ ... اعدام شده ولی هنوز زنده ست .
    _ منظورت چیه پسرم ؟ یعنی چی که هنوز زنده ست ؟؟ یعنی این اعدام نمایشی بوده ؟
    _ برای اونا آره ، نمایشی بوده .... ولی برای ما کاملا واقعی ...
    _ واضح تر بگو سروان .. !
    _ اونی که اعدام شده چنگیز واقعی نبوده ... بلکه کسی بوده که به چنگیز شباهت داشته ؛ ولی شک ندارم که الان خارج از کشوره . احتمالا همون شبی که ما به پاتوقش حمله کردیم ، کسی بهش خبر داده . اونم با پاسپورت جعلی و با چهره ای جدید از کشور خارج شده . چون ما اون رو ممنوع الخروجش کرده بودیم و از هیچ راهی هم نمی تونسته از کشور خارج بشه .حتی پلیس اینترپل هم در جریان این موضوع هست !
    _ ولی ما نمیتونیم با پلیس اینترپل به جایی برسیم ناصری .... چنگیز زرنگ تر از این حرفاست !
    تو فکر رفته بودم!بعد از چند دقیقه متفکرانه گفت :

    _ اون ..........
    _ اون چی جناب سرهنگ؟ چه اتفاقی افتاده ؟؟
    _ حدود 3 هفته پیش ، یه خبر از خارج کشور بهمون رسید ..
    _ چه خبری جناب سرهنگ ؟؟
    _ خبر این بود که .... شرکتی در دبی مواد مخـ ـدر تقلبی رو خریداری می کنه و اونا رو با بهترین اسم و بهترین کیفیت موجود در بازار موادِ دبی و با زدن سود بسیار زیادی به فروش می رسونه و این مواد تا چند روز آینده از طریق آبهای آزاد وارد کشور می شه . البته نیروی دریایی از این موضوع اطلاع داره و آماده مبارزه با این گروه هستن ..
    _ می شه اطلاعات این شرکت رو در اختیارم بزارین ؟؟
    _ البته ... ستوان معصومی ؟؟
    ستوان معصومی وارد شد :

    _ بله قربان ؟
    _ اطلاعات شرکت متخلف فروش مواد مخـ ـدر در دبی رو برام بیار .. سریع !
    _ اطاعت ..
    _ در ضمن ... فرجی رو هم صداش کن بیاد کارش دارم .
    _ بله قربان
    معصومی رفت و بعد از چند لحظه ستوان فرجی وارد شد.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا