- عضویت
- 2016/12/17
- ارسالی ها
- 992
- امتیاز واکنش
- 16,031
- امتیاز
- 694
- چيكار كردى؟
با گيجى، سرى تكون دادم. به سمتم خم شد و دستم رو گرفت.
- با دستت چیكار كردى؟
كمى انگشتهام رو وارسى كرد. دستمالكاغذى رو از جعبه نصبشده كنار در ماشين، بيرون كشيد و به دور انگشتم بست.
- چيز مهمى نيست. ولش كن.
با دلخورى نگاهى به صورتم انداخت و بى هيچ حرفى، كمربندش رو بست و سوئيچ رو چرخوند. دست روى شونهاش گذاشتم.
- سيروس، ناراحت نشو ديگه.
نگاه از جلو نگرفت وقتى گفت:
- هرچى باعث آزارت بشه ناراحتم مىكنه، حتى اگه از طرف خودت باشه. بايد صبورى كنى و قوى باشى نيلوفر.
شرمنده گفتم:
- خب... خب ببخش ديگه. دست خودم نبود. نفهميدم كى زخمش كردم.
- مهم اين انگشت نيست، مهم فشاريه كه دارى به خودت وارد مىكنى.
هنوز نگاهم نمىكرد. دلنازک شده بودم. طاقت ناراحتى سيروس يا اخمش رو نداشتم.
با بغض گفتم:
- نگام كن. چرا نگام نمىكنى؟
ماشين رو به كنار جاده كشوند و نگه داشت. نفسى كشيد و به طرفم چرخيد. تو اون چشمهاى قشنگ كه هميشه پر از آرامش بود، غم و دلخورى چمبره زده بود.
صورتم رو مابين دستهاش گرفت و خيره تو چشمهام گفت:
- مىدونم چه فشارى روته. مىدونم چقدر اين روزا از اين اتفاقات و حقايق آشفته و گيج هستى. مىدونم و دركت مىكنم و مىخوام كنارت باشم تا همه روشن و حل بشه؛ اما نمىتونم ببينم بيش از حد به خودت فشار بيارى و خودت رو بخورى.
با شستهاش شقيقهام رو ماساژ داد.
- من نيلوفر قبل از عمل رو مىخوام؛ شاد، اميدوار و آرامبخش. چقدر به من اميدوارى می دادى؟ حالا مىخوام اون اميد رو به خودت هم بدى. بايد منتظر هر چيز باشى و بدونى، همهچیز دیگه تموم شده با همهی خوبى و بديش. تو الان اينجايى. سالم و موفق و... عزيزدل من.
آخرين جملهاش رو با ملايمت گفت و من رو تو بـ*ـغلش كشيد.
دستهام به دورش حـ*ـلقه شد و گفتم:
- ببخش. مىدونم دارم بچگى مىكنم؛ اما تو ببخش و تا آخر راه كنارم باش. با وجود تو دارم تحمل مىكنم. مهربونى و همراهى تو جلوى فروپاشى روحم رو گرفته. اگه نبودى، من...
محكم فشارم داد.
-هيس. چيزى نگو. فقط به من قول بده، خيلى زود همون نيلوفر قوى سابق میشى. همون كه باعث آرامش خودش و اطرافيانش بود. قول بده.
كمى فاصله گرفتم و به صورت شيرين و منتظرش خيره شدم. موج عشق و علاقه، خودش رو به ساحل وجودم مىكوبيد. حاضر بودم براى سيروس هر كارى از دستم برمياد، انجام بدم. نمىخواستم به جز موج محبت موج ديگهاى وجودش رو بلرزونه.
دستهام رو از شونههاش به دو طرف صورتش بردم و روى گـونههاى صاف و روشنش گذاشتم.
- قول میدم. اين چند روز هم صبورى كن. قول میدم خودم باشم؛ يه نيلوفر قوى و مقاوم. مىدونم به آخر اين ماجرا نزديكيم. عزيزدلم فقط يه مدت كوتاه صبر كن و بدخلقى و بدرفتارى من رو تحمل كن. باشه؟ فقط يه مدت كوتاه.
نگاهم منتظر به چشم و لبش دوخته شد تا ببينم و بشنوم كه موافقت مىكنه. اول چشمهاش گرم و ملايم شد و لبخند روى لبم آورد. بعد گوشهى لـبهاى پرپيچ و خم زيباش تكون خورد و طرح لبخند زد.
- بهخاطر تو تا آخر عمرم صبر مىكنم؛ ولى تحمل آزارديدنت رو ندارم.
انگشتهام به سمت ابروهاى كشيدهاش رفت و اونا رو به طرفين كشيد.
- مىدونم. حالا بخند. اخم تو من رو غمگين و نگران مىكنه.
لبخندش وسيعتر شد و دستهام رو گرفت و بـ*ـوسيد.
- مىخواى امروز بريم سينما؟ قراره يه فيلم كمدى بذارن.
- با كيان و فرح بريم؟
- باشه. مامان و بابا رو هم به اجبار میبریم.
با ذوق گفتم:
- خيلى خوبه! بعد بريم رستوران شكوفه. میگن كبابش عاليه.
چشمهاش درخشيد و قلبم آروم شد.
***
با گيجى، سرى تكون دادم. به سمتم خم شد و دستم رو گرفت.
- با دستت چیكار كردى؟
كمى انگشتهام رو وارسى كرد. دستمالكاغذى رو از جعبه نصبشده كنار در ماشين، بيرون كشيد و به دور انگشتم بست.
- چيز مهمى نيست. ولش كن.
با دلخورى نگاهى به صورتم انداخت و بى هيچ حرفى، كمربندش رو بست و سوئيچ رو چرخوند. دست روى شونهاش گذاشتم.
- سيروس، ناراحت نشو ديگه.
نگاه از جلو نگرفت وقتى گفت:
- هرچى باعث آزارت بشه ناراحتم مىكنه، حتى اگه از طرف خودت باشه. بايد صبورى كنى و قوى باشى نيلوفر.
شرمنده گفتم:
- خب... خب ببخش ديگه. دست خودم نبود. نفهميدم كى زخمش كردم.
- مهم اين انگشت نيست، مهم فشاريه كه دارى به خودت وارد مىكنى.
هنوز نگاهم نمىكرد. دلنازک شده بودم. طاقت ناراحتى سيروس يا اخمش رو نداشتم.
با بغض گفتم:
- نگام كن. چرا نگام نمىكنى؟
ماشين رو به كنار جاده كشوند و نگه داشت. نفسى كشيد و به طرفم چرخيد. تو اون چشمهاى قشنگ كه هميشه پر از آرامش بود، غم و دلخورى چمبره زده بود.
صورتم رو مابين دستهاش گرفت و خيره تو چشمهام گفت:
- مىدونم چه فشارى روته. مىدونم چقدر اين روزا از اين اتفاقات و حقايق آشفته و گيج هستى. مىدونم و دركت مىكنم و مىخوام كنارت باشم تا همه روشن و حل بشه؛ اما نمىتونم ببينم بيش از حد به خودت فشار بيارى و خودت رو بخورى.
با شستهاش شقيقهام رو ماساژ داد.
- من نيلوفر قبل از عمل رو مىخوام؛ شاد، اميدوار و آرامبخش. چقدر به من اميدوارى می دادى؟ حالا مىخوام اون اميد رو به خودت هم بدى. بايد منتظر هر چيز باشى و بدونى، همهچیز دیگه تموم شده با همهی خوبى و بديش. تو الان اينجايى. سالم و موفق و... عزيزدل من.
آخرين جملهاش رو با ملايمت گفت و من رو تو بـ*ـغلش كشيد.
دستهام به دورش حـ*ـلقه شد و گفتم:
- ببخش. مىدونم دارم بچگى مىكنم؛ اما تو ببخش و تا آخر راه كنارم باش. با وجود تو دارم تحمل مىكنم. مهربونى و همراهى تو جلوى فروپاشى روحم رو گرفته. اگه نبودى، من...
محكم فشارم داد.
-هيس. چيزى نگو. فقط به من قول بده، خيلى زود همون نيلوفر قوى سابق میشى. همون كه باعث آرامش خودش و اطرافيانش بود. قول بده.
كمى فاصله گرفتم و به صورت شيرين و منتظرش خيره شدم. موج عشق و علاقه، خودش رو به ساحل وجودم مىكوبيد. حاضر بودم براى سيروس هر كارى از دستم برمياد، انجام بدم. نمىخواستم به جز موج محبت موج ديگهاى وجودش رو بلرزونه.
دستهام رو از شونههاش به دو طرف صورتش بردم و روى گـونههاى صاف و روشنش گذاشتم.
- قول میدم. اين چند روز هم صبورى كن. قول میدم خودم باشم؛ يه نيلوفر قوى و مقاوم. مىدونم به آخر اين ماجرا نزديكيم. عزيزدلم فقط يه مدت كوتاه صبر كن و بدخلقى و بدرفتارى من رو تحمل كن. باشه؟ فقط يه مدت كوتاه.
نگاهم منتظر به چشم و لبش دوخته شد تا ببينم و بشنوم كه موافقت مىكنه. اول چشمهاش گرم و ملايم شد و لبخند روى لبم آورد. بعد گوشهى لـبهاى پرپيچ و خم زيباش تكون خورد و طرح لبخند زد.
- بهخاطر تو تا آخر عمرم صبر مىكنم؛ ولى تحمل آزارديدنت رو ندارم.
انگشتهام به سمت ابروهاى كشيدهاش رفت و اونا رو به طرفين كشيد.
- مىدونم. حالا بخند. اخم تو من رو غمگين و نگران مىكنه.
لبخندش وسيعتر شد و دستهام رو گرفت و بـ*ـوسيد.
- مىخواى امروز بريم سينما؟ قراره يه فيلم كمدى بذارن.
- با كيان و فرح بريم؟
- باشه. مامان و بابا رو هم به اجبار میبریم.
با ذوق گفتم:
- خيلى خوبه! بعد بريم رستوران شكوفه. میگن كبابش عاليه.
چشمهاش درخشيد و قلبم آروم شد.
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: