کامل شده رمان شما در دو صدم ثانیه عاشق میشوید | دختران من کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

دختران من

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/08
ارسالی ها
957
امتیاز واکنش
18,064
امتیاز
661
محل سکونت
شیراز
فرصتی نیس در اتاقک نا امید از مسافر روی هم می افته میره بالا و من هنوز سر جام میخ شدم
کی دوباره اتاقک پر شده از بوی کیان جلوم باز میشه ؟ می خیلی خوب یادمه دکمه رو دوباره برای ایستادنش تو طبقه سوم
فشار ندادم یعنی حسش رو نداشتم ، هشدار ندادم که میخوام سوار شم ، کی از طبقه چهارم می دونست یکی از طبقه سوم
منتظر ایستاده ؟ کیان تنها مسافر وقت اتاقک بود . تو چند ثانیه ای که برام همانند دقیقه ها کند و آروم گذشت وقتی تو اتاقک بودم
خودم رو شکنجه دادم حلق آویز حرفاش کردم تا نفس نکشم شک نداشتم بوش بهم بخوره تمام اون شش هفته تلاش به باد میره
تا در آسانسور تو همکف باز شد همراه با پریدنم به بیرون نفس حبس شدم ُ با فشار می دم بیرون . این چه کاری بود که من کردم ؟
آخی شش هام ... کی سوار ماشین شدم درو بستم اصلا یادم نیس تنها نگاه پر تعجب کیان جلو چشمام مانور می داد و نقطه دیدم
رو به هر سمت و سویی کور می کرد
- خانم زاهدی ؟
زاهدی یعنی بابا دختر هم فامیلش رو از باباش می گیره پس خانم زاهدی یعنی من
حواسم جمع میشه لوکیشن آسانسور همراه با کیان می ره کنار کل اتاق ماشین رو دید می زنم نمی دونستم 206 هم ماشین آژانس میشه
تنها ماشینی که دیده بودم پراید بود یا پیکان قراضه های دهه 60 . ای این پسر مو یه ور زده با اون خطی که کنار یه بری موهاش
انداخته راننده آژانسه ؟ یادمه اون قدیمای نه چندان دور تاهل راننده ها یه قانون بود ، حالا من چرا نشستم صندلی جلو تا بوی تلخ
عطرش حالم رو بد کنه ؟
- خانم زاهدی ؟
- بله ... بله
- از توی اون تراس با شما کار دارن
- تراس ؟ ( همون بهار خواب خودمون ؟ )
- بله ( اشاره می کنه سمت ساختمون خودمون )
نجلا با کاور لباس آرشام ایستاده . ای خاک دو عالم مثلا قرار بود من اینو دست کی برسونم دست خالی راه افتادم که چی ؟ نچ نچ
- یه لحظه لطفا
فاصله زیادی تا طبقه سوم نیست که نشه لباس پرتاب شده رو تو هوا قاپید
-چروک نشه
سر تکون میدم و این بار می رم سمت در پشتی ماشین که رفته کنار در خروجی منتظرم ایستاده
 
  • پیشنهادات
  • دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    فاکتور می گیرم از رفتار سودجویانه راننده آژانس که می خواست همراه با قبض سرویس شماره ی شخصی ش رو هم لطف کنه
    بارها به این نتیجه رسیده بودم امن ترین جای دنیا همون چند متر خونه ای هست که یا استیجاری یه یا ملکی
    دیدن داداشم تو اون لباسای شیک و مجلسی تو اون کت و شلوار کاری و رسمی بعد از عمه جان گفتن های بهرامن لبخند
    آرومی رو به لبم دعوت می کنه . چه ذوق خواهرانه ای دارم برای اون هیکل زحمت کشیده برادرم اون سیکس پک ماهیچه ای
    و چه کفری میشم وقتی اون زنای نقاشی شده همچون تابلو های هزار رنگ استاد فرشچیان همه رنگی رو به خودشون مالیدن
    و به اسم یقه ی لباس یا گوشه شلوار یا اون گریم سرما خورده صورتش اینقدر به داداشم نزدیکن ،باید بگم اینجا حق با کیانا ست ؟
    اما آرشام انگاری اینجا نیس به قدری غرق کارشه که بعید می دونم اصلا متوجه شده باشه لباسش به این ور و اونور کشیده میشه
    یا چونش مدام تو دست اون زنه به اصطلاح برنز کرده کج و راست میشه
    - آرشام جان آماده ای ؟
    بله ؟ آرشام جان ؟ انگشت شمار بودن اطرافیانی که این جان رو بند اسمش می کردن عجیب زود باهم پسر خاله دختر خاله میشن
    به نگاه مشتاق و تشویق گرم ، گرم لبخند می زنه چه جوری با این چشمک زدناش نتونسته دل کیانا رو نرم کنه ؟
    آره خیلی زود باید به اون دختر خنده نمکی هشدار بدم بیشتر از این ناز کنه داداشم رو تو هوا بردن ....
    گذشتن نیم ساعت بعد حوصله ام رو سر می بره نمیتونم بیشتر از این اون نورهای کور کننده پرژکتور اون صداهای وابسته
    به دوربین رو تحمل کنم کت و گوشی ش رو به همراه هم دستش می دم و راه می گیرم سمت خونه . امروز زیادی از خونه بیرون بودم .
    وای وای که باز اینا پیداشون شد ، داداشم که به واسطه زنش چشم دیدنش رو خصوصا تو این شرایط روحی نداشتم
    اعصاب اون یه بند به سوال بستن های صدیقه که فرا از خط تحملم بود .
    زحمت کشیده بودن برای شام تشریف فرما شده بودن ، کاش بابا تو احوالپرسی هاش نگفته بود دلارام کسالت داره
    کاش به هوای عیادت از من پیداشون نمیشد و تو غیبت صغری شون می موندن . به نظرم سالی طول کشید تا شام آماده شه
    بهرام از سر کار برگرده آرشام خسته و کوفته از حمام در بیاد و بابا تلفن های کاریش رو تموم کنه ، اینا برسن
    تا من بتونم از دست سوال و جواب داداش شهرام فرار کنم ، نمیخواستم بیشتر از این از خودم برای این سوال های
    متداول تکراری انرژی بزارم پس خیلی زود سمت میز شام چیده شده میرم و هیچ ادبی رو برای اول نشستن بزرگ ترها رعایت نمی کنم
    هر کسی دیگه ای منو با این شتاب برای رسیدن به میز می دید شک نمی کرد به قحطی زده بودنم
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    همگی جمع ایم اونم دور میز وقت شام . مامان قورمه سبزی پخته غذای مورد علاقه کیان ، عطر داره اما چرا مزه نداره ؟
    همگی مشغولن من چرا با دیدن لعاب خوشرنگ سبز روی خوروش راه گلوم بند میاد ؟ ربطی داره به اون شش هفته گذشته ؟
    دست بابا برای برداشتن سیر ترشی از جلوی چشمم رد میشه یه توقف کوتاه و بعد صداش که شاید بازی بازی من با غذام براش
    جلب توجه شده تا بپرسه
    - آرام بابا چرا نمیخوری ؟ چیزی شده یه مدته تو حال خودت نیستی ، چته بابا جون ؟
    بالاخره صداش در اومد ، خب من اگه الان بگم چمه که یه پشت دستی مهمون دهنم می کنی ،چی بگم که قانع شی ؟
    نگاه مامان تیز و برنده اس اما زیادی ساکته و من این توهم رو دارم که نکنه یه حدس هایی زده . باید بودید و چشم های در حال گردش فضول
    خانم رو می دید ، حالا من جلو چشمای وق زده این چی بگم ؟ بگم آره خوب نیستم خیلی ساده و راحت بهم ریخته م ؟
    بگم از اون شب منفوس و لعنت شده ؟ بعد از ریختن اون خورد شده های غرورم من زیادی ساکت شدم ، به طرز
    چشم گیری از تب و تاب افتادم ؟ و همه اینها رو خیلی آشکارا دارم از اعماق وجودم فریاد می زنم ؟ نگام به نگاه پر افسوس
    و حسرت داداش می افته زیادی برام نگران بود زیادی دل سوزونده بودُ آخر و نتیجه اش شد این .... شهرام کنار زنه
    فضولش مشغوله آرشام بی تفاوت یه نگاه می ندازه و فکر می کنه با برداشتن گوشت از توی بشقابم میشم همون دلارام دل نشکسته
    همون که چندین هفته پیش دلش قورمه سبزی میخواست میشم همونی که قبل از دیدن کیان بودم
    - چیزی نیس بابا جون از سر تغییر فصله
    - نداشتیم قبلا از این آلرژیا؟
    آره خب کی به کی بود فصل بیاد سال بره چه ربطی به دلارام داشت طبیعت کاره خودش رو می کرد . مامان خیلی ریز رو دست
    میزد و من تنها میتونم با یه تلخند نگاش کنم . این تصمیم و خواسته خیلی ناگهانی از قلب و زبونم در میره
    - میگم بابا ( نگاه به مامان دارم جوری که بدونه جواب اونم برای قبول درخواستم مهمه ) میشه من یه چند مدت برم پیش مهربانو جون ؟
    - که چی ؟
    - بابا جان فکر کردن نداره که بزار بره یه نفس راحتی از دستش بکشیم
    صدای بهرام روی آرشام به شدت متذکره که جلوی زبونش رو بگیره و خیلی هم عالی موفقه ، بهرام جان آب لطفا نجلا هم هشدار دهنده اس
    و من از وقتی دلم رو اینجور ساده و سخت از دست دادم دیگه ناراحت نمیشم از این برادرانه های پر رمز و راز که پشت
    تمسخر و تیکه انداختن قایم شدن داداش راست می گفت وقتی دلت بشکنه عقلت کم کم شروع به کار می کنه
    لبخندم به آرشام خیلی غمگینه
    - چرا میخوای بری بابا جان ؟
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    - دلم برای مهربانو تنگ شده شاید با رفتن و دیدنش حال و هوای منم عوض شه
    حسین خان به مینو جون نگاه میندازه چشم های مینو جون نامحسوس روی هم می افته و اجازه رفتن من صادر میشه
    - مگه تو به من قول ندادی این یه هفته که میترا بره مرخصی جاش وای می ایستی
    آره داداش راست میگه از دو ماه پیش که میترا گفت یه مرخصی میخواد و زودتر اعلام کرده تا داداش کارش لنگ نشه من گفتم برای راه
    انداختن کاراش میرم ، حسش نیس بودن تو اون جمع شلوغ و پلوغ تو یه جای پر رفت و آمد ولی چه کنم که ندونسته قول دادم
    و برادرم و هرچی که بهش ربط داره برام تو الویته
    - نگران نباش بعد از اومدن میترا می رم
    - خوبه که یه هفته برا خودت حقوق داری
    محل نمیزاریم به این شوخی بی معنی صدیقه من گیر بهرام اون مرد سی و شش ساله م که میخواد منو پیش خودش نگه داره
    تا برام برادری کنه تا نذاره یه حماقت دیگه ازم سر بزنه چرا که از این حال وحشتناک من هیچی بعید نیست
    - میگم نجلا جون شما نمیخوای بری سر خونه و زندگی خودت ؟
    من تو دلم جواب می دم " به تو چه صدیقه ی مفتش "
    اما نجلا با لبخند جوابگوِ
    چرا ایشالا کارای تحویل خونه خیلی طول کشید قول دو ماهه داده بودن ولی متاسفانه بد قولی کردن تا مستاجر خونه رو تخلیه کن
    ما هم شروع به کار می کنیم یه دو سه تا تغییر هست که بهرام خان می خوان زحمتش رو بکشن
    - آخی پس خونه مونده تا آماده شه ؟ خونه ای که دست مستاجر باشه خدا عالمه کی دست مستاجر بعدی بیفته
    - صدیقه خانم خونه رو خریدم
    چه با جذبه و بدون نگاه به صدیقه در حالی که داره قاشقش رو پر می کنه اولتیماتوم میده
    - آ ها پس مبارکه . ایشالا شیرینش بهرام خان . خلاصه مادر جون شرمنده که زحمت این چند ماه رو دوش شما افتاد
    وای وای خدا یکی دهن این گِل بگیره تا همه عقده هامُ سرش خالی نکردم ، بمیرم برا نجلا چه رنگ به رنگ میشه
    - ایشالا بابا جون و مادر جون به بزرگی خودشون ما رو می بخشن
    - اینجا خونه خودته بابا جون
    - کی دلش میاد بزاره بهرامن از این خونه بره تا دامادش نکنم نمیزارم از اینجا بره ، مگه دست خودشه مگه نه عمویی ؟
    اوفــــــــــی آرشام خوب دادش خورد
    - حالا کو تا دامادی ؟ ای روزا که فعلا شوهر گیر نمیاد ( نگاه پر تمسخرش می کشه سمت من ) دخترا هم که پَخمه ، ای روزا تا یه
    مرد خوب و زندگی کن پیدا کردی باید بچسبی بهش ول شم نکنی ( نگاهش زیادی تیزه ) نباید بزاری بپره
    این الان یعنی طعنه به من ؟ یعنی یه چیزایی بو بـرده ؟ خب به جهنم
    - خب خدا رو شکر تو شامل این دسته از دخترا نشدی خوب چسبیدی به داداشم
    آتیش کشیدم زیر همه حسادت ها و کینه های بی اساسش به خودم
    - نمی زارم دلارام رو به این راحتی ها شوهر بدن یه دونی آبجی م ( یه چشمک ریز قشنگ میزنه بهم ) رو بدم دست کی ؟
    بازم ایول به آرشام اینم دسرش نوش جونت صدیقه خانم
    ، این زن تنها تخصصش شکوندن دل آدماس از نجلا خیری نرسید اومد سر وقت من با اون زبون همچون سوهانش افتاد به
    جونه منه بی جون منی که با یه تلنگر همه چی رو بهم ربط می دادم که گریه سر بدم . صبر کن یه شوهری کنم تا جفت چشات با هم دراد .
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    مامان هم ترجیح میده کارد و پنیرُ از هم دور کنه ترجیح میده جای این که به اسم ظرف شستن دو ساعت تو فکر و خیال
    جلوی سینک وایسم به آب بازی و نوازش ظرف ها برم تو اتاقم جایی که داداش بهرام زودتر منتظرمه . با دیدنش با اون نگاه ماتم زدش به سمتم
    اشکام چه بیخود و بی بهونه سرازیر میشه اون چند هفته تلاش با اشکم آب میشه می چکه پایین سد مقاومتی من اینقدر
    سست بود ؟ دخترا چقدر تو خودشون ضعیف ان . آغـ*ـوش برادرانه برام باز می کنه و من پرواز می کنم سمت مردی که خودش هشت
    سال پیش احتیاج داشت به این آغـ*ـوش به یه پشتوانه اما نداشت تنهایی این درد و به دوش کشید طاقت آورد و به نتیجه خوبش هم رسید
    اما من طاقت ندارم نمیتونم از اون روز بگذرم دارم له میشم زیر بار اون حرفای کوبنده اون سوءتفاهمی که عرق شرم به قاب
    کوچیک صورتم میاره . داداش خوب می دونست از حرف صدیقه سوختم می دونست صدیقه شده نمک رو زخمم
    حدس می زد اون نگاه تیز و برندش تیری زهر آلود سمت منه که درست به هدف خورده بود . فقط اشک و هق هق خفه که صدام به
    گوشهای تیز صدیقه نرسه ، نرسه تا تو دلش عروسی به پا شه ولی همه ی حرف الان من کیانه
    - دیدی داداش ؟ دیدیش .... چه سنگ ... دله ؟ مگه .... مگ...ه چی ... کم داشتم .. چی ... می خواست ؟
    جواب خودم رو تو دلم می دم " دلارام اون مریض بود بفهم "
    هیچ تسلطی رو حرفام ندارم چندین و چند سوال در عین واحد به زبون و مغزم هجوم میارن و هیچ کدوم هم حق تقدم رو رعایت نمی کنن
    همگی پر سرعت و با عجله . این دست انداز چی میگه ما بین این جملات مسخره ؟ من کی لکنت زبون داشتم که خودم بی خبر بودم ؟
    - قربونت برم . بهرام بمیره برات نریز این اشکا رو اینم اینجوری
    - داداش ... داداش ...
    - جونم داداش ؟ چیکار کنم آروم شی ؟ چیکار کنم دلت خنک شه ؟ برم بگیرمش زیر مشت و لگد دلت خنک میشه ؟
    سرم بین سـ*ـینه بلندش تکون می خوره و نخواستنم رو بهش تفهیم میکنه
    - برم جلو خاله و عمو حالش رو بگیرم حال تو سر جاش میاد ؟
    نه نه اون مرد باید بالا با اون غرور مسخره اش بمونه تا کسی تو زندگی من باشه به اسم کیان و باز تکون بی اراده سرم
    من واقعا الان با این حال خرابم که طعنه های صدیقه بهش دامن زده چی می خوام ؟ قلب بیچاره م داره چند واحد درد و تحمل می کنه ؟
    این بغض تو گلوم چقدر وزن داره ؟ من چی میخوام و چی نمی خوام ؟
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    کدوم قسمت بدنم داره فریاد می زنه این کینه رو ؟ این ناله ضعیف از کجا داره در میاد خیلی آروم و یواش " تو هنوزم دوستش داری "
    مشخصه که صدای فریاد داره گوشم رو کر می کنه ولی چرا اون ناله اون زوزه کمرنگ قوی تره ؟
    - تو رو جون بهرام گریه نکن قول می دم پس فردا صبح آفتاب نزده برات بلیط بگیرم
    - قول می دی ؟
    - قول اونم مردونه
    یکم خوشحالی چاشنی این همه تلخی میشه آره باید دور شم تا اروم شم باید از محل وقوع حادثه فاصله بگیرم تا شاید درد کمتری
    متوجه م بشه . فقط کافیه این جمعه بگذره تا دفاتر فروش بلیط به کارشون برسن
    چه شنبه نحسی چه اول هفته خسته کننده ای چه بی حال و بی حوصله بعد از یه جمعه پر استراحت بین رختخواب پشم شیشه م
    چه چشم های قرمزی که داد می زنه اصلا خواب نرفته ، چه سنگین تکیه دادم به داداش تا برسه اون آسانسور لعنتی
    که گیره طبقه چهاره ... ها ؟ چهار ؟
    خودشه مطمئنم شک ندارم با یه نگاه به ساعت تمام داده هام برای ساعت زدن های کاریش بر می گرده وقتشه داره می ره فراغ بال
    با کارش برسه . به قدری سریع تکیه سرم رو از روی بازوی داداش بهرام قد بلندم بر می دارم که متعجب بر می گرده سمتم
    - من ... من ... از راه پله میام
    نگفته خودش می دونه من چمه
    - دلارام ؟ این فرار کردن آرومت نمی کنه
    - چرا نکنه ؟ اگه ندیدن ریخت نحسش آرومم نکنه عصبی ترم که می کنه
    مات بی ادبی و بد دهنی منه
    - دلارام ؟
    هراه با صدای تیز زن " طبقه سوم " من پا می چرخونم سمت پاگرد پله ها
    - به احوال داداش بهرام صبحت بخیر
    بمیرم برای داداشم چه آشفته ایستاده سر دو راهی ، بین منو مردی که اینقدر گرم صبح بخیر می گـه ، نا محسوس سمت من نگاه می ندازه
    و دست گرم و دراز شده ی کیان رو فشار میده . میرن و من میمونم با این همه پله پیش روم با این جسم سنگین
    اونقدری آهسته می رم که تا رفتن کیان به پارکینگ برسم ، داداش به ماشین تکیه داده سرش از چی سنگینه که تا سـ*ـینه اش رسیده ؟
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    - رفت ؟
    - اوهوم
    - چیزی نگفت ؟
    - مثلا چی ؟
    - هیچی
    - خودتم می دونی چته ؟ بین خواستن و نخواستن گیر افتادی ، حالا فهمیدی غروری که اینقدر پسش زدی نادیده اش گرفتی
    چقدر برات ارزش داشته چطوری مفت باختیش
    - پسش میگیرم
    - مگه من تونستم ؟ اون حتی عین خیالش هم نیس اخم به ابروی قشنگش نیومده
    - پسش می گیرم
    - دلارام خواهشا بس کن چنگ به زمینی که آب رو می کشه نزن دستت رو زخمی می کنه ، فقط فراموش کن باهاش کنار بیا
    - به همین راحتی ؟ میدونی فاصلم تا انفجار چقد کمه ؟ میدونی دارم جون می کنم تا ساکت و صبور باشم ؟
    - گفتم زود شروع کردی
    - مگه دست خودم بود ؟ مگه داشتم رمان می نوشتم که پله پله فصل به فصل برم جلو یا برم بالا ؟ من تو دو صدم ثانیه عاشق شدم رفت
    ( بالاخره از دهنم در رفت ) کار این لعنتی بود ( دلم رو می گم ) دنبال کسی رفت که براش ارزش قائل نشد ، داداش تو رو خدا
    دست از نصیحت بردار خستم کردی بذار این یه هفته رو با ارامش به کارات برسم گند می زنما !
    - الان قایم شدی رفت مهمونی اخر هفته رو چیکار می کنی ؟ میخوای تا اخرش بست بشینی تو اتاقت ؟ تو بالاخره باید با ترست
    رو به رو شی هر چی زودتر بهتر .
    وای وای از دست مامان با این پیشنهاد بی جاش کل جمعه رو با این اعصاب خوردی گذروندم آخه مگه رفتن من برای کسی
    مهم بود که بابتش مهمونی اخر هفته هم دادی ؟ اونم کی ؟ خانواده خاله ؟ چرا باید یه عصر کوتاه و یه شب بلند رو مجبور به تحمل اون
    کوه از خود راضی باشم ، آخه مامان جون چرا وقتی گفتم میخوام برم شیراز یادت اومد بگی تا قبل از رفتنت یه دورهمی با خاله داشته باشیم
    کاش می دونست من دارم از همین خانواده فرار می کنم از پسرشون که یه شب تلخ رو گردن آویز من کرد
    چیکار کنم تا بهتر شم ؟ چیکار کنم تا فراموش کنم چی گفتم و چی شنیدم ؟ یه راه حل لطفا
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    اون یه هفته ای که قرار بود با آرامش به کارای داداش برسم کل هفته رو در حال فرار بودم از مردی که می نمی ....
    یادم نمیاد وقتی دوست داشتنش یه حسِ قوی و محرک برام بود اینقدر زیاد سر راه هم قرار می گرفتیم پس درست می گن
    این یه قانونه که از هر چی فرار کنی سمتت کشیده میشه ؟
    هشت هفته گذشته بود و من اندازه هشت سال از تیر رس نگاش در می رفتم اون یه هفته آخر که دیگه سر آمد همش بود
    فرار کردم از آسانسوری که هر روز صبح با داداش کنارش باید می ایستادم ، تو پارکینگ گوشه ی اتاقک خفه ی نگهبانی مچاله میشدم
    تا اول خروج اونو ببینم ، تو محوطه ای که مقصد پیاده رویم بود ، از بهار خواب دوست داشتنیِ گذشته که برخلاف خواستم
    قدم سمتش نذاشتم من اونقدری فرار کردم تا رسیدم به پنجشنبه یه اخر هفته وحشتناک . استرس سیل وار میزد به همه ی وجودم
    از چی اینجور پریشون و نالون بودم ؟ مرگ غرور و شکستن بعدش اینقدر عوارض داشت ؟
    خب نهایتش باز یه نگاه سرد و یخی بود آخرش میشد یه نگاه پر تمسخر ، داشتن غرور از سر پس زدنم ، یه غبعب باد کرده
    از خواستن منو نخواستن خودش .
    چه دختر بدی بودم که حتی برای تعارف به مامان و زن داداش مهربونم برای کمک از اتاقم بیرون نزدم چی شده که مامان هم
    پاپیچم نشده بود ؟ همه ی کارای تهیه تدارکات رو سپردم به خودشون و نشستم تو تختم غرق شدم تو افکارم ، بارها و بارها
    برخوردمون رو واکنش خودم رو دیکته کردم و قسم نامه نوشتم یه صدم ثانیه هم نگاش نکنم امضا زدم پای حرفم و تمومش کردم
    بلند شدم پای آینه نشستم ولی حس دست بردن به لوازم آرایشم رو ندارم یه صدا داره گوشم رو پر می کنه " آرایشت بیشتر از همیشه نیس "
    آره خودشه نباید نقطه ضعفی از خودم نشون بدم من ... من بدونم اون هم می تونم آرایش غلیط داشته باشم
    کرم پودر برنز پنکیک روش خط چشم باریک اینم از ریمل یه رژگونه صورتی ملایم با یه صورتی پر رنگ و جیغ برای رژ لب
    اون لباس زرد و صورتی با شکلک وارونه دخترِ با اون چیل بازش منو خیلی الکی خوش نشون میده
    لب و دهنم رو برای یه لبخند طبیعی بالا و پایین می کنم ، میشه خندیدن برای مواقع ضروری از یاد آدم بره ؟
    میشه برق زنگ درمون با قلب من رو هم ریخته باشن ؟ وای چه اضطرابی دارم چه دستپاچه شدم خدا من چم شد ؟ دختر قرار نیست
    اتفاق خاصی بیفته ، میان می شینن شام می خورن می رن به همین راحتی کافیه یه خورده خوددار باشی تا تموم شه بره
    یه خورده با نجلا سرگرم باش یه خورده خیلی کم با کیانا مابقیش هم تو آشپزخونه کمک دست مامان هم ثواب داره هم
    به نفع خودته ببین با یکم فکر کردن بایه تیر دو نشون میزنی .
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    اون همهمه ی به وجود آمده به کسی نرسوند که من حتی به کیان هم که آخرین نفر وارد شد سلام ندادم تا کیانا که
    پشت عمو و خاله اومد کنار در ایستادم و دیگه پشت سر کیانا رو نادیده گرفتم کنارش برای پذیرایی از جا گرفتنش رو مبل دو نفره همراه شدم
    جواب احوال پرسی گرم و صمیمی خاله و عمو رو با لبخندی کاملا مصنوعی هم شکل اجناس نا مرغوب چینی جواب دادم و باز
    به مبل تک نفره ی کنارشون اهمیتی ندادم . دارم به خودم امیدوار میشم تا الان خیلی خوب تونستم وجود اون مرد بی وجدان رو نادیده بگیرم
    جوری که انگار مهمون های امشب ما سه نفر بیشتر نیستن و چه خوب که صدیقه امشب عروسی اقوامش دعوت داره .
    طبق قراری که با خودم داشتم یه خورده رو با کیانا هم صحبت بودم ولی گوشم هر از گاهی بین جمع مردونه می چرخید
    وقتی بحث داغ و مهمی نبود خودم و گوشمو جمع می کردم سمت کیانا یه کمی هم با نجلا سر زمان بندی کشیدن شام مشورت
    کردیم تا وقتی که ....
    ارشام سینی به دست جلو روی کیان خم شده چایی رو برمی داره آرشام صاف شده از کنارش رد میشه ، افکارم دارن قهقهه می زنن
    وقت خوبیه برای خوروندن حقارت های که بالا آوردم زمانه مناسبیه برای انتقام از تمام اون بی محلی ها و کم محلی ها
    - داداش بده من می گیرم
    سینی گرد چایی رو پیش روی همه می گیرم اونم با یه لبخند زوری ، سینی خالی رو می زارم رو میز وسط . شبه جمعه اس به نیت اموات مامان یه
    ظرف شیرنی کنار چایش گذاشته برش می دارم باز دوره می افتم پیش روی عمو کوروش با اون لبخند گرمش خاله با اون
    نگاه ترحم انگیز و کیانا با لبخند چال نماش که داداشم رو به خودش خیره کرده میگه " شیرینی عروسی ایشالا "
    نگاه خیره بهش می کنم چه برداشتی می کنه نمی دونم . قدم سمت کیان می زارم نگاه نکرده از کنار چشمم می دونم نگاش به منه
    یه قدمی ش کنار دست دراز شدش میشم تابلوی ایست
    - آرشام جان زحمت شیرینی رو می کشی من یه سر به غذا بزنم ؟
    شک ندارم همگی مات منن اون توهین واضح و علنی ، من امشب شمشیر رو از رو بستم همگی مبهوتن که بعد از رد شدن از کیان
    چای دادم و درست قبل از رسیدن به کیان ظرف شیرنی رو واگذار کردم . اصلا هم اهمیت نداره نگاه تیز و ملامت گر آرشام
    دهن باز مونده از تعجب کیانا یا حتی نگاه پر افسوس خاله و عمو
     

    دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    خوب خوب خوب تا اینجا که عالی پیشرفته آقا کیان هم از زور دلشون دستشون رو پس کشیدن و گفتن شیرینی میل ندارن و من
    سرشار از این همه قصاوت قلب دارم به مابقی مهمونی می رسم . پشتم به جمع مردونه ی گرم شده اس ولی گوشم رو به روشون
    آرشام نامرد حسابی با کیان گرم گرفته صدای خندشون بیشتر از همه اصوات دورم به گوش می رسه ، خب بله بایدم گرم
    بگیره به امید خدا قراره برادر زن آیندش باشه ، الان پاچه خواری نکنه کی بکنه ؟ موندم چیه این بحث تکراری سیاست برای
    آقایون جالبه که ول کن نیس....
    - چقدر زرد صورتی بهت میاد تا حالا تو تنت ندیده بودمش
    کیاناست دختری که بارها به دفعات تو لباس پوشیدنم نظر داده بود
    - مرسی
    همین یک کلمه میشه جواب اون همه محبت و علاقه اش میدونم برای اینم خواهر شوهر خوبی نمیشم از اونجایی میگم خواهر شوهر
    که مامان داره یه گله های به خاله میکنه بعد از اون دخیل بودن نسبتش با کیان
    - ساجده ارواح خاک مادرت تکلیف این پسرِ مارو معلوم کن بسه زبون ( آخی اونم آرشام ) بچم میون دو جون گرفتاره خودش راضی
    خداش راضی دخترت چرا داره همه رو سر می دونه ، من که می دونم خودشم بی میل نیس دیگه حرفه چیه؟
    - به خداوندی خدا هزار بار باهاش حرف زدم بهش گفتم دردش اینه " آمادگی ندارم "
    - آمادگی نمیخواد که . خونه از آرشامه عروسی با آرشامه اگه به جور کردنه جهازه....
    - اصلا نقل جهاز نیس امروز بله بده من فردا تو بازارم
    - خب دیگه . حرفش چیه ؟ ساجده مرد نباید این همه پول پشت دستش باشه پول رهن خون رو خرج عیاشی می کنه ها
    خاله ساکت میشه اما من جوابش رو به خودم میدم " شغل دوم آرشام "
    - این دیگه کار خودته خدا رو خوش نمیاد پسر جوون رو اینطوری عذب نگه داریم
    - خیر میشه ایشالا
    - ایشالا . شام رو بکشم ساعت ده و نیم شد
    - شرمنده کردی حسابی
    - دلارام مامان بریم آشپزخونه
    مخاطبش منم ولی هم زمان با من کیانا و نجلا هم بلند میشن . یه میز شش نفره ی کوچیک و کلی غذای خوشمزه ی رنگ رنگی
    باز اون پیراشکی گوشت های کیان پسند که می رن کنار میز اون ته چین های قالبی دو طرف سفره ظرف های دو نفره خورشت خوش رنگ
    بادمجون کنارش یه سینی بزرگ برنج سفید زعفرون خورده ، سالاد فصل نجلا تزیین کن اون ژله بستنی های دو رنگ
    چقدر خوبه بوی دوغ پونه خورده رو بر می گردونم از نوشابه ی سیاه ، کی همه چی اینقدر مفصل آماده شد ؟
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا