- عضویت
- 2016/01/18
- ارسالی ها
- 811
- امتیاز واکنش
- 31,466
- امتیاز
- 781
- سن
- 25
همه جا تاریک بود ساختمان ده طبقه ای روبه روش بود صداهای مهیبی شنیده میشد اروم به سمت ساختمان به راه افتاد ساختمان نیمه ساخته بود و همه جا پر از سیمان و گچ بود هیچ نوری نبود از دور هیکل یه مرد رو دید یه مرد قدبلند! کنارش رفت تا شاید اون بتونه کمکش کنه اما وقتی دستشو روی شونش گذاشت متوجه شد فوق العاده داغه ترسید اما عقب نشینی نکرد مرد روشو برگردوند چهره ای کریه و وحشت ناک داشت چشم نداشت جای چشمش یه کرم بیرون زده بود و پوستش کرخت شده بود و رنگ قرمزی داشت
انقدر وحشت کرده بود که عرق از سر و روش می ریخت....
تا طبقه ی دهم همون اش بود و همون کاسه طبقه ی دهم یه دختر زیبا و لونـ*ـد بود رفت کنارش ناگهان پدرش سر رسید و با یه حرکت انداختش روی زمین و پاشو گذاشت روی صورتش پاهاش فوق العاده داغ بود یهو از خواب پرید نفس نفس میزد دستشو روی صورتش گذاشت داغ بود ترسید ...
نکنه واقعا پاشو گذاشته باشه روی صورتم؟؟موبایلشو در اورد و سوره ای خواند احساس کرد قلبش به ارامش رسیده...
*******
صبح که از خواب بیدار شدم پریدم توی دستشویی و چند مشت اب سرد پاشیدم به صورتم دیشب اصلا خوب نخوابیدم اینجا چه خونه ایه تا صبح خواب اشفته میدیدم از دستشویی بیرون اومدم و رفتم توی پذیرایی..
عمه سفره پهن کرده بود شرمنده شدم که با این حالش زودتر بیدار نشدم تا کمکش کنم.
با دیدنم سرشو بلند کرد و لبخند کم جونی زد
-بیا عمه بیا صبحانه عزیزم
-مرسی عمه جون چرا زحمت کشیدی
-خواهش میکنم دخترم مامان و بابات خوردن و رفتن از بازار یه ذره خرید کنن خدا خیرشون بده
-وظیفمونه عمه جون
لبخندی زد و با اه و ناله ازجا بلند شد و به اشپزخونه رفت.
با میـ*ـل هر چی روی سفره بود و خوردم!خوب چیکار کنم گرسنم بود!دیشب از ترس همش بیدار بودم.
ظرف ها رو به اشپزخونه بردم اما هر کاری کردم نتونستم بشورم خوب بدم میاد از ظرف شستن!
صدای در اومد و به دنبالش مامان و بابا وارد شدن.
هر دو سلام کردن و خرید ها رو به اشپزخونه بردن بابا از اشپزخونه بیرون اومد و روی زمین ولو شد.
بالش گرد مانند قرمزی که گوشه ی دیوار بود رو برداشتم و به بابا دادم تا بهش تکیه بده
تشکر کرد و گفت:خوب خوابیدی؟
تن صدامو پایین اوردم که عمه متوجه نشه
-وای اصلا!ترسناک ترین شب عمرم بود تو خوب خوابیدی؟
-اگه به مبارزه با موجودات عجیب و غریبی که چهرشون شبیه مغز ادم بود میگی خوب پس خوب خوابیدم!
وحشت زده با دهانی باز به چهره ی ریلکس بابا نگاه میکردم که بابا شروع کرد به تعریف کردن خوابش!من اگه جای بابا بودم الان باید تشک تخت رو میذاشتن افتاب تا خشک بشه!
وقتی میگن مردها دل و جرأتشون بیشتره خانمها اعتراض میکنن!
******
انقدر وحشت کرده بود که عرق از سر و روش می ریخت....
تا طبقه ی دهم همون اش بود و همون کاسه طبقه ی دهم یه دختر زیبا و لونـ*ـد بود رفت کنارش ناگهان پدرش سر رسید و با یه حرکت انداختش روی زمین و پاشو گذاشت روی صورتش پاهاش فوق العاده داغ بود یهو از خواب پرید نفس نفس میزد دستشو روی صورتش گذاشت داغ بود ترسید ...
نکنه واقعا پاشو گذاشته باشه روی صورتم؟؟موبایلشو در اورد و سوره ای خواند احساس کرد قلبش به ارامش رسیده...
*******
صبح که از خواب بیدار شدم پریدم توی دستشویی و چند مشت اب سرد پاشیدم به صورتم دیشب اصلا خوب نخوابیدم اینجا چه خونه ایه تا صبح خواب اشفته میدیدم از دستشویی بیرون اومدم و رفتم توی پذیرایی..
عمه سفره پهن کرده بود شرمنده شدم که با این حالش زودتر بیدار نشدم تا کمکش کنم.
با دیدنم سرشو بلند کرد و لبخند کم جونی زد
-بیا عمه بیا صبحانه عزیزم
-مرسی عمه جون چرا زحمت کشیدی
-خواهش میکنم دخترم مامان و بابات خوردن و رفتن از بازار یه ذره خرید کنن خدا خیرشون بده
-وظیفمونه عمه جون
لبخندی زد و با اه و ناله ازجا بلند شد و به اشپزخونه رفت.
با میـ*ـل هر چی روی سفره بود و خوردم!خوب چیکار کنم گرسنم بود!دیشب از ترس همش بیدار بودم.
ظرف ها رو به اشپزخونه بردم اما هر کاری کردم نتونستم بشورم خوب بدم میاد از ظرف شستن!
صدای در اومد و به دنبالش مامان و بابا وارد شدن.
هر دو سلام کردن و خرید ها رو به اشپزخونه بردن بابا از اشپزخونه بیرون اومد و روی زمین ولو شد.
بالش گرد مانند قرمزی که گوشه ی دیوار بود رو برداشتم و به بابا دادم تا بهش تکیه بده
تشکر کرد و گفت:خوب خوابیدی؟
تن صدامو پایین اوردم که عمه متوجه نشه
-وای اصلا!ترسناک ترین شب عمرم بود تو خوب خوابیدی؟
-اگه به مبارزه با موجودات عجیب و غریبی که چهرشون شبیه مغز ادم بود میگی خوب پس خوب خوابیدم!
وحشت زده با دهانی باز به چهره ی ریلکس بابا نگاه میکردم که بابا شروع کرد به تعریف کردن خوابش!من اگه جای بابا بودم الان باید تشک تخت رو میذاشتن افتاب تا خشک بشه!
وقتی میگن مردها دل و جرأتشون بیشتره خانمها اعتراض میکنن!
******
آخرین ویرایش توسط مدیر: