- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 5,628
- امتیاز واکنش
- 29,590
- امتیاز
- 1,000
- خودم باز میکنم.
پاپیون بند شنلش را باز کرد و آرام عقب کشید.
عقب رفتن شنل همانا و تلاقی نگاه این دو عاشق همان.
- خوشگلتر شدی.
و این اولین باری بود که یغما صورت سه تیغ شدهی فرهان و موهای ژل زده و کراوات جگری رنگش را میدید.
- تو بیشتر آقایی.
سر جایش برگشت و گفت:
- کراوات تو مرام من یکی نبود، مجبورم کردی .
- تا باشه از این اجبارا .
- خیلی خوشحالم.
- منم همینطور.!
- امروز میدونی یاد چی افتادم؟
لبخندی زد و گفت:
- یاد چی؟
- یاد چهار سال پیش
- فرهان !
- جان دلم؟!
- میشه دیگه از گذشته حرف نزنیم؟
خیره به چشم های هم بودند که فرهان گفت:
- میدونی قلبم رو به یغما بردی؟
خندیدند و با هم زمزمه کردند:نگارنده را خود همین نقش بود/ که شوریده را دل به یغما ربود
***
روی مبل ولو شد و نگاهش را به صفحهی تلوزیون که تنها روشنایی بخش هال کوچک خانهی عشقشان بود دوخت. فیلم طنز و شادی به نظر میامد.
فرهان در حالی که دستش را دور شانه های نحیف یغما حلقه میکرد گفت:
- خوبه؟
دخترک عاشق ما کمی به مردش نزدیک شد و با صدای نسبتا کودکانه اش گفت:
- چی؟
- فیلم دیگه و نیم نگاهی به او انداخت.
یغما حالت خونسردی به خودش گرفت و گفت:
- نه .
- نه؟!
- اهوم.
و سرش را روی کتف محکم فرهان گذاشت.
فرهان خیره نگاهش کرد و گفت:
- واقعا دوست نداری؟
- خوب نیست .
و این تنها جمله ای بود که بدون نگاه کردن به فرهان گفت.
از تفکرات و شیطنت هایی که ذهن یغما را پر کرده بود لبخندی زد و در عرض چند ثانیه روی کاناپه دراز کشیده و یغما را محکم بغـ*ـل کرد.
- میتونم تبدیل به یه فیلم فوق العاده اش کنم ولبخند معنی داری روی لبش نشاند.
یغما خونسردی و آرامش ظاهریش را حفظ کرده و بیخیال گفت:
- بازم خوب نیست.
و مرد زندگیش را محکم تر در آغـ*ـوش کشید.
این بوی یاس، این حس فوق العاده، خود بهترین بود و احتیاجی به بهتر کردن نداشت.
یغما در حالی که در آغـ*ـوش فرهان کمی جا به جا میشد و با ناخنش خطوط فرضی را زیر چانهاش میکشید با لحن کشداری لب زد:
- فرهان؟
نگاه فرهان تنها به یک چیز بود، لب های قلوه ای و صورتی رنگ بهترین همسر دنیا .
زندگی شیرین شده بود برای یغمایی که سختی های زیادی در زندگیش تحمل کرده و به اینجا رسیده بود.
چند سال بعد یغما یکی از بهترین روانشناسان تبریز شد و فرهان وکیل پر آوازهی شهرش. یغما با کمک های فراوان فرهان موسسهی مشاورهی کودکان یزدان را تاسیس و به کارش ادامه داد. آنها فربد ،پسر کوچولویشان به بهترین نحو تربیت و به جامعهی پر از گرگ امروزی تحویل دادند.
منتظر بعدی من باشید (حباب ساز)
پایان
2:47شب
26/2/1396
پاپیون بند شنلش را باز کرد و آرام عقب کشید.
عقب رفتن شنل همانا و تلاقی نگاه این دو عاشق همان.
- خوشگلتر شدی.
و این اولین باری بود که یغما صورت سه تیغ شدهی فرهان و موهای ژل زده و کراوات جگری رنگش را میدید.
- تو بیشتر آقایی.
سر جایش برگشت و گفت:
- کراوات تو مرام من یکی نبود، مجبورم کردی .
- تا باشه از این اجبارا .
- خیلی خوشحالم.
- منم همینطور.!
- امروز میدونی یاد چی افتادم؟
لبخندی زد و گفت:
- یاد چی؟
- یاد چهار سال پیش
- فرهان !
- جان دلم؟!
- میشه دیگه از گذشته حرف نزنیم؟
خیره به چشم های هم بودند که فرهان گفت:
- میدونی قلبم رو به یغما بردی؟
خندیدند و با هم زمزمه کردند:نگارنده را خود همین نقش بود/ که شوریده را دل به یغما ربود
***
روی مبل ولو شد و نگاهش را به صفحهی تلوزیون که تنها روشنایی بخش هال کوچک خانهی عشقشان بود دوخت. فیلم طنز و شادی به نظر میامد.
فرهان در حالی که دستش را دور شانه های نحیف یغما حلقه میکرد گفت:
- خوبه؟
دخترک عاشق ما کمی به مردش نزدیک شد و با صدای نسبتا کودکانه اش گفت:
- چی؟
- فیلم دیگه و نیم نگاهی به او انداخت.
یغما حالت خونسردی به خودش گرفت و گفت:
- نه .
- نه؟!
- اهوم.
و سرش را روی کتف محکم فرهان گذاشت.
فرهان خیره نگاهش کرد و گفت:
- واقعا دوست نداری؟
- خوب نیست .
و این تنها جمله ای بود که بدون نگاه کردن به فرهان گفت.
از تفکرات و شیطنت هایی که ذهن یغما را پر کرده بود لبخندی زد و در عرض چند ثانیه روی کاناپه دراز کشیده و یغما را محکم بغـ*ـل کرد.
- میتونم تبدیل به یه فیلم فوق العاده اش کنم ولبخند معنی داری روی لبش نشاند.
یغما خونسردی و آرامش ظاهریش را حفظ کرده و بیخیال گفت:
- بازم خوب نیست.
و مرد زندگیش را محکم تر در آغـ*ـوش کشید.
این بوی یاس، این حس فوق العاده، خود بهترین بود و احتیاجی به بهتر کردن نداشت.
یغما در حالی که در آغـ*ـوش فرهان کمی جا به جا میشد و با ناخنش خطوط فرضی را زیر چانهاش میکشید با لحن کشداری لب زد:
- فرهان؟
نگاه فرهان تنها به یک چیز بود، لب های قلوه ای و صورتی رنگ بهترین همسر دنیا .
زندگی شیرین شده بود برای یغمایی که سختی های زیادی در زندگیش تحمل کرده و به اینجا رسیده بود.
چند سال بعد یغما یکی از بهترین روانشناسان تبریز شد و فرهان وکیل پر آوازهی شهرش. یغما با کمک های فراوان فرهان موسسهی مشاورهی کودکان یزدان را تاسیس و به کارش ادامه داد. آنها فربد ،پسر کوچولویشان به بهترین نحو تربیت و به جامعهی پر از گرگ امروزی تحویل دادند.
منتظر بعدی من باشید (حباب ساز)
پایان
2:47شب
26/2/1396
آخرین ویرایش توسط مدیر: