به زور بقیه رو فرستادم تا برن یه چیزی بخورن...خودمم زنگ زدم به حسام:
-سلام...چه عجب بالاخره یادمون کردی؟
-سلام...ببخش حسام،معذرت می خوام،حالت خوبه؟
-من که خوبم ولی تو خوب نیستی انگار،چقدر بی حوصله،کجایی الان؟
-حسام؟
-جانم؟
-می شه برام بخونی؟
-چی؟
-برام بخون،لطفا!
-دختره دیوونه...دارم می میرم از نگرانی،اول برام تعریف کن چی شده بعدشم برو اهنگام رو گوش کن و...
-حسام الان بخون،می خوام مستقیم باشه!
-بعد تعریف می کنی چی شده؟
-خودم حالش رو ندارم،گوشیو میدم ستاره تعریف کنه!
-باشه...چی بخونم برات عشقم؟
-یه چیز که این قلب بی قرارمو آروم و قرار بده!
-آماده ای؟
-بیشتر از هر وقت دیگه ای!
صداش رو صاف کرد و خوند اما خیلی آروم:
-همون دستایی که عمری، به دستای تو عادت کرد
تو رو دست خدا داد و خیال دلو راحت کرد
تو که عمری فقط گفتی، جدایی چاره ی درده
گذشتی از منِ تنها، آره این اشک یک مرده
تو که دیدی غریبیمو، چرا فکر سفر کردی
یه کم فک کن به رفتارت، کیو تو در به در کردی
تو دستای منو عادت، به دستای خودت دادی
ندونستم مثل بید، می لرزی به هر بادی
چقد سخته تو تنهایی، همه ش میگم که اون مُرده
ولی نه! ای دل ساده…تو رو از خاطرش بـرده
چقد سخته تو گریونی، ولی اون داره می خنده
قسم میدیش که برگرده، ولی اون از تو دل کنده
تو که دیدی غریبیمو، چرا فکر سفر کردی
یه کم فک کن به رفتارت، کیو تو در به در کردی
آره تو در به در کردی، اونی که خستهبود از درد
تو که دیدی غریبیمو، چرا فکر سفر کرد
یه کم فک کن به رفتارت، کیو تو در به در کدی
تو دستای منو عادت، به دستای خودت دادی
ندونستم مثل بید، می لرزی به هر بادی...
(اهنگ تو که دیدی از علی ارشدی)
اون آروم خوند و من اشکام آروم روون شدن...
-ساحل؟
-..........
-خانمم؟
-..........
-نفسم؟
-.........
-نگرانم نکن ساحل!
-حسام حالم خیلی بده،دعا کن حسام...دعای مردا زودتر می گیره تا زن ها...تو خیلی خوبی پس دعات می گیره برای....
دیگه گریه بهم امون نداد...گوشی از دستم افتاد و ستاره رو دیدم که سمتم دوید...گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت و تعریف کردن برای حسام...منم بلند شدم و رفتم سمت نماز خونه...برای نماز آماده شدم و وقتی نمازم تموم شد دوباره گریه و هق هقم اوج گرفت...نمی دونستم چی می خوام فقط خدا رو با التماس صدا می زدم...نمی تونستم مرگ ماهان رو هضم کنم...فقط از خدا می خواستم که به مهدیار رحم کنه...
-خدایا!! ماهان من پاک تر و مظلوم تر از این هاست که این مرگ حقش باشه...خدا من که توی تقدیر تو دخالت نمی کنم اما فقط می دونم اگه ماهانم بره پیش همسرش تکلیف مهدیار چی میشه؟خدا مگه مهدیار به جز پدر و مادرش کسی رو داره؟خدا یتیمی خودش درده ولی تنهایی هزار درده...اون تنهاست،خدایا خودت پناهش باش...منم نمی تونم زندگی کنم اگه مهدیار نتونه...خدایا بهت التماس می کنم...من برای خودم هیچی نمی خوام ولی ماهان رو به مهدیار ببخش،به من،به طرفداراش به مردم،به ایران ببخش...
دستای گرمی رو روی شونه ام حس کردم...برگشتم،مامانم بود...از خدا خواسته خودمو پرت کردم تو آغـ*ـوش مهربونش و برای اولین بار مامانم اشکام رو دید...
-چرا مامان؟ چرا خدا با ماهان اینجوری می کنه؟ مگه این مرد چیکار کرده که این شده سرنوشتش؟ مامان جواب بده!
-ساحل تو که با خواست خدا و حکمت و صلاحش نمی تونی بجنگی،می تونی؟
-چرا مامان؟ چرا خدا همیشه حکمت های این مدلی برای ماهان می خواد؟ مگه اون طفل معصوم چه گناهی به درگاهش کرده که این مجازاتشه؟
-مجازات چیه؟نگو مادر،اینا کفر می شه ها...
-مامان نمی تونم...دست خودم نیست،دلم می سوزه برای مهدیار،دلم می گیره از این روزگار...مامان من نمی تونم طاقت بیارم!
-آروم باش ساحل،منم ناراحت شدم....حرفات رو توی هواپیما که به ستاره زدی رو شنیدم...منم دلم می سوزه ولی من و تو چه کاره ایم برای دخالت تو کار خدا؟
-نمی دونم.!
دیگه صدام در نمی اومد...کم کم تو بغـ*ـل مامانم خواب رفتم...
-سلام...چه عجب بالاخره یادمون کردی؟
-سلام...ببخش حسام،معذرت می خوام،حالت خوبه؟
-من که خوبم ولی تو خوب نیستی انگار،چقدر بی حوصله،کجایی الان؟
-حسام؟
-جانم؟
-می شه برام بخونی؟
-چی؟
-برام بخون،لطفا!
-دختره دیوونه...دارم می میرم از نگرانی،اول برام تعریف کن چی شده بعدشم برو اهنگام رو گوش کن و...
-حسام الان بخون،می خوام مستقیم باشه!
-بعد تعریف می کنی چی شده؟
-خودم حالش رو ندارم،گوشیو میدم ستاره تعریف کنه!
-باشه...چی بخونم برات عشقم؟
-یه چیز که این قلب بی قرارمو آروم و قرار بده!
-آماده ای؟
-بیشتر از هر وقت دیگه ای!
صداش رو صاف کرد و خوند اما خیلی آروم:
-همون دستایی که عمری، به دستای تو عادت کرد
تو رو دست خدا داد و خیال دلو راحت کرد
تو که عمری فقط گفتی، جدایی چاره ی درده
گذشتی از منِ تنها، آره این اشک یک مرده
تو که دیدی غریبیمو، چرا فکر سفر کردی
یه کم فک کن به رفتارت، کیو تو در به در کردی
تو دستای منو عادت، به دستای خودت دادی
ندونستم مثل بید، می لرزی به هر بادی
چقد سخته تو تنهایی، همه ش میگم که اون مُرده
ولی نه! ای دل ساده…تو رو از خاطرش بـرده
چقد سخته تو گریونی، ولی اون داره می خنده
قسم میدیش که برگرده، ولی اون از تو دل کنده
تو که دیدی غریبیمو، چرا فکر سفر کردی
یه کم فک کن به رفتارت، کیو تو در به در کردی
آره تو در به در کردی، اونی که خستهبود از درد
تو که دیدی غریبیمو، چرا فکر سفر کرد
یه کم فک کن به رفتارت، کیو تو در به در کدی
تو دستای منو عادت، به دستای خودت دادی
ندونستم مثل بید، می لرزی به هر بادی...
(اهنگ تو که دیدی از علی ارشدی)
اون آروم خوند و من اشکام آروم روون شدن...
-ساحل؟
-..........
-خانمم؟
-..........
-نفسم؟
-.........
-نگرانم نکن ساحل!
-حسام حالم خیلی بده،دعا کن حسام...دعای مردا زودتر می گیره تا زن ها...تو خیلی خوبی پس دعات می گیره برای....
دیگه گریه بهم امون نداد...گوشی از دستم افتاد و ستاره رو دیدم که سمتم دوید...گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت و تعریف کردن برای حسام...منم بلند شدم و رفتم سمت نماز خونه...برای نماز آماده شدم و وقتی نمازم تموم شد دوباره گریه و هق هقم اوج گرفت...نمی دونستم چی می خوام فقط خدا رو با التماس صدا می زدم...نمی تونستم مرگ ماهان رو هضم کنم...فقط از خدا می خواستم که به مهدیار رحم کنه...
-خدایا!! ماهان من پاک تر و مظلوم تر از این هاست که این مرگ حقش باشه...خدا من که توی تقدیر تو دخالت نمی کنم اما فقط می دونم اگه ماهانم بره پیش همسرش تکلیف مهدیار چی میشه؟خدا مگه مهدیار به جز پدر و مادرش کسی رو داره؟خدا یتیمی خودش درده ولی تنهایی هزار درده...اون تنهاست،خدایا خودت پناهش باش...منم نمی تونم زندگی کنم اگه مهدیار نتونه...خدایا بهت التماس می کنم...من برای خودم هیچی نمی خوام ولی ماهان رو به مهدیار ببخش،به من،به طرفداراش به مردم،به ایران ببخش...
دستای گرمی رو روی شونه ام حس کردم...برگشتم،مامانم بود...از خدا خواسته خودمو پرت کردم تو آغـ*ـوش مهربونش و برای اولین بار مامانم اشکام رو دید...
-چرا مامان؟ چرا خدا با ماهان اینجوری می کنه؟ مگه این مرد چیکار کرده که این شده سرنوشتش؟ مامان جواب بده!
-ساحل تو که با خواست خدا و حکمت و صلاحش نمی تونی بجنگی،می تونی؟
-چرا مامان؟ چرا خدا همیشه حکمت های این مدلی برای ماهان می خواد؟ مگه اون طفل معصوم چه گناهی به درگاهش کرده که این مجازاتشه؟
-مجازات چیه؟نگو مادر،اینا کفر می شه ها...
-مامان نمی تونم...دست خودم نیست،دلم می سوزه برای مهدیار،دلم می گیره از این روزگار...مامان من نمی تونم طاقت بیارم!
-آروم باش ساحل،منم ناراحت شدم....حرفات رو توی هواپیما که به ستاره زدی رو شنیدم...منم دلم می سوزه ولی من و تو چه کاره ایم برای دخالت تو کار خدا؟
-نمی دونم.!
دیگه صدام در نمی اومد...کم کم تو بغـ*ـل مامانم خواب رفتم...
آخرین ویرایش توسط مدیر: