کامل شده رمان در دست تو...✿نویسنده sara_021 کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Sara_021
  • بازدیدها 5,920
  • پاسخ ها 59
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sara_021

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/07
ارسالی ها
65
امتیاز واکنش
55
امتیاز
0
رمان : در دست تو...

نویسنده : sara_021


ژانر : عاشقانه ، یکمی طنز.


خلاصه :
داستان درباره دختریه به اسم نفیسه که تو کافی شاپ کار میکنه ، یه روز به طور اتفاقی عشق دوران نوجوونیش ( هیراد ) ومیبینه ، و هیراد دوباره عاشق نفیسه میشه و سعی میکنه عشق نوجوونیشودوباره زنده کنه...


مقدمه:


✘زندگی زیباست...✘
⇦به زیبایی چشم های پف کرده از هق هق های شبانه⇨
←به زیبایی بغض های نفس گیر روزانه→
به زیبایی قلب تکه تکه شده از
شکسته های بیشمار
به زیبایی نفسی که از تنگی بالا نمیاید
♚به زیبایی تمام شدن♚
╮ تدریجی من ╰
↯ آری زندگی زیباست... ↯

جلد طراحی negah
dar_daste_to_www_negahdl_com_.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    به نام او
    سلام خدمت شما نویسنده عزیز ...
    لطفا قبل از شروع فعالیت لینک های زیر را مطالعه کنید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    ودر صورت تمام شدن کتابتان در لینک زیر اطلاع دهید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    :heart:با تشکر از فعالیت شما دوست عزیز ...:heart:

    :heart:تیم مدیر
    یتی نگاه دانلود :heart:





    5vul_e4jpf5514ah1dik33g5t.jpg

     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    داشتم تند تند بند کفشمو میبستم ، تاحالا هم کلی دیرم شده بود ، نمیخواستم کاری که با اون همه زحمت جورش کردم ، راحت از دستم بپره.
    این مامانمم مثه بچها باهام رفتار میکنه و لقمه میذاره دهنم... آخه تو این هیری ویری که من دیرم شده ، لقمه درس کردنش چی بود دیگه!!!
    _ وای مامان خفم کردی!!! دیرم شده مادر من...
    مامان : عه خب دختر گلم این لقمه آخرم بخور سرکار ضعف نکنی!
    بزور لقمه ی آخرم خوردم ، به هرحال مادره دیگه دلش میشکنه...
    _ آ آ ، بفرما مامان خوردم.... دیگه دیرم شده فدات بشم ، تا ماشین گیرم بیاد طول میکشه.
    بـ..وسـ..ـه ای به صورت چروکیده ش زدم.
    مامان : ناهار خونه نمیای دخترم؟
    _ نه مامانی فک نکنم اصلا وقت بشه ، اگه نتونستم بیام ، با بچها همونجا یه چیزی میخورم شما نگران نباش.
    مامان : باشه عزیزکم ، مراقب خودت باش مادرم ، نبینم چیزی نخوری و به خودت نرسیا!!!
    با اینکه خودمم میدونستم تا وقتی کار هست ، من حتی اگه چیزیم نخورم ، گرسنم نمیشه. ولی انقد اینارو با مهربونی و نگرانی گفت که ناخودآگاه قبول کردم.
    _ باشه مامانی شمام مراقب خودت باش ، زیاد به کمرت فشار نیاریا. دکتر خیلی سفارش کرده ، چیزای سنگین بلند نکنی. کاری داشتی بگو من بیام... منکه نمردم!!!
    مامان : عه دخترم خدا نکنه ، خب دیگه خیلی دیرت شده. برو مادر ، برو خدا به همراهت.
    تازه یاد ساعت افتادم ، اوه اوه خیلی دیرم شده بود ، خدافظی کردمو از خونه زدم بیرون.
    با اینکه تازه اوایل پاییز بود ، ولی هوا سوز شدیدی داشت.
    خیلی سردم شده بود. رسیدم سر خیابون ولی تو این هوا ، هیآ ماشینی این دورو بر نیست ؛ به ناچار پیاده رفتم سمت ایستگاه اتوبوس.
    تو راه به تیپ خودم نگاه کردم ، نه لاغر بودم نه چاق در کل بدنم خیلی رو فرم بود و اینو مدیون کاراته ام ، یه مانتو مشکی پوشیده بودم ، روشم یه کت بافت دخترونه فیروزه ای که مامانی جونم برام بافته بود ، شلوار لی مشکیم ، همراه با بوت های خوشگل مشکی که عمه خانوم از آلمان برام آورده بود. جالبش اینجاست که مثه کفش های کتونی بند داره و باید بنداشو ببندی ، درکل خیلی دوسش دارم خوشگله ، در آخرم یه شال فیروزه ای تقریبا همرنگ بافت سرم گذاشته بودم که خیلی به چشمام میومد و هارمونی خاصی رو ایجاد کرده بود. ( دوس جونیا دقت کنین ، چشای من فیروزه ای و سبز یشمیه و خیلی خیلی رنگشو دوس دارم. تعریف از خود نباشه خیلی خوشمله )
    رسیدم به ایستگاه اتوبوس که دیدم ای دل غافل اتوبوس داره حرکت میکنه ، منم مثه دونده های المپیک تا تونستم دوییدم ، به شیشه اتوبوس زدم تا راننده منو ببینه و درو برام باز کنه اما انگار نه انگار.
    ...1...
    فک کنم سمعکشو خونشون جا گذاشته ایش.
    تو همین فکرا بودم که یه پسره جوون رفت سمت راننده و اونو از وجود منه گل گلاب مطلع کرد ( ایییش مدیونید اگه فکر کنید خودشیفته ام هااا )
    خلاصه پیرمرده درو وا کرد ، خدا به داد زنت برسه چی میکشه از دست تو اه اه اه ، پیرمرده خرفت چلغوز کپک������������
    رفتم که از اون پسر جوون تشکر کنم ، که یهو میخ نگاه عسلیش شدم ، تو اولین نگاه اون چشمای عسلیش خیلی به چشم میومد ، مژه های بلندش که زیبایی چشماشو دو چندان کرده بود ، بینی استخوانی که به فرم صورتش خیلی میومد ، لبای نسبتا گوشتی ، و موهای خرمایی که هارمونی خاصی رو با چشای عسلیش ایجاد کرده بود و خیلی بهش میومد.
    بعد رفتم سر وقت لباساش ، یه کت قهوه ای کتان پوشیدن بود که عضله های خوش فرمشو به نمایش میذاشت ، یه شلوار کتان قهوه ای سوخته پوشیده بود با چکمه های چرم قهوه ای ، درکل تیپش خیلی خوشگل بود ( دوس جونیا دقت کنین اینا همش دو دقیقه بیشتر طول نکشید ، چون بیشتر از اون ملت شک میکردن میگفتن دختره چه چش چرونیه منم که خودتون میدونید چقد سربه زیرم������������ )
    خلاصه با یه تشکر زیرلبی ازش رفتم نشستم رو صندلی خالی.
    یهو دوباره یاد چشای عسلیش افتادم ؛ حس میکنم یه جایی دیدمش ، حس میکنم اون چشم عسلیو یه جایی دیدم ، حس میکنم خیلی آشناس ، حس میکنم...
    ( دهه تو چقد حس میکنی نفیسه مگه حسگری؟ هی حس میکنم حس میکنم ، تازگیا خوب رفتی تو فاز ادبیات ها.... عه وجدان تو از کجا پیدات شد باز دوباره.... من همینجا هستم همیشه.... جونه من؟؟؟..... بجانه تو.... عه بروگمشو الان حوصله ندارم.... چرا با من اینطوری برخورد میکنی������دیلمو شیکوندی.... ایش فلن برو استراحت کن وجدان جون من حوصله ندارم..... باشه ولی دلمو شکوندی چرا با من نموندی..... عه بسه دیگه خواننده شده حالا برو زود زود...������ ) اوف از دست این وجدان همیشه بیدار ما.با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم ، نسیم بود حتما تا حالا کلی نگران شده که چرا اینقد دیر کردم. ( نسیم دوستمه ، همسایمونم هس ، از بچگی باهم بزرگ شدیم بابا مامانامونم باهم دوستن ، خیلیم دختر شاد و سر زندیه اصلا امکان نداره کنار نسیم باشی وبه تو بد بگذره انقد میخندونتت که نگو ، خیلیم خوشگله چشمای ابی کم رنگ داره که وقتی تو نور وایمیسته میدرخشه که اینو از صدقه سری مامان بزرگ جونش به ارث بـرده ، خدا بده شانس والااااا!!! موهای طلایی ، پوست سفید ، بینی خوشگل عروسکی ، لبای کوچولو و نسبتا گوشتی در کل خیلی خوشگله ) جواب دادم
    نسیم : دختر تو اصلا معلوم هس کجایی؟؟ زندی ( صابکارمه ، انقدم اخمو و چلغوزه ) همش سراغتو میگیره. چرا انقد دیر کردی تو؟ هاااان!؟؟ نفیسه زود تند سریع بگو دلم هزار راه رفت ، کجایی تو اصلا؟
    _ وااااای نسیم یه دقیقه نفس بگیر ، اولا سلام.
    نسیم : خب چیکار کنم نگرانت شده بودم.
    _ جواب سلام واجبه هااااا
    نسیم : وای ببخشید اصلا حواسم نبود علیک سلام.
    _ تو کی حواست هست اصلا؟؟
    نسیم : خب حالا میگی کجا بودی یا میخوای از نگرانی پس بیفتم؟؟
    _ ههههه نمیگم
    نسیم : عه چه مردم آزاری هستی تو ، اصلا نگو. منو باش که نگران توی خل شدم.
    _ وا خواهر گرام خل چیه دیگه؟
    نسیم : خل تویی دیگه هههه
    _ مسخره
    نسیم : اسم عموم اصغره هههه
    وای ینی این نسیم هرچی بهش میگفتی یه جوابی تو آستینش داشت ، هیچکیم حریف زبون درازش نمیشد. فقط من میتونم این خل وچل و کنترلش کنم اونم بزور ( بعله من یه همچین دختره خوب ومهربونیم������������ ) همه از دستش عاصی ان ، هیچکیم تو دانشگاه باهاش درنمیوفتاد چون آخرش پشیمون میشد.
    _ ههههه کوفت
    نسیم : کوفت مساویه با کل وجودم فدای تو.
    _ وای نسیم جان نفیسه تسلیم
    نسیم : دیدی کم آوردی؟؟
    واقعا هم کم آورده بودم.
    نسیم : خب حالا بگو ببینم چرا انقد لفتش دادی ، الان کجایی؟
    _ الان تو اتوبوسم و ...
    کل ماجرا رو از اول براش تعریف کردم البته با سانسور کردن اون پسر چشم عسلیه چونمیدونستم از فردا نسیم همونو سوژه میکنه.
    قسمت دوم/پارت دوم
    نسیمم از اول تا آخر همینجوری داشت میخندید ( ووووییییی انقد بدم میاد از این دخترایی که بلند بلند میخندن ، حالا نه که من اصن اینطوری نیستما������������ )
    _ وای نسیم چته چرا انقد میخندی تو؟
    _ داشتم به این فک میکردم که مثلا پیرمرده بهت شماره بده ههههه
    _ نسیم دیوونه میگم سن پدربزرگ خدا بیامرزمو داشت.
    _ وا خب جوش نیار بابا محض خندیدن گفتم.
    واقعا هم نسیم همش با شوخیاش و مسخره بازیاش ( یا به قول یکی از دوستام چلغوز بازیاش ) حالوهوای آدمو عوض میکرد.
    _ میدونم بابا ، خب نسیم من دیگه رسیدم ایستگاه ، اومدم کافی شاپ باهم حرف میزنیم.
    _ باشه بـ*ـوس بـ*ـوس بای
    _ وای نسیم چن بار بهت بگم من از این کارای لوس و جلف وبیمزه بدم میاد بـ*ـوس بـ*ـوس چیه دیگه.
    _ عزیز دلم الان مد شده جنابعالی چیزی از مد سر در نمیاری دیگه.
    _ ایش چه مد چرندی!!!! ( الان تو این لحظه دلم میخواد با جفت پا برم تو دهن سازنده این به قول اینا مد ، ایییییش آخه ینی ، شیطونه میگه!!!! اصلا ولش برگردیم سرکارمون بعدا شیطونه روحالیش میکنم )
    _ خب دیگه فلن بای.
    _ صدبار گفتم بای نه خدافظ. توگوشت نمیره که.
    خندید وگوشی و قطع کرد.


    منم از صندلیم بلند شدم تا از اتوبوس برم بیرون.
    وقتی از اوتوبوس پیاده شدم بازم همون پسره رو دیدم ، داشت میرفت سمت یه سانتافه مشکی ، اوه اوه یارواز اون خر پولاس. ولش به ما که نمیخوره. ( ایش نفیسه حالا که چی به تو نمیخوره ، هاا؟؟ مگه خواست بیاد تورو بگیره؟؟.... وای وجدان جونیم ، گلم الان بیخیشو فلن دیرم شدم بعدا مفصل باهم حرف میزنیم.... باشه ولی حرف میزنیماااا...... عه باشه دیگه ) و راه افتادم سمت کافی شاپ ، کافی شاپ با ایستگاه اتوبپس یکم فاصله داشت ، اگه با تاکسی میومدم منو درست روبه روی کافی شاپ پیاده میکرد. اگه از کوچه پس کوچه ها میرفتم حتما زودتر میرسیدم ولی خب خودمم میترسم تنهایی از کوچه های خلوت برم ، برا همین از همون خیابون میرفتم. سرعت قدمام و بیشتر کردم با اینکه میدونستم کلی دیر کردم و به هرحال از زندی حرف میخورم ولی کار از محک کاری عیب نمیکرد.
    وقتی که رسیدم کافی شاپ نسیم و دیدم که جلوی در منتظره ، رفتم پیشش.
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    نسیمم از اول تا آخر همینجوری داشت میخندید ( ووووییییی انقد بدم میاد از اینجور دخترا ایش )_ سلام نسیمی چطوری !؟
    _ وای دختر خیلی دیر کردی زندی حتما میکشتت ، مخصوصا حالا هم که تازه اومدی اینجا مشغول به کار شدی.
    _ نه عزیزه دلم نگران نباش کاری نمیکنه ، میگم یه مشکلی پیش اومد ، تازه اگه چن بار همینکارو تکرار کنم و دیر بیام ایراد میگیره.
    _ ببین نفیسه ، من ریش گروگذاشتم پیش اینا!! ( هوم!!! نسیمجون سیبیلات کو پ؟؟ ) اعتماد کرده بهم ، گفتم دختر خوبیه و اینا.
    _ عجبا دستت درد نکنه نسیم خانوم حالا یه چیزی هم بدهکار شدیم؟؟
    _ نه بخدا ، در کل گفتم عزیزم وگرنه خودتم که میدونی من اصلا اهل اینجور حرفا نیستم.
    _ آره میدونم ، نترس فوقش سره من داد میزنه اصلا به تو چه ربطی داره که سره تو داد بزنه!!
    _ خب حالا بیا داخل تا عصبانی تر نشده
    _ اوه اوه راس میگی از دسته تو ، بریم تا مارو نخورده هههه
    _ دیوونه ههههه
    و با خنده رفتیم داخل... ( خیلی حالبه منو نسیم حتی تو بحرانی ترین و هادترین شرایط هم میخندیم ، واقعا خدا شفامون بده ، بعله ما کلا یه همچین دخملای ریلکسی هستیم (
    تا رفتم داخل با قیفه عصبانی و چشمای به خون نشسته زندی روبرو شدم ( زندی یه آقای 56 ساله س که صاحب رستورانه ، ولی از بس خوب مونده اصلا نشون نمیده چن سالشه ، حتی منم اولین بار که دیدمش اصلا فکنمیکردم انقد سنش باشه ، تا از نسیم پرسیدم ، حالا دیگه انقد فوضولی نکردم ببینم نسیم از کجا فهمیده )
    زندی محکم کوبید رو میز و با فریاد وحشتناکی که کشید منو به خودش آوردم . حتی نذاشت آنالیزش کنم ببینم چه شکلیه بیشعووووررررر ( خاک تو سرت کنن چش چرون ، آخه الان چه وقته آنالیز کردنه دختر وقت نشناس!!!.... عه وجدان جون وقت شناس ، توکه وقت میشناسی ، الان از کجا سر وکلت پیدا شد؟؟ الان من مثلا تو شرایط بحرانیم هااا.... آره جونخودت تو تو شرایط بحرانیم میخوای طرف وآنالیز کنی..... ای بابا وجدان جون غلط کردم ، شکر خوردم ، خوبه؟؟ قول میدم از این مارک شکرا دیگه نخورم حالا برو بذار ببینیم این زندی پدر سوخته چی میخواد بلقور کنه.... باشه ولی بعدا به حسابت میرسم دختره آنالیز گررررر..... ای بابا خب باشه حالا تو برو قربونت برم منننن.... ایش باشه.... نه خدایی حال میکنین چه وجدانی دارم باید نازش کنی تا دس از سره کچلت بر داره ،،،، هعییییییی وجدانم وجدانای قدیمممم ) تو فکره خودم بودم که با داد بعدی زندی به خودم اومدم.
    زندی : نه خانوم دیگه ببخششیدی در کار نیست ، امشب میمونید همینجا و تا حساب کتاب هایی که از قبل مونده رو انجام ندادید و وارد دفتر نکردید اجازه ندارید پاتونو از اینجا بیرون بذارید ، تا از این به بعد یادتون باشه که هرچی من میگم و عینا ومو به مو عملی کنید.
    علوی که خیلی ناراحت شده بود ، خواست چیزی بگه که زندی با فریاد گفت : بفرمایید سرکارتون خانوم ، بفرماییدددد!!
    و علوی هم سریع رفت سره کارش. ( اوخی چقد بچم مظلوم بود به خاطره من باید تا شب بمونه.... اوهو نفیسه خانوم از کی تاحالا دلسوز شدی.... دهه تا ما میایم نفس بکشیم تو پیدات میشه ها وجدان جون.... عه خب حوصلم پوکید از بس این مرتیکه داد زد.... باشه فلا برو بذار من راست و ریستش کنم برم سرکارم )
    اووووو این مرتیکه انگار سر آورده همش صداش پس کلشه ، مرتیکه قلچماق همش داد میکشه ، مرد که نباید اینقد داد بکشه ، این تا تقی به توقی میخوره داد میزنه. اه اه اه انقد بدم میاد از اینجور مردا ، خدا به داد زنش برسه البته فک نکنم با این اخلاق کجکیِ که این داره تاحالا ازدواج کرده باشه!!! نه البته نسیم میگفت این دوتا پسر و یه دختر داره ، پس ازدواج کرده حتما ، به هرحال خدا به زنش صبر بده الهی آمیییییینننن!! . توهمین فکرا بودم که یهو دیدم یه خانومی گفت : آقای زندی من ساعت ورود ایشونو یادداشت و محاسبه کردم ، دقیقا یک ساعت و هفده دقیقه و نه ثانیه ایشون تأخیر داشتن. بله بله بله!؟؟ کی بود داشت حرف میزد!؟؟ برگشتم سمت صدا که ببینم کیه که با یه دختر نسبتا جوون که آرایش غلیظی داشت ، روبه رو شدم ( اوهو خانوم شما با این مغزت برو دبیر ریاضیات شوتو یه دانشگاهی جایی تدریس کن جای تو اینجا نیس تو داری حیف میشی ببین کی گفتممم!!!)
    اه اه انقد آرایش کرده بود که حالم ازش بهم خورد. یه مانتوی تنگبادمجونی پوشیده بود که همه چیزش بیرون بود ( دوس جونیا من بی ادب نیستما ، خو آخه این اینطوری لباس پوشیده همه رومنحرف میکنه به من چه ، اصلا منو این حرفااا ، نچ نچ نچاستغفرلله توبه کن بچه برو سره درس ومشقت )
    .
    یه شال مشکی که اگه سرش نمیذاشت راحتر بود ، موهاشم که اصلا نگم بهتره همش بیرون ریخته بود و شرابی رنگبود ، یه ساپورت مشکی تنگ تنگم پوشیده بود که خیلی ناجور بود منکه خجالت میکشیدم اگه میپوشیدمش ، یه کفش اسپرت بادمجونی هم پوشیده بود که به قول خودش ست کنه. جالبش اینجاس که من تو این یه هفته که میام سرکار اصلا اینو ندیده بودم ، شایدم جدید اومده ، هه آره حتما تازه اومده و داره خودشیرینی میکنه ، ایش دختره ایکبیری ، کفاصط مماخو بیشول ، اصلن چرا گف؟ ایییییخودشیرین کپک
    زندی : واقعا ممنونم خانوم خوشدل... بعدشم رو به من گفت : بلاخره یکی تو این کافی شاپ پیدا شد که واقعا با عرضه باشه ، یاد بگیرید خانوم شمس همش دو روزه اومده.
    خواستم بگم آره همش دوروزه اومده و الانم واسه خودشیرینی فیساقوریس ( درس نوشتم؟ ) بازی در آورده... ولی دیگه بیخیال شدم حوصله دهنشو نداشتم کافی بود یه چی بگی تا این مردکسوژه کنه.
    _ خب آقای زندی دیگه تکرار نمیشه من امروز یه مقدار مشکل داشتم ماشین گیرمنیومد مجبور شدم اتوبوس سوار شم. حالا میتونم برم سره کارم؟
    زندی : باشه ولی دیگه تکرار نشه ، بله میتونید برید سرکارتون.
    اوووف آخه اینکه انقد میگه دیر شد دیر شد فقط سه ساعت وقت ما با داد و بیداد آقا تلف شد ، والا ملت مغز ندارن که.
    رفتم سره کارم با اینکه امروز خیلی گند شروع شد ولی مهم نیس باس به خودم انرژی های مثبت بدم.
    کافی شاپ یه نمای خوشگلی داشت نمای ساختمون بیرونش چوبی بود ، وقتی که وارد میشدی فضا خیلی رمانتیک بود ، صندلی ها ومیزهای چوبی قهوه ای که گوشه کنار سالن چیده شده بودن و گل ها و تکهچوب های تزیینی که گوشه کنار سالن گذاشته بودن جذابیتش و چندین برابر میکرد ، یه حیاط هم نزدیک صندوق بودکه اونجام مخصوصا تو شب خیلی رمانتیکمیشد چون توشب رقـ*ـص نورای فانتزی که توی حوضچه کوچولوی حیاط بود چشمکمیزدن و خیلی خوشگلن میشد ، خلاصه ملت کلی حال میکنن میان اینجا.
    کاره من اینجا گارسونه ، نسیم هم مثل من گارسونه. من مدتی بود که دنبال کار میگشتم با اینکه مامان و بابام اصرار میکردن نرم ولی من هرکاری که میتونستم انجام بدم وراضی بودم که برم چون واقعا دوس داشتم مستقل باشم ناسلامتی 23 سالمه ها خلاصه چند روز پیش وقتی نسیم گفت که احتیاج به گارسون دارن وقت وتلف نکردم و خلاصه حالا هم که در خدمت شماییم راستش من فوق لیسانسمو تو رشته انگلیسی گرفتم . الانم عموم داره دنبال یه آموزشگاه خیلی خوب میگرده که من برم اونجا و زبان تدریس کنم از بچگی عاشق زبان بودم.
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    یه برادر بزرگتر و یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم ، داداش میلادم که 27 سالشه ومهندسه عمرانه قربون قد و بالاش برم من فلن هم مجرده ( بین خودمون بمونه ، میخوام براش یه دبه بخرم بره بشینه توش قشنگ بترشه ) آبجی ترانه م هم که 18 سالشه و پشت کنکوره ، علوم انسانی میخونه میخواد خانوم وکیل شه الهی من دورش بگردم. مامان بابامم که حرف ندارن . مامان مریم و بابا محمدم که گلن . مامانم خونه داره گاهی اوقاتم بافتنی میبافه و خیاطی میکنه. بابامم فرش فروشی داره. خلاصه که خونوادمون خیلی گرم و صمیمیه. خب حالا بیخی خونه و خونواده بچسبیم به کار.ساعت یک ظهر بود که دیگه هیچ کس داخل کافی شاپ نبود ، اینجا کافی شاپ خیلی معروفی بود همیشه شلوغ بود ولی ظهرا همیشه خلوته چون وقته ناهاره. رفتم پیش نسیم.
    _ نسیمی جونم!!!
    نسیم : هوم؟؟؟
    _ هوم چیه بابا بله
    نسیم : حالا بله بفرما کارتو
    _ نسیم من ناهار هیچی با خودم نیاوردم خونه هم گفتم نمیرم ، به مامان گفتم با بچها یه چی میخورم. الان خیلی گرسنمه چیکار کنم؟
    نسیم : اتفاقا منم خیلی گرسنمه امروز خیلی کار کردیم. الان که ساعت یکه تا چهار که کافی شاپ و باز میکنن ما وقت داریم پس بجنب آماده شیم بریم یه جای باحال مهمون من.
    _ باشه ، من عاشقتمممم نسیمی . و یه بـ*ـوس از لپاش گرفتم.
    نسیم : خوبه خوبه ، خودتو دیگه لوس نکن زودی برو آماده شو تا پشیمون نشدما.
    منم که میدونم این خانوم الان پشیمون شه ما از گشنگی اینجا تلف میشیم.
    _ عه باشه بابا چرا جوش میزنی بریم آماده شیم.
    لباسامونو پوشیدیم و رفتیم نشستیم تو ماشین نسیم.
    ماشین نسیم یه رنو مشکیه ( خخخ نخندین عه رنو هم احترام داره ها ) خلاصه سوار شدیم و پیش به سوی ناهار
    وسطای راه حوصلم سر رفت ، رفتم یه آهنگ بذارم ولی یادم اومد نسیم همش آهنگای چرت و پرت گوش میده برا همین فلش جونمو درآوردم تا یه آهنگ خوب گوش کنم
    راستش خب الان نه فاز غم دارم نه شادی برا همین یه آهنگ نه شاد نه غمگین میذارم
    (پلیز خودتون دان کنین)
    آهنگ طهران از بابکجهانبخش
    وای که چقد من عاشق این آهنگم دیگه داشتیم میرسیدیم برا هپین فلشمو درآوردم تا مثه دفعه های قبل توماشین نسیم جا نمونه
    رفتیم پایین ، جلو یه دیزی سرا بودیم. رفتیم داخل و یه تخت دنج که انتهای محوطه دیزی سرا بود و خیلی دید نداشت و انتخاب کردیم و نشستیم
    ...5...
    _ وای که چقد هوای خوبیه
    نسیم: اوهوم خیلی هوای خوبیه ، جون میده برا مخ زدن
    _ اه اه جم کن اون ذهن منحرفتو به مام سرایت کرد
    نسیم : ایش باشه بابا.
    گارسون اومد و نذاشت ادامه حرفمونو بزنیم.
    مام دوتا دیزی داغ ، با دوغ محلی و ترشی و سبزی خوردن و مخلفات دیگه سفارش دادیم که برامون بیاره ( یه وخ شما دلتون نخوادا منم الان ساعت دو نیم شبه دارم تایپ میکنم ، از گشنگی ضعف زدم اوف اوف اوف )
    خلاصه دیزی و آوردن و رسیدیم به جای مورد علاقه من ینی پیاز نصف کردن . یه پیاز درشت و برداشتم و از وسط نصفش کردم که همه آبش پاشید رو سر و صورتمون. خدایی خیلی حال داد
    داشتم گوشتمو میکوبوندم که...
    دوباره میخ اون نگاه عسلی شدم ، اخه اون اینجا چیکار داشت؟
    عجبا مثکه ما باید امروز فقط ایشونو زیارت کنیم. نسیمم دید که زل زدم بهش رد نگاهمو گرفت و رسید به اون دوتا چشم عسلی.
    نسیم : چته دختر؟ بدجور چشتو گرفته.
    _ ها؟ کیو میگی؟
    نسیم : هیشکی تو به دید زدنت برس . و به ظاهر خودشو مشغول کوبوندن گوشت نشون داد.
    منم دیگه بیخیالش شدم چون نمیخواستم دوباره فکره اینکه اینو کجا و کی دیدم بیفته تو سرم و غذام کوفتم شه.
    بعده دیزی سفارش یه چایی. داغ دادیم که الحق تو این هوای سردم خیلی میچسبه.
    چاییمونم خوردیم و رفتیم سمت در خروجی و پارکینگ که ماشین نسیم توش بود ، موقع برگشتم دوباره اون یه جفت چشم عسلی و دیدم که در کمال تعجب اونم داشت منو با لبخند نگاه میکرد.
    // هیراد //
    برام خیلی جای تعجب بود ، این دخترو با اینبار دومین باره که دارم میبینم ، بعده اینکه تو اتوبوس ازم تشکر کرد خیلی فکرمو مشغول خودش کرده بود که بلاخره یادم اومد ، نفیسه بود . خودش بود مطمئنم ، من هیچ وقت اون چشمای فیروزه ای و اون نگاه مظلوم و از یاد نمیبرم ، ولی خیلی عجیبه آخه چرا الان. تو همین فکرا بودم که دیدم بلند شدن و دارن میرن موقع رفتنم برگشت ومنو نگاه کرد مطمئنا منم براش آشنام ، شک ندارم. بهش یه لبخند زدم که خیلی تعجب کرد ، خیلی دوس داشتم بدونم که چرا دوباره اونو باید ببینم...
    // نفیسه //
    از در که خارج شدیم و سوار ماشین شدیم دیدم ساعت هنوز 3 ، برا همین به نسیم گفتم :
    _ نسیمی بریم یه بستنی بخوریم؟ آخه هنو خیلی وقت داریم این یکی ومهمون من.
    نسیمم که عاشق بستنی فوری قبول کرد.
    خلاصه رفتیم بستنی گرفتیم که من پنج تا اسکوپ ( شکلاتی ، هویج بستنی ، طالبی ، تمشک ، شکلات دارک ) گرفتم.
    بستنیمونو خوردیم و راه افتادیم سمت کافی شاپ ، دیگه این سری تأخیر میکردیم زندی گردن هردوتامونو از بیخ میبرید مخصوصا منو...
    ساعت هشت و نیم شب بود و شیفت منم تموم شده بود. چون خودم دوس ندارم تا دیر وقت بیرون باشم.
    _ نسیمی بریم؟
    نسیم : بریم عزیزم فقط بذار من برم کیفمو بردارم بیام تو برو بیرون منتظر من باش
    بعدشم سوییچ ماشینو برام پرت کرد. رفتم بیرون از کافی شاپ ، حس میکردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی بیخیال شدم لابد توهمه آخه چن بارم برگشتم که ببینم کیه دیدم هیشکی نیس ( خل شدم رف )
    رفتم تو ماشین نشستم ، بخاری ماشینم روشن کردم چون هوا خیلی سرد شده بود. یکم بعدش نسیمم اومد و رفتیم.
    _ نسیمی دستت درد نکنه ببخشید این چند روز زحمتت دادم
    نسیم : نه قربونت برم این چه حرفیه ، فردا که پنجشنبه س شیفت ما نیست تو چیکارا میکنی؟
    _ حالا نمیدونم ، بذار فردا بشه اگه خواستی جایی بری بهم اس بده
    نسیم : باشه فلن بای
    _ خدافظ ، به سلامت
    دره ماشینو بستم و رفتم تو خونه
    خونه ما یه خونه ویلایی قدیمیه دوطبقه س.
    خیلی خونمونو دوس دارم ، حیاطش که پر از گلای خوشرنگ و درختای پر از میوه س ، اونور تر از حیاطم یه تاپ دونفره است که وقتی بچه بودیم منو میلاد و ترانه سه نفری مینشستیم توش ولی میلاد چون از ما هیکلی تر بود همش جای بیشتری رو میگرفت منو ترانه هم که ریزه میزه بودیم اون گوشه تاپ مچاله میشدیم ، ولی بازم خیلی خوش میگذشت.
    یکم که از مسیره سبزه حیاط و طی میکردی چندتا پله میخورد و میرفت داخل خونه ، وقتی که وارد خونه میشدی یه راهرو بود بعدشم کنارش چنتا پله میخورد و آشپزخونه بود. سه تا اتاق تو همین طبقه اول بود و سه تا هم طبقه دوم. اتاق من تو طبقه دوم بود ، پذیرایی و تلوزیون و مبل هم تو پذیرایی بود. خونمون درسته قدیمی بود ولی من عاشق خونمونم.
    _ سلااااااام مامااااان ، سلااااام بابااااا ، سلااااام آجوووو سلاااااام داداااااش من اووووومدممم خوش اووووومدمممممم (من اصولا ورودم با داد و بیداده)
    بابا : سلام دختره بابا چطوری؟ خسته نباشی
    رفتم گونه بــ..وسـ...ید
    _ مرسی بابایی ما مخلص شمام هستیم
    مامان : وای کاشکی یکیم هوای مارو داشت تو این خونه
    سریع رفتم پیششو لپشو کشیدمو لوسش کردم
    مامان : خوبه دیگه نفیسه پاشو برو ترانه رو صدا کن شام حاضره
    ...6...
    باشه ای گفتم و رفتم طبقه بالا. از اونجایی که من اصولا عادت ندارم در بزنم وارد اتاق شدم ( مدیونید فک کنید بی ادبما فقط عادت ندارم )
    _ به به به ترانه خانوم سلاممممم.
    ترانه : به به ما چشممون به جمال خواهر گرام روشن شد چه عجب ، راه گم کردی؟
    _ وااااا این حرفا چیه خوبه همش خونه وره دله شما بودما بده الان رو پلی خودم وایستادم تو والا همش تو اتاقتی ما شمارو نمیبینیم.
    ترانه : اولا که من تو اتقمم برا اینکه کنکور دارم اینم موقتیه قبول شدنم به این همه خوندن می ارزه دوما توام خودتو خسته کردی تو این یه هفته.
    _ قربون خواهری خودم برم ، چه خبر از درسا خوبه؟
    ترانه : آره خوبه خدارو شکر دعا کن قبول شم خیلی میترسم آخه میگن یه بار از کنکور رد شی باره دوم برات سخت تره دوباره بخونی.
    _ آ آ ، چشم رو چشمم . بعدشم دستامو بردم به طرف آسمون و گفتم : خداااااایاااااا این ترانه ما خیلی عجله داره برا اینکه بره دانشگاه شوور کنه ، دانشگاه قبولش کن بعدشم یه پسر خوشگل بنداز تو دامنش. رو مخمون رژه رفته اساسی.
    ترانه : عه مسخره کی شوهر خواست من میخوام درسمو بخونم بابا.
    _ خو بابا الکی مثلن هیشکی نفهمید تو داری ناز میکنی
    یدونه زد به بازوم.
    _ خب خانوم درس خون پش کنکوری شام حاضره افتخار میدید بریم شام بخوریم؟
    اونم با ناز گفت : بله فک کنم افتخار بدم.
    عاشق ترانه ام موهاش خرمایی روشنه و چشماش قهوه ای ، سفیده . دختره خیلی ناز و شیطونیه ( که از خواهر گرامش به ارث بـرده دیگگگگ ) هیکلشم مثه من رو فرمه منتها یکم قدش کوتاهه که خودشم خیلی از بابتش شاکیه ولی به نظره من دختر باس کوچولو موچولو و ریزه میزه باشه تا بغـ*ـل آقاش جا شه ( ایییییش نفیسه توام دلت بدجور شوور میخوادا.... وجدان جونم چی میگی تو کو شوووهررررر تو به ما نشون بده خودم میرم خواستگاریش.... روتو برم من حالا برو شامتو بخور حرف دارم من با تو.... باشه بابا هل ندی خخخخ ) خلاصه ما هم داستان داریم با این وجدان هااا.
    باهم رفتیم پایین و سفره انداختیم و شام که قرمه سبزی دسپخت خوشمزه مامانی بود و خوردیم. بعدشم سفره رو جمع کردیم.
    من برا مامان اینا و خودم چایی بردم ، ترانه هم که لابد رفته بود اتاقش تا درس بخونه چون خبری ازش نبود اگرم بود که اصلا اهل چایی نیست.
    _ بفرمایید اینم برای مامانی و بابایی گل گلابم.
    بابا : مرسی دختر گلم زحمت کشیدی بیا بشین بابا.
    مامان : قربون دختر گل و مستقلم برم ، خسته شدی امروز مادر؟
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    _ نه والا مامانی خودتم که خبر داری من عاشق کار کردنم اصلا هم خسته نمیشم تازه با وجود نسیم مگه میشه خسته هم شد؟ بس که این دختر شاد وشیطونه.مامان : خب پس خداروشکر ، فردا که کافی شاپ نمیری مادر؟
    _ نه مامانی نمیرم چطور؟؟؟
    آخه فردا شب پیشواز ماه محرمه، ماهم با همسایه ها از صبح میخوایم آش نذری بپزیم. خواستم اگه کاری نداری یکم کمکمون کنی.
    میخواستم بگم نه کاری ندارم که یهو یاده نسیم افتادم که میگفت فردا با هم بریم بیرون ولی ترجیح دادم به مامانم کمک کنم و بیرون رفتن و فعلا کنسل کنم ، آخه از اونجایی که من ارادت خاصی به آقا امام حسین دارم دوس دارم همیشه هم تو عذاداریش شرکت کنم.
    _ نه مامان جون کاری ندارم فردا حتما کمکتون میکنم
    مامان : قربونت برم دخترم.
    _ راستی بابا میلاد کجاس؟
    بابا قلپی از چاییش و خورد و گفت :میلاد خونه مجردی خودشه گفته باید یه سری نقشه رو راست و ریسش کنه امشب خونه نمیاد.
    _ آهان
    بعدشم چاییمو خوردم و رفتم اتاقم
    من عاشق اتاقمم ست مشکی وصورتی (مدیونید اگه فک کنید من مثه دختر بچها عاشق صورتیم ها نخیرم منتها بیشتره دخترا صورتی دوس دارن منم دارم ولی این صورتی یه صورتی خاص بود خیلی ملایم و خوشگل بود)
    اتاقم خیلی بزرگ نیست ولی من خیلی دوسش دارم لابد میپرسین چرا؟؟؟ خب چون همه اتاقاشونو دوس دارن!!! بازم میپرسین چرا؟؟؟ چونکه زیرا!!! بازم چرا؟؟؟؟ دهه چرا انقد چرا میکنین اصلا به شما چه اتاق خودمه اختیارشو دارم ، والا الکی آدمو عصبانی میکننا
    وقتی که وارد اتاقم میشی یه فضای رویایی رو میبینی ( تعریف از خود نباشه خودم رویاییش کردم ) یه تخت صورتی که روش رو تختی صورتی هست ته اتاق چسبیده به دیواره و می تحریرم کنار تختمه . پایین تختمم کمد لباسام و دراور و کشوهاش هست که توش پر لباسه . یه کشوی تکم هست که توش لباسای زیرم هست (دیگه هم فوضولی نکنید پرووهااا ، )
    یکم اونور تر از کمدم میز آرایشم هست که روش پره لاک و عطره ، چنتایی هم رژ لب و یه ریمل و چنتا سایه دارم . اصولا زیاد آرایش نمیکنم. یه جایی رم مختص کرم هام گذاشتم. یه صندوقچه کوچولو و جمع و جورم دارم که توش طلاها و زیوآلات و دستبند و گردنبند و خلاصه از اینجور چیزاست. میز آرایشم یه صندلی هم داره. ته اتاقمم دوتا مبل کوچولوی پفکی و یه میز بود که من عاشقشون بودم خیلی خوشگل و مامانی ان خلاصه که اتاقم کلا ست دخترونه س. ته ته اتاقمم دره بالکنه که من هر وقت دلم میگیره میرم اونجا ، اصلا اونجا که میرم احساس آرامش میکنم دوتا صندلی راحتی هم اونجا تو بالکنه
    ...7...
    رفتم رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم تا به نسیم اس بدم که فردا نمیتونم برم باهاش بیرون
    _ سلام نسیمی
    نسیم : سلام خانوم خانوما
    _ نسیم ما فردا نذری پزون داریم به مناسبت پیشواز محرم ، این شد که منم نتونستم دست رد به سـ*ـینه مامانم بزنم واسه همینم شرمندتم فردا نمبتونم بیام بیرون
    نسیم : اوکی مهم نیست اتفاقا فردا پسر خاله منم بعده مدتها که از کانادا اومده ایران تازه دو سه روز پیش رسیده حالا تازه فردا میخواد بیا پیش ما. منم نمیتونستم.
    _ خخخ باشه ، حالا این پسرخاله ت کی هست؟
    نسیم : تو نمیشناسیش.
    _ خب این کیه که ما نمیشناسیم ناقلا؟ جوونه؟ خوشگله؟ چن سالشه؟
    نسیم : هم جوونه هم خوشگله ، 25 سالشه.
    _ خب پس نونت تو روغنه دیگه دختررر.
    نسیم : عه توام گیر آوردیا مارو سره شبی بیا برو بگیر بخواب زده به سرت داری چرت میگی.
    _ حالا اسمش چیه؟
    نسیم : هیراد.
    _ آهان ، خب اصلا ب من چ خخخ فعلا خدافظ عزیزم شبت خوش.
    نسیم : بابای آجو شبه توهم شیک و پیک.
    هوووف حوصلم سر رفتتت حالا چیکار کنم.
    اصولا من اینجور وقتا زل میزنم به سقف اتاقم.
    هووووف چیزی به ذهنم نرسیددد پسسس میرم سراغ حسن فری (همون هنذفری خودمون ، نیس من یکم زیادی کشف میکنم اینم یکی از کشفیاتمه ببینین چقده هنرمندم من دارم حیف میشم حییییفففف)
    آهنگ دیدی چی شد از امیر فرجام و پلی کردم.
    تو چهرت آشناس ، مثه فرشته هاس
    نکنه تورو من تو خواب دیدم.
    تورو تو قصه ها ، توی نوشته ها
    تورو به چشم انتخاب دیدم.
    .
    یکمی صبر کن... بذار ببینمت...
    نکنه تو همون باشی که قلبم عاشقش شد.
    یکمی صبر کن نرو ، بذار ببینمت تورو ،
    نرو یکدفعه عاشقت شدم... دیدی چی شد.
    .
    تورو تا دیدمت ، گرفتارت شدم
    یه عالم عشقِ پاک ، بدهکارت شدم
    تورو تا دیدمت ، دلم آروم گرفت
    دلم با عشقِ تو ، یه لحظه خو گرفت
    گرفتارِ توُ چشمِ سیاه ، صورت ماهت
    خودمم باورم نمیشه اینجوری میخوامت.
    گرفتارِ توُ چشمِ سیاه ، صورت ماهتُ
    خودمم باورم نمیشه اینجوری میخوامت
    .
    یکمی صبر کن نرو ، بذار ببینمت تورو ،
    نکنه تو همون باشی که قلبم عاشقش شد.
    یکمی صبر کن نرو ، بذار ببینمت تورو ،
    نرو یکدفعه عاشقت شدم... دیدی چی شد.


    هووووف کلی انرژی مثبت بهم انتقال داد این آهنگه
    حالا یه آهنگه دیگه... هوووم بذار ببینم چه آهنگی خوبه...
    آهنگ پاتوق از شهرام میرجلیلی رو پلی کردم.
    توی هرگوشه از دنیا ، تموم لحظه های ما ،
    پره از عشق و از رویا ، اگه ما پیشه هم باشیم
    تو این روزای تکراری ، چه تو خواب و چه بیداری
    میام هرجا که دوست داری ، میام تا ماله هم باشیم...
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هرلحظه میبینم
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هر لحظه میبینم
    .
    به یاده تو توی ایوون ، روی میزم دوتا فنجون
    چقد میچسبه این بارون ، اگه تو سهم من باشی
    همون پاتوق ، همون ساعت
    برای من شده عادت ، خیالم راحت راحت
    اگه تو... پیش من باشی...
    .
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هرلحظه میبینم
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هرلحظه میبینم
    اگه باشی...
    یا نباشی...
    تورو...
    هرلحظه میبینم...
    .
    ووویییی منکه جدا عاشق این دوتا آهنگم...
    بعد از اینکه چنتای دیگه آهنگ گوش دادم موبایلمو گذاشتم رو میز کامپیوتر تا شارژ شه و دوباره به سقف زل زدم.
    ناخودآگاه فکرم به امروز کشیده شد ، به اون نگاه عسلی ، به اون پسری که تا دیدمش دلمو لرزوند ، دروغ چرا واقعا هم دلمو لرزوند ، عجیب شبیه یکی بود که نمیدونم کی ولی فقط میدونم خیلی آشناس... خیلی خیلی آشنا...
    با همین فکرا به خواب رفتم..
    صبح که پا شدم دیدم دنیا رو سرم وارونه س ، واااای خدایا ینی الان مردم؟ واااایییی نه من خیلی جوووونمممم هنو شوور نکردما خدا جون تو همین فکرا بودم که دیدم بله یه لنگم رو زمینه یه لنگم روی تخت ، خودمم به صورت وارونه بین تخت و زمین دارم سیر میکنم. آخه من نمیدونم شب عین آدم میخوابم صبح انگار میمون های آمازیایی حمله کردن که من 180 درجه چرخ میخورم. رفتم جلو آینه ، اووووف موهامو نگوووو... راس میگنا بهترین اتوی آدم بالشتشه ، من دیشب موهامو شونه زدم نیگا کن تورو خدا... و مشغول شونه زدن موهام شدم ، که مامان صدام کرد. سریع پریدم تو دستشویی دست و صورتم و شستم و رفتم پایین ( همون طبقه اول که پذیرایی و آشپزخونه و ایناس )
    _ سلاااااممممم سلااااامممم بر مادر و پدر دوست داشتنی و گرامی چطور مطورین؟ دماغاتون چاقه؟ کیفاتون کوکه؟
    ترانه از روی پله ها داد زد : چی شده آجی کیفت بدجور کوکه ها ، چیز میزی زدی؟
    جیغ کشیدم و رفتم دنبالش
    _ تراااانههههه ، ترانههههه واستا تا نکشتمت ، اگه وایسی مجازاتت کمتره هااا.... بوخودا راس میگم
    ...8...
    ولی کو گوش شنوا و ترانه هم همینطور با خنده میدویید و از روی مبلا میپرید.
    خلاصه با شادی رفتیم رو میز تا صبحانه مون و بخوریم ، من طبق عادت همیشگیم کره با مربای هویج خوردم ( خیلی دوس دارم آخه ، شما دلتون نخوادا ).
    _ مامانی جونم مرسی عزیزمممم. بابایی مرسییییی. ترانه کوفتت شه خخخ
    ترانه : ای درد ، اگه نگیرمت.
    _ دیگه چی تو منو بگیری؟
    ترانه : منکه تورو بازم میبینمت خواهری خخخخ
    _ باشه تو حالا کوفت کن ههههه
    و با شادی از آشپزخونه اومدم بیرون.
    مامان از آشپزخونه داد زد : نفیسه مامان امروز میریم خونه ملوک خانوم برا آش نذری حواست باشه ها.
    _ باشه مامانم حواسم هست.
    رفتم تو اتاقم تا یکم رمان جدیدی که دانلود کرده بودمو بخونم بعدشم بریم خونه ملوک خانوم.
    ساعت 9:30 صبح
    مامان : نفیسه ، نفیسه . مادر پاشو بریم خونه ملوکخانوم چرا باز دوباره خوابیدی؟
    با فریادای مامان دل از رختخواب و بالشت و اینا کندم و بلند شدم رفتم یه آبی به دست و صورتم زدم.
    یه مانتوی مشکی راحت با یه شال مشکی شاده سرم گذاشتم ، شلوار لی مشکیمم پوشیدم ، نمیخواستم زیاد آرایش کنم ، یه رژ رنگ لب که مات بود و زدم با یکمم ریمل که چشمام از اون حالت خستگی بیاد بیرون.
    رفتیم خونه ملوک خانوم ، کلی کار کردیم منم رفتم آش و هم زدم و برای سلامتی همه و موفقیت خودم دعا کردم و از خدا خواستم بر خلاف سال های پیش امسال یه چیزای جدیدی و تجب
    ربه کنم ، یه حمد و سوره خوندم و ملاقه رو دادم تا بقیه هم ، نیت کنن و هم بزنن و از خدا و امام حسین هرچی که میخوان بهشون بده.
    ساعت 19:10 غروب
    _ مامانی من دارم این آش و میبرم برا نسیم اینا آخه امروز بهشون گفتم نذری داریم میپزیم زشته نبرم.
    مامان : باشه دخترم برو زودی بیاها ، نمونی اونجا
    باشه ای گفتم و رفتم آژانس سره کوچه و یه ماشین برای خونه نسیم اینا گرفتم . تو ماشین به نسیم اس دادم که دارم میام و منتظرم باشه چون دلم نمیخواد هیچ وقت سر زده خونه کسی برم.
    وقتی رسیدم خونه نسیم به آژانس گفتم منتظرم بمونه و رفتم جلو خونه شون و زنگ خونه شون و زدم. مامانش بود : بله؟
    _ سلام خانوم قادری ، امممم چیزه نسیم هستش؟
    خانوم قادری : بله دخترم کاریش داری؟
    _ راستش براش آش نذری آوردم.
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    _ نه والا مامانی خودتم که خبر داری من عاشق کار کردنم اصلا هم خسته نمیشم تازه با وجود نسیم مگه میشه خسته هم شد؟ بس که این دختر شاد وشیطونه.مامان : خب پس خداروشکر ، فردا که کافی شاپ نمیری مادر؟
    _ نه مامانی نمیرم چطور؟؟؟
    آخه فردا شب پیشواز ماه محرمه، ماهم با همسایه ها از صبح میخوایم آش نذری بپزیم. خواستم اگه کاری نداری یکم کمکمون کنی.
    میخواستم بگم نه کاری ندارم که یهو یاده نسیم افتادم که میگفت فردا با هم بریم بیرون ولی ترجیح دادم به مامانم کمک کنم و بیرون رفتن و فعلا کنسل کنم ، آخه از اونجایی که من ارادت خاصی به آقا امام حسین دارم دوس دارم همیشه هم تو عذاداریش شرکت کنم.
    _ نه مامان جون کاری ندارم فردا حتما کمکتون میکنم
    مامان : قربونت برم دخترم.
    _ راستی بابا میلاد کجاس؟
    بابا قلپی از چاییش و خورد و گفت :میلاد خونه مجردی خودشه گفته باید یه سری نقشه رو راست و ریسش کنه امشب خونه نمیاد.
    _ آهان
    بعدشم چاییمو خوردم و رفتم اتاقم
    من عاشق اتاقمم ست مشکی وصورتی (مدیونید اگه فک کنید من مثه دختر بچها عاشق صورتیم ها نخیرم منتها بیشتره دخترا صورتی دوس دارن منم دارم ولی این صورتی یه صورتی خاص بود خیلی ملایم و خوشگل بود)
    اتاقم خیلی بزرگ نیست ولی من خیلی دوسش دارم لابد میپرسین چرا؟؟؟ خب چون همه اتاقاشونو دوس دارن!!! بازم میپرسین چرا؟؟؟ چونکه زیرا!!! بازم چرا؟؟؟؟ دهه چرا انقد چرا میکنین اصلا به شما چه اتاق خودمه اختیارشو دارم ، والا الکی آدمو عصبانی میکننا
    وقتی که وارد اتاقم میشی یه فضای رویایی رو میبینی ( تعریف از خود نباشه خودم رویاییش کردم ) یه تخت صورتی که روش رو تختی صورتی هست ته اتاق چسبیده به دیواره و می تحریرم کنار تختمه . پایین تختمم کمد لباسام و دراور و کشوهاش هست که توش پر لباسه . یه کشوی تکم هست که توش لباسای زیرم هست (دیگه هم فوضولی نکنید پرووهااا ، )
    یکم اونور تر از کمدم میز آرایشم هست که روش پره لاک و عطره ، چنتایی هم رژ لب و یه ریمل و چنتا سایه دارم . اصولا زیاد آرایش نمیکنم. یه جایی رم مختص کرم هام گذاشتم. یه صندوقچه کوچولو و جمع و جورم دارم که توش طلاها و زیوآلات و دستبند و گردنبند و خلاصه از اینجور چیزاست. میز آرایشم یه صندلی هم داره. ته اتاقمم دوتا مبل کوچولوی پفکی و یه میز بود که من عاشقشون بودم خیلی خوشگل و مامانی ان خلاصه که اتاقم کلا ست دخترونه س. ته ته اتاقمم دره بالکنه که من هر وقت دلم میگیره میرم اونجا ، اصلا اونجا که میرم احساس آرامش میکنم دوتا صندلی راحتی هم اونجا تو بالکنه
    ...7...
    رفتم رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم تا به نسیم اس بدم که فردا نمیتونم برم باهاش بیرون
    _ سلام نسیمی
    نسیم : سلام خانوم خانوما
    _ نسیم ما فردا نذری پزون داریم به مناسبت پیشواز محرم ، این شد که منم نتونستم دست رد به سـ*ـینه مامانم بزنم واسه همینم شرمندتم فردا نمبتونم بیام بیرون
    نسیم : اوکی مهم نیست اتفاقا فردا پسر خاله منم بعده مدتها که از کانادا اومده ایران تازه دو سه روز پیش رسیده حالا تازه فردا میخواد بیا پیش ما. منم نمیتونستم.
    _ خخخ باشه ، حالا این پسرخاله ت کی هست؟
    نسیم : تو نمیشناسیش.
    _ خب این کیه که ما نمیشناسیم ناقلا؟ جوونه؟ خوشگله؟ چن سالشه؟
    نسیم : هم جوونه هم خوشگله ، 25 سالشه.
    _ خب پس نونت تو روغنه دیگه دختررر.
    نسیم : عه توام گیر آوردیا مارو سره شبی بیا برو بگیر بخواب زده به سرت داری چرت میگی.
    _ حالا اسمش چیه؟
    نسیم : هیراد.
    _ آهان ، خب اصلا ب من چ خخخ فعلا خدافظ عزیزم شبت خوش.
    نسیم : بابای آجو شبه توهم شیک و پیک.
    هوووف حوصلم سر رفتتت حالا چیکار کنم.
    اصولا من اینجور وقتا زل میزنم به سقف اتاقم.
    هووووف چیزی به ذهنم نرسیددد پسسس میرم سراغ حسن فری (همون هنذفری خودمون ، نیس من یکم زیادی کشف میکنم اینم یکی از کشفیاتمه ببینین چقده هنرمندم من دارم حیف میشم حییییفففف)
    آهنگ دیدی چی شد از امیر فرجام و پلی کردم.
    تو چهرت آشناس ، مثه فرشته هاس
    نکنه تورو من تو خواب دیدم.
    تورو تو قصه ها ، توی نوشته ها
    تورو به چشم انتخاب دیدم.
    .
    یکمی صبر کن... بذار ببینمت...
    نکنه تو همون باشی که قلبم عاشقش شد.
    یکمی صبر کن نرو ، بذار ببینمت تورو ،
    نرو یکدفعه عاشقت شدم... دیدی چی شد.
    .
    تورو تا دیدمت ، گرفتارت شدم
    یه عالم عشقِ پاک ، بدهکارت شدم
    تورو تا دیدمت ، دلم آروم گرفت
    دلم با عشقِ تو ، یه لحظه خو گرفت
    گرفتارِ توُ چشمِ سیاه ، صورت ماهت
    خودمم باورم نمیشه اینجوری میخوامت.
    گرفتارِ توُ چشمِ سیاه ، صورت ماهتُ
    خودمم باورم نمیشه اینجوری میخوامت
    .
    یکمی صبر کن نرو ، بذار ببینمت تورو ،
    نکنه تو همون باشی که قلبم عاشقش شد.
    یکمی صبر کن نرو ، بذار ببینمت تورو ،
    نرو یکدفعه عاشقت شدم... دیدی چی شد.


    هووووف کلی انرژی مثبت بهم انتقال داد این آهنگه
    حالا یه آهنگه دیگه... هوووم بذار ببینم چه آهنگی خوبه...
    آهنگ پاتوق از شهرام میرجلیلی رو پلی کردم.
    توی هرگوشه از دنیا ، تموم لحظه های ما ،
    پره از عشق و از رویا ، اگه ما پیشه هم باشیم
    تو این روزای تکراری ، چه تو خواب و چه بیداری
    میام هرجا که دوست داری ، میام تا ماله هم باشیم...
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هرلحظه میبینم
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هر لحظه میبینم
    .
    به یاده تو توی ایوون ، روی میزم دوتا فنجون
    چقد میچسبه این بارون ، اگه تو سهم من باشی
    همون پاتوق ، همون ساعت
    برای من شده عادت ، خیالم راحت راحت
    اگه تو... پیش من باشی...
    .
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هرلحظه میبینم
    اگه شادم ، اگه غمگین
    میام و یه گوشه میشینم
    اگه باشی ، یا نباشی
    تورو هرلحظه میبینم
    اگه باشی...
    یا نباشی...
    تورو...
    هرلحظه میبینم...
    .
    ووویییی منکه جدا عاشق این دوتا آهنگم...
    بعد از اینکه چنتای دیگه آهنگ گوش دادم موبایلمو گذاشتم رو میز کامپیوتر تا شارژ شه و دوباره به سقف زل زدم.
    ناخودآگاه فکرم به امروز کشیده شد ، به اون نگاه عسلی ، به اون پسری که تا دیدمش دلمو لرزوند ، دروغ چرا واقعا هم دلمو لرزوند ، عجیب شبیه یکی بود که نمیدونم کی ولی فقط میدونم خیلی آشناس... خیلی خیلی آشنا...
    با همین فکرا به خواب رفتم..
    صبح که پا شدم دیدم دنیا رو سرم وارونه س ، واااای خدایا ینی الان مردم؟ واااایییی نه من خیلی جوووونمممم هنو شوور نکردما خدا جون تو همین فکرا بودم که دیدم بله یه لنگم رو زمینه یه لنگم روی تخت ، خودمم به صورت وارونه بین تخت و زمین دارم سیر میکنم. آخه من نمیدونم شب عین آدم میخوابم صبح انگار میمون های آمازیایی حمله کردن که من 180 درجه چرخ میخورم. رفتم جلو آینه ، اووووف موهامو نگوووو... راس میگنا بهترین اتوی آدم بالشتشه ، من دیشب موهامو شونه زدم نیگا کن تورو خدا... و مشغول شونه زدن موهام شدم ، که مامان صدام کرد. سریع پریدم تو دستشویی دست و صورتم و شستم و رفتم پایین ( همون طبقه اول که پذیرایی و آشپزخونه و ایناس )
    _ سلاااااممممم سلااااامممم بر مادر و پدر دوست داشتنی و گرامی چطور مطورین؟ دماغاتون چاقه؟ کیفاتون کوکه؟
    ترانه از روی پله ها داد زد : چی شده آجی کیفت بدجور کوکه ها ، چیز میزی زدی؟
    جیغ کشیدم و رفتم دنبالش
    _ تراااانههههه ، ترانههههه واستا تا نکشتمت ، اگه وایسی مجازاتت کمتره هااا.... بوخودا راس میگم
    ...8...
    ولی کو گوش شنوا و ترانه هم همینطور با خنده میدویید و از روی مبلا میپرید.
    خلاصه با شادی رفتیم رو میز تا صبحانه مون و بخوریم ، من طبق عادت همیشگیم کره با مربای هویج خوردم ( خیلی دوس دارم آخه ، شما دلتون نخوادا ).
    _ مامانی جونم مرسی عزیزمممم. بابایی مرسییییی. ترانه کوفتت شه خخخ
    ترانه : ای درد ، اگه نگیرمت.
    _ دیگه چی تو منو بگیری؟
    ترانه : منکه تورو بازم میبینمت خواهری خخخخ
    _ باشه تو حالا کوفت کن ههههه
    و با شادی از آشپزخونه اومدم بیرون.
    مامان از آشپزخونه داد زد : نفیسه مامان امروز میریم خونه ملوک خانوم برا آش نذری حواست باشه ها.
    _ باشه مامانم حواسم هست.
    رفتم تو اتاقم تا یکم رمان جدیدی که دانلود کرده بودمو بخونم بعدشم بریم خونه ملوک خانوم.
    ساعت 9:30 صبح
    مامان : نفیسه ، نفیسه . مادر پاشو بریم خونه ملوکخانوم چرا باز دوباره خوابیدی؟
    با فریادای مامان دل از رختخواب و بالشت و اینا کندم و بلند شدم رفتم یه آبی به دست و صورتم زدم.
    یه مانتوی مشکی راحت با یه شال مشکی شاده سرم گذاشتم ، شلوار لی مشکیمم پوشیدم ، نمیخواستم زیاد آرایش کنم ، یه رژ رنگ لب که مات بود و زدم با یکمم ریمل که چشمام از اون حالت خستگی بیاد بیرون.
    رفتیم خونه ملوک خانوم ، کلی کار کردیم منم رفتم آش و هم زدم و برای سلامتی همه و موفقیت خودم دعا کردم و از خدا خواستم بر خلاف سال های پیش امسال یه چیزای جدیدی و تجب
    ربه کنم ، یه حمد و سوره خوندم و ملاقه رو دادم تا بقیه هم ، نیت کنن و هم بزنن و از خدا و امام حسین هرچی که میخوان بهشون بده.
    ساعت 19:10 غروب
    _ مامانی من دارم این آش و میبرم برا نسیم اینا آخه امروز بهشون گفتم نذری داریم میپزیم زشته نبرم.
    مامان : باشه دخترم برو زودی بیاها ، نمونی اونجا
    باشه ای گفتم و رفتم آژانس سره کوچه و یه ماشین برای خونه نسیم اینا گرفتم . تو ماشین به نسیم اس دادم که دارم میام و منتظرم باشه چون دلم نمیخواد هیچ وقت سر زده خونه کسی برم.
    وقتی رسیدم خونه نسیم به آژانس گفتم منتظرم بمونه و رفتم جلو خونه شون و زنگ خونه شون و زدم. مامانش بود : بله؟
    _ سلام خانوم قادری ، امممم چیزه نسیم هستش؟
    خانوم قادری : بله دخترم کاریش داری؟
    _ راستش براش آش نذری آوردم.
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    خانوم قادری : دستت درد نکنه دخترم خدا قبول کنه به مامان سلام برسون الان نسیم و میگم بیاد پایین. و با صدای نسیم نسیم کم کم از آیفون فاصله گرفت.منتظر بودم گـه یهو دیدم یکی بهم تنه زده،هرچی فوش بلد بودم و تو دلم آماده کرده بودم تا بهش بگم برگشتم اما...
    دوباره همون نگاه عسلی ، اون اینجا چیکار میکرد.
    تو حال و هوای خودمون بودیم که نسیم درو باز کرد. با دیدن مادوتا لبخندی زد و گفت : عه سلام نفیسه جون خوبی؟ سلام هیراد خوبی؟ واا شماها چتونه؟
    با گنگی نگاهش کردم و گفتم : چچچ...ییی..زززی شددده؟
    با این حرفم نسیم پقی زد زیره خنده. به خودم اومدم و گفتم : کوفت نسیم برات آش آورده بودم ، این آقا بهم تنه زد ، برا همین قاطی کردم.
    نسیم : آها خوب شد گفتی ، نفیسه ایشون آقای هیراد ارجمند پسر عمم که تازه از کانادا اومده همونی که اون روز بهت گفتم. هیراد اینم دوست جون جونیم خانوم نفیسه شمش.
    وااااایییییی این پسره خیلی آشناس انگار یه جا دیدمش ولی نمیشناسمش ، هم اسمش هم قیافش هم چشماش... همه چیزش.
    بیشتر از اون موندن و جایز ندونستم و بشقاب آش و دادم و رفتم سوار آژانس شدم ، تمام مدت ذهنم درگیر اون پسره بود ، خیلی برام آشنا بود حس میکردم میشناسمش ولی نمیدونم چرا هرچی به این مخ وامونده فشار میارم هیچی دستگیرم نمیشه
    انقد مشغول بودم که نفهمیدم چطوری رسیدیم خونه ، کرایه آژانس و حساب کردم و رفتم خونه. بعده سلام و احوال پرسی با خانواده گرام ترجیح دادم برم اتاقم و یه دوش بگیرم ، واقعا بهش نیاز داشتم ، فکرم خیلی خسته بود. لباسامو برداشتمو رفتم حموم.
    /هیراد/
    وااای بعده اینکه نسیم گفت ایشون نفیسه شمس هستن همه چی یادم اومدم پس بگو نفیسه بود ولی این همه مدت پس شکم درست از آب دراومد ، چقد خانوم شده بود فکرشم نمیکردم ، واقعا عجیبه خیلی ، بعده این همه سال خدا دوباره نفیسه رو سره راهم گذاشته ، این معنیش چی میتونه باشه!!
    /نفیسه/
    تو حمومم داشتم به اون پسره فکر میکردم ، خیلی ذهنم درگیر شده بود. اسمش چی بود؟ آها هیراد ارجمند.. هیراد ارجمند.. هیراد ارجمند... یهو ذهنم به کار افتاد ، هشت سال پیش...
    چیییییییی؟؟؟؟؟؟؟ هیرااااادددددد؟؟؟؟؟ تنم به لرزه افتاد ، بعده هشت سال، آره خودش بود ، هم فامیلیش همین بود هم اسمش ، چشماش هنوزم تو خاطرمه ، ینی اون دوباره...
    ...9...
    نم اشک و تو چشمام حس کردم ، بغضم گرفته بود ، نم اشک و تو چشمام حس کردم ، سریع آب زدم به صورتم تا اشکام نریزن ، هشت سال پیش چشمه اشکم و خشک کردم و با خودم عهد بستم که بخاطره هیچ پسری گریه نکنم چون لیاقتشو ندارن ، هیراد هم لیاقت منو نداشت... یهو ذهنم رفت سمت هشت سال پیش وقتی که 15 سالم بود و با هزار عشق و آرزو با هیراد دوست شدم تا اون روز کذایی ، لعنتی ، اون روزی که مجبورم کرد برم پارک ، اون روزی که دیدم دستش تو دسته یه دختره دیگه بود ، اون روز شکستم ، به خودم قول دادم . نفیسه دختر چته؟؟؟؟ تو بخودت قول دادی پس سره قولت بمون ، نذار دوباره هیراد وارد زندگیت بشه ، آره درستشم همینه ، فقط یه دیدار ساده و کاملا اتفاقی بود ، تموم شد و رفت بار دومی وجود نداره که تو ببینیش شک نکن...
    سعی کردم با این حرفا به خودم آرامش بدم ولی خودمم ته دلم خوب میدونستم که اینا همش حرفای دلگرم کننده ست و هیراد دست از سرم برنمیداره... به وان تکیه دادم و سعی کردم آروم باشم ولی مگه میشد... چشمام و بستم و بعده ده دقیقه دوش گرفتم و بعده پوشیدن لباسام رفتم رو تختم تا بخوابم واقعا نیاز داشتم تا بخوابم تا یکم از اون فکر و خیالا بیام بیرون ، تو همین فکرا بودم که چشمام کم کم گرم شد و ...
    با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ، اوووف این گوشی کجاس .... آهاااا بلاخره یافتمش...
    با صدای خواب آلودی جواب دادم : ها؟؟ چیه؟؟ کیه؟؟
    صدای خنده نسیم و از تو گوشی شنیدم : خخخخخ دختر تو تا الان خوابی؟ دستت درد نکنه دیگهههه
    _ سره شما درد نکنه ، بنال چیکار داری ، میخوام برم به بدبختیام برسم،
    نسیم : خخخخخ منظور از بدبختیام خوابته دیگه؟ خخخخخ
    با هربار خندیدنش حرصی تر میشدم.
    _ عجبا ، چه گیری کردیم کارم به خودم ربط داره بگو چیکار داری.
    نسیم : زنگ زدم بگم آشی که دیشب دادی خیلی خوشمزه بود ، خیلی وقت بود هـ*ـوس آش رشته کرده بودیم ، هم من هم مامانم.
    با یادآوری دیشب و هیراد ناخودآگاه اخمام توهم رفت.
    _ خب ، همین؟؟؟؟
    نسیم : آره همین
    بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت : راستی ، هیرادم تشکر کرد خیلی خوشش اومده بود از آش رشته هه.
    دوباره اخمام توهم رفت ، حوصله چرت و پرتای نسیمم نداشتم
    _ نسیم مامانم داره صدام میزنه ببخشید باید قطع کنم فعلا خدافظ.
    نسیم : باشه عزیزم ، فعلن بابای.
    بعده قطع کردن گوشی ، موبایلمو همونجا رو تخت پرت کردم و سرمو بردم زیربالشم.
    قسمت دهم
    حوصله هیچ چیز و هیچ کس و نداشتم ، میخواستم تو حال خودم باشم ، همشم بعده دیدن هیراد به وجود اومده بود...
    / هیراد /
    دیشب با دیدن نفیسه یه حس خاصی تو دلم به وجود اومد ، با دیدنش عشقم بهش دوبرابر شد . نفیسه ،،، بازم یاد اون روز کذایی و بوسیدن اون دختر افتادم ، کاش همه چیزو به نفیسه میگفتم ، میگفتم که چقد عاشقشم.
    هیراد هنوزم دیر نشده پسر.... ولی چرا دیر شده ، نفیسه حالا دیگه از من متنفره... متنفر متنفر...
    با صدای خاله به خودم اومدم.
    خاله : پسرم صبحانتو بخور دیگه چرا تو فکری؟؟
    _ نه خاله جان تو فکر نیستم ، یکم خسته ام.
    خاله : باشه عزیزم ، بعده هشت ، نه سال برگشتی ایران ، بایدم این آب و هوا بهت نسازه.
    هه ، لم میخواست حرف خاله رو قبول کنم و بگم آره خاله تو راس میگی بخاطره آب و هوا اینقدر آشفته م ، ولی به خودمو دلم که نمیتونم دروغ بگم ، نمیتونم انکار کنم که با دیدن دوباره نفیسه این حالتا بهم دست نداده ، از وقتی دیدمش یه جوری شدم.
    با صدای نسیم به خودم اومدم : به به سلام پسرخاله گرام ، شما که سحرخیزی ماشالا ، کانادا هم انقدر سحرخیز بودی؟
    _ آره نسیم جان ، بخاطره کار و درگیری هام زود بیدار میشدم.
    نسیم : آهان ، خب آب و هوای ایران بهت میسازه؟
    در حقیقت تو هوایی که نفیسه نفس میکشه ، بدجوری این هوا بهم میسازه ، بدجوری...
    با صدای نسیم از افکار درهمم فاصله گرفتم.
    _ ها؟ چیه؟؟
    نسیم : چیه هیراد ، اینجا نیستیا!!!
    _ هان؟ کجا؟؟
    ...10...
    نسیم : خخخخخ هیچی بابا صبحانه تو بخور.
    منکه سر در نیاوردم چی گفت ، یه تیکه نون برداشتم و یکم کره و یکمم عسل روش مالیدم و گذاشتم دهنم ، ولی اصلا از گلوم پایین نمیرفت.
    با تشکر زیرلبی از خاله تشکر کردم و از صندلیم بلند شدم تا برم که صدای نسیم و شنیدم : هیراد کجا میری؟ چیزی نخوردی که!!
    _ نه مرسی خوبه ، خوردم بیشتر از این نمیتونم.
    نسیم : باشه ، خب حالا کجا میری؟ عجله داری؟
    _ نه عجله چیه ، دارم میرم یکم هوا بخورم.. همین.
    نسیم : باشه پس منم باهات میام ، این چند روز تعطیلی بیرون نرفتم ، حوصلم سر رفته.
    اوووف همینو کم داشتیم ، میخواستم تو تنهایی یکم فکر کنم که این دختره قوز بالا قوز شد ، اه
    خاله : عه دخترم ، خب شاید هیراد جان بخواد یکم با خودش خلوت کنه بزار تنها بره.
    با ایم خرف خاله خیلی خوشحال شدم ولی با حرف نسیم انگار یه پارچ آب یخ روم خالی کردن
    نسیم : عه مامان ، هیراد به اندازه کافی تو کانادا خلوت کرده ، حالا بذار یکم ما باهاش بریم تازه شاید خیابونا رو اشتباه کنه ، آخه هشت نه سالی میشه ایران نیومده ، هیراد بریم من لباس بپوشم.
    بعدم رفتم طبقه پایین.
    / هیراد /
    منتظر نسیم بودم تا بیاد پایین ، آخه دوساعت اون بالا چیکار میکنه. اگه اون نبود تا الان رفته بودم. ااااه
    تو همین فکرا بودم که نسیم و دیدم.
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    اوه اوه چه کرده بود با خودش ، انقد آرایش کرده بود که ن نزدیک بود همونجا روش بالا بیارمانقدم لباساش توچشم بود که نگو.
    /نسیم/
    با دیدن هیراد تو اون لباس واقعا یه جوری شدم ، خیلی خوشتیپ و جذاب شده بود ، مثل همیشه
    هیراد : خب نسیم خانوم بریم؟
    _ میشه لطفا بهم بگی نسیم؟ با نسیم خانوم راحت نیستم.
    هیراد : باشه نسیم بریم؟
    انگار تو دلم قند آب کرده بودن با اینکه فقط اسممو گفت پلی همینم خودش خیلیه این یعنی اینکه اونم نسبت به من بی میل نیست
    _ بریم
    و به سمت ماشین هیراد راه افتادیم
    /نفیسه/
    نسیم موقع خوردن صبحانه بهم زنگ زد و گفت بریم بیرون ، واقعا هم به این بیرون رفتن احتیاج داشتم باید یکم هوا به کلم بخوره.
    حوصله تیپ زدم نداشتم یه زیر سرافُنی مشکی پوشیدم ، روشم یه ژاکت خاکستری روشن که تونیک مانند بود پوشیدم ، بندشم بستم یه شلوار مشکی پوشیدم. یه شال مشکی هم گذاشتم سرم و یکم از موهامو ریختم بیرون. چکمه های طوسی رنگمو پام کردم.
    حوصله آرایش کردن نداشتم ، یه ریمل زدم و یه رژ لب صورتی مات که بیشتر رنگ لبم بود زدم. یه کیف خاکستری روشن هم برداشتم و رفتم طبقه پایین و بعده خداحافظی رفتم جلوی خونمون وایستادم تا نسیم بیاد.
    با دیدن سانتافه مشکی که داره به سمت خونمون میاد تعجب کردم. ولی وقتی دیدم جلوی خونه همسایه پارک کرد خیالم راحت شد که دیدم نسیم از پنجره سرشو آورد بیرون و گفت نفیسه بیا دختر.
    واااایییی خدا ، این سانتافه دیگه مال کیه ، خدا کنه اون چیزی که من فکر میکنم نباشه. با قدمهایی لرزون رفتم سمت ماشین ، درو باز کردم و رفتم داخل نشستم. بخاری روشن بود و گرم بود. به نسیم سلام دادم که یهو از تو آینه راننده دوباره یه جفت چشم عسلی دیدم. واااااااایییییی خدااااا ، از هرچی میترسم سرم میاد من. هووووف مثلا اومدم که از درگیری ذهنی راحت شم که بازم این اومد ، انگار ما حالا حالاها از شر ایشون خلاص نمیشیم دهه. سلامی کردمو و اونم با لبخند سرشو تکون داد و حرکت کرد.
    ) خدا جونم مثلا اومدم حال و هوام عوض شه ها ، زدی ناکارش کردی )
    رفتیم سمت دماوند ، اونجا یه پیست اسکی بزرگ بود که وسایل تفریحی هم داشت.
    /هیراد/
    با دیدن نفیسه یه جوری شدم ، حس میکنم نفیسه هم منو شناخته
    ( هیراد پسر نباید با دیدنش اینجوری خودتو ببازیا... اوکی اوکی ادامه نده بذار رانندگیمو بکنم)
    ...11...
    /نفیسه/
    رسیدیم به پیست اسکی ، دل و رودم همه پیچید بهم ارجمننددد اه دماوند پر پیچ و خم بود ، (باس به مامانیم بگم بهم چایی نبات بده)
    از ماشین پیاده شدیم ، هوا خیلی سرد بود ، هرچی باشه نزدیک کوه بودیم.
    نسیم دستاشو بهم کوبید و گفت : خبب ،
    و رو به نفیسه و هیراد ادامه داد : بچها آماده این یه دور اسکی باحال بزنیم؟
    منو هیراد هم موافق بودیم ( دهه هیراد چیه نفیسه آقای ارجمننددد.... ایش دو دقیقه بذار آرامش بگیرم)
    منو آقای ارجمند هم موافق بودیم.
    رفتیم و کفشای اسکیمونو پوشیدیم.
    رفتیم تو پیست اسکی. من عاشق اسکی روی یخم. فوق العاده س ، تعریف از خود نباشه توش حسابی ماهرم
    خلاصه چند دور اسکی رفتیم که حس کردم سرم خیلی گیج میره ، ولی فاصله م تا جایگاه خیلی زیاد بود ، اگه میرفتم جایگاهی که اونطرف بود یکم مینشستم تا حالم جا بیاد. به سمت جایگاه رفتم که چشام سیاهی رفت ، هیجا رو نمیتونستم ببینم چند بار نسیم و صدا زدم ولی نیومد که یهو حس کردم زیرپام خالی شد و افتادم و سیاهی مطلق....
    /هیراد/
    داشتم اسکی میکردم که صدای نفیسه رو شنیدم ، نسیم و صدا میکرد. برگشتم طرفش که یهو دیدم نقش بر زمین شد..
    نمیدونم چجوری خودمو رو یخا کشیدم و به همه تنه زدم تا به نفیسه رسیدم.
    وای خدا نفیسه من ، فرشته من رو زمین افتاده بود. خواستم بغلش کنم که متوجه خونی که روی پیشونیس بود شدم ، سریع بغلش کردم و از پیست بیرون رفتم.
    سریع رفتم سمت کلینیکی که کنار پیست بود و مخصوص کسایی بود که حین اسکی کردن زخمی میشن.
    رفتم داخل کلینیک ، سریع یه برانکارد آوردن و نفیسه رو بردن تو یه اتاقی ، خیلی نگران بودم. مدام راه میرفتم و تو دلم از خدا میخواستم که حالش زودتر خوب شه.
    صدای پاشنه کفشی رو شنیدم برگشتم و دیدم نسیم هراسون داره میاد پیش من. چند قدم رفتم پیشش.
    نسیم : وای هیراد ، چی شد؟ حالش چطوره؟
    _ نمیدونم ، الان بردنش تو اتاق ، بذار دکترش بیاد ببینیم چی شده.
    نسیم : چرا یدفعه اینجوری شد؟
    _ داشتم اسکی میکردم که صداشو شنیدم هی تورو صدا میکرد. برگشتم طرفش که دیدم افتاده رو زمین ، فورا آوردمش اینجا.
    نسیم : ببینم تو بهش دست زدی؟
    _ وای نسیم واقعا الان وقت این حرفا نیست ، دوستت حالش خوب نیست تو اینجا داری با من بحث میکنی که بهش دست زدم یا نه؟ بنظرت اون لحظه من چیکار میکردم هان؟
    نسیم خواست جوابی بده که همون لحظه دکتر از اتاق اومد بیرون
     

