کامل شده رمان زمزمه عشق | جناب سرهنگ کاربر انجمن نگاه دانلود

روند کلی رمان برای شما چطور بود؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است.

The unborn

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/15
ارسالی ها
7,006
امتیاز واکنش
49,906
امتیاز
1,221
محل سکونت
سومین سیاره خورشیدی!
((ستاره))
وای هلاک شدم باو .... هر چی میدویدم دنبالم میومد .... یه لحظه هول شدم و افتادم روی تک مبل توی اتاق ....توی چشاش عشق و دلدادگی موج میزد .....
دستاش دور ک م رم حلقه بود و من محو قدرت لباش بودم .
***
((پاکان ))

صدای پچ پچی به گوشم رسید . گوشم رو به در چسبوندم و یه دفعه ای در رو باز کردم .شپلق ... خخ! یه اخم وحشتناک مدل اژدهایی کردم و گفتم :
_ شما دوتا ... پشت در اتاق من ..... می‌شه بگین چه غلطی دارین می‌کنین ؟؟

دانیال که اصلا به روی مبارکش نیاورد و سوت زنان فرار کرد .شاهینم که دید دانیال قالش گذاشته و تنها کسی که الان من می بینم اونه ، با مِن مِن گفت :
_ من ....... چیزه ....راستش ... ( سرشو با انگشت اشارش خاروند ) خدایا چی کار کنم؟؟ ... اها .. فهمیدم .... می دونی ... یعنی ....... شب بخیر
سریع از پله ها پایین رفت . وای بلند زدم زیر خنده ؛ بچم چه قدر هول شده بود . در رو بستم و سمت تخت خواب رفتم. ستاره خوابیده بود . آروم لبش رو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم . دستم رو دور ک م رش حلقه کردم. وقتی موهاش به سـ*ـینه برهنم می خورد ، حس خوبی بهم می داد
***
(( ستاره ))
(( دو هفته بعد ...آرایشگاه ))
به خودم توی آینه نگاه کردم . خیلی خوشمل شده بودم ، خدا به داد پاکان برسه .

_ الهی قربونت برم عروس قشنگم .
_ سریع سریع واسه عروس گلم اسپند دود کنین ... می ترسم خودم چشمش بزنم .
_ به به .... عجب عروسی .... هزارماشالله ... خدا به پاکان رحم کنه .
_ ایی تو گلوش گیر کنی ... وویی نیگا تو رو خدا چه جیگری شده ... ستاره .. پاکان رو ولش کن .. بیا خودم می گیرمت .. یه پا هلو شدی .
خندم گرفته بود .. هر کسی یه چیزی می گفت .

_ عروس خانوم .. بدو که دل شادوماد داره آب می شه .. ولی قبلش باید شاباش بده که بذارم رو نما کنیا ...
به کمک رویان ، شنلم ر و پوشیدم و دم در رفتم . پاکان می خواست شنلم ر و بزنه بالا که صدای شاگرد آرایشگر بلند شد :
_ تا شاباش ندی ، محاله بذارم شنل خانومت رو بزنی بالا
سرم پایین بود و فقط کفشای پاکان رو می دیدم . قلبم داشت از دهنم بیرون می زد .
پاکان زد زیر خنده و بعدش صدای هلهله بلند شد و این تراولای100 هزار تومنی بود که روی زمین میوفتاد و توسط شاگرد آرایشگر جمع آوری می‌شد.
سرم رو بالا گرفتم و تو چشاش زل زدم . دوس داشتم بپرم بغلش ولی حیف که نمی شد.
شنلم رو بالا داد . دستش رو روی گونم کشید .

_ دیدی بالاخره مال خودم شدی ؟؟ نه برای دو ماه .... نه برای ماموریت ...بلکه برای همیشه .
با حرفش ضربان قلبم شدت گرفت . لبخند پر رنگی زدم و چشمام رو باز و بسته کردم .
با اشاره فیلم بردار ، پاکان دسته گلو بهم داد و بازوش رو در اختیارم گذاشت . دستم رو دور بازوهای شوهرم حلقه کردم و با صدای دست و هلهله سوار ماشین شدیم .
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    _ سرکار خانم دوشیزه ستاره فاتحی ... آیا به بنده وکالت می دهید که شما را با مهریه یک جلد کلام الله مجید ، آینه و شمعدان و 14عدد سکه تمام بهارآزادی به عقد دائم آقای پاکان ناصری درآورم ؟ آیا بنده وکیلم ؟؟
    قرآن توی دستام بود و قطرۀ اشکم روی جلدش افتاد .
    _ عروس رفته گل بچینه
    از ته قلبم لبخند زدم .
    _ سرکار خانم دوشیزه ستاره فاتحی .... برای بار دوم عرض می کنم ، آیا بنده وکالت دارم شما را به عقد آقای پاکان ناصری دربیاورم ؟ وکیلم ؟؟
    دستم رو آروم روی جلد قرآن کشیدم و دوباره لبخند زدم .
    _ عروس رفته گلاب بیاره
    یه قطره اشک روی گونم نشست . خدایا شکرت !
    _ برای بار سوم عرض می کنم ، آیا بنده وکیلم ؟؟
    قرآن رو بوسیدم و چشمام رو بستم و با اطمینان گفتم :

    _ با اجازه همه بزرگترا ... بله
    با صدای صلوات چشمام رو باز کردم و دو تا تیله سبز رنگ که همه دنیامه مقابل چشمام دیدم .
    پاکان حلقه م رو دستم کرد و دستم رو بوسید . لبخند زدم و با خجالت حلقه رو دستش کردم . من نمی‌دونم چرا امروز این قده خجالتی شدم ؟؟
    هوف !بعد از چند دیقه دانیال بر سر ما دو خرگوش عاشق نازل شد :

    _ پاکان مثه این که آتلیه وقت گرفته بودین .
    _ آره ... فراموش کرده بودم . قربون حواسم چپکیم ( دستم رو گرفت ) ستاره بزن بریم .
    سوار ماشین شدیم و به آتلیه رفتیم . فیگوراش باعث خجالت کشیدن من و شیطونی های بیش از حد پاکان می شد.
    _ پاکان دستات رو دور کمر ستاره حلقه کن . ستاره جان شما هم پاتو دور پای پاکان بپیچون . حالا آقا پاکان صورتت رو ببر جلو و گردن ستاره رو ببوس . خب خب عالی بود . حالا ستاره به شوهرت پشت کن ؛ آقا پاکان دستات رو دور کمر ستاره حلقه کن و سرت رو ببر تو گردنش . خیلی عالی بود بچه ها ! حالا فیگور بعدی.
    وای خدا ! این خانوم عکاسه هم که فکر منِ بدبخت رو نمی کنه . هی چیلیک و چیلیک ازمون عکس می گیره .
    _ پاکان جان ( پاکان جان عمته ...!! به شوهر من نگو جان !!! ) دستات رو د.و.ر ک.م.ر.ش ح.ل.ق.ه. کن و بهش بچسب . ستاره جان دستات رو دور گردن شوهرت حلقه کن . خب آقا پاکان حالا صورتت رو ببر جلو و ببوسش. وای خدایا نه ! خجالت می کشم . جلوی سه تا زن!

    بعد از یه عالم عکس و فیگور ، راهی خونه مادرجون شدیم .مراسم عروسی توی باغ برگزار می شد . وقتی دست در دست هم وارد باغ شدیم، شاهین رفت پشت میکروفن و گفت :
    _ به افتخار داداش گلم و زن داداش خوشگلم ... بزن کف دست قشنگ رو .... شله شله ...

    به محض این که توی جایگاه نشستیم ؛ شاهین شروع کرد به خوندن:
    شادوماد باوفا
    لیلی تو عاشق کردی
    شادوماد حرف نداری
    حرفاتو ثابت کردی
    تو برقصو هی نگو
    نمیتونم دس بردار
    ندیدیم مثل تو عاشق

    منو این فیلم بردار

    صدای خنده جمعیت یه لحظه هم قطع نمی شد . دلم میخواست این شاهین رو تا جایی که می خوره ، بزنمش . با این کاراش آبرومون رو دچار نوسان کرد..ایش !!
    پاکان به دیجی اشاره کرد و اونم رفت میکروفن رو به هر دنگ و فنگی شده از سرکار آقا گرفت.بعد از خوردن شام ، دیجی گفت :

    _ حالا نوبت چیه ؟؟
    همه با هم گفتن :
    _ ر*ق*ص عروس و دوماد !!
    با صدای دست زدن مهمونا .. رفتیم وسط ..
    من میگم با تو عاشقی خوبه

    نباشی قلبم بی تو آشوبه
    من میگم عشقت واسم یه رویاس
    تو میگی گوشه قلبت تموم دنیاس
    من میگم با تو عاشقی خوبه
    دل من جز تو واسه کسی نمی کوبه
    تو میگی عشقت مثه بارونه
    مثه بارونی که جاش رو شیشه میمونه
    من میگم عاشقتم
    میخوام اینو باور بکنی
    هی میگم دوست دارم
    میخوام اینو باور بکنی
    من میگم عاشقتم
    میخوام اینو باور بکنی
    هی میگم دوست دارم

    میخوام اینو باور بکنی ......

    با ناز و عشـ*ـوه دستام رو تکون دادم و چرخیدم و دستام رو روی صورت پاکان حالت دادم .
    آخ که چقدر دوست دارم

    آخ که دلم تنگه برات
    آخ که من میمیرم از دوری عطر نفسات
    وای که چقدر قشنگ میشه دنیامون با بودنت
    دنیامون رنگ نداره وقتای نبودنت
    من میگم عاشقتم
    میخوام اینو باور بکنی
    هی میگم دوست دارم
    میخوام اینو باور بکنی
    من میگم عاشقتم
    میخوام اینو باور بکنی
    هی میگم دوست دارم

    میخوام اینو باور بکنی

    (( هی میگم عاشقتم از سعید کرمانی و جواد شعبان))
    با تموم شدن آهنگ پاکان من رو به خودش فشار داد و بوسیدم
    _ اوووو

    لبخندی روی لبم اومد ؛ ولی در عوض داشتم از خجالت آب می شدم.
    بالاخره ساعت 2 نصفه شب ، مراسم تموم شد و بعد از یه عالم گریه راهی خونمون شدیم که همین اطراف بود.
     
    آخرین ویرایش:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    (( فصل سوم ))
    من جلو و پاکان پشت سرم می ومد . در خونه رو باز کردم و وارد شدم . وای خدا!توی سالن پر از گلای سرخ پر پر شده بود . وسط سالن پر از قلبای کوچولوی نازنازی !روی پله ها شمع های کوچیکی گذاشته شده بود . آروم از پله ها بالا رفتم . دوباره گلای سرخ پر پر شده جلوی چشام ظاهر شدن . گلا رو دنبال کردم . به یه اتاق ختم می شد . در رو باز کردم و وارد شدم . در همون طور باز بود و پاکان پشت سرم میومد . اتاق تاریک بود ، فقط هاله ای از نور به رنگ قرمز روی تخت افتاده بود .روی تخت نشستم و گلای پر پر شده روی تخت رو با دستم آروم نوازش کردم .یکی از گلبرگ هارو برداشتم و دستم رو جلوی صورتم گرفتم و فوتش کردم . که جلوی پایِ پاکان روی زمین افتاد .جلوم زانو زد و دستمو بوسید :
    _ نمی خوای چیزی بگی خانومم ؟؟

    توی نگاش ، اشتیاق موج می زد . به چشاش زل زدم و خودم رو تو بغلش انداختم.
    _ این جا خیلی قشنگه پاکان .... خیلی دوست دارم .
    دستاش رو د.و.ر ک.م.ر.م انداخت و گفت :

    _ قشنگ بود ولی حالا که تو اومدی دیگه شکوهی نداره ...
    موهام رو باز کرد و من رو محکم به خودش فشرد. نمی دونم چه قدر تو آغـ*ـوش هم بودیم . یک ثانیه ؟ یک دقیقه ؟ یک ساعت؟ یک سال؟ یا یک قرن؟ گ*و*ن*مو*ب*و*س*ید و به حمام رفت . لبخندی رو لبم جا خوش کرد .
    لباس خواب سفیدی رو برداشتم و نگاهش کردم . جنس لطیفی داشت و خیلی هم نازک بود .پوشیدمش . یه آرایش کامل ولی ملایم هم کردم . پشت به میز آرایش ایستادم و به در حموم خیره شدم .
    خدایا شکرت که همه چی به خوبی و خوشی تموم شد . وقتی پاکان رو دیدم ، اصلا به این فکر نمی کردم که یه روزی همه زندگیم بشه . فکر نمی کردم ، منی که ازدواج کردن رو یه کار احمقانه می‌دونستم ، یه روز عاشق کسی بشم و تموم قلبم رو تصاحب کنه و باهاش ازدواج کنم . حتی به ذهنم خطور نمی کرد که شاید یه روزی ، یه جایی ، دنیام تو دوتا تیله سبز رنگ خلاصه بشه . وقتی توی ماموریت ، روبه روی پاکان قرار گرفتم ، اصلا به این امید نداشتم که یه بار دیگه گرمای آغوشش رو حس کنم .
    و من و پاکان ،در کنار هم ، تا ابد می مونیم . درسته که سختی های زیادی رو تحمل کردیم ولی بالاخره به خواسته قلبی مون رسیدیم .
    قطره اشکی روی گونم نشست . تازه متوجه پاکان شدم . اشکم رو پاک کردم . ریز خندیدم و پا به فرار گذاشتم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    چشمام رو آروم باز کردم . با دیدن ملافه سفیدی که روم انداخته شده بود ، همه اتفاقات دیشب تو ذهنم تداعی شد . به بغـ*ـل دستم نگاه کردم . نبود _ خو حتما حمومه گاگول
    _ گاگول عمته !!
    _ چند بار بگم من عمه ندارم ؟؟
    _ خود درگیری داری دیگه ، کاریشم نمی شه کرد !!!

    یه دفعه ای از جام بلند شدم . از درد چشمام رو بستم .
    _ آخ!
    پاکان از حموم اومد بیرون و سراسیمه خودش رو به من رسوند .
    _ ستاره خوبی ؟؟ خیلی درد داری ؟؟ پاشو ... پاشو شال و کلاه کن ببرمت دکتر ... وای غلط کردم خدایا !
    _ زبون به کبدت بگیر ... چیزی نیست .
    _ چی رو چیزی نیست ؟ معذرت می خوام ستاره . پاشو دیگه ؛ بذار کمکت کنم .
    _ چیزی نیست . منم دکتر بیا نیستم.همون مونده دکتر بفهمه ما دیشب چی کار کردیم . هر چند خلاف شرع که نکردیم ؛ ولی خب بازم ...

    زیرچشمی پاکان رو دید زدم . لبخندی رو لبش بود ..خدایا چی گفتم ؟؟ وای آبروم رفت . وجدانم سرم داد زد :
    _ پاشو ... بلند شو گمشو تو حموم که بیشتر از این آبرومون رو جلوی شوهرت نبردی .
    _ تو خفه وجدان ... به وقتش دارم برات
    سرم رو متفکر خاروندم و گفتم :

    _ خب دیگه من برم حموم
    _ همین جوری خشک و خالی می خوای بری ؟؟
    _نه دیگه .. لباسام رو بعدا میام بـ......
    ادامه حرفم با لب پاکان تو دهنم موند . سریع از زیر دستش جیم زدم و در عرض سه سوت خودم رو تو حموم پرت کردم. دوش رو باز کردم و با لباس رفتم زیرش ، صدای خندش با صدای آب ادغام شده بود ..
    رو آب بخندی ایشالا !!درعرض 15 دقیقه بیرون اومدم . یه تاب آبی تیره که نقشای گلای برجسته به همون رنگ داشت و یه ساپورت به همون رنگ پوشیدم و بعد از یکم آرایش رفتم پایین و کنار پاکان روی مبل نشستم. پاکان دستش رو دور گردنم حلقه کرد و گونه ام رو مثه بچه ها بوسید ..
    خودمو ازش دور کردم و گفتم :

    _ اهه ... ولم کن پاکان .. مثه بچه ها نصف آب دهنت رو ریختی روم ... ایش
    از دستش فرار کردم . داشت میومد سمتم که صدای آیفون بلند شد ..
    زبونم رو براش درآوردم و گفتم :

    _ بفرما آقا .. مادرشوهرم اومد .. دیگه نمیتونی اذیتم کنی !
    صدای خندش بلند شد .
     
    آخرین ویرایش:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    به سمت آیفون رفتم و گوشی رو برداشتم :
    _ بله ؟؟

    صدای شاداب دانیال توی گوشم پیچید :
    _ مهمون نمی خوای تازه عروس؟؟ بابا درو باز کن از کت وکول افتادم آجی جون
    دکمه رو فشار دادم و دررو باز کردم . مامان و مادرجون و رویان و دانیال اومده بودن .دانیال به سرعت از کنارم رد شد:
    _ برو کنار عروس خانوم که کمرم خم شد . تو اوج جوونی، این سینی پیرم کرد . ای خدا!
    بعدشم دست به کمر روی مبل نشست. همه داشتن به ادا و اطفاراش می خندیدن. بعد از حال و احوال با فامیل شوهر، سفره رو چیدم و من و پاکان شروع کردیم به خوردن. ولی هر چی اصرار کردم که اونا هم بخورن میگفتن نه ما خوردیم . شما بخورین جون بگیرین .
    مامان جون واسم کاچی درست کرده بود. وقتی داشتم کاچی می خوردم ، نگاهای دانیال و احساس می کردم . نمی‌تونستم سرم رو بلند کنم ؛ یعنی جرعتش رو نداشتم . خیلی خجالت می کشیدم . ولی بعضی وقتا که زیرچشمی نگاش می کردم می دیدم که لبخند ملایمی رو لبشه.
    بعد از یک ساعت عزم رفتن کردن . قرار بود ناهار رو خونه مادرجون بخوریم .
    ساعت نزدیکای 10 بود که گوشیم زنگ خورد . اسم نازنین روی گوشی بود ..
    _ بله بفرمایین
    _ بله و درد ... خیلی نامردی ستاره ...شوهر کردی ما رو به کل فراموش کردیا ... حالا ما یه سر رفتیم بوشهر . تو نباید یه زنگی منگی می زدی خبر می دادی ؟؟ ... وایسا برسم تهران پوست از کلت می کنم ... دعا کن گیرت نیارم ...
    پریدم وسط حرفش :

    _ هوی دختر ... اول سلام بعدا کلام ... بعدم یه نفس بگیر خفه نشی ... من از مهناز شنیدم برای چند ماه رفتی بوشهر ولی به گوشیت زنگ زدم که نگی نامردی ... ولی هر چی زنگ می زدم خاموش بود ... به من چه خب ؟؟ .... تقصیر خودته می خواستی خاموش نکنی ، و الا من 6 بار به گوشیت زنگیدم ... هی می گفت مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد ... خو چی کار کنم ؟ ایش !!
    _ خیله خب تو هم ... ول کن این حرفا رو...دیشب چهطور بود ؟؟ خوش گذشت ؟؟
    زدم زیر خنده و گفتم :

    _ عالی بود ... ایشالا برای شما !!
    _ ستاره ... این رو گفتی که من خجالت بکشم ؟
    _ خو آره ... ولی لازم نکرده ... چون می دونم مداد رنگی تو بساطت نیست. اما اگه مهناز بود حتما خجالت می کشید .
    بعد از کلی حرف زدن و چرت و پرت گفتن قطع کردم و.به سالن رفتم .
    پاکان روی مبل نشسته بود و داشت تلویزیون نگاه می کرد ...
    حسابی تو فکر بود....
    (( پاکان))
    داشتم کانالای تلویزیون رو بالا پایین می کردم که گوشیم زنگ خورد :
    _ بله بفرمایین ؟؟
    _ آقا خوشگله بهتره دیگه دور و بر ما پیدات نشه ، چون بد می بینی .
    _ تو کی هستی ؟؟
    _ مهم نیست من کیم ..... یعنی به تو ربطی نداره .... فقط این رو تو گوشت فرو کن جوجه کوچولو ، که اگه تو کار ما موش بدوونی ، باید حلواش رو بخوری.درضمن جناب سروان سعی نکن چیزی به پلیس بگی ..... هر چی باشه ما هم دیگه رو می شناسیم دیگه مگه نه ؟!؟! خوب نیست تو عالم دوستی چنین کاری بکنی...
    قطع کرد.این کی بود ؟؟!با من چیکار داشت ؟نکنه ...نه بابا!! پاکان توهم زدی ؟؟ اونا که اعدام شدن ...ولی آخه .. اهه
    اصن به درک ... هر کاری می خوان بکنن ... همه نقشه هاشون رو بر ملا می کنم . حالا هرچی هم می خواد باشه . مهم نیست !!
    ولی یعنی چی که ما همدیگرو می شناسیم ؟؟یعنی چی تو عالم دوستی ؟؟من ؟؟با اینا دوستم ؟؟
    وای خدا دارم خل می شم . گیج شدم ...این حرفا چه معنی داره ؟؟

    _ شاید باج گیری
    _ ...نه ... باج گیری زیادی کوچیکه ....
    _ د آخه من که با کسی دشمنی ندارم که آدماش رو بفرسته ازم باج بگیرن !!
    _ مشکل اصن یه جای دیگست.

    _ شاید چنگیز باشه ..
    _ د آخه دیوونه ... نفهم ...دارم میگم چنگیز اعدام شده
    _ از کجا معلوم اعدام شده ؟؟
    _ میشه بس کنی ؟؟ ... رسما داری رو مخم روپایی میری
    _ خب ... باشه ... چنگیزو ولش کن ... شاید آدماش باشن
    _ شاید ... بعید نیست
    _ شاید چیه ؟؟ حتما
    _ خیلی خب بابا ... حتما ... هر کاری می خوان بکنن ... هیچ غلطی از دستشون ساخته نیست .
    _ خبر مرگت همیشه بیخیال بودی .
    _ خفه شو پاکانِ درونی تا نزدم تو دهنت .اعصاب ندارما
    _ طبق همیشه ..
    _ میام برات ها
    _ برو بینیم بابا..
    _ هـوف ... کتک می خوای ؟؟
    _ اون که مال خودته ... نوش جونت
    برای این که از این توهمات راحت بشم ، سرم رو با دستام پوشوندم .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    _ پاکان ... کجایی؟؟ پاکان ؟؟
    _ جانم ؟
    _ خوبی ؟؟ طوری شده ؟؟
    _ آره عزیزم خوبم ... نه طوری نشده
    _ مطمئنی؟
    _ آره قربونت برم . داشتم به این فکر می‌کردم که من چقدر خوش شانسم که خدا تو رو سر راه من قرار داده .
    ستاره لبخندی زد و خودش رو تو آغوشم جا داد .سرش رو به سینم فشردم و دست ستاره د.و.ر ک. م.ر.م حلقه شد .
    گفتم :

    _ حالا طعم خوشبختی رو می چشم . وقتی بچه بودم ، فکر می کردم خوشبختی یعنی داشتن یه خونه لوکس و ماشین خارجی .. نمی فهمیدم که خوشبختی یعنی عشق ؛ یعنی داشتن کسی که دوسش داری و براش ارزش قائلی ؛ یعنی داشتن یه بچه کوچولو و نانازی که ثمره عشقت باشه . یعنی حس کردن همه دنیا کنارت . طعم خوشبختی یعنی ... یعنی ....
    _ یعنی چی ؟؟!
    _ یعنی این .....
    سرمو بردم جلو و...

    _ آخیش .... جیگرم حال اومد..
    خنده آرومی کرد .گفتم :
    _ پاکان فدای اون خنده هات
    انگشت اشارش رو گذاشت روی لبم :
    _ خدا نکنه عزیزم ..
    انگشتش رو بوسیدم و گفتم :
    _ بلند شو برو حاضر شو خانومم که بریم خونه مادرجون
    _ باشه .. ولی اول قهوه رو بخوریم بعد بریم ...
    _ آی گفتی .... به کل فراموش کرده بودم!
    قهوه رو خوردیم و با هم رفتیم تو اتاق تا حاضر بشیم حدود 30 دقیقه بعد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم .به محض این که وارد خونه شدیم ، صدای دستا بالا رفت و همه دوباره بهمون تبریک گفتن و دوباره باران ب*و*س*ه ها و چشمای خندون ستاره و ... دوباره ... عشق !
     
    آخرین ویرایش:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    سه روز از یکی شدنمون می گذره . می‌خواستیم ماه عسل بریم. ستاره می گفت بریم مشهد .راست می گفت .بهترین جا مشهد بود .توی این سه روز ، دو بار تلفنای مشکوک داشتم . فقط تهدید می کردن . هر وقتم که شماره ا ش رو می دادم بچه ها پیگیری کنن، بهم می گفتن :
    _ چنین شماره ای اصلا وجود نداره ...
    کاملا گیج شدم . نمی‌فهمم داره دور و برم چه اتفاقی میوفته .باید چی کار کنم ؟خدایا ! کمکم کن . هر چی اصرار کردم که با هواپیما بریم ، ستاره گوشش بدهکار نبود . می گفت ماشین حال و صفاش بیشتره !!
    ستاره خوابش بـرده بود . ساعت نزدیک 6 بود که دیگه از سرخه رد کردیم . می‌خواستیم برای استراحت سمنان توقف کنیم و از اون جا تخت گاز به مشهد بریم .احساس می‌کردم ماشین داره کٌلوب کٌلوب می‌کنه . داشتیم توی جاده می‌رفتیم که ماشین با صدای وحشتناکی خاموش شد .ستاره از خواب پرید و با ترس گفت :

    _ چی شده ؟؟
    _ چیزی نیست عزیزم . ماشین یه دفعه ای خاموش شد ... وقتی رسیدیم سمنان، باید بدمش دست یه تعمیرکار ...... این جوری لنگ می مونیم تو جاده !
    _ کجاییم حالا ؟؟
    _ 25کیلومتر دیگه به سمنان داریم
    از ماشین رفتم پایین و باهاش ور رفتم و دوباره سوار شدم . استارت ... استارت ... استارت و بالاخره روشن شد . تا موقعی که برسیم سمنان ، ماشین دو بار خاموش شد . پیاده شدم و رفتم پیش مردی که روپوش آبی پوشیده بود و سرگرم ور رفتن با یه وانت گوجه ای بود
    _ سلام
    _ سلام سرکار آقا ... خیلی خوش اومدین ... بفرما، امری داشتی ؟؟
    _ آره کارداشتم . می خواستم این ماشین قراضه ما رو هم درستش کنی .
    تعمیر کار دستی به ماشین کشید و گفت :

    _ شما به این سوناتا جیـ*ـگر میگی قراضه ؟؟ پس به پیکان من چی میگی؟
    _ خب دیگه ...
    _ حالا این ماشین شما چش هست ؟؟
    _ نمی دونم والا .... از وسطای راه تا حالا دو بار خاموش شد ... حالا خوب میشه یا باید ببرمش نمایندگی ؟؟
    _ نه ... خیالت راحت ... درست میشه ... فردا ساعت 9 میتونی بیای ببریش
    _ باشه ... خیلی ممنون .. خداحافظ
    _ به سلامت دادا
    یه تاکسی گرفتم و با ستاره به هتل رفتیم . اتاق دلنشینی بود . برای دیدن شهر هم دو پنجره داشت .ستاره لباساش رو برداشت که حموم بره .
    بغلش کردم:

    _ کجا میری ؟؟
    _ دارم می رم حموم پاکان .... ولم کن
    _ نوچ ... دوس دارم با هم بریم.
    _ چی ؟؟ ولم کن جان ستاره .... شوخیت گرفته ؟ من خجالت میکشم!!
    _ نوچ ..... راه نداره ..... یه جوری می گی خجالت می کشی انگار تا حالا ندیدمت .... بیا بریم بابا..... یه ذره باهام راه بیای، خجالتت می ریزه!
    هر چی جیغ جیغ می کرد بهش توجهی نمی کردم . تو حموم بردمش . لباسامون رو درآوردیم . لپاش گل انداخته بود ؛عین لبو !!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    همون جور که موهام رو با سشوار خشک می‌کردم ، گوشیم رو جواب دادم.
    _ الو ؟
    _ سلام پاکان جان ...خوبی مادر؟ ستاره خوبه ؟
    _ ممنون هردومون خوبیم ... شما خوبین؟

    _ آره عزیزم .... رسیدین مادر ؟
    _ نه مامان، به این زودیا که نمی‌رسیم ... فعلا که رسیدیم سمنان و تو هتلیم ... فردا صبح هم میریم مشهد
    _ باشه ... مواظب خودتون باشین مادر .... زمستونه .... هوا سرده .... جاده ها خرابه
    _ چشم مامان جان ... حرف شما مطاع !!
    _ الهی فدات بشم مادر ...به خدا سپردمتون ... کاری نداری ؟؟
    _ خدا نکنه ... نه دست شما مرسی ... خدانگهدار
    _ خدافظ شیطون
    خندیدم و قطع کردم.لباسام رو پوشیدم و با ادکلنم دوش گرفتم .موهای طلاییم رو شونه کردم و از اتاق بیرون اومدم تا ستاره لباساش رو بپوشه .از خجالت رفته تو حموم قایم شده .گفتم :

    _ تو لابی منتظرتم عزیزم
    این رو گفتم و به لابی رفتم روی یه مبل نشستم و پا رو پا انداختم و به روبه روم خیره شدم .... صدای زنگ گوشیم ریشه افکارمو پاره کرد ...
    دوباره یه شماره ناشناس ..
    _ بله ؟؟
    _ سلام سروان ... خوبی سرکار عاغا ؟؟ ..... خب ، وقتش رسید ... بالاخره سزای کارتو می بینی ......... به زودی !
    _ سزای چی ؟؟
    _ از خودت بپرس .... هه .... نگران نباش .. وقتی موعدش رسید ، خودت می فهمی .
    فریاد زدم :

    _ از جونم چی می‌خوای عوضی ........ موعد چی ؟؟ حرف بزن .
    همه داشتن نگام می کردن .
    _ به موقعش می فهمی .. حقت بیشتر از این حرفاس جناب سروان ناصری.. بیشتر از اینا باید سرت بیاد.....سزای کسی که به من خ*ی*ا*ن*ت کنه ... مرگه( فریاد زد ) مرگ!! ( آروم تر گفت ) به زودی به استقبال تو هم میاد .. منتظر باش ..عزرائیل رو خیلی منتظر نذاریا ( مسـ*ـتانه خندید ) نباید این کارو می کردی ... نباید !
    قطع کرد .یعنی چی ؟؟اینا کین ؟؟از جون من چی میخوان ؟؟چرا آرامش زندگیمو ازم گرفتن ؟؟ نشستم روی مبل و هر دو دستم رو لای موهام فرو کردم.خدایا چی کار کنم ؟چه بلایی قراره سرم بیاد ؟؟
    _ خاک همه عالم توی فرق سرت پاکان ....مثلا تو پلیس این مملکتی ... خجالتم خوب چیزیه ... واقعا که!
    _ خب چی کار کنم ؟؟
    _ هیچی ... کارت رو انجام بده .
    گوشیم رو برداشتم و به سرهنگ زنگیدم..
    _ بله بفرمایین
    _ سلام جناب سرهنگ
    _ سلام ناصری ... چیزی شده ؟؟
    _ قربان .... دوباره یه شماره مشکوک بهم زنگ زد .. مثه همیشه چیزای عجیبی می گفت .... می گفت سزای کسی که به من خ*ی*ا*ن*ت کنه مرگه ...... نمی دونم از این چرت و پرتا .... یه مشت اراجیف تحویلم می داد .
    _ بسیار خب ... شمارشو بده تا بگم بچه ها پیگیری کنن .
    _ یادداشت کنین ..............0921
    _ خوبه .... در دسترس باش تا بتونم بهت اطلاع بدم .
    _ بله قربان
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    (( دانای کل ))
    سرهنگ با ناراحتی به سرگرد وفایی گفت :

    _ هر چه سریع تر استعلام این شماره رو برام بگیر ...

    شماره را روی میز گذاشت..
    _ اطاعت میشه قربان
    سرگرد وفایی بعد از احترام اتاق رو ترک کرد .سرهنگ روی صندلی نشست و فکر کرد .با خودش می گفت :

    _ اینا کین ؟؟چه کسانی پشت این پرده هستن ؟؟کارگردان این نمایش کیه ؟؟کیه که تونسته سرهنگ نادری رو بازی بده ؟؟ چه کسی این بازی مسخره رو راه انداخته ؟؟؟
    بعد از چند دقیقه سرگرد به همراه ستوان دوم فرجی وارد شد.
    _ قربان اوامرتون اجرا شد.
    با اشاره سرهنگ ، سرگرد وفایی فلشی رو به کامپیوتر متصل کرد و بعد از چند لحظه ، صفحه ای روی پرده نمایان شد .سرهنگ و سرگرد به پرده خیره شدن ستوان شروع به خوندن کرد :

    _ شماره : ..................0921
    صاحب شماره : کیان ساداتی نیا
    مواردی در مورد شماره : این خط کماکان در حال استفاده است
    استعلام صاحب شماره : موردی وجود ندارد
    مشخصات صاحب شماره :
    نام : کیان
    نام خانوادگی : ساداتی نیا
    سن : 35 سال
    وضعیت تاهل : متاهل
    ساکن : آستارا
    وضعیت سوء سابقه : موردی وجود ندارد
    شغل : کارمند بانک
    بعد از اتمام نوشته ها ستوان فلش رو از کامپیوتر جدا کرد .سرهنگ هنوز به پرده خیره بود .سرگرد گفت :

    _ قربان ... با این اوصاف باید چی کار کنیم ؟؟
    سرهنگ نادری همان طور که به پرده خیره شده بود،گفت :
    _ اون شماره هایی رو که قبلا سروان ناصری داده بود رو دوباره پیگیری کن و بهم اطلاع بده .
    سرگرد در پاسخ به سرهنگ گفت :
    _ بله قربان ... تا چند دقیقه دیگه خدمت می‌رسم .
    و از اتاق خارج شد .
    _ ستوان فرجی ...
    _ بله جناب سرهنگ ؟
    _ در صورت امکان با آقای ساداتی نیا تماس بگیر و در این مورد با ایشون صحبت کن و ببین در این مدت چیز مشکوکی دیدن یا نه .... در ضمن هر طور که شده ماشینش رو پیدا کن و استعلام پلاکش رو بگیر.
    _ بله قربان
    _ مرخصی ستوان
    با خروج ستوان فرجی ، سرگرد وارد اتاق شد.
    _ چی شد سرگرد ؟؟
    _ قربان ... وضعیت هیچ تغییری نکرده و هیچ کدوم از خط ها راه نیوفتادن ... یعنی اصلا وجود ندارن .
    _ بسیارخب .. می تونی بری
    سرهنگ با سروان ناصری تماس گرفت و جزئیات را برای او توضیح داد .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    ((ستاره ))
    چشام رو آروم باز کردم .اهه دوباره نور خورشید ! از جام بلند شدم و دستی به موهام کشیدم . صدای آب میومد و این یعنی پاکان حموم رفته .ایش اینم که هی فرت و فرت حموم میره.دستم رو به کمرم زدم به سمت راست خم شدم .حالا سمت چپ ،یه خمیازه مشتی ،آخیش حالم جا اومد .خودم رو روی تخت انداختم.
    _ خدایا ! آخه واسه چی این قده زود صبح می شه ؟ خب من هنوز خوافم میاد.

    یه ریز داشتم غر می زدم که یه لحظه احساس کردم بین زمین و آسمون معلقم .
    _ وای پاکان ... من رو بذار زمین ...سرم داره می گیجه . پاکان ؟
    من رو زمین گذاشت .گفت :

    _ این کار رو کردم که خواب از سرت بپره جوجو .
    خواستم جوابش رو بدم که زد به کمرم و ادامه داد :
    _ برو نمکدون ... بدو برو که دیرمون شد .
    رفتم دستشویی و بعد از انجام عملیات هر روزه که معرف حضورتون هست ، بیرون اومدم. پاکان جلوی آینه ایستاده بود و داشت خودش رو دید می‌زد . سمت من برگشت .به هم دیگه نگاه می کردیم .یقش خراب بود . دست بردم سمت یقش رو خوبش کردم .گونه ام رو نرم بوسید :
    _ من چمدونا رو می برم تو لابی ... دیر نکنی که بریم صبحانه هم بخوریم .
    _ باشه ... خیالت راحت ... 10دیقه دیگه پایینم .
    پاکان دستش رو مشت کرد و زد روی سینش و گفت :

    _ الهی فدات بشم من ... من که رفتم .
    از اتاق بیرون رفت.لبخند گرمی به در بسته شده اتاق پاشیدم .چقدر دوسش دارم ؟؟هوم ؟؟خیلی ...خیلی بیشتر از خیلی ... !به مهربونیاش ،به حمایتاش ، به اخماش ، به غیرتی شدناش و به عشقش عادت کردم .در یک کلام ، عاشقشم !عاشق !
    همون لباسای دیشب رو پوشیدم .خدا رو شکر مانتوم چروک نمی شد.کارت رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا