نجمه آدم ازدواج نبود آدم مسئولیت پذیری بچه داری هرچی که به زندگی مشترک بند شه نبود و درست با پیشنهاد زود هنگام
بهرام دوباره بهم ریخت ترس از دست دادن آزادی هاش پیله کردن های بهرام ، برای زود و دیر کردنش اونو سوق داد سمت نجمه قدیمی
چقدر مامان گریه کرد هق زد بابا قسم خورد گفت آق می کنم از ارث محرومت می کنم تا آخر مجبور شه تن به نامزدی بده
جشنشون برام مجلس عذا بود چرا که بر خلاف بهرام که عاشقانه خواهرم رو دوست داشت و همراهیش می کرد نجمه ساعت رو می شمرد تا بره برسه به شیشه های الکلش ، حالم بد بود و بدتر شد زمانی که بهرام خواست با هر دویی ما هم زمان برقصه برادرانه دستم رو می گرفت
دورم می چرخید بهم لبخند می زد پهلوم رو می گرفت تا چرخ بخورم اما من از همه اینا برای خودم مرد آینده ام رو ساختم
حریص تر شدم تشنه تر شدم افسرده تر شدم . دفعات زیادی پیش می اومد که مجبور شم قبل از رسیدن بهرام گند کاری خانم رو جمع و
راست و ریس کنم چرا که نمیخواستم کاخ آرزوهای بهرام خراب شه شاید باید می زاشتم اون روی دیگه نجمه رو ببینه و خودش تصمیم بگیره
اگر قرار بود بخواد باید هر جوری که بود می خواست اما نذاشتم باورهاش خراب شه شاید اگه خواهرم یه درصد فقط یه درصد
واکنشی به اون داشت اینجوری نمی سوختم به این شدت بی تاب خواستنش نمی شدم نجمه خواهرم بود از گوشت و خون خودم بود
ولی حیف بود بهرام ... حیف بود این عشق و علاقه این مردونگی و غیرت . می دیدم می شنیدم زیاد با هم بحث می کنن و هر بار
با کوتاه اومدن داداشت همه چی ختم به خیر میشه خودمو می زاشتم جای خواهرم رویا بافی می کردم توی مغزم رمان نویسی می کردم
اگه جای نجمه بودم ال می کردم بل می کردم براش این کارو می کردم فلان غذا رو می پختم اون جوری لباس می پوشیدم و آخرش
میشد یه عذاب وجدان درد شدید یه وجدان فریاد زن که بختک میشد رو تنم تو گوشم داد می زد خیلی پستی تو به شوهر خواهرت نظر داری
تو به یه مرد زن دار چشم داری به اون مرده عاشق خواهرت فکر می کنی با همین توهمات بود که روز به روز کشیده شدم سمت افسردگی و دلمردگی
غذام کم شد خوابم حرف زدنم کم شد به جاش گریه هام بهونه گیری هام گوشه خونه نشینی هام زیاد شد بهرام برادرانه میخواست باهاشون
همراه بشم تمام اونجایی که با هم خاطره می سازن ولی نمیدونست حال بده من برای فرار از این ساختن هاست
حالِ بده مامان و بابا یه طرف حباب لرزون زندگی نجمه یه طرف حاله بده منم یه طرف بابا باهام حرف زد مامان زیر زبونم می رفت
خواهرم به روش خودش یه احوالپرسی ازم کرد
- تو جدیدا یه مرگیت شده ها ؟
بهرام دوباره بهم ریخت ترس از دست دادن آزادی هاش پیله کردن های بهرام ، برای زود و دیر کردنش اونو سوق داد سمت نجمه قدیمی
چقدر مامان گریه کرد هق زد بابا قسم خورد گفت آق می کنم از ارث محرومت می کنم تا آخر مجبور شه تن به نامزدی بده
جشنشون برام مجلس عذا بود چرا که بر خلاف بهرام که عاشقانه خواهرم رو دوست داشت و همراهیش می کرد نجمه ساعت رو می شمرد تا بره برسه به شیشه های الکلش ، حالم بد بود و بدتر شد زمانی که بهرام خواست با هر دویی ما هم زمان برقصه برادرانه دستم رو می گرفت
دورم می چرخید بهم لبخند می زد پهلوم رو می گرفت تا چرخ بخورم اما من از همه اینا برای خودم مرد آینده ام رو ساختم
حریص تر شدم تشنه تر شدم افسرده تر شدم . دفعات زیادی پیش می اومد که مجبور شم قبل از رسیدن بهرام گند کاری خانم رو جمع و
راست و ریس کنم چرا که نمیخواستم کاخ آرزوهای بهرام خراب شه شاید باید می زاشتم اون روی دیگه نجمه رو ببینه و خودش تصمیم بگیره
اگر قرار بود بخواد باید هر جوری که بود می خواست اما نذاشتم باورهاش خراب شه شاید اگه خواهرم یه درصد فقط یه درصد
واکنشی به اون داشت اینجوری نمی سوختم به این شدت بی تاب خواستنش نمی شدم نجمه خواهرم بود از گوشت و خون خودم بود
ولی حیف بود بهرام ... حیف بود این عشق و علاقه این مردونگی و غیرت . می دیدم می شنیدم زیاد با هم بحث می کنن و هر بار
با کوتاه اومدن داداشت همه چی ختم به خیر میشه خودمو می زاشتم جای خواهرم رویا بافی می کردم توی مغزم رمان نویسی می کردم
اگه جای نجمه بودم ال می کردم بل می کردم براش این کارو می کردم فلان غذا رو می پختم اون جوری لباس می پوشیدم و آخرش
میشد یه عذاب وجدان درد شدید یه وجدان فریاد زن که بختک میشد رو تنم تو گوشم داد می زد خیلی پستی تو به شوهر خواهرت نظر داری
تو به یه مرد زن دار چشم داری به اون مرده عاشق خواهرت فکر می کنی با همین توهمات بود که روز به روز کشیده شدم سمت افسردگی و دلمردگی
غذام کم شد خوابم حرف زدنم کم شد به جاش گریه هام بهونه گیری هام گوشه خونه نشینی هام زیاد شد بهرام برادرانه میخواست باهاشون
همراه بشم تمام اونجایی که با هم خاطره می سازن ولی نمیدونست حال بده من برای فرار از این ساختن هاست
حالِ بده مامان و بابا یه طرف حباب لرزون زندگی نجمه یه طرف حاله بده منم یه طرف بابا باهام حرف زد مامان زیر زبونم می رفت
خواهرم به روش خودش یه احوالپرسی ازم کرد
- تو جدیدا یه مرگیت شده ها ؟
دانلود رمان های عاشقانه
سایت دانلود رمان نگاه دانلود