کامل شده رمان در مسیر عاشقی | رها محقق زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

RAHA_M

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/02/04
ارسالی ها
240
امتیاز واکنش
1,770
امتیاز
361
محل سکونت
شیراز
-از اين بهتر نميشه
امير:-چطور
شونه اي بالا انداختم و خونسرد گفتم
-اعتراف به سبك اميري
يهو با چشماي گرد برگشت سمتم و گفت :-منظورت چيه ؟
-خودت اعتراف كردي من اومدم تيري در سياهي بزنم كه صاف خورد تو هدف
امير:-يعني كسي متوجه نشده؟
-نه بابا من خودم به اين تيزي متوجه نشدم چه برسه به بقييه حالا كي ميري بگي ؟
امير:-تو برام رديف ميكني ؟
با خوشحالي گفتم :-چرا كه نه !!!!!!!!
-------------------------------
دو روز بعد :
-مژدگاني بده
ساناز:-مژدگاني ؟ بابت چي ؟
خونسرد گفتم :-مژدگاني ديگه
كيميا ريز ريز ميخنديد
ساناز:-با آرتين صحبت كردي؟
يهو همه خوشحاليم پر كشيد اما سعي كردم اين روز به ياد موندني رو زهرمارشون نكنم .. موضعم رو حفظ كردم و گفتم :-نه
ساناز:-آخه چرا ؟
من:-اين بحثو تموم كن بعدا در موردش صحبت ميكنيم
ساناز:-با امير آقا صحبت كردي؟
چشمامو گرد كردم و با شرمندگي گفتم :-اي واي اصلا فراموش كردم موضوعت رو به امير بگم واااي خداي من خدايااا چرا زودتر نگفتي ؟
اشك توي چشماش جمع شد و گفت :-مهم نيست عزيزم تو خودت خيلي گرفتاري داري
حالمو گرفته نشون دارم و گفتم
-مژدگاني ديگه نميچسبه پاشين جمع كنيد
ساناز:-من نميخواستم حالتو بگيرم
كيميا:-اين رهاي حواس پرت فعلا دپه
چشم غره اي بهش رفتم
اومديم خارج شيم كه يه پسر پشتش به ما بود ولي تيپش خفن
آروم گفتم:-بچه ها اون پسرو چه تيپي ايولااا
ساناز:-رها چشماتو درويش كن
-ساناز جان من يرى بهش بگو در چه حال و هوايي
چشماش گرد شد :چي ؟
كيميا:-آره برو بهش بگو
ساناز:-ديوونه شديد؟
با سرتقي گفتم :-اگر نگي از صحبت كردن با امير هم خبري نيست
با ناراحتي نگامون كرد و وقتي فهميد راهي نداره آهسته آهسته به سمت پسره حركت كرد
همين كه جلوي پسره رسيد رنگش پريد نگاهي به دست پسره انداخت و بعد دستشو جلوي دهنش گرفت
من و كيميا دستامونو به هم زديم و گفتيم ايووول
همون موقع آهنگ سفارشي توي كافه پيچيد
آي ستاره آي ستاره بي تو شب نوري نداره
نزار از نفس بيفتم توي تنها راه چاره
ميدونم ساناز اميرو كه ديد شوكه شد و بعدم گل هاي رز با كارت به اين شرح:سانازم .. دختر رويا و زمينيم با من ازدواج ميكني؟
امير بلند شد و جعبه رو از كتش در آورد و بازش كرد و جلوي ساناز گرفت و گفت:-با من ازدواج ميكني؟
ساناز هنوز توي بهت بود و قطرات اشك از چشماش جاري ميشد
امير حلقه رو درآورد
ساناز حلقه رو از دست امير گرفت و دستش كرد
همزمان شد با سوت و جيغ و هوراي مردم كه دور تا دور اين دو نفر حلقه زده بودن
يهو ساناز خودشو پرت كرد توي بغـ*ـل امير و اميرم محكم بغلش كرد
ديروز بعد كلي فكر كردن به اين نقشه رسيدم و بعدشم در به در دنبال حلقه بوديم
تا يه حلقه خوشگل براق امير خريد و به خانوادش خبر داد خاله كه از خوشحالي داشت پس ميفتاد و بقيه هم خوشحال شدن
امير:-اينا همش به كمك رها و كيميا بود كه كلي خواهري در حقم كردن
ساناز اشكاش بي مهابا ميريختن اومد سمتمون و دوتامونو محكم بغـ*ـل كرد
آخه نقشم نصفيش به كمك كيميا بود
من اصلا فكره نميكردم انقدر أينا هول باشن كه در عرض يك هفته انقدر سريع عقد دائم كنند
خاله و عمو كه خيلي خوشحالند
اما هيچ كدوم راضي نيستن كه عروسي بگيرن فقط يه جشن كوچيك خودموني
تا به امروز آرتينو نديدم حتي توي محضر
اما امروز تصميممو گرفتم اونم با كمك امير و ساناز و كيميا
و ميخوام عمليش كنم
راستي كيميا خانوم هم حاملست دوماهه اما چون خودش تازه فهميده به همه اطلاع نداده
شروينم چپ ميره راست ميره ميگه چيزي لازم نداري خانومم؟
همه چي اوكيه ؟ گشنت نيست؟
تشنت نيست؟
درد نداري؟
لگد نميزنه؟
نميدونم بچه دوماهه هم لگد ميزنه آخه ؟
 
  • پیشنهادات
  • RAHA_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/04
    ارسالی ها
    240
    امتیاز واکنش
    1,770
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    شیراز
    -بچه ها مطمئنيد؟
    ساناز:-تو به من و امير خيلي لطف كردي ما هم مطمئنيم
    چند بار نفس عميق كشيدم
    كيميا:-رها خونسرديتو حفظ كن
    -بچه ها ميترسم
    شروين كه داشت از پنجره پايينو نگاه ميكرد به سمتمون اومد و گفت
    شروين:-بچه ها ماشينشو پارك كرد
    سريع رفتم رو صندلي نشستم ميترسيدم
    كافه كوچيكي بود طبقه ٢٤ برج بود از قبل اجارش كرديم امروز مخصوص ما بود مخصوص نقشه بقييه فقط خدا كنه جواب بده
    كيميا دستمو گرفت و بلندم كرد
    كيميا و ساناز جلو ايستادن
    امير و شروينم چون قدشون بلند تر بود پشت سرشون منم پشت سر شروين و امير خودمو پنهان كردم صداي قدم هايي رو شنيدم بدنم يخ كرده بود
    ديروز شروين به آرتين زنگ زد و گفت امروز بايد كافه چون كار خيلي مهمي باهاش داره
    از كنار امير نگاهي به راهرو انداختم آب دهنمو قورت دادم
    آرتين سر به زير آهسته آهسته قدم از قدم بر ميداشت
    جلو كه رسيد سرشو بلند كرد و همزمان منم سرمو دزديدم
    آرتين:-شماها ؟ اينجا ؟ مگر قرار نبود فقط شروين باشه
    همزمان دكمه ريموت رو كه توي دستاي عرق كردم بود فشردم و صداي غمگينم از تك تك بلند گو ها خارج شد
    - سلام آرتينم .. تو الان اينجايي تا درد دلامو .. سالهاي پر از سختيمو بشنوي .. اگر ميخواي گوش بدي پس بمون اگر نه از همين راهرو برگرد و برو و پشت سرتم نگاه نكن
    يواشكي از بغـ*ـل امير نگاهي به آرتين انداختم كه هاج و واج اطرافو نگاه ميكرد
    -اين فقط يه صداست من جرئت روبه رو شدن با تو رو ندارم .. صندلي كنارت هست بشين روش و به حرفام گوش كن
    صدا رو استپ كردم و يواشكي نگاش كردم
    آرتـــيـــن
    توي شوك هستم صندلي رو ميكشم و ميشينم روش
    حتي صداشم ضربان قلبمو بالا ميبره
    چرا هنوز فراموشش نكردم ؟ چرا هنوز ديوونه وار عاشقشم ؟
    -همه زندگي من از ١٨ سالگيم تغيير كرد فكر ميكردم بزرگ ميشم ميرم دانشگاه عاشق ميشم ازدواج ميكنم و با خوشبختي در كنار همسر و پدر و مادرم و شايد بچم زندگي ميكنم
    اما اينطور نشد ١٨ سالگيم شد كذايي ترين سال عمرم سالي كه پدر و مادرمو از دست دادم و تنها كسي كه داشتم كيميا بود
    از همون روز اول ترم اول كه ديدمت برام جذاب شدي خواستني شدي اما سعي كردم بهت فكر نكنم چون براي پدر و مادرم شكست خورده بودم نميخواستم تو هم اينجوري برام خاطره ساز بشي
    چند سال تحمل كردم تا بورسيه همه چي از اون كشور شروع شد
    تو به من ابراز علاقه كردي و همونجا هم حلقه رو دستم كردم
    اما دشمني ديرينه پدرت و عموم مانع شد
    باعث شد كه عموم دست به هر كاري بزنه
    باعث شد با اين كه عموم مقصر بود زندگي جفتمون رو نابود كنه
    الان كه دارم واقعيت رو ميريزم رو دايره با اجازه ي عمومه
    اون فكر ميكرد داره در حقم لطف ميكنه اما نكرد
    عموم سرطان داره حبس ابد خورده رضايت دادم كه اعدام نشه
    ميدوني كه مشكل سر اذيت كردن مامانت توسط عموم بوده
    آه هممون عموم رو گرفت
    زن عموم هم دستگير شد اما به خاطر فشار عصبي فرستادنش تيمارستان
    من حتي رضايت دادم زن عموم آزاد شه
    اما سرنوشتش اينطوري بود
    اون روز تصادف همش زير سر عموم بود
    اون اينكارو كرد
    وقتي رفتم خونه هر دو ميخنديدن
    اون روز كافي شاپ اومدم واقعيتو بگم كه عموم زنگ زد و گفت يكي از آدماش هست كه اگر بهت بگم ميكشتت
    آدمي كه به برادر و زن برادرش هم رحم نكرد ميخواست به تو پسر دشمنش رحم كنه؟
    تهديد كرد كه ميكشتت اگر يك كلمه از واقعيت بگم
    جون تو از خوشبختيم ارزشش بيشتر بود
    رفتم شيراز اما نتونستم بمونم
    به كمك امير خونه خريدم و بايد ميرفتم دانشگاه براي تدريس اما وقتي تو رو ديدم نتونستم
    انصراف دادم و تعهد دادم ٣ سال ديگه بيام براي تدريس
    حالا هر جور دوست داري قضاوت كن
    صدا قطع شد
    كيميا و ساناز رفتن كنار
    بعدش هم امير و شروين رفتن و كنار و در آخر دختري ظاهر شد به اسم رها دختري كه ميپرستيدمش
    سرش پايين بود
    خجالت ميكشيد
    چقدر زود قضاوت كردم
    چقدر اذيت شد
    اما بايد يه كوچولو جبران زجرايي كه به خاطر عموش به من وارد كرد و بكشه
    فقط يكم
    از روي صندلي بلند شدم و به سمتش رفتم
     

    RAHA_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/04
    ارسالی ها
    240
    امتیاز واکنش
    1,770
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    شیراز
    انقدر نزديكش رفتم كه فقط يك قدم باهاش فاصله داشتم
    بچه ها همه منتظر نگاهم ميكردن
    رها سرشو بالا گرفت
    قلبم شروع به تپيدن كرد
    دستامو مشت كردم و گفتم:
    خانوم رها هنرور الان بعد از ٢ سال و اندي كه شما ٢٧ سالته و من ٢٩ سالمه براي گفتن اين حرفا خيلي ديره .. خيلي
    من ديگه حاضر نيستم برگردم تا هر لحظه استرس اينو داشته باشم كه تركم كني
    من ديگه آرتين گذشته نيستم
    بعد هم سرمو برگردوندم و برگشتم و از راه رو خارج شدم
    كنار ديوار سر خوردم
    صورت متعجبش و اشك توي چشماش حالمو دگرگون ميكنه
    صداي جيغ دختر ها بلند شد سرمو كج كردم
    رها روي زمين افتاده بود و بچه تا بالاي سرش
    و امير بهش آب ميداد كه بخوره

    رهـــــا

    باورم نميشه آرتين اين حرفا رو بزنه آرتين مهربون من
    رفتنش و محو شدنشو دنبال كردم همين كه رفت سمت راست
    بدنم سنگين شد و افتادم روي زمين سرد
    صداهاي محوي رو ميشنيدم
    -امير براش آب بيار
    .شوك عصبي بهش وارد شده
    •رها چشماتو باز كن
    و بعد هيچي نفهميدم
    با پاشيدن آبي روي صورتم چشمامو باز كردم و هاج و واح به صورتاي نگران همه نگاه كردم
    بعد چند لحظه همه چيز يادم اومد با صداي ناراحتي گفتم :-رفت ؟
    كيميا هم با حزن سري به نشرته ي مثبت تكون داد انگار اميد داشتم نرفته باشه
    خدايا فكر همه چيو ميكردم به غير از اين عكس العمل
    آخه من به درگاهت چه گناهي كردم خداي من ؟
    ////////////////////////////////////////////
    يك هفته گذشته
    يك هفته پر درد
    پر عذاب
    پر سختي
    و من مثل هميشه مقاومت كردم
    تصميم آخرمو گرفتم ديگه تصميمم عوض شدني نيست
    خودم به تنهايي توي اين يك هفته به اين نتيجه رسيدم
    هيچ وقت انقدر توي تصميمم مصمم نبودم
    به تيكه كاغذي كه توي دستم هست نگاه ميكنم
    كاغذي كه زندگيمو از اين به بعد قراره رقم بزنه
    هنوز به هيچ كس نگفتم
    بليط به كانادا
    كشوري كه ٢ سال با سختي و خوشي سپري كردم و الان ميرم تا هميشه بمونم
    چون ويزا و پاسپورت داشتم كارم راحت تر شد
    پريروز رفتم زندان
    هنوز هم يادمه
    -من دارم ميرم
    عمو:-كجا؟
    -كانادا
    عمو:-تفريحي؟
    -نه براي هميشه
    عمو:-اما كسيو نداري اونجا
    -خونه ي عمه هست ميرم اونجا
    عمو:-اما هيچ كسو نداري ..
    پوزخندي زدم
    -به تنهايي عادت دارم .. خودتون عادتم داديد
    عمو شرمنده سرشو زير انداخت
    عمو:-پارسال كه اين همه بلا سرت آوردم همه زمينامو،،خونرو زدم به نامت
    -حاضر نيستم پول حروم بخورم
    عمو:-چرا حروم؟
    -وقتي زميناي آقاي رستمي پدر آرتينو بالا كشيديد توقع كه نداريد باور كنم بقييش حلاله؟
    عمو:-زميناي پدرت چي؟
    سرمو بلند كردم و گفتم:-اونارو قبول ميكنم
    عمو:-اونارو فروختم ريختم توي كارت عابر بأنك
    كارت توي كشوي سوم ميز كنار تخته
    رمزشم ٥١٥٨ همه سهم تو هست
    پول قابل توجهي داخلشه
    سود نداره كه اگر داشت ميدونم الان ٢ - ٣ برابر بود و تو قبولش نميكردي
    -هنوزم يادتونه
    عمو:-معلومه كليد هم كه داري
    با خونه هر كاري خواستي بكن
    كليدش رو كه داري
    كافي بري محضر دوستم كه آدرسشو داري يه امضا كني و همه به نامت بشه
    از ارث پدرت كه توي كارته و خيلي كمتر از سهم واقعيته براي خرج سفرت استفاده كن
    -ممنون عمو
    عمو:-أينا همش سهمته در ضمن با آرتين حرف زدي ؟
    همونطور كه از جام بلند شدم گفتم :-قبولم نكرد
    گفت ديره .. خداحافظ عمو
    عمو:-مواظب خودت باش
    رفتم خونه سعي كردم به هيچ چيز نگاه نكنم
    كارتو برداشتم و رفتم خونه عمه
    فقط گفتم ميخوام چند سال دور باشم
    سهيل و مهسا هم بودن
    عمه كليد هاي خونه و سويتشون رو داد
    ازشون خداحافظي كردم عمه بغلم كرد و اشك ريخت و در آخر هم گفت مواظب خودت باش برادر زاده ي مظلوم من
    سهيل و مهسا هم قول گرفتن باهاشون در تماس باشم
    سهيل هم از دوستش برام بليط گرفت
    به همين راحتي دارم ميرم
    از اين كشور
    از اين آدما
    پنج شنبه پرواز دارم
    امروز يه شنبه هست
    خونه رو هم فروختم و پولشو ريختم تو بانك
    قرار شد رفتم اونجا سهيل همرو برام بفرسته
    اينجوري كه نميتونم اين همه پول ببرم
     

    RAHA_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/04
    ارسالی ها
    240
    امتیاز واکنش
    1,770
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    شیراز
    گوشيمو برداشتم
    چند باري تو دستم تكونش دادم .. استرس داشتم از عكس العمل بقييه
    شماره خاله رو گرفتم
    خاله:- رها خاله تويي عزيزم؟
    -سلام خاله
    خاله:- قربونت برم خوبي؟
    -ممنونم شما خوبيد
    خاله:- مرسي عزيزم الحمداله ما هم خوبيم
    -خاله زنگ زدم خداحافظي كنم
    خاله:-خداحافظي چي؟
    -من دارم ميرم
    خاله:- كجا داري ميري؟
    -دارم ميرم كانادا براي زندگي ..خونه رو فروختم با مبل و وسايلش مثل تخت و پاتختي و ميز آرايش و قابلمه و...
    خاله با جيغ گفت :- يعني چي ؟
    -خاله ميخوام يكي دو سال برم آروم شم عمه كليد خونه رو داد تا اونجا زندگي كنم ٢ سال هم اونجا بودم با همه چي آشنام
    كلي سر و كله زدم تا خاله با اكراه قبول كرد
    خيلي ناراحت و عصبي بود خيلي زياد
    يك ساعت تمام هم با كيميا حرف زدم
    از اول تا اخرس گريه ميكرد و ميگفت ميخواسته زايمانش باشم
    همه چي به همين زودي رديف شد
    ----------------------

    فکر میکردم اون یه ذره آدمه
    رفتو تنها شد دلم یه عالمه
    البته تا اونجایی که یادمه
    هر چی خوردم از این دلِ سادمه

    قطره اشكي از چشمام سر خورد و پشت بندش قطرات مزاحم ديگه

    من خسته شدم از آدما و طعنه هاشون
    خسته شدم از اومدن و رفتناشون
    خستم از خیابونو پیاده روهاش
    ازت که خواسته بودم مراقبم باش

    آرتينم من خيلي تنهام رها خيلي داشت و داره و خواهد داشت

    چقد تنهام تنهام تنهام
    چقد سرده بی تو دستام
    تو رو میخوام میخوام میخوام
    پر از اشکه سرده چشمام

    آرتين من ،، يادته ميگفتي رهاي من ؟ يادته گل رز رو ؟ آرتين رهاي گذشتت خيلي خستست تو رو ميخواد دستتو ميخواد

    چقد تنهام تنهام تنهام
    چقد سرده بی تو دستام
    تو رو میخوام میخوام میخوام
    پر از اشکه سرده چشمام
     

    RAHA_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/04
    ارسالی ها
    240
    امتیاز واکنش
    1,770
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    شیراز
    وقت يه چيز بود وقت آره فقط وقت رقتنه ،، دور شدن من از شهري كه عشقم داره توش نفس ميكشه
    دور شدن از كشوري كه عشقم توش زندگي ميكنه
    اي كاش ميتونستم خيلي خيلي دورتر شم اما نميشه
    زيپ چمدونمو به سختي بستم شايد ١٠ دست لباس بيشتر نبردم .. سنگيني چمدون به خاطر عكس هاي من و آرتينه
    عطر آرتين و يك دست لباس با بوي عشقم
    بويي كه عاشقشم
    بويي كه خيلي وقته به گـ ـناه نكرده ازش محرومم
    دلم تنگ شده براي همه چيز
    اون حتي با شنيدن واقعيت هم باز منو قبول نكرد
    آرتينم مراقب خودت باش ..
    خوشبخت شو .. لطفا ..
    دسته ساكو كشيدم و از اتاق بيرون اومدم و به سمت در حركت كردم
    همزمان آقاي صادقي كه صاحب جديد خونه هست اومد بيرون
    صادقي:-به به خانوم هنرور عازم شديد به سلامتي ؟
    -بله ديگه دارم ميرم اميدوارم خونه خوبي براي شما و همسرتون باشه ايشالا بچه توي اين خونه به دنيا بياد
    وسايل ها رو زمين گذاشت و گفت:- ايشالا ما كه از خدامونه
    بعد از خداحافظي با آسانسور به پاركينگ رسيدم
    همه چيز براي رفتن مُهياست
    نگاهي به ساعت مچيم انداختم
    واااي خداي من ٥:٣٠ هست
    من ٦:٣٠ پرواز دارم
    يكي زدم تو سر خودم و سريع زنگ زدم آژانس
    هولهولكي سوار شدم .. تا فرودگاه چشم رو هم نذاشتم
    حتي از استرس نگاه ساعتم نكردم
    وارد فرودگاه شدم .. ساعت بزرگ رو به روم بهم كجخند ميزد
    ساعت ٧ پنج كم رو نشون ميداد
    حتي تو رفتن هم شانس ندارم
    سريع به سمت اطلاعات رفتم كه گفتن پريده
    حتي تاخير هم نداشت
    -ولي خانوم من الان بايد چيكار كنم ؟
    ١ ساعت منتظر بمونيد با هواپيماي بعدي بريد
    شما خيلي خوشانسيد كه پرواز بعديمون زود ميرسه و جاي خالي داره
    به سمت سوپري فرودگاه رفتم و شيركاكائو گرفتم و نشستم روي صندلي
    ------------------------
    آرتــيــن
    عصبي به ساعت نگاه كردم اه لعنتي .. لعنت به من لعنت به ساعت
    لعنت به پروازا
    فقط به اين اميد حركت ميكردم كه پروازشون تاخير داشته باشه
    ١ ساعت پيشو كه شروين آزم خواسته بود سريع خودمو برسونم خونش به ياد آوردم
    -چيزي شده؟
    كيميا گريون اومد سمتم و گفت :-آقا آرتين من هيچ وقت نميبخشمتون
    -اونوقت چرا؟
    كيميا:-اون همه عشق به رها كجا رفت ؟ دود شد ؟ همش كشك بود ؟
    -من دارم رها رو يه كوچولو تنبيه ميكنم همين
    يهو مثل ديوونه ها آمپر چسبوند و با داد گفت :همين ؟ آره؟ با رفتنش از اين كشور يه كوچولو تنبيهش ميكنيد؟اون اين همه زجر كشيده بس نيست؟ حتي حاضر نشد بياد منو براي آخرين بار ببينه چون ميگه دل كندن سخت ميشه
    اونوقت شما حرف از تنبيه ميزني ؟
    با دهن باز گفتم:-كجا رفت؟
    كيميا:-كانادا اونم براي يكي دو سال ساعت ٦:٣٠ پروازشه قسمم داد كه نيام فرودگاه همرو قسم داد كه دل كندن راحت تر باشه
    نفهميدم ديگه چي شد فقط سريع سوار ماشين شدم و به سمت فرودگاه روندم
    ماشينو كه پارك كردم خودمو با دو رسوندم به در اصلي
    حالا مگر اين بازرسي ميزاشت من برم
    راحت كه شدم به سمت اطلاعات پرواز كردم
    -سلام خانوم ببخشيد پرواز ايران - كانادا ساعت ٦:٣٠ رفته؟
    خانوم:-بله آقا ٤٥ دقيقست
    پس سر موقع پرواز كرده
    سر خوردم زمين
    رهاي من رفت
    عشق زندگيم رفت
    من ميخواستم يكم فقط تنبيه شه اما ببين چيكار كردم
    رها رفت
    همه جا شلوغ و پر آدمه
    بلند شدم و چند قدم با اطلاعات رو طي كردم
    -خانوم ميشه خانوم رها هنرور رو پيج كنيد ؟
    اونم بدون سوال پيج كرد
    روي صندلي نشستم و سرمو گرفتم
    -سلام ببخشيد شما منو پيج كرديد؟
    مثل ديوونه ها سرمو بلند كردم و به دختر رو به روم چشم دوختم
    خانوم:-نه يه آقايي باهاتون كار داشتم اما رفتن
    رها با تعجب گفت :-يه آقا؟
     

    RAHA_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/04
    ارسالی ها
    240
    امتیاز واکنش
    1,770
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    شیراز
    خانوم :-بله يه آقاي جران گفتن يه بسته براتون دارن
    رها:-ممنونم
    و به سمت راست حركت كرد
    حتي ناي بلند شدن نداشتم
    رها داشت دور و دور تر ميشد ..

    رهــــــــــا

    -رهااااااااا صبررررررر ككككككككن
    با صداي دادي ميخكوب سر جام وايسادم
    كسي رو نديدم يهو از پشت سرم يكي گفت:رهاي من نرفتي؟منو تنها نذاشتي؟
    با تعجب برگشتم سمت آرتين
    -تو اينجا چيكار ميكني؟
    آرتين:-من اومدم اينجا چون فهميدم اشتباه كردم
    من ميخواستم تو رو به خاطر گوش دادن به حرفاي عموت يه تنبيه كوچولو كنم
    امروز اگر كيميا نگفته بود براي هميشه از دستم پريده بودي
    رها من الان اين ساعت و دقيقه و ثانيه اينجام تا بگم
    با صداي نسبتا باندي ادامه داد :
    آرتين:-دوست دارم
    اكثرا برگشتن سمتمون
    چشمام گرد تر از اين نميشد
    آرتين:-اومدم تا بگم با من ازدواج كن
    براي هميشه هميشه ي هميشه
    حلقه اي رو كه ٣ سال پيش گرفته بوديم رو دستم كرد و گفت
    آرتين:-ديگه هيچ وقت تركم نكن
    همزمان با يك دو سه كسي اطرافيانمون با هم گفتن
    -خوشبخت بشيد
    يهو به خودم اومدم و زدم زير گريه
    بليطم خيس شد
    آرتين بليطمو گرفت و در يك حركت پارش كرد
    آرتين:-گور باباي ضرر و زيان
    نگفتي نظرت چيه ؟
    -مگر ميشه تو رو دوست نداشت؟
    مگر ميشه تو رو تنها گذاشت؟
    نفسام به چشات بسته شده
    ببين عشقت ازم ديوونه ساخت
    آرتين :-تو هميشه مهربون و دلنازكي رهاي من
    /////////////////
    باورم نميشه شايد همش خواب باشه
    شايد همش رويا باشه
    ٤ ماه ديگه عروسيمونه
    روز عشقمونه
    همه چيز به خواست خدا سريع شد
    تو اين مدت يا خونه خاله ام يا خونه عمه
    همه خوشحالن
    از چشماشون شادي ميباره
    همه راضين
    رضايت دادم و عمو آزاد شد اما چه آزاد شدني
    روز آخر گفت ديگه حق نداري از من خبر بگيري و زندگيتو به هم بزني آزاد باش و زندگي كن و از همه مهم تر خوشبخت باش
     

    RAHA_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/04
    ارسالی ها
    240
    امتیاز واکنش
    1,770
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    شیراز
    نگاه از همه بيشتر خوشحاله
    مادر و پدر آرتينم خيلي خوبن
    به كمك مامان مينا مادر آرتين و خاله جهيزيه رو خريديم و به سليقه خودم توي خونه جديدمون كه ٣ خوابست چيديم
    خونه جادار و خوبيه
    توي اين ٤ ماه هم سيغه خونده شد كه راحت باشيم
    همه چيز خيلي خوبه
    اگر خدا بخواد زندگي داره روي خوش به من نشون ميده و اناشالا خواهد داد
    آرتين :-رها جعبه رو باز كن
    -چي هست؟
    آرتين:-تو باز كن
    همين كه درشو باز كردم دهنم باز موند
    بهترين لباس عروسي كه توي عمرم ديدم
    زيباترين لباس
    خيلي شيك و پوشيده
    با اين كه عروسي جداست
    بالاي سينه گيپور تيره با نقش كم
    پايين هم كامل حرير يه كوچولو پف داشت اما معلوم نبود
    خيلي عالي هست
    -واااي آرتين اين لباس فوق العادست معركست
    همه چيز رويايي گذشت
    مثل يه خواب چه زود گذشت ..
    عزيز خاله هم به دنيا اومد
    ٩ ماهه كامل
    پسر زيبايي مثل ماه
    خوبه لااقل توي عروسيمون كيميا ميتونه راحت باشه
    اسم اين عشق خاله هم گذاشتن آرمين
    /////////////////////////
    ٣ سال بعد
    -واااااي خدايا سرسام گرفتم از دست اين پسر
    آرتييييييييين كجااااااااايي ؟؟؟؟؟؟؟
    آرتين:-اومدم خانومم
    شيك و پيك با اون عطرش كه الان حال به هم زنين عطر دنيا بود اومد بيرون
    -نزديكم نشو بوي عطرت خفم كرد
    آرتين:-اي قربون اين رزا خانوم بشم كه حال مامانشو دگرگون كرده
    -دو ماه ديگه به دنيا مياد
    آرتين :-بله ديگه همه چيز زود ميگذره
    -دو ساعت ديگه سال تحويله هااا آرتا مامان بيا اينجا ببينم
    پسرم
    همه اين سه سال رويايي گذشت
    پسرمون آرتا
    دخترمون رزا
    سختي هاي زندگيمو دوست دارم چون اين زندگي رو برام رقم زد
    عمو پيرارسال فوت شد طاقت نياورد
    زن عمو هم پارسال از تيمارستان زنگ زدن و گفتن فوت شده
    سر مراسم هر دو خاظر شدم و مشكي پوشيدم
    احترام براشون قائلم
    آرمين خاله ٣ سالشه و همبازي پايه يك آرتاي ٢ ساله منه
    آرمين چشمش دنبال دخترمه و ميگه اين از الان مال منه بگم
    آرتا اومد بين و من و آرتين و توي بغلمون جا گرفت
    آرتين دوربينو تنظيم كرد و اومد سرجاش
    ١-٢-٣
    و عكس گرفته شد
    پيش به سوي خونه مامان مينا و بابا آرش براي تو كردن سال
    پايان
    ١١:٥٤ PM
    ٩٥/٠٥/٢٨
     

    Monika_m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/23
    ارسالی ها
    5,704
    امتیاز واکنش
    16,771
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    مشهد
    خسته نباشید:)


    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    خسته نباشید :aiwan_lggight_blum:
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا