سه ماه تمام دختری که شما باشی رو ندیدم هر روزش شد یه تلنگر نبودنت و ندیدنت شد یه هشدار دیدم وقتی
نیستی روزا خیلی سخت و دیر می گذره تو یه نفر بودی که رفتی ولی انگار کل شهر خالی شده بود اون چراغ همیشه
خاموش اتاقت اون بهار خواب خالی از سکنه کم طاقتم می کرد از بین اون همه خاطره بینمون بوی عطرت روی تن کیانا بیشتر از هر
چیزی بهمم ریخت اون بی خوابی ها که زده بود به سرم یاد اون شبه فراموش نشدنی ، بهارخوابی که تو خاطراتمون جا زیاد داره
نگاهم رو ازاومدنت نا امید می کرد اون لبخند های بی حد و مرزت که دیگه نداشتم دلارام ( اووووف بازم ) یلدای امسال بدون حضور تو
با اون پذیرایی پر عشقت هیچ مزه ای نداشت هیشکی انار بهم نداد امسال حتی میلم به بادوم هندی نکشید چون تو نبودی
محرک من نبود یه هفته ، دو هفته ، شد یه ماه یه ماه و نیم رد شد ، شد دو ماه بی انصاف کدوم مسافرتی اینقد طولانی میشه ؟
بله بخند بایدم بخندی شد سه ماه که دیدم نه فایده نداره نه این آروم میشه نه این ( انگشت می زنه به قلبش به شقیقه اش یعنی
نه قلبش نه مغزش ) دیدم زنده م ولی زندگیم خیلی وقته مسافره شیرازه .
یه نفس عمیق می کشه ساکت میشه چه خوب که بهم زمان داد این هیجان پخش شده تو وجودم رو به صورت مساوی به همه
جای بدنم بکشونم هیچ جایی رو بی نصیب نزارم دستام که کم کم از این خواستن گرم میشه اون برق زندگی که دوباره با گفتن
حقیقت توی قلبش به چشمم می شینه بازم به صحت گفته ی داداش می رسم " کسی که زخم زده خودشم مرحم میشه "
" باهاش حرف بزن سبک میشی " و شدم درست به سبکی قاصدکی که اون ور تر از ما داره میره که به سفرش برسه
بهش نگاه می کنم نیم رخش رو هم دوست دارم اون نگاه به دور دستش رو هم دوست دارم انعکاس نور چه برقی به چشماش داده
سر می چرخونه نگاهش آروم به نگام دست می ده لبخند زیادی به لباش میاد سرم هیچ اجباری برای بلند شدنش از رو زانوم به
خودش راه نمیده فقط با نگاه وصل هم شدیم ، باید باور کنم اینقدر روش تاثیر پذیری داشتم ؟ اون همه کاری که گفت واقعا از
من سر زده بود ؟ اونم نسبت به دل و ایمون این آقای بی تفاوت ؟ باور کنم ؟ باز ترمیم کنم این شکاف بینمون رو ؟ با صدای بمش
منو از تو افکارم میکشه بیرون
- آهای خانم با شمام دوست داشتنت برام اجباری شده
یعنی توصیه می کنید باور کنم خودشه اون مردی که همچون شکنجه گران قرون وسطی منو به شکنجه ی حرفا و تهمت ش کشید ؟
مردی که با رفتار سرد و بی خیالش تیر می زد به احساس نابم ؟ مگه همه ی اینا تو گذشته جا نموند اونم با اومدنش به اینجا ؟
مبهوتم از این همه حس های انبار شده ی تو قلبش از اون جشنی که باید برای پیروزی م بگیرم آخرش مغلوب من شد اسارت گرفتم
این دستای پهن و مردونه اون خواسته ی بی منطق دوران نوجوانی زانو زد ، یه روزایی وقتی به همه ی اون چه که میخواستی می رسی زبونت به
احترامش سکوت می کنه باید یه دوره گفتار درمانی بگذرونی تا بتونی خواسته یا حتی حالت رو بگی اونم به زبان خیلی ساده
همه ی خواستم همین چهار کلمه میشه با کلی باور جدید
- کیان ؟
نیستی روزا خیلی سخت و دیر می گذره تو یه نفر بودی که رفتی ولی انگار کل شهر خالی شده بود اون چراغ همیشه
خاموش اتاقت اون بهار خواب خالی از سکنه کم طاقتم می کرد از بین اون همه خاطره بینمون بوی عطرت روی تن کیانا بیشتر از هر
چیزی بهمم ریخت اون بی خوابی ها که زده بود به سرم یاد اون شبه فراموش نشدنی ، بهارخوابی که تو خاطراتمون جا زیاد داره
نگاهم رو ازاومدنت نا امید می کرد اون لبخند های بی حد و مرزت که دیگه نداشتم دلارام ( اووووف بازم ) یلدای امسال بدون حضور تو
با اون پذیرایی پر عشقت هیچ مزه ای نداشت هیشکی انار بهم نداد امسال حتی میلم به بادوم هندی نکشید چون تو نبودی
محرک من نبود یه هفته ، دو هفته ، شد یه ماه یه ماه و نیم رد شد ، شد دو ماه بی انصاف کدوم مسافرتی اینقد طولانی میشه ؟
بله بخند بایدم بخندی شد سه ماه که دیدم نه فایده نداره نه این آروم میشه نه این ( انگشت می زنه به قلبش به شقیقه اش یعنی
نه قلبش نه مغزش ) دیدم زنده م ولی زندگیم خیلی وقته مسافره شیرازه .
یه نفس عمیق می کشه ساکت میشه چه خوب که بهم زمان داد این هیجان پخش شده تو وجودم رو به صورت مساوی به همه
جای بدنم بکشونم هیچ جایی رو بی نصیب نزارم دستام که کم کم از این خواستن گرم میشه اون برق زندگی که دوباره با گفتن
حقیقت توی قلبش به چشمم می شینه بازم به صحت گفته ی داداش می رسم " کسی که زخم زده خودشم مرحم میشه "
" باهاش حرف بزن سبک میشی " و شدم درست به سبکی قاصدکی که اون ور تر از ما داره میره که به سفرش برسه
بهش نگاه می کنم نیم رخش رو هم دوست دارم اون نگاه به دور دستش رو هم دوست دارم انعکاس نور چه برقی به چشماش داده
سر می چرخونه نگاهش آروم به نگام دست می ده لبخند زیادی به لباش میاد سرم هیچ اجباری برای بلند شدنش از رو زانوم به
خودش راه نمیده فقط با نگاه وصل هم شدیم ، باید باور کنم اینقدر روش تاثیر پذیری داشتم ؟ اون همه کاری که گفت واقعا از
من سر زده بود ؟ اونم نسبت به دل و ایمون این آقای بی تفاوت ؟ باور کنم ؟ باز ترمیم کنم این شکاف بینمون رو ؟ با صدای بمش
منو از تو افکارم میکشه بیرون
- آهای خانم با شمام دوست داشتنت برام اجباری شده
یعنی توصیه می کنید باور کنم خودشه اون مردی که همچون شکنجه گران قرون وسطی منو به شکنجه ی حرفا و تهمت ش کشید ؟
مردی که با رفتار سرد و بی خیالش تیر می زد به احساس نابم ؟ مگه همه ی اینا تو گذشته جا نموند اونم با اومدنش به اینجا ؟
مبهوتم از این همه حس های انبار شده ی تو قلبش از اون جشنی که باید برای پیروزی م بگیرم آخرش مغلوب من شد اسارت گرفتم
این دستای پهن و مردونه اون خواسته ی بی منطق دوران نوجوانی زانو زد ، یه روزایی وقتی به همه ی اون چه که میخواستی می رسی زبونت به
احترامش سکوت می کنه باید یه دوره گفتار درمانی بگذرونی تا بتونی خواسته یا حتی حالت رو بگی اونم به زبان خیلی ساده
همه ی خواستم همین چهار کلمه میشه با کلی باور جدید
- کیان ؟