    Sara_021

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/07
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    55
    امتیاز
    0
    سراسیمه رفتم پیش دکتر و گفتم : آقای دکتر چیشد؟ حالش چطوره خوبه؟دکتر : آره پسرم ، حالش خوبه ، انشالا بهترم میشه ، ولی امشب رو بهتره که اینجا بمونه ، به سرش ضربه خورده ، خونریزی هم خدارو شکر زیاد نبود. ولی بهتره که امشب اینجا بمونه.
    دکتر خواست بره که انگار یه چیزی یادش اومد و روبه هیراد گفت : شما همسرش هستین؟
    دستپاچه گفتم : آآآرره
    نسیم : هیراد چی میگی تو؟
    دستمو به نشانه سکوت جلوی بینیم گرفتم و نسیم ساکت شد.
    دکتر ادامه داد : بهتره امشب یکی از بستگان خانوم اینجا بمونن. . رو به هیراد ادامه داد : در ضمن شماهم برای تکمیل پرونده و امضا و صورتحساب بهتره برین حسابداری.
    از دکتر تشکر کردم و رفت.
    به محض اینکه دکتر رفت صدای نسیم دراومد : هیراد چی چیو تو شوهرشی هان؟ چرا چرت و پرت تحویل دکتره دادی؟
    _ هیس ساکت ، ما اگه الان به مادرش بگیم نگران میشه ، امشب یه جوری به مادرش بگو که اینجا میمونین. که نگران نشن و پاشن بیان اینجا
    نسیم : اوف خدا ، آخه پدر مادرش نمیذارن شب بیرون از خونه باشه.
    _اوف ، نسیم با من بحث نکن ، وقتی کاری رو بهت میگم بکن ، ینی باید انجامش بدی ، اما و اگرم نیاری...
    نسیم : باشه ، زنگ میزنم میگم.
    و رفت که از توی کیفش موبایلشو دربیاره که انگار یه چیزی یادش اومد ، برگشت و گفت : به مامانم اینا چی بگیم؟ نمیگن یه دختر و پسر تنها باهم چیکار میکنن؟
    _ اولا که خاله و مامانم منو میشناسن ، میدونن که من اونجوری نیستم (شما هرجور که دوس دارید توصیف کنید)دوما ، خودم بهشون زنگ میزنم میگم راه بندون شده ، به احتمال زیاد امشب و اینجا میمونیم. توام به خانواده خانوم شمس همینو بگو.
    باشه ای گفت و رفت تا زنگ بزنه.
    منم موبایلمو از تو جیبم درآوردم و خونه خاله رو گرفتم. یه بوق دو بوق سه بوق
    و صدای آروم خاله مثل همیشه تو گوشی پیچیده شد.
    خاله : بله؟
    _سلام خاله جان.
    خاله : سلام پسرم ، اتفاقا میخواستم بهت زنگ بزنم. کجا موندین شما و نسیم؟
    _خاله راه بندون شده ، به احتمال زیاد نمیتونیم بیایم. دوست نسیم ، خانوم شمس هم همراهمونه ، به خانواده ش اطلاع داده. فک نکنم امشب بتونیم برسیم تهران.
    ...12...
    خاله : باشه پسرم ، کجا میخوابید؟
    _ تو ماشین یه چرتی میزنیم.
    خاله : باشه پسرم ، شام خوردین؟
    _ آره خاله یه رستوران این اطراف بود ، غذا خوردیم.
    با اینکه هیچکدوممون غذا نخورده بودیم ولی مجبور شدم به خاله دروغ بگم.
    خاله : باشه پسرم ، مامانت میگه مراقب خودتون باشین.
    _ چشم حتما خاله ، سلام برسونین. خدافظ.
    خاله : سلامت باشی پسرم ، خدانهگدارت.
    و گوشی قطع کردم و روی یکی از صندلی های توی راهرو نشستم.
    /نسیم/
    نمیدونم چرا هیراد باهام اونجوری رفتار کرد. هی هوای نفیسه رو داره. تازه به دکترم گفت که شوهرشم. اه ، دیگه نباید نفیسه رو با هیراد روبه رو کنم. انگار هواییش میکنه.با اینکه من خیلی از نفیسه سرترم.
    موبایلمو از تو کیفم درآوردم و شماره خونه نفیسه رو گرفتم. چندتا بوق خورد و صدای نگران مریم خانوم تو گوشی پیچید.
    مریم خانوم : الو...
    _ اهم ، سلام مریم خانوم خوبین؟ نسیمم.
    مریم خانوم : سلام دخترم ، اتفاقا داشتم دنبال شماره ت میگشتم ، نفیسه من هنوز خونه نیومده هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده ، با شماست؟
    _ بله مریم خانوم ، راه بندون شده ، احتمالا تا صبح ما اینجا گیریم . موبایل نفیسه شارژ تموم کرده ، خودشم خسته بود تو ماشین گرفته خوابیده. امشب و یه جوری تو ماشین سر میکنیم ، صبح راه باز شد میایم خاله.
    مریم خانوم : چیزی خوردی مادر؟
    _ آ ، آره شام خوردیم . تو رستوران.
    مریم خانوم : باشه ، مراقب خودتون باشین ، به نفیسه بگین در اولین فرصت بهم زنگ بزنه نگرانشم.
    _ باشه چشم حتما. سلام برسونین خاله.
    مریم خانوم : سلامت باشین خاله جان ، خودتونو بپوشونین سرما نخوریم خداحافظ.
    _ خدافظ.
    رفتم پیش هیراد و روی صندلی کناریش نشستم. کاملا مشخص بود که کلافه س. ولی چرا آخه ، تا قبل از نفیسه اینطوری نبود.
    _ هیراد چیزی شده؟
    هیراد : نه چیزی نیست. یکم خستم.
    _ میخوای برو یکم تو نمازخونه کلینیک استراحت کن حالت جا بیاد.
    هیراد : نه نسیم ، حالم خوبه ، ادای مامانارو برام درنیار خواهشا.
    و از جاش بلند شد.
    _ کجا میری هیراد؟
    هیراد : اگه اجازه بدی میخوام برم قدم بزنم تو محوطه ، البته اگه اجازه بدیا.
    _ هوف باشه.
    و رفت.
    چرا امروز اینطوری شده بود؟ همه حرفاش با نیش و کنایه بود. رفتم یکم تو نمازخونه استراحت کنم ، چشام از زور خستگی باز نمیشدن.
    رفتم تو نماز خونه ، کیفم و گذاشتم زیرسرم و به دیوار رو به روم خیره شدم.
    به هیراد فکر کردم ، چقد خاص بود ، چقدر خواستنی بود ، چقدر من دوسش داشتم ، ولی چرا بعد از این همه سال اعتراف نمیکنه ، چرا...
    نمیدونم تا کی فکر کردم که خوابم برد...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا