خیری که از جانب مرد بغـ*ـل دستی داراب گفته شد باعث شد به سمتشون برگردم و این اولین لحظه تداعی نگاه هامون بود.
برای یه لحظه تو نگاهش غرق شدم.... توی اون چشمایی که هزاران هزار بار بوسیده بودمشون.
نگاهمو ازش گرفتم. با یاد اوری گذشته اشک تو چشمام حلقه میزد... چقدر لحظه دردناکی...
صدای در خبر رسیدن وکیل منو میداد ولی من سرم پایین بودو داشتم سعی میکردم قطره اشک مصممی که سعی داشت از چشمم بریزه رو مهار کنم.
نشست و از دادگاه بخاطر تاخیرش معذرت خواست.
روند دادگاه به شدت کندو کلافه کننده بود.
من امید داشتم که همین امروز تموم بشه و بتونم طلاقمو ازش بگیرم ولی انگار این قضیه سر دراز دارد.
حرفای وکیلم با اینکه در طرفداری از من بودو علیه داراب ولی مثل شمشیر روحمو زخمی میکرد.
_اقای قاضی... حضار محترم. این اقا موکل بنده رو مورد ازارو اذیت قرار دادن و حتی ایشون رو زدن.
_اعتراض دارم اقای قاضی..... اگه مدرکی برای اثبات حرفشون ندارن حق بیان موضوعو ندارن.. با این حرفا فقط دادگاهو به سمت روند احساسی میبرن تا استناد بر واقعیات.
_موکل من به شدت از طرف موکل شما تهدید شده بوده و حتی به محض خروجشون از خونه درو روی موکل بنده قفل میکردن.
صدای گریه مامان به شدت باعث اعصاب خوردیم میشد.
به حرف اومدم.
_اقای قاضی میشه دادگاهمون فقط با حضور منو شوهرم ادامه پیدا کنه؟
مامانم با عجز اسممو صدا زد
_خوشه ما طرف توییم.
اخم کردمو با چهره ای شبیه وقتایی که از چیزی ناراضی هستی گفتم.
_طرفدار نمیخوام.
با اینکه به این مرحله از زندگی مشترک رسیدم ولی از شکستن غرور داراب پیش خانوادمو خانوادش اذیت میشدم و اصلا خواهان این نبودم.
لحظه ای بعد اتاق خالی تر شد و اینبار دادگاه فقط با حضور من و دارابو وکیلامون به کارش ادامه داد.
وکیل داراب دوباره به حرف اومد.
_هر خطایی که از موکل من سرزده باشه ایشون حق نداشتن فرزند موکل منو بدون اطلاعشون از خونه ببرن و جاشو از موکلم پنهون کنن.
_اعتراض دارم اقای ق....
سکوت اتاق باعث شد سرمو بالا بیارم و با بالا اومدن سرم فهمیدن سر دارابم از اون موقع پایین بوده.
_فکر میکنم بهتره به موکلتاتون فرصت بدین خودشون حرف بزنن چون من هیچ انگیزه ای تو هیچکدومشون مبنی بر طلاق نمیبینم.
خود قاضی حرفشو با لحن اروم ترو صمیمی تری ادامه داد.
_مثل دوتا بچه مدرسه ای دست به سـ*ـینه، که هیچ مشکلی با هم ندارن سر جاتون نشستید و وکیلاتون دارن همدیگرو سر شماها تیکه پاره میکنن.
خنده م نمیومد. صحنه و لحظه تلختر از اون بود که بشه به طعم گسش عطرو رنگ شیرین پاشید.
_خانم محتشم؟
_بله؟
بله م زیادی اروم بود.... نشنید. دوباره صدام زد و اینبار بله بلندتری گفتم.
_واقعا خواهان طلاق از همسرتون هستید؟
_بله
_اقای طارمی؟
_بله؟
صداش گرفته بود و این بخاطر مدت طولانی سکوت کردنش بود.
_همسرتونو طلاق میدین؟
_خیر
_سر چی دعواتون شده شما دوتا؟
کلمه ای که از زبون وکیلم بیرون اومد تو نوک زبونش موند و این بخاطر دست جلو اومده قاضی بود.
_هم؟..... سر چی میخواین طلاق بگیرین؟
نمیدونستم چی بگم. نمیخواستم حکم شلاق مجازاتش باشه و تاوان این نخواستن سکوت بود.
امیدوار بودم خودش کنار بکشه ولی انگار دست بردار نیست.
_سر.....
صدای داراب نگاه منو به همراه داشت.... صداشو صاف کردو ادامه داد
برای یه لحظه تو نگاهش غرق شدم.... توی اون چشمایی که هزاران هزار بار بوسیده بودمشون.
نگاهمو ازش گرفتم. با یاد اوری گذشته اشک تو چشمام حلقه میزد... چقدر لحظه دردناکی...
صدای در خبر رسیدن وکیل منو میداد ولی من سرم پایین بودو داشتم سعی میکردم قطره اشک مصممی که سعی داشت از چشمم بریزه رو مهار کنم.
نشست و از دادگاه بخاطر تاخیرش معذرت خواست.
روند دادگاه به شدت کندو کلافه کننده بود.
من امید داشتم که همین امروز تموم بشه و بتونم طلاقمو ازش بگیرم ولی انگار این قضیه سر دراز دارد.
حرفای وکیلم با اینکه در طرفداری از من بودو علیه داراب ولی مثل شمشیر روحمو زخمی میکرد.
_اقای قاضی... حضار محترم. این اقا موکل بنده رو مورد ازارو اذیت قرار دادن و حتی ایشون رو زدن.
_اعتراض دارم اقای قاضی..... اگه مدرکی برای اثبات حرفشون ندارن حق بیان موضوعو ندارن.. با این حرفا فقط دادگاهو به سمت روند احساسی میبرن تا استناد بر واقعیات.
_موکل من به شدت از طرف موکل شما تهدید شده بوده و حتی به محض خروجشون از خونه درو روی موکل بنده قفل میکردن.
صدای گریه مامان به شدت باعث اعصاب خوردیم میشد.
به حرف اومدم.
_اقای قاضی میشه دادگاهمون فقط با حضور منو شوهرم ادامه پیدا کنه؟
مامانم با عجز اسممو صدا زد
_خوشه ما طرف توییم.
اخم کردمو با چهره ای شبیه وقتایی که از چیزی ناراضی هستی گفتم.
_طرفدار نمیخوام.
با اینکه به این مرحله از زندگی مشترک رسیدم ولی از شکستن غرور داراب پیش خانوادمو خانوادش اذیت میشدم و اصلا خواهان این نبودم.
لحظه ای بعد اتاق خالی تر شد و اینبار دادگاه فقط با حضور من و دارابو وکیلامون به کارش ادامه داد.
وکیل داراب دوباره به حرف اومد.
_هر خطایی که از موکل من سرزده باشه ایشون حق نداشتن فرزند موکل منو بدون اطلاعشون از خونه ببرن و جاشو از موکلم پنهون کنن.
_اعتراض دارم اقای ق....
سکوت اتاق باعث شد سرمو بالا بیارم و با بالا اومدن سرم فهمیدن سر دارابم از اون موقع پایین بوده.
_فکر میکنم بهتره به موکلتاتون فرصت بدین خودشون حرف بزنن چون من هیچ انگیزه ای تو هیچکدومشون مبنی بر طلاق نمیبینم.
خود قاضی حرفشو با لحن اروم ترو صمیمی تری ادامه داد.
_مثل دوتا بچه مدرسه ای دست به سـ*ـینه، که هیچ مشکلی با هم ندارن سر جاتون نشستید و وکیلاتون دارن همدیگرو سر شماها تیکه پاره میکنن.
خنده م نمیومد. صحنه و لحظه تلختر از اون بود که بشه به طعم گسش عطرو رنگ شیرین پاشید.
_خانم محتشم؟
_بله؟
بله م زیادی اروم بود.... نشنید. دوباره صدام زد و اینبار بله بلندتری گفتم.
_واقعا خواهان طلاق از همسرتون هستید؟
_بله
_اقای طارمی؟
_بله؟
صداش گرفته بود و این بخاطر مدت طولانی سکوت کردنش بود.
_همسرتونو طلاق میدین؟
_خیر
_سر چی دعواتون شده شما دوتا؟
کلمه ای که از زبون وکیلم بیرون اومد تو نوک زبونش موند و این بخاطر دست جلو اومده قاضی بود.
_هم؟..... سر چی میخواین طلاق بگیرین؟
نمیدونستم چی بگم. نمیخواستم حکم شلاق مجازاتش باشه و تاوان این نخواستن سکوت بود.
امیدوار بودم خودش کنار بکشه ولی انگار دست بردار نیست.
_سر.....
صدای داراب نگاه منو به همراه داشت.... صداشو صاف کردو ادامه داد
آخرین ویرایش:



