فقط فرصت کردم دستمو جلوی دهنم بگیرمو در جا میخکوب بشم .
قربون خدا برم مثل دخترای دیگه هم که جیغ زدن بلد نبودم . باز لرزش بی موقع تنم شروع شده بود و یکسر بدنم می لرزید . حالا باید چیکار میکردم؟ همونطور که زنجیر جلوی صورتم تاب میخورد ، صدای خنده ی مخوفی بیخ گوشم پیچید تا به خودم اومدم که تکون بخورم ، از پشت سرم پرید و روبروم ایستاد .
_ کجا خانم خوشگله؟
چنان می خندید که دندونهای زشت و بی ریختش به چشم میخورد .
چادرمو محکمتر دور خودم پیچیدم ( بعد از اون اتفاق چادر سر میکردم )
افشین پسر بزرگ خانم الوندی یکی از همسایه ها بود . پسره ی خل و چل و دیوونه ای که جز مزاحمت برای دیگرون چیزی نداشت . کلاً پسره کم داشت و درصدی دیوونه بود ؛ اما نمیدونم چرا از توی خیابون جمعش نمیکردند .
_ برو کنار میخوام رَدشم
_ هِه هِه ! نمیرم مگه قرار نیست تو بیای خونه ی من و ما با هم ... مامانم خودش گفت .
با صدای بلندتری گفتم :
_ گفتم برو کنار ! میری کنار یا برم به بابات بگم بیاد با شیلنگ جمعت کنه؟
_ هه هه هه ! بابام که خونه نیست برو بگو اگه اومد !
نمیدونستم چیکار کنم در برابر دیوونه ای که هیچی نمی فهمید .
اگر داد میزدم که ظهر بود و با صدای کولرهای روشن کسی صدای منو نمی شنید . از همه مهمتر اگر بابا منو توی همچین موقعیتی می دید ، دیگه اجازه ی رفتن به تولیدی رو بهم نمیداد و از همون روز اول از کار محروم میشدم .
صدامو بم تر کردم و گفتم میری کنار یا ...
دست پیش آورد تا چادرمو از سر بکشه که :
بی هوا به عقب پرتاب شد و با مشتی که زیر چشمش خورد ، نقش زمین شد .
_ برو گم شو الوا... بی کس و کار ! ضعیف گیر آوردی؟
پاشو بزن به چاک تا نفرستادمت سـ*ـینه ی قبرستون !
قربون خدا برم مثل دخترای دیگه هم که جیغ زدن بلد نبودم . باز لرزش بی موقع تنم شروع شده بود و یکسر بدنم می لرزید . حالا باید چیکار میکردم؟ همونطور که زنجیر جلوی صورتم تاب میخورد ، صدای خنده ی مخوفی بیخ گوشم پیچید تا به خودم اومدم که تکون بخورم ، از پشت سرم پرید و روبروم ایستاد .
_ کجا خانم خوشگله؟
چنان می خندید که دندونهای زشت و بی ریختش به چشم میخورد .
چادرمو محکمتر دور خودم پیچیدم ( بعد از اون اتفاق چادر سر میکردم )
افشین پسر بزرگ خانم الوندی یکی از همسایه ها بود . پسره ی خل و چل و دیوونه ای که جز مزاحمت برای دیگرون چیزی نداشت . کلاً پسره کم داشت و درصدی دیوونه بود ؛ اما نمیدونم چرا از توی خیابون جمعش نمیکردند .
_ برو کنار میخوام رَدشم
_ هِه هِه ! نمیرم مگه قرار نیست تو بیای خونه ی من و ما با هم ... مامانم خودش گفت .
با صدای بلندتری گفتم :
_ گفتم برو کنار ! میری کنار یا برم به بابات بگم بیاد با شیلنگ جمعت کنه؟
_ هه هه هه ! بابام که خونه نیست برو بگو اگه اومد !
نمیدونستم چیکار کنم در برابر دیوونه ای که هیچی نمی فهمید .
اگر داد میزدم که ظهر بود و با صدای کولرهای روشن کسی صدای منو نمی شنید . از همه مهمتر اگر بابا منو توی همچین موقعیتی می دید ، دیگه اجازه ی رفتن به تولیدی رو بهم نمیداد و از همون روز اول از کار محروم میشدم .
صدامو بم تر کردم و گفتم میری کنار یا ...
دست پیش آورد تا چادرمو از سر بکشه که :
بی هوا به عقب پرتاب شد و با مشتی که زیر چشمش خورد ، نقش زمین شد .
_ برو گم شو الوا... بی کس و کار ! ضعیف گیر آوردی؟
پاشو بزن به چاک تا نفرستادمت سـ*ـینه ی قبرستون !