خندیدم گفتم:
-چه شکلی شدم؟
نفس هاج واج مونده بود ...لاله گفت:
-خوشگل!
صندلی رو عقب کشیدم نشستم...با لبخند به هرسه تاشون نگاه کردم ...دستم بالا آوردم و انگشتم که حلقه داخلش بود رو تکان دادم...صبا جیغ خفیفی کشید گفت:
-بیشعور تو ازدواج کردی؟
چشم هام به معنی اره باز بسته کردم...لاله زد توی سرم که اخم هام درهم شد گفتم:
-چرا میزنی روانی؟
نفس-بخاطر اینکه بدون اینکه چیزی به ما بگی رفتی شوهر کردی
-خب یهویی شد
صبا-حالا این کیه که خر شده اومده تورو گرفته؟
خندیدم...گوشیم ازتوی کیفم در آوردم عکس آرتام بهشون نشون دادم ...دوباره هرسه تاشون دهان هاشون اندازه غار باز شدن...خندم بیشتر اوج گرفت...لاله درحالی که داشت با نگاهش آرتام قورت می داد گفت:
-حرومت بشه ببین چه تیکه ی هم نصیب شده!
نفس-خب تعریف کن بگو چطور شد ازدواج کردی؟ فکرمیکردم بعد حسام دیگه ازدواج نمیکنی؟!
گارسون قهوه ام جلوم گذاشت ...آهی کشیدم گفتم:
-خودم هم فکرش نمیکردم! آرتام هم یهویی اومد تو زندگیم!
لاله-حالا دوستش داری؟
-اره بیشتر جونم!
صبا دستم فشرد گفت:
-خیلی خوشحال عزیزم!
-مرسی گلم
بعد از کلی حرف و درد دل باهم خداحافظی کردیم ....به سمت ماشین رفتم...
-یوتاب
دستم روی دستگیره درماشین متوقف شد...نگاهم بالا آوردم..درست می دیدیم؟!خودش بود؟ ...لرزش دستم هام به خوبی حس میکرد...باعجله به سمتم اومد ....هنوز نمیتونستم نگاهش کنم....زمزمه وارگفت:
-یوتاب میخام باهات حرف بزنم؟
نگاهم به سمتش چرخندم...به چشم هاش زل زدم...دیگه این نگاه دلم نمی لرزوند...باصدای لرزون گفتم:
-من باتو حرفی ندارم برو!
درماشین باز کردم.بازوم کشید ...به عقب کشیده شدم...با نفرت بازوم ازدستش بیرون کشیدم و عصبانیت گفتم:
-هیچ وقت اون دست های کثیفت بهم نزن!
نگاهش شرمنده شد...با ناراحتی گفت:
-بذار حرف هام بگم؟
-چه شکلی شدم؟
نفس هاج واج مونده بود ...لاله گفت:
-خوشگل!
صندلی رو عقب کشیدم نشستم...با لبخند به هرسه تاشون نگاه کردم ...دستم بالا آوردم و انگشتم که حلقه داخلش بود رو تکان دادم...صبا جیغ خفیفی کشید گفت:
-بیشعور تو ازدواج کردی؟
چشم هام به معنی اره باز بسته کردم...لاله زد توی سرم که اخم هام درهم شد گفتم:
-چرا میزنی روانی؟
نفس-بخاطر اینکه بدون اینکه چیزی به ما بگی رفتی شوهر کردی
-خب یهویی شد
صبا-حالا این کیه که خر شده اومده تورو گرفته؟
خندیدم...گوشیم ازتوی کیفم در آوردم عکس آرتام بهشون نشون دادم ...دوباره هرسه تاشون دهان هاشون اندازه غار باز شدن...خندم بیشتر اوج گرفت...لاله درحالی که داشت با نگاهش آرتام قورت می داد گفت:
-حرومت بشه ببین چه تیکه ی هم نصیب شده!
نفس-خب تعریف کن بگو چطور شد ازدواج کردی؟ فکرمیکردم بعد حسام دیگه ازدواج نمیکنی؟!
گارسون قهوه ام جلوم گذاشت ...آهی کشیدم گفتم:
-خودم هم فکرش نمیکردم! آرتام هم یهویی اومد تو زندگیم!
لاله-حالا دوستش داری؟
-اره بیشتر جونم!
صبا دستم فشرد گفت:
-خیلی خوشحال عزیزم!
-مرسی گلم
بعد از کلی حرف و درد دل باهم خداحافظی کردیم ....به سمت ماشین رفتم...
-یوتاب
دستم روی دستگیره درماشین متوقف شد...نگاهم بالا آوردم..درست می دیدیم؟!خودش بود؟ ...لرزش دستم هام به خوبی حس میکرد...باعجله به سمتم اومد ....هنوز نمیتونستم نگاهش کنم....زمزمه وارگفت:
-یوتاب میخام باهات حرف بزنم؟
نگاهم به سمتش چرخندم...به چشم هاش زل زدم...دیگه این نگاه دلم نمی لرزوند...باصدای لرزون گفتم:
-من باتو حرفی ندارم برو!
درماشین باز کردم.بازوم کشید ...به عقب کشیده شدم...با نفرت بازوم ازدستش بیرون کشیدم و عصبانیت گفتم:
-هیچ وقت اون دست های کثیفت بهم نزن!
نگاهش شرمنده شد...با ناراحتی گفت:
-بذار حرف هام بگم؟