بعد از صحبت کردن با اقای موحد مسئول کل هیئت اصفهان قرار مبنی بر این شد که امروز طبق برنامه همه برگردن اصفهان ولی محمد صدرا...رضا ...زهرا و مهرسا بمونن تا مهرسارو ببرن طلائیه
حاج خانوم هم خیلی دلش میخواست بمونه اما پا درد امانش را بریده بود.
با صدای رضا به سمت او برگشت
-جانم
محمد میگم اگه ...اگه سختته من میبرمش..اخه حاج خانومم حالش خوب نبود
محمد لبخندی به نگرانی رضا زد و گفت
-نه داداش...زنگ زدم معصومه خواهرم که بیاد راه اهن دنبالش وببرننش دکتر.
**
مهرسا
-جانم
بهتری؟
بد نیستم ...زهرا خدا همه جور گناهو میبخشه؟
زهرا لبخند اطمینان بخشی زد وگفت
-اره گلم...خدا همه چیو میبخشه اگه توبه کنی...
با صدای در هردو به طرف آن رفتند و رضا ومحمد صدرا را دیدند که منتظر ان ها ایستاده
هردو سلامی کردند و سوار بر جیپی که اماده کرده بودند شدند.
هرچه به طلائیه نزدیک تر میشدند دلهره اش بیششتر ممیشد...خجالت میکشید...از ان مرد...او میگفت هرکه به این جا می آید قبلا دعوت شده است.
حاج خانوم هم خیلی دلش میخواست بمونه اما پا درد امانش را بریده بود.
با صدای رضا به سمت او برگشت
-جانم
محمد میگم اگه ...اگه سختته من میبرمش..اخه حاج خانومم حالش خوب نبود
محمد لبخندی به نگرانی رضا زد و گفت
-نه داداش...زنگ زدم معصومه خواهرم که بیاد راه اهن دنبالش وببرننش دکتر.
**
مهرسا
-جانم
بهتری؟
بد نیستم ...زهرا خدا همه جور گناهو میبخشه؟
زهرا لبخند اطمینان بخشی زد وگفت
-اره گلم...خدا همه چیو میبخشه اگه توبه کنی...
با صدای در هردو به طرف آن رفتند و رضا ومحمد صدرا را دیدند که منتظر ان ها ایستاده
هردو سلامی کردند و سوار بر جیپی که اماده کرده بودند شدند.
هرچه به طلائیه نزدیک تر میشدند دلهره اش بیششتر ممیشد...خجالت میکشید...از ان مرد...او میگفت هرکه به این جا می آید قبلا دعوت شده است.
آخرین ویرایش: