_ پاکان ؟
_ جان دلم عزیزم ؟ ستاره حالت خو...........
با صدای گرفته ای گفت:
_ تو رو خدا نجاتم بده . دارم میمیرم .
فریاد زدم :
_ خفه شو ستاره . حرف از مردن نزن . پیدات میکنم عزیزم ؛ کجایی؟
_ نمیدونم . پاکان این جا خیلی تاریکه ، من میترسم ؛ بیا .
_ نترس قربونت برم . نترس فدات بشم ؛ این رو بدون هر جا که باشی ، یکی همیشه مراقبته .
_ پاکان قول میدی هیچ وقت تنهام نذاری ؟
بغض راه گلوم رو بسته بود ؛ با این حال گفتم :
_ آره عزیزم . قول میدم . ستاره خوب گوش کن ؛ وقتی کسی اومد پیشت ، صفحه لمسی رو نامحسوس لمس میکنی . باشه ؟؟
_ باشه ... پاکان ؟
_ جان دل پاکان ؟
_ بیا پیشم ... ( آه بلندی کشید ) دلم برات تنگ شده .
بدون این که چیزی بگم، مکالمه رو قطع کردم . طاقت شنیدن صدای ناراحتش رو نداشتم .
یکی در زد و بعد قامت سرگرد دیده شد.
_ چی کار کردی با خودت پسر ؟؟
یه لیوان آب به سمتم گرفت . تشکر کردم و لیوان رو ازش گرفتم و آب رو لاجرعه سرکشیدم .
_ تو که داری خودت رو میکشی . در عرض یه روز فک کنم 50 کیلو کم کردی .
_ حوصله ندارم بردیا . سر به سرم نذار خواهشا .
_ باشه ... حالا چرا میزنی ؟؟
نشست روی صندلی و ادامه داد :
_ چرا این قدر گریه زاری می کنی ؟ ستاره خانوم که با این گریه ها برنمیگرده . برمی گرده ؟؟
با بغض گفتم :
_ شاید برگشت ... شاید دلش به رحم اومد و ...
ادامه حرفم رو خوردم . بردیا بهم گفت :
_ عاشق شدیا
فریاد زدم :
_ آره ! من عاشق شدم ! عاشق شدم .عاشق یه ستاره که معلوم نیست کدوم جهنم دره ای بردنش و چی کارش دارن . ستاره ای که وقتی داشتم باهاش حرف میزدم ناراحتی از صداش می بارید .
لیوان رو سمت دیوار پرت کردم که دو تیکه که چه عرض کنم ، هزار تیکه شد . واقعا که بی اعصاب شده بودم . بردیا یه نگاه به لیوان تیکه تیکه شده روی زمین انداخت و گفت :
_ راستش رو اگه بخوای پاکان ، هرکاری میکنم ، پاتوق های چنگیز رو گیر نمیارم .
زمزمه کردم :
_ پیداش میکنم . خودم پیداش میکنم .
_ فقط یه راه داری ....
_ چی ؟؟؟؟
_ باید این قده باهاش حرف بزنی تا ما بتونیم ردش رو بزنیم .
_ باشه ، باشه . هرکاری که بگی ، میکنم ؛ فقط ، پیداش کن . خواهش میکنم .
بردیا لبخند گرمی زد و بیرون رفت.
_ جان دلم عزیزم ؟ ستاره حالت خو...........
با صدای گرفته ای گفت:
_ تو رو خدا نجاتم بده . دارم میمیرم .
فریاد زدم :
_ خفه شو ستاره . حرف از مردن نزن . پیدات میکنم عزیزم ؛ کجایی؟
_ نمیدونم . پاکان این جا خیلی تاریکه ، من میترسم ؛ بیا .
_ نترس قربونت برم . نترس فدات بشم ؛ این رو بدون هر جا که باشی ، یکی همیشه مراقبته .
_ پاکان قول میدی هیچ وقت تنهام نذاری ؟
بغض راه گلوم رو بسته بود ؛ با این حال گفتم :
_ آره عزیزم . قول میدم . ستاره خوب گوش کن ؛ وقتی کسی اومد پیشت ، صفحه لمسی رو نامحسوس لمس میکنی . باشه ؟؟
_ باشه ... پاکان ؟
_ جان دل پاکان ؟
_ بیا پیشم ... ( آه بلندی کشید ) دلم برات تنگ شده .
بدون این که چیزی بگم، مکالمه رو قطع کردم . طاقت شنیدن صدای ناراحتش رو نداشتم .
یکی در زد و بعد قامت سرگرد دیده شد.
_ چی کار کردی با خودت پسر ؟؟
یه لیوان آب به سمتم گرفت . تشکر کردم و لیوان رو ازش گرفتم و آب رو لاجرعه سرکشیدم .
_ تو که داری خودت رو میکشی . در عرض یه روز فک کنم 50 کیلو کم کردی .
_ حوصله ندارم بردیا . سر به سرم نذار خواهشا .
_ باشه ... حالا چرا میزنی ؟؟
نشست روی صندلی و ادامه داد :
_ چرا این قدر گریه زاری می کنی ؟ ستاره خانوم که با این گریه ها برنمیگرده . برمی گرده ؟؟
با بغض گفتم :
_ شاید برگشت ... شاید دلش به رحم اومد و ...
ادامه حرفم رو خوردم . بردیا بهم گفت :
_ عاشق شدیا
فریاد زدم :
_ آره ! من عاشق شدم ! عاشق شدم .عاشق یه ستاره که معلوم نیست کدوم جهنم دره ای بردنش و چی کارش دارن . ستاره ای که وقتی داشتم باهاش حرف میزدم ناراحتی از صداش می بارید .
لیوان رو سمت دیوار پرت کردم که دو تیکه که چه عرض کنم ، هزار تیکه شد . واقعا که بی اعصاب شده بودم . بردیا یه نگاه به لیوان تیکه تیکه شده روی زمین انداخت و گفت :
_ راستش رو اگه بخوای پاکان ، هرکاری میکنم ، پاتوق های چنگیز رو گیر نمیارم .
زمزمه کردم :
_ پیداش میکنم . خودم پیداش میکنم .
_ فقط یه راه داری ....
_ چی ؟؟؟؟
_ باید این قده باهاش حرف بزنی تا ما بتونیم ردش رو بزنیم .
_ باشه ، باشه . هرکاری که بگی ، میکنم ؛ فقط ، پیداش کن . خواهش میکنم .
بردیا لبخند گرمی زد و بیرون رفت.
آخرین ویرایش توسط مدیر: