کامل شده رمان شکارچی من | sedna.z کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

سدنابهزادツ

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/04
ارسالی ها
2,209
امتیاز واکنش
119,258
امتیاز
1,076
محل سکونت
-[کـرج]-
رادین پسر بدی نیست یه پسرکامل وبالغ وداراستــــ....
میتونه هردختری وخوشبخت کنهـ....
رادین آدم احساسیه تورودوست داره اینومیدونم..
ولی دوست داشتنش اونقدرزیاده که نمیبینه تودوستش نداری...
توحق انتخاب داشتی الانم داری میتونی بگی...
رادین من باهات ازدواج میکنم رادین هیچی کم ندارهـ....
ولی تووقتی میدونی هنوزبرای یه زندگی برای عاشقی آماده نیستی....
بهترین کاروکردی که قبول نکردی وپاسوزخودت نکردیش...
لبخندی زدم:پویاقول بده مث یه برادرهمیشه پشتم باشی من توروهم ازدست بدم
دیگه امیدی به این زندگی کذایی ندارم
بـ..وسـ..ـه ای روپیشونیم زد:بوفالوهمیشه درخدمت کانگوروش هست
دلم برای کانگوروگفتناش تنگ شده بود
پویاـ مهیاس میدونم هنوزنمیتونی مهام وفراموش کنی
ولی بدون مهام وقتی خوشحاله که عین قبل بخندی وبه پَروپای همه بپیچی...
غم بازسراغم اومد:پویا،مهام تنهابرای من یه برادرنبود...
مادرم بودپدرم بودعین کوه تکیه گاهم بود...
میدونی چیه حسم میگه باورنکن که داداشت مُرده...
مهام همیشه برای من زندســـ....
مهام نمرده اون به من قول داده بود...هیچ وقت تنهام نذاره...
ـ میدونم دیره واس گفتن این حرفا...
ولی مهیاس من متوجه شدم که سقوط هواپیماعمدی بوده...
من فقط ازروی گردنبندواون انگشترمحمدتودستش تشخیص دادم اون پسرمهامه
همه جنازه هاسوخته بود...
غیرقابل تشخیص بودنــــ....نمیخوام امیدالکی بدم ،ولی یک درصد
احتمال بده اونی که زیرخاکه مهام نباشهـ. ....
چشمام براق شد:خداوکیلی راست میگی؟
خندید:اوناگفتن نصفه جنازه هاتوی دریاگم شدن اگه مهام جزگمشده هاباشه
دستمورولپای پویااگذاشتمـ:پویامن مطمئنم مهام زندســــــــ
دستش ورودستام گذاشت:امیدالکی نمیدم ولی اگه اونی که زیرخاک هستش مهام باشه چی هیکلش همه چیش کپ مهام بود...
خندیدم:من امیددارم داداش خوشگلم زندس
ـ منم امیدوارم مهام سلامت باشه،ازفردازندگی جدیدشروع میکنی فهمیدی کانگورو؟
دستموتودستش گذاشتم:بله استادبوفالو
خندیدومن شادی توجودم رخنه کرد...
آره داداشم بایدزنده باشهـ...اون بهترین برادردنیاســ
مردن مهام واقعی نیستـ...
منومهام دوقلو نیسیم ولی همیشه همو ازراه دورهم حس میکردیم...
دیوونه بازیامون...خندهامون...
رومیزخم شدمـ...
دستموروعکس مهام کشیدم:من منتظرتم داداشی...
تونیکموعوض کردمـ وبه سمت پله هاسرازیرشدمـ...
رادین ـ خب پویاجان من دیه رفع زحمت میکنمـ...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    پویا دست رادین روفشرد:میدونم توی این مدت اذیت شدی..
    میدونم هم به خاطرعشقی که نسبت به مهیاس داشی موندی...
    ولی خودت هم عاقلانه فکرکنـ....
    پی زندگیت برو...مجبوری که مهیاس وفراموش کنی.
    رادین حرفی نزدوچمدونشو کشیدورفتــــــــ....
    من ـ مرسی پویا بابت حرفات امیدوارم فراموشم کنهـ....
    پویا ـ الان مراسم چهلم ایناهم میخوای برگزارکنی!؟
    سری تکون دادمـ:اگرهم اونی که زیرخاک باشه برادرم نباشه به هرحال
    مُردهـ وبایداین مراسم براش برگزارشهـ...


    ****

    "مهیاســ"

    متعجب بودمـ
    سرموخم کردمـ
    ـ ـ فرداساعت7غروب اینجاهیچکس ترددنمیکنهـ
    ـ ـ اوکی پس،مافردامحموله هاروتووَن میاریم این قسمت،پول یادت نره
    دستموروقلبم گذاشتم وبه دیوارچسبیدمــ
    آروم اومدم حرکت کنم که تالاپی خوردم زمین ودستم به بطری آشغال نوشابه خورد
    ـ ـ کاوه برواون سمت ونگاه کن
    ـ ـ مرادبین بوته هاروببین
    وصدای خودمردکه خیلی خشن وزشت بود...:هرکی هستی خودتونشون بده
    زودخودموجمع کردم ودوییدم سمت ماشینم تاسوارشدم صدای چندنفراومد
    ـ ـ مرادبدواوناهاش اون ماشین قرمزس
    پاموروگازگذاشتمـ....
    قلبم تندتندمیزد.
    نفهمیدم چه جوری خونه رسیدمــ
    وایییییییییییی خدا
    آب ویه جاسرکشیدمـ:وای پویانفسم گرفت بخدا
    ـ فضولچه توکرم داری میری توکارمردم سَرَک میکشی?
    ـ پویادرموردیه محموله حرف میزدن
    بایدبه پلیس بگیم
    پویاـ به ماچه ماروسَنَن،پلیس خودش زرنگ باشه میگیرشون
    من ـ عه پویا
    ـ نه کانگوروبه مامربوط نیست خودتوقاطی نکن
    لوچم آویزون شد...
    اه..
    معلوم نبود کیا بودنـ...
    اصن نمیشناختمشونـ...ولی اگه میگرفتنمـ بدبخت بودمـ....
    وای..یه لیوان دیه آب خوردمـ پشت میزنشستمـ....
    کتابایی که خریدموجلدمیکنمـ...
    ولی شیطون توجلدم رفته وبدجورفضولیم گل کردهـ....
    اونامیخواستن چیکارکننـ....


    *****

    بادست به گلدون اشاره کردم:اونوبردارید
    دسامودوجیبم بردمـ....
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    فکرنمیکردم این دخترإلسااینقدزرنگ باشهـ..
    دستش دوربازوم حلقه شد...
    نگاه گذرابهش کردمــــــ...
    ـ ـ حالافهمیدی چرااینجاروبرای مهمونی انتخاب کردم عزیزدلمــــــ!؟
    حالم ازقیافت ازطرزنگاه کردنت ازاون چشماتــــــــــ...اوفـــــــــ...
    خنده ای کرد:من بازیت ندادم من واقعادوست دارم..
    دستموبالااوردمـ:میشه بس کنی؟
    لحن آروم ولی پرعصبانیت بود
    سرشوتکون دادواون لبهای رژلبیشوبه گونم چسبوند..
    ازش جداشدم وبه سمت پله هارفتم
    باشدت دستمو روگونم کشیدم:أه حالم ازش بهم میخورهــــــ..
    صدای خنده های لوندش تاتوی اتاقم میمومد...
    فرازازکنارم گذشت وریزخندید...
    بدجوررکب خوردمـ...بدجورا...
    کی فکرشومیکرداین دختره هیچی ندارمنواینجورمی پیچونهـ...
    دستموروصورتم کشیدمـ....
    اه واقعاچی شد اینجوری شد...خنگ بازی کردمت...
    یاگفتم به همین راحتی!هـــــــه
    صفحه گوشیم خاموش روشن میشد...
    من ـ میشنومــ
    ـ ـ سلام آقا...یه مشکلی پیش اومدهـ..
    صداموبالابردمـ:بازچه گندی غول بیابونــــــــــی؟
    صدام به شدت بلندبودجوری که إلسابدون اجازم وارداتاقم شد..
    صدای لرزون کیومرث اومد:آقـ ـ ـ ـا یهـــ....
    ****


    گونه خوش فرم لیلاروبوسیدم:خب عزیزدلم زودی بروتاهواتاریکترنشده
    کولشو برداشتـ ودویید
    کیفموبرداشتم وبه سمت ماشین رفتمـ...نگام روساعت قلت خورد...
    ساعت 7....
    کیفموتوماشین گذاشتم وبندکتونی موسفت کردمـــــ...
    سرموخم کردمـ وگوشیموازجیبم دراوردم وتوقسمت دوربین رفتمـ...
    روصفحه لمس گوشیم کشیدمـ...
    هواتاریک بودوخوب اون وَن هارومردهایی که معامله ومیکردنو،نشون نمیدادصداشون خوب میومد
    ـ ـ رئیس گفت فقط حواستونوخوب جمع کنیدوگرنه بیخ تابیختونوبریدهـ..
    ـ ـ ماحواسمون هست بروبه رئیست بگودفع بعدنبینم برای من جاسوس میذارهـ
    ـ ـ رئیس هرکاری دلش بخوادمیکنهـ...
    کارتون هاقهوه ای رنگ همراه باساک هابزرگ توون گذاشتنـ...
    بیشترخم شدمـــــ....
    که سردی چیزی زیرگلوم حس کردمـــــ...قلبم تودهنم بود
    ـ ـ ببین کی اینجاستـــ....
    ـ ـ عجب فضولچه خوشگلی هم هستـــــ...
    گوشیمو مَردَک دیــــو ازم گرفت
    چاقوبیشتربه گلوم فشرده شد
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    ترسیده بودمــــــ...پای مردی که پشتم بودولِه کردم وخواستم فرارکنمـــ..
    کهـ محکم به مردی قدبلندخوردمـ...
    دستمورودماغم گذاشتمـ...تاخواستم نگاهش کنمـ یغموگرفت:توکی هستی؟احمدی فرستادتت؟
    من ـ ولم کن بینم باووو..احمدی خرکیهـ
    دستاموبه پشت بردومحکم نگهش داشتـــــ...اه اه چه قدریش داشتـــــ....
    من ـ اول برویه دوش بگیر..ریشاتم بزن بعدبیادستای کثیفتوبه من بزن
    خودمومحکم تکون دادم وگفتم:بِکِش کناریابـــــــــــــو
    ضربه محکمی به سرم خوردو...
    ***


    گندت بزنـ...هیچ کاری ومث آدم بلدنیست انجام بدهـ...
    بایدفرازومیفرستادمــــــ...
    خواستم ازویلابیرون بزنم که متوجه قدمای إلساشدمــ...
    نفس هاش که سرجـــااومدگفت:کجامیری دامیار؟پدرم تازه اومدهـ...میخوادباهات گپ بزنه
    نگاش به دستای مشت شدم افتادوجلواومد..
    اخمم غلیظ ترشد:کاری برام پیش اومده میام
    دستش روبازوم نشست:عزیزم به من بگوچی شدهـ؟
    آخ کاش بتونم اون دندونای ردیفت وتودهنت خُردکنمـ...
    انگشتای کشیدشوازدوربازوم جداکردمــ:شخصیه،دلیلی نداره همه چیوبه توبگمـ..
    این حرفم به مزاجش خوش نیومد...
    ـ باشه فداتشم زودی بیا...پاپام منتظرت میمونه
    سوئیچ موتور هوندای مشکیموتودستم جابه جاکردمـ...
    علاقه ای به ماشین نداشتمـ....ولی به هرحال بعضی اوقات ازماشین استفاده میکردم
    بااینکه موتوربودوتک نفرسواربودم 45دقه طول کشیدتابه ویلای اصلیم برسمـ..
    عصبانی گفتم:کــــــــــوشــــــــ!؟
    جوابی نشنیدم وبلندترگفتمـ:بهت گفتم چی؟گفتم حواست به همه چی باشهـ....
    بهت اون محل ومعرفی کردم چون میدونستم خلوته....
    وراحت کارتومیتونی انجام بدی....
    نزدیکترشدم واون عقب تررفتـ...
    چسبوندمش به دیوارودستم روگلوش گذاشتمـ:صفابهت ایناروگفتم یانه؟
    سرشومحکم تکون دادومن گفتم:بازم خوبه قبول داری...
    ولش کردم وآروم ازکنارعمادردشدم وگفتم:دَخلِشوبیار
    ـ ـ چشم قربان


    ***
    باخوردن دربه دیوارسرموبالااوردمــ...موهام توصورتم بودوخوب نمیتونستم اطرافوببینم
    دستام یخ بود...وتموم هیکلم خیس آبـــــ...
    احمق هادیدن به هوش نمیام یه سطل آب روسرم ریختنـــ...
    قدمای محکم وصدای نفسایی که نمیدونم نشون بدبودیاخوبـــــ...
    یک هویه دست تموم موهاموعقب فرستاد....
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    نگام به چشمای عسلی تیره که دوره ای طوسی رگه های قرمزتوچشماش نشون ازاعصبانیت بود...
    توچشام نشست...
    آب دهنموقورت دادمـ....رگ روپیشونیش بدجورتوچشمم بود....
    لبموباززبون ترکردمـــــ:تودیگه کدوم یالغوزی هستی؟
    موهام دیگه داشت ازسرم کَنده میشد...جیغ زدمـ:ولم کن مردک دیوانه
    هُلَم داد عقب وگفتـــــــ:لال شو...
    اخمی کردم وابروهای کشیدموبه هم گره زدم:درست حرف بزنا..
    ادامه حرفم بااون سیلی که توصورتم خوابوندخون ازدهنم بیرون پرید
    تف کردم توصورتش:به چه جرأتی رومن دست بلندکردی!؟دستاموبازکن تابهت نشون بدم...
    پوزخندی زد:هه حالاحالاتومُشت منی...احمق
    جونی توبدنم نبودتابایستم...
    ـ واس چی منواوردیداینجاهانـ؟
    نگاه خشمگینشوتوچشام انداختـــــ...
    میترسیدم ولی نبایدجلوی این یابوکوتاه میومد
    موهای مِشی رنگش فوق العاده برق میزد...
    نگام وبه سـ*ـینه پهنش دوختمـــ...
    اون لباس طوسی رنگش که قسمت دکمه هاش
    نوارنقره فامی خورده بود.هیکلشو خوب نشون میداد..
    یادم باشه ازاین لباسه پیداکنم خوشگله...
    منم زل زل نگاهش میکرد....
    من ـ هووووچشاتودرویش کن جواب سوالموبدهـ...
    قدمی عقب برداشتــــــ...:زبونت بدداره تواون دهنت میچرخه...
    حواست بهش باشه تانَبریدمش
    بسم الله..
    بهش میخوردهمچین کاری کنه...
    ولی لال نشدم:مال این حرفانیستی دادا
    باصدای بلندفرازنامی وصدازد...
    دربازشدوپسری ماشالاماشالابزنم به تخته..ننش براش اسپنددودکنه....
    ماشالاهیکل...ماشالاقد...وارداتاق شد
    چهره معمولی داشتـــــــ ولی خشن وجذاب ترسناک ترازبقیه به نظرمیرسید..ولی شایددرونشـــ!نمیدونمـ!
    ـ ـ ببرش جایی که اون زبون دومتریش کوتاه شه...
    تازمانی هم که نگفتم نیارش..
    فرازسمتم اومد...قلبم تودهنمـ بود...
    باترس گفتمـ:چی ازجونم میخوای؟
    فرازبازوموگرفت جیغ زدم:خوب لعنتی دهن بازکن بگوچی میخوای؟
    پوزخندزد:فراز!
    فرازایستاد...روزمین افتادمــــــــ
    جلوم ایستاد:واس چی فیلم میگرفتی؟کی بهت دستورداده بود؟
    فرازازاتاق بیرون رفت:بخداهیچ کس به من دستورنداده بود
    اخمش غلیظ ترشد...
    کمی خم شدوموهای بلندم که به صورتم چسبیده بودوعقب زد
    چشمام میلرزید...
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    داغی دستش روی گونم پوست صورتمومورمورمیکرد
    ـ ـ نه انگارحرف خوش حالیت نیست تو
    بعدفکموگرفت وفشارمحکمی داد...
    احساس کردم دندونام دارن خُردمیشنـ.....
    توچشمام التماس ریختمـ...
    ولی گفتم:به جون داداشم بخداکسی دستورنداده دِلامصب
    من وچه به کارخلاف؟!منوچه به دخالت کردن تواین مخمصه!؟
    گردن کج کردوچشمای وحشیش توچشمام نفوذکرد...
    قلبم محکم میزداحساس میکردم هرآن ممکنه بیرون بزنهـ....
    پوزخندزد:نه نه شددیگه خانوم کوچولو...
    چرت وپرت تحویلم دادی..زیادی رواعصابمـ....
    تاتی تاتی کردی !!!!
    وای خدا...
    سرموبالاتراوردم زخم زیرگلوم هنوزآغشته به خون بود...
    جای چاقوی لعنتی بود...
    من ـ به جون داداشم راست میگم
    ایستادودکمه بالای لباسشوباحرص بست...
    ـ ـ برفرض که تودرست بگی..خوب چرافیلم میگرفتی..؟
    زبونم نمیچرخیدبگم همینجوری ومیخواستم به پلیس نشون بدم...
    بادادی که زد..تموم تنم به رعشه دراومد...
    ـ ـ خوب گوشاتوبازکن تودیگه راه برگشتی نداری..
    چشمام گردشدنکنه میخوادبکشتم..وای نه خدا...
    تندتندگفتم:ببین عاقامن یه کم فضولم یه کم زبون درازیه کم نترس ویه کم پرو...
    خب بخدافقط فضولیم گل کرده بود..
    همین من دلیلی نداره دروغ بگم ازکسی هم دستورنمیگیرمـ..
    دستشوتکون دادوفرازمنوازجابلندکرد....
    دادزدمـ:بخدا راست میگمـ....
    موهام جلوی دیدموگرفت واعصابموخردکرده بود...
    من ـ ببین پسره به اون رئیست بفهمون من هیچکارهـ أمـ...
    اخمی کرد...
    چشای طوسیش وبهم دوختـ:به من مربوط نیست من فقط دستورمیگیرمـ...
    من ـ بخدا من نمیخواسم کاری کنمـ....
    بابا من عرضم به مورچه هم نمیرسهـ....
    درجایی بازکرد ومنو هول دادداخل:صدات درنیاد...
    اگه هم دربیاد کسی نمیشنوه متاسفانهـ...
    بشین دعاکن شایدشاهزاده سواربراسب سفیدی پیداشدونجاتت داد..
    یانه موهاتوازپنجهر آویزون کن یکی پیداشه بیادبالاآزادت کنهـ...
    نگام به موهام افتاد...بلندبلندخندیدودروبست ورفتـــــ....
    واییی خــــــــــدا...
    عجب غلطی کردمـ...
    خدااکمکم کنـ....اشکم داشت درمیومد....
    اصن فکرنمیکردمـ تواین موقعیت گیرکنمـ....
    عاخه بگودختره نونت کم بودآبت کم بوداومدنت اینجاچی بود...؟
    ****
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    نمیدونستمـ...
    فعلامخم کارنمیکرد...
    فکراموپسـ زدمــ...
    فعلاإلساوپدرمضحکش مهم تربودنـــــ
    دستموفشرد:بابام خیلی مهربونه...عاشقت میشه درست عین منــــــ...
    هه واقعاجای داره بگم سریش ترین دختری هست که دیدم
    آروم قدم برداشتم...مردی باموهای سفید
    کت شلواری همرنگ چشمای مشی رنگشـــــ...
    هرقدم نزدیک تر...وپرررنگ ترشدن لبخندپدرإلسا...
    پدرش دستشوسمتم درازکرد:سلام بردامیارخان کیایی فر
    لبخندی نزدم ولی سعی کردم مشتاق به نظربرسم..
    دستشوجلوااوردباهاش دست دادمـ...
    خوشحالم ازدیدنتونــــــــ...
    بازم لبخندی که پلیدی ازتوش موج میزد...
    صبرکن فعلاآقابرزومهرنصب..صبرکن بازی داره...
    قشنگ میشهــــــ....هــــــــه دخترک احمق منوبازی میدهــ....
    طبق حرفایی که ازفرازشنیدم..
    نصف کارخونه به اسم این عاقای برزوهستش..
    وکاملااون دم ودستگاه به من نرسیدهـ...
    وبایدبرزوهم بقیه کارخونروبه نام من بزنهـ...
    اخمی کردم تاکمی دخترنچسب ازم دورشهـ...
    ولی بیشترچسبیدبهمـــ....
    روکاناپه نشستم
    من ـ إلسامن ...
    حرفموقطع کرد:میدونم گلم...میدونم بدت میادآویزونت باشمـ...
    میدونم بایدمداراکنم ورعایت کنم..
    میدونم همه اینارو...سعی میکنم عادی باشمـ...
    ولی توهم منوبه همه معرفی کن تاهیچ دختری بهت نگاه نکنه....
    من دوست ندارم برای بدست اوردنت نقشه بکشن
    متوجه عصبانیتم شدومن گفتم:خوب گوش کن....
    دیگه خوش ندارم ببینم چرت میگی ....
    خوش ندارم وقتی دارم حرف میزنم ادامه حرفموبگیری وبری....
    خوش ندارم هردَم آویزونم باشی....
    من شغلم کارم مهم ترازهرکاریه آدم خوشگذرونیم نیستمـ...
    متوجه ای یامتوجهت کنم؟
    همه حرفاموازبین دندونای روهم فِشُرده شده زدمــ..احمق
    ترسیده بودبه خاطرهمین فقط به تکون دادن سرش اکتفاکرد...
    آروم ازجابلندشدم که همراهم بلندشدومن گفتم:میرم سیگاربکشم توکجا؟
    اخمم غلیظ ترشدتاحساب کاردستش بیاد
    ازبین درختاعبورکردم وروصندلی سنگی نشستم وپاروپاانداختم
    بایدیه کم نرمش نشون بدم...آخه چه جوری؟
    پوووف...نگاموبه آسمون دوختمـ...چشاموبستم
    بااون دخترچیکاکنم؟
    فضولی توکاردامیارغیرممکن وممنوعه...
    یه دخترکاملاظریفــ ولی زبون درازوپــــــــــرو
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    متنفرم یکی روحرفم حرف بزنهـ....
    توچشمام نگاه میکردوباقدرت حرفشومیزد..
    تحکم توصداش بودیه جورایی عین من بود...
    چشمای طوسیه تیرش که رگه های سیاه توچشماش برق میزد..
    میتونست هرمردی ودلپیشه کنهـ....
    ولی برای من یکی عین بقیه بود...
    دستاموعقب بردم ونفسی عمیق کشیدم که بوی عطرزنونه ای بینیمواذیت کرد
    چشم بازنکردم...گوش سپردم...قدماش نزدیکترشد...
    ـ ـ شماآقای دامیارکیایی فرهستید؟
    هنوزچشمام بسته بود...مشتاق نبودم نگاش کنم...
    صدای ظریف ولوند...اه عین بقیه دخترا
    من ـ چی میخوای؟
    ازطرزحرف زدنم خوشش نیومدوباتلخی گفت:میشه همراه من تشریف بیارید؟
    پوزخندی زدم وچشم گشودم
    دخترکمی قدکوتاه..موهای کوتاه وقهوه ای رنگ...چشمای باریک وآبی رنگ
    لنزبود...هه...
    واس زیباترشدن چه کارایی میکنن....
    پوزخندی گوشه لبم نشست....
    من ـ دلیلی نداره بیام
    ـ ـ خوواهش میکنم جناب رستگارمنتظرتونن کارمهمی دارن!
    رستگار؟
    ـ من که باهاش کاری ندارم اون بامن کارداره بگوبیادخودش
    عصبانی شدومن باصدای محکم وجدی گفتم:من جایی نمیام شیرفهم شد
    دهنش بسته شد..رفت
    رستگاریکی ازهمون هایی بودکه باندنیوزکارمیکرد...
    بامن چیکاردارهـ؟
    سیگارخاموش شد..به خاکسترنگاه کردم وذهن بازبه اون دخترکشیده شد
    چیکارش کنم؟پوووف...بایدفکرکنی دامیار...
    تنهافکری که توذهنم اومدکُشتنش بود...
    هیچی دیه توذهنم نبود....وسلام میکشمشـــــــ...
    نمیدونسم اصن کشتنش کاردرستیهـ؟
    ازکی تاحالا دامیارفکرکاردرستی!؟
    پوزخندی زدمـ...
    اون دختربدردمن نمیخورهـ...
    حواسم بهش نباشه دردسردرست میکنهـ....
    بایدازبین ببرمشـ.....
    إلساـ بیابریم پاپاکارت دارهـ...
    ایستادم سمتم اومدودستش دوربازیم قلاب شد..:تومحشری دامیارم
    هه...
    ـ ـ پسرم بعدمهمونی میخوام باهات حرف بزنم
    ابروم بالاپریدواون گفت:درموردتوإلساس
    ـ چیزی شده؟
    لبخندی زد:اتفاق خوبی توراهه
    تعجب ونذاشتم توچشمام دیده شه
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    پوزخندی زدم:اتفاق خوب؟
    إلساخوشحال گفت:آره عزیزم...
    مشکوک بودنـــ...
    دستموروسینم گذاشتم وفشاری بهش دادم...میسوخت لامصب..
    إلسالیوان آب دستم داد...
    نخوردمش وگفت:عزیزم بخور...رنگت پریده
    ـ احیاناًشمادکتری؟
    خندید:اره دیگه
    ـ بعدکارت به درمان بدن کمک میکنهـ؟
    لال شد...دستش سمت لیوان نوشیدنی رفت
    لیوانی سمت من گرفت:میل ندارمـ...
    اخمی کرد:یه امشبروخوش بگذرون
    لیوان وبین دستم گرفتـــــ....
    إلسا سعی داشت منوبه خودش نزدیک کنهـ..
    ولی من اصلا میلی به نزدیک شدن به این آدم دروغگوندارمـ...
    دستشوروشونم گذاشتم:دامیارامشب باهم برقصیمـ؟
    ازگوشه چشمم نگاش کردمـ:توفق فقط همکارمنی!
    فکرنکن حالا که نصف دیه اون کارخونه تکیلاتتومیخام برام میشی
    غیرهمکارومن برای تومیشم دامیار!
    نخیراین فکراروازسرت بیرون کنـ....فعلاجلوی پدرت هیچی نمیگمـ..
    توهم خودت آدم باش ورومخ من نرو...
    صورت ازاعصبانیت قرمزشد....
    پوزخندی زدوازجابلندشدمـ....
    کنارشومینه نشستمـ....
    گوشیم زنگ خورد
    ـ چیشده؟
    ـ ـ دامیاراین دخترخُل وضعه...
    کل ویلارو..روسرش گذاشتهـ...هیچی هم نمیخوره...
    ازسرش هم خون داره میره...
    به خاطرضربه ای که بهش خورده...
    گردنشم جای چاقوی دکترگفت زخم دختره بایدضدعفونی بشه...
    سرش هم نتونست معاینه کنه..
    دختراحمق ازبس جیغ زدومیزدتوصورت دکتر...
    دکترنتوسنت کارشوکنه..چیکارکنم دامیار؟
    اخمم بیشترشد....
    حرصم گرفت وازبین دندونای قفل شده گفتم:مهم نیست بذاربمیره
    صدای متعجب فرازاومد:بمیره؟چی میگی تو....
    شایدااین دختره چیزای خوبی بدونه..
    شایدبه دردکارت بخوره...
    بچه هامیگن دیروزهم همین بوده که فضولی میکرده...
    میگن خیلی فرزبوده ودَرررفته...
    دامیارخوب فکرکن پسر...شاایداطلاعاتی داشته باشه..
    من گوشیاشوچک کرد...
    پوکیدم ازخنده همش کارتون باب اسفنجی توش بود...
    ناموسا خیلی دخترباحالیهـ!
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    بعدسرخوش خندیدومن گفتم:بس کن...حواستو بهش بده فرارنکنه...
    فعلاصبرکن تاویلابیام ببینم چه کارمیشه کرد..
    گوشی قطع کردم وبه إلساکه باپسری میرقصیدچشم دووختم وپوزخندم عمیق ترشد..
    هـ ـ ـ ـ ـه!!!
    من واقعانمیدونم این چی شد که فکرکرد من اینقدخنگمـ