{گذشته}
واقعا خسته بودم و ارزو میکردم هرچه زودتر برن تا بیهوش بشم.
داراب ازم اب خواست. خب تشخیص نخود سیا بودن درخواستش سخت نبود.
با هم وارد اشپزخونه شدیم.
_فکر نمیکردم با این پرستیژتون همچین کاراییم بکنین؟
لیوانو تو دستش گرفتو بهم نگاه کرد
_چه کارایی؟
_جور کردن موقعیت برای مخ زنی دوستتون.
اخم کردو از لیوانش چند قلوب اب خورد
_من فقط خسته بودمو دوست داشتم هرچه زودتر برم.
_خب من که از این کارتون راضیم
لیوان جلو دهنش واستاده بود
_چرا؟
_دارم بیهوش میشم.
اروم خندید و من.... منم به خنده ای که سالی یه بار اشکار میشه زل زدم.
خندش زیادی به دل میشینه. فکر کنم برای امنیت خودشه که زیاد نمیخنده.
کمی اونجا ساکت منتظر بودیم. سرمو رو کابینت گذاشته بودم و چشمامو بسته بودم. واقعا توانایی نداشتم. خیلی خسته بودمو همه انرژیم تموم شده بود. مخصوصا اینکه گریه کرده بودمو بعدش استراحت نکرده بودم مزید بر خستگی ناشی از مهمونی شده بود
_خوشه؟
چشمامو باز کردمو راست واستادم
_بله؟
_برو بخواب تو
_نه عیبی نداره بدرقه تون میکنم بعد
_وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی دیگه گریه نکن
با چشمایی که بخاطر خستگی خمـار شده بودن نگاش کردم. نمیدونستم عکس العمل مناسب در برابر این حرفش چی میتونه باشه.
پوریا صداش زدو اونم هول هولکی ازم خداحافظی کردو رفت.
من اما تازه متوجه شدم اسممو به زبون اورده بود.
حوصله فکر کردن نداشتم و به سمت رختو خوابم که از قبل تو تنها اتاق خونه انداخته بودیم رفتم و به محض اینکه سرم به بالشت رسید خوابم برد.
با احساس دستی که روی بدنم به هوای قلقلک دادنم تکون میخورد چشمامو باز کردم.
_نکن ایلا قلقلکی نیستم دیگه
_بیدار شدی؟
_اره؟
_ساعت دو ظهره بیچاره. چیزی به شب نمونده بخواب فردا بیدارت میکنم.
از جام بلند شدم.
_چی بهت میگفت دیشب اون خره؟
_بهش نگو خر
_خب من خوابم میومد.
بعد انگار تازه حرفشو شنیده باشم چشمامو درشت کردم
_چرا ازش دفاع کردی؟.... با توم ایلا.... نکنه بهش جواب مثبت دادی؟
_نه نه ..... نه بخدا
_پس چی؟
_فقط ازش خوشم میاد
_چقدر زود
_خب پسر بدی که نیست
_نه نیست
_خب؟
_زنش شدی باید من مسئول حنا بندونتون باشم
اروم خندید
_ادرس خونه مونو پرسید که مامانش با مامانم حرف بزنه دوستی کوتاهی با اطلاع خانواده با هم داشته باشیم.
_این خوبه ولی پوریا اشنا بود به غریبه ادرس خونه تونو ندی هیچوقت
_خودم میدونم اینو
_خوبه
_اقای طارمی هم پسر خوبیه
_خدا واسه پدرو مادرش نگهش داره
_پاشو یه چیزی برای نهار درست کنیم.
_خستمه عشقم تو یه چیزی درست کن جبران میکنم
_پاشو پاشو. از صبح دارم کار میکنم خونه تو کردم دسته گل
شیطون نگاش کردم.
_خونه من؟
_نخیر. خونه عزیز خودمو
به همون لحن شیطون ادامه دادم.
_پس وظیفه ت بود عزیزم
خواست بزنتم که صدای گوشیم نجاتم داد
_الو؟
_الو سلام خانوم محتشم
به ایلا که داشت بهم اشاره میکرد کیه فهموندم که از روزنامه است
_سلام اقای قربانی پور....... بله بفرمایید
_ زنگ زدم بخاطر رقم قابل توجهی که به حساب روزنامه اومد ازتون تشکر کنم.
_خواهش میکنم خوشحالم تونستم کمک کوچیکی کنم
خوب میدونستم که تو این دوره توجه کمتری به روزنامه میشه و روزنامه نگارا و مسئولینش واقعا از جون مایه میذاشتن.
_بازم تشکر میکنم. میخواستم اگه وقتشو دارید درمورد دلیل رد درخواست منطقه ازاد شدن بانه برامون اطلاعات جمع کنید
_باشه چشم.
_ممنون.
_خواهش میکنم
_امیدوارم موفق بشید و خدانگهدار
_ممنون وخداحافظ
تماسو قطع کردم
_کی بود؟
واقعا خسته بودم و ارزو میکردم هرچه زودتر برن تا بیهوش بشم.
داراب ازم اب خواست. خب تشخیص نخود سیا بودن درخواستش سخت نبود.
با هم وارد اشپزخونه شدیم.
_فکر نمیکردم با این پرستیژتون همچین کاراییم بکنین؟
لیوانو تو دستش گرفتو بهم نگاه کرد
_چه کارایی؟
_جور کردن موقعیت برای مخ زنی دوستتون.
اخم کردو از لیوانش چند قلوب اب خورد
_من فقط خسته بودمو دوست داشتم هرچه زودتر برم.
_خب من که از این کارتون راضیم
لیوان جلو دهنش واستاده بود
_چرا؟
_دارم بیهوش میشم.
اروم خندید و من.... منم به خنده ای که سالی یه بار اشکار میشه زل زدم.
خندش زیادی به دل میشینه. فکر کنم برای امنیت خودشه که زیاد نمیخنده.
کمی اونجا ساکت منتظر بودیم. سرمو رو کابینت گذاشته بودم و چشمامو بسته بودم. واقعا توانایی نداشتم. خیلی خسته بودمو همه انرژیم تموم شده بود. مخصوصا اینکه گریه کرده بودمو بعدش استراحت نکرده بودم مزید بر خستگی ناشی از مهمونی شده بود
_خوشه؟
چشمامو باز کردمو راست واستادم
_بله؟
_برو بخواب تو
_نه عیبی نداره بدرقه تون میکنم بعد
_وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی دیگه گریه نکن
با چشمایی که بخاطر خستگی خمـار شده بودن نگاش کردم. نمیدونستم عکس العمل مناسب در برابر این حرفش چی میتونه باشه.
پوریا صداش زدو اونم هول هولکی ازم خداحافظی کردو رفت.
من اما تازه متوجه شدم اسممو به زبون اورده بود.
حوصله فکر کردن نداشتم و به سمت رختو خوابم که از قبل تو تنها اتاق خونه انداخته بودیم رفتم و به محض اینکه سرم به بالشت رسید خوابم برد.
با احساس دستی که روی بدنم به هوای قلقلک دادنم تکون میخورد چشمامو باز کردم.
_نکن ایلا قلقلکی نیستم دیگه
_بیدار شدی؟
_اره؟
_ساعت دو ظهره بیچاره. چیزی به شب نمونده بخواب فردا بیدارت میکنم.
از جام بلند شدم.
_چی بهت میگفت دیشب اون خره؟
_بهش نگو خر
_خب من خوابم میومد.
بعد انگار تازه حرفشو شنیده باشم چشمامو درشت کردم
_چرا ازش دفاع کردی؟.... با توم ایلا.... نکنه بهش جواب مثبت دادی؟
_نه نه ..... نه بخدا
_پس چی؟
_فقط ازش خوشم میاد
_چقدر زود
_خب پسر بدی که نیست
_نه نیست
_خب؟
_زنش شدی باید من مسئول حنا بندونتون باشم
اروم خندید
_ادرس خونه مونو پرسید که مامانش با مامانم حرف بزنه دوستی کوتاهی با اطلاع خانواده با هم داشته باشیم.
_این خوبه ولی پوریا اشنا بود به غریبه ادرس خونه تونو ندی هیچوقت
_خودم میدونم اینو
_خوبه
_اقای طارمی هم پسر خوبیه
_خدا واسه پدرو مادرش نگهش داره
_پاشو یه چیزی برای نهار درست کنیم.
_خستمه عشقم تو یه چیزی درست کن جبران میکنم
_پاشو پاشو. از صبح دارم کار میکنم خونه تو کردم دسته گل
شیطون نگاش کردم.
_خونه من؟
_نخیر. خونه عزیز خودمو
به همون لحن شیطون ادامه دادم.
_پس وظیفه ت بود عزیزم
خواست بزنتم که صدای گوشیم نجاتم داد
_الو؟
_الو سلام خانوم محتشم
به ایلا که داشت بهم اشاره میکرد کیه فهموندم که از روزنامه است
_سلام اقای قربانی پور....... بله بفرمایید
_ زنگ زدم بخاطر رقم قابل توجهی که به حساب روزنامه اومد ازتون تشکر کنم.
_خواهش میکنم خوشحالم تونستم کمک کوچیکی کنم
خوب میدونستم که تو این دوره توجه کمتری به روزنامه میشه و روزنامه نگارا و مسئولینش واقعا از جون مایه میذاشتن.
_بازم تشکر میکنم. میخواستم اگه وقتشو دارید درمورد دلیل رد درخواست منطقه ازاد شدن بانه برامون اطلاعات جمع کنید
_باشه چشم.
_ممنون.
_خواهش میکنم
_امیدوارم موفق بشید و خدانگهدار
_ممنون وخداحافظ
تماسو قطع کردم
_کی بود؟
آخرین ویرایش: