خودم هم مردد در این بودم که آیا عمو قبول میکنه یا نه ..
فردا به خونه ی عمه رفتم .. همه چیزو براش تعریف کردم .. حرفام که تموم شد سرشو بلند کرد و با لبند گفت :
-پس بالاخره میخوای ازدواج کنی !
با شرم سرمو زیر انداختم و گفتم :
-عــمــه ..
-جان عمه ؟ باشه عزیزم .. من بیش تر از این خجالتت نمیدم .. بعد گوشیشو در آورد و گفت :
-همین الان به محمد میگم
شماره رو گرفت و گوشی رو گذاشت روی اسپیکر .. بعد از چند تا بوق صدای شاد عمو پیچید ..
-به به آبجی گلم .. سلام عرض شد
با شنیدن صدای عمو دوباره بدبختیام یادم افتاد .. دوباره یاد حرفای عمه افتادم .. خدایا این مرد چطور تونست به این راحتی منو یتیم کنه ؟
تو سر خودم زدم و به حرفاشون گوش دادم
-سلام محمد خوبی ؟
-ممنون از احوال پرسای شما رها خوبه ؟ چیکار میکنه ؟
-آره خوبه همش توی هتل هست و یک ریز درس میخونه
-آخرش هم رها میشه مثل مهرداد
-اتفاقا خیلی هم خوبه .. میشه یه دندونپزشک موفق
-به هر حال هر چی که میشه به من ربطی نداره .. کاری داشتی آبجی ؟
-آره .. میخواستم یه چیزی در مورد رها بگم ..
-باشه بگو گوشم با شماست
-یه پسری داخل دانشگاهشون هست .. اونم مثل خود رها با بورسیه اومده اینجا .. اینا دو نفر از هم خوششون اومده .. رها میخواد باهاش ازدواج کنه اما قبلش خواست نظر تو رو بدونه
-خانواده پسره در چه سطحی هستند ؟
-متوسط ..
-برای من که مهم نیست رها با هر کی میخواد ازدواج کنه
-الان یعنی قبول کردی ؟
-نه .. باید بیان ایران و پسره رو ببینم .. اونوقت میتونم نظر بدم ..
-یعنی 4 ماه دیگه ؟
-آره دیگه !
یه سری حرف دیگه هم زدند بعد از قطع تماس پریدم توی بغـ*ـل عمه و تا تونستم بوسش کردم
-بسه دختر .. آخر مجبورم میکنی برم حموم
-وای عمه عاشقتم .. نمیدونی چقدر خوشحالم کردی
-وظیفم بود .. راستش من فکر نمیکردم محمد به همین راحتیا قبول کنه
-منم همینطور .. خدا کمکمون کرد
ساعت 5 عصر بود که به هتل رفتم و جلوی در آرتین رو دیدم
با لبخند به سمتش رفتم و گفتم :
-سلــام
-سلام به روی ماه عشقم .. خوبی ؟
-مرسی تو چطوری ؟
-تو رو که دیدم عالی شدم .. میخوای بری خونه ؟
-نه باید برم آماده شم .. میخوام برم استخر
-باشه پس من همینجا منتظرم تو برو آماده شو
درو باز کردم و گفتم :
-بیا توی سالن بشین تا من برم آماده شم
جلوتر راه افتادم توی اتاق و درو بستم ..
لباس بلند به رنگ سبز شب رنک با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم .. کفشای سبزم هم دم در بودن حدودا یه ربع ساعتی آماده شدنم طول کشید .. در آخر رژ صورتی رو به لبم مالیدم و از اتاق بیرون رفتم .. آرتین پشتش به من بود صداش کردم اما جواب نداد .. دوباره صداش کردم اما بازم جوابی نشنیدم .. پشت سرش رفتم .. خدای من قاب عکس من دستش بود و داشت بهش نگاه میکرد .. این عکس حدودا مال 3 سال پیشه کیمیا ازم عکس گرفته .. لبخدی زدم و دارم به سمت باغ نگاه میکنم .. در همون موقع که به گنجشک های باغ نگاه میکردم کیمیا ازم عکس گرفت .. یه عکس کاملا طبیعی ..
عکسو از دستش بیرون کشیدم که در همون لحظه به سمتم برگشت و با تعجب نگاهم کرد .. با خنده گفتم :
-دختر داخل عکسو خوردی
-اینجا کجا بود ؟
-باغ عموم
-خیلی داخل عکس خوشگل شدی ..فرشته ی من
با شرم سرمو زیر انداختم که گفت :
-خجالتم بلدی بکشی ؟
بعد دستشو جلو آورد و قاب عکسو ازم گرفت ازم گرفت و عکس رو از توی قاب در آورد و گذاشت توی جیبش ..
با اعتراض گفتم :
-اِ .. چیکار میکنی ؟
-شرمنده این عکس مال خودمه
-ولی اون عکس من بود
-به من چه .. بعد هم راه افتاد و از در خونه خارج شد
خندم گرفته بود .. خیلی لجباز بود ..
پشت سرش از در خارج شدم و در رو قفل کردم ..
*****
فردا به خونه ی عمه رفتم .. همه چیزو براش تعریف کردم .. حرفام که تموم شد سرشو بلند کرد و با لبند گفت :
-پس بالاخره میخوای ازدواج کنی !
با شرم سرمو زیر انداختم و گفتم :
-عــمــه ..
-جان عمه ؟ باشه عزیزم .. من بیش تر از این خجالتت نمیدم .. بعد گوشیشو در آورد و گفت :
-همین الان به محمد میگم
شماره رو گرفت و گوشی رو گذاشت روی اسپیکر .. بعد از چند تا بوق صدای شاد عمو پیچید ..
-به به آبجی گلم .. سلام عرض شد
با شنیدن صدای عمو دوباره بدبختیام یادم افتاد .. دوباره یاد حرفای عمه افتادم .. خدایا این مرد چطور تونست به این راحتی منو یتیم کنه ؟
تو سر خودم زدم و به حرفاشون گوش دادم
-سلام محمد خوبی ؟
-ممنون از احوال پرسای شما رها خوبه ؟ چیکار میکنه ؟
-آره خوبه همش توی هتل هست و یک ریز درس میخونه
-آخرش هم رها میشه مثل مهرداد
-اتفاقا خیلی هم خوبه .. میشه یه دندونپزشک موفق
-به هر حال هر چی که میشه به من ربطی نداره .. کاری داشتی آبجی ؟
-آره .. میخواستم یه چیزی در مورد رها بگم ..
-باشه بگو گوشم با شماست
-یه پسری داخل دانشگاهشون هست .. اونم مثل خود رها با بورسیه اومده اینجا .. اینا دو نفر از هم خوششون اومده .. رها میخواد باهاش ازدواج کنه اما قبلش خواست نظر تو رو بدونه
-خانواده پسره در چه سطحی هستند ؟
-متوسط ..
-برای من که مهم نیست رها با هر کی میخواد ازدواج کنه
-الان یعنی قبول کردی ؟
-نه .. باید بیان ایران و پسره رو ببینم .. اونوقت میتونم نظر بدم ..
-یعنی 4 ماه دیگه ؟
-آره دیگه !
یه سری حرف دیگه هم زدند بعد از قطع تماس پریدم توی بغـ*ـل عمه و تا تونستم بوسش کردم
-بسه دختر .. آخر مجبورم میکنی برم حموم
-وای عمه عاشقتم .. نمیدونی چقدر خوشحالم کردی
-وظیفم بود .. راستش من فکر نمیکردم محمد به همین راحتیا قبول کنه
-منم همینطور .. خدا کمکمون کرد
ساعت 5 عصر بود که به هتل رفتم و جلوی در آرتین رو دیدم
با لبخند به سمتش رفتم و گفتم :
-سلــام
-سلام به روی ماه عشقم .. خوبی ؟
-مرسی تو چطوری ؟
-تو رو که دیدم عالی شدم .. میخوای بری خونه ؟
-نه باید برم آماده شم .. میخوام برم استخر
-باشه پس من همینجا منتظرم تو برو آماده شو
درو باز کردم و گفتم :
-بیا توی سالن بشین تا من برم آماده شم
جلوتر راه افتادم توی اتاق و درو بستم ..
لباس بلند به رنگ سبز شب رنک با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم .. کفشای سبزم هم دم در بودن حدودا یه ربع ساعتی آماده شدنم طول کشید .. در آخر رژ صورتی رو به لبم مالیدم و از اتاق بیرون رفتم .. آرتین پشتش به من بود صداش کردم اما جواب نداد .. دوباره صداش کردم اما بازم جوابی نشنیدم .. پشت سرش رفتم .. خدای من قاب عکس من دستش بود و داشت بهش نگاه میکرد .. این عکس حدودا مال 3 سال پیشه کیمیا ازم عکس گرفته .. لبخدی زدم و دارم به سمت باغ نگاه میکنم .. در همون موقع که به گنجشک های باغ نگاه میکردم کیمیا ازم عکس گرفت .. یه عکس کاملا طبیعی ..
عکسو از دستش بیرون کشیدم که در همون لحظه به سمتم برگشت و با تعجب نگاهم کرد .. با خنده گفتم :
-دختر داخل عکسو خوردی
-اینجا کجا بود ؟
-باغ عموم
-خیلی داخل عکس خوشگل شدی ..فرشته ی من
با شرم سرمو زیر انداختم که گفت :
-خجالتم بلدی بکشی ؟
بعد دستشو جلو آورد و قاب عکسو ازم گرفت ازم گرفت و عکس رو از توی قاب در آورد و گذاشت توی جیبش ..
با اعتراض گفتم :
-اِ .. چیکار میکنی ؟
-شرمنده این عکس مال خودمه
-ولی اون عکس من بود
-به من چه .. بعد هم راه افتاد و از در خونه خارج شد
خندم گرفته بود .. خیلی لجباز بود ..
پشت سرش از در خارج شدم و در رو قفل کردم ..
*****