((ستاره))
وای هلاک شدم باو .... هر چی میدویدم دنبالم میومد .... یه لحظه هول شدم و افتادم روی تک مبل توی اتاق ....توی چشاش عشق و دلدادگی موج میزد .....
دستاش دور ک م رم حلقه بود و من محو قدرت لباش بودم .
***
((پاکان ))
صدای پچ پچی به گوشم رسید . گوشم رو به در چسبوندم و یه دفعه ای در رو باز کردم .شپلق ... خخ! یه اخم وحشتناک مدل اژدهایی کردم و گفتم :
_ شما دوتا ... پشت در اتاق من ..... میشه بگین چه غلطی دارین میکنین ؟؟
دانیال که اصلا به روی مبارکش نیاورد و سوت زنان فرار کرد .شاهینم که دید دانیال قالش گذاشته و تنها کسی که الان من می بینم اونه ، با مِن مِن گفت :
_ من ....... چیزه ....راستش ... ( سرشو با انگشت اشارش خاروند ) خدایا چی کار کنم؟؟ ... اها .. فهمیدم .... می دونی ... یعنی ....... شب بخیر
سریع از پله ها پایین رفت . وای بلند زدم زیر خنده ؛ بچم چه قدر هول شده بود . در رو بستم و سمت تخت خواب رفتم. ستاره خوابیده بود . آروم لبش رو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم . دستم رو دور ک م رش حلقه کردم. وقتی موهاش به سـ*ـینه برهنم می خورد ، حس خوبی بهم می داد
***
(( ستاره ))
(( دو هفته بعد ...آرایشگاه ))
به خودم توی آینه نگاه کردم . خیلی خوشمل شده بودم ، خدا به داد پاکان برسه .
_ الهی قربونت برم عروس قشنگم .
_ سریع سریع واسه عروس گلم اسپند دود کنین ... می ترسم خودم چشمش بزنم .
_ به به .... عجب عروسی .... هزارماشالله ... خدا به پاکان رحم کنه .
_ ایی تو گلوش گیر کنی ... وویی نیگا تو رو خدا چه جیگری شده ... ستاره .. پاکان رو ولش کن .. بیا خودم می گیرمت .. یه پا هلو شدی .
خندم گرفته بود .. هر کسی یه چیزی می گفت .
_ عروس خانوم .. بدو که دل شادوماد داره آب می شه .. ولی قبلش باید شاباش بده که بذارم رو نما کنیا ...
به کمک رویان ، شنلم ر و پوشیدم و دم در رفتم . پاکان می خواست شنلم ر و بزنه بالا که صدای شاگرد آرایشگر بلند شد :
_ تا شاباش ندی ، محاله بذارم شنل خانومت رو بزنی بالا
سرم پایین بود و فقط کفشای پاکان رو می دیدم . قلبم داشت از دهنم بیرون می زد .
پاکان زد زیر خنده و بعدش صدای هلهله بلند شد و این تراولای100 هزار تومنی بود که روی زمین میوفتاد و توسط شاگرد آرایشگر جمع آوری میشد.
سرم رو بالا گرفتم و تو چشاش زل زدم . دوس داشتم بپرم بغلش ولی حیف که نمی شد.
شنلم رو بالا داد . دستش رو روی گونم کشید .
_ دیدی بالاخره مال خودم شدی ؟؟ نه برای دو ماه .... نه برای ماموریت ...بلکه برای همیشه .
با حرفش ضربان قلبم شدت گرفت . لبخند پر رنگی زدم و چشمام رو باز و بسته کردم .
با اشاره فیلم بردار ، پاکان دسته گلو بهم داد و بازوش رو در اختیارم گذاشت . دستم رو دور بازوهای شوهرم حلقه کردم و با صدای دست و هلهله سوار ماشین شدیم .
وای هلاک شدم باو .... هر چی میدویدم دنبالم میومد .... یه لحظه هول شدم و افتادم روی تک مبل توی اتاق ....توی چشاش عشق و دلدادگی موج میزد .....
دستاش دور ک م رم حلقه بود و من محو قدرت لباش بودم .
***
((پاکان ))
صدای پچ پچی به گوشم رسید . گوشم رو به در چسبوندم و یه دفعه ای در رو باز کردم .شپلق ... خخ! یه اخم وحشتناک مدل اژدهایی کردم و گفتم :
_ شما دوتا ... پشت در اتاق من ..... میشه بگین چه غلطی دارین میکنین ؟؟
دانیال که اصلا به روی مبارکش نیاورد و سوت زنان فرار کرد .شاهینم که دید دانیال قالش گذاشته و تنها کسی که الان من می بینم اونه ، با مِن مِن گفت :
_ من ....... چیزه ....راستش ... ( سرشو با انگشت اشارش خاروند ) خدایا چی کار کنم؟؟ ... اها .. فهمیدم .... می دونی ... یعنی ....... شب بخیر
سریع از پله ها پایین رفت . وای بلند زدم زیر خنده ؛ بچم چه قدر هول شده بود . در رو بستم و سمت تخت خواب رفتم. ستاره خوابیده بود . آروم لبش رو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم . دستم رو دور ک م رش حلقه کردم. وقتی موهاش به سـ*ـینه برهنم می خورد ، حس خوبی بهم می داد
***
(( ستاره ))
(( دو هفته بعد ...آرایشگاه ))
به خودم توی آینه نگاه کردم . خیلی خوشمل شده بودم ، خدا به داد پاکان برسه .
_ الهی قربونت برم عروس قشنگم .
_ سریع سریع واسه عروس گلم اسپند دود کنین ... می ترسم خودم چشمش بزنم .
_ به به .... عجب عروسی .... هزارماشالله ... خدا به پاکان رحم کنه .
_ ایی تو گلوش گیر کنی ... وویی نیگا تو رو خدا چه جیگری شده ... ستاره .. پاکان رو ولش کن .. بیا خودم می گیرمت .. یه پا هلو شدی .
خندم گرفته بود .. هر کسی یه چیزی می گفت .
_ عروس خانوم .. بدو که دل شادوماد داره آب می شه .. ولی قبلش باید شاباش بده که بذارم رو نما کنیا ...
به کمک رویان ، شنلم ر و پوشیدم و دم در رفتم . پاکان می خواست شنلم ر و بزنه بالا که صدای شاگرد آرایشگر بلند شد :
_ تا شاباش ندی ، محاله بذارم شنل خانومت رو بزنی بالا
سرم پایین بود و فقط کفشای پاکان رو می دیدم . قلبم داشت از دهنم بیرون می زد .
پاکان زد زیر خنده و بعدش صدای هلهله بلند شد و این تراولای100 هزار تومنی بود که روی زمین میوفتاد و توسط شاگرد آرایشگر جمع آوری میشد.
سرم رو بالا گرفتم و تو چشاش زل زدم . دوس داشتم بپرم بغلش ولی حیف که نمی شد.
شنلم رو بالا داد . دستش رو روی گونم کشید .
_ دیدی بالاخره مال خودم شدی ؟؟ نه برای دو ماه .... نه برای ماموریت ...بلکه برای همیشه .
با حرفش ضربان قلبم شدت گرفت . لبخند پر رنگی زدم و چشمام رو باز و بسته کردم .
با اشاره فیلم بردار ، پاکان دسته گلو بهم داد و بازوش رو در اختیارم گذاشت . دستم رو دور بازوهای شوهرم حلقه کردم و با صدای دست و هلهله سوار ماشین شدیم .
آخرین ویرایش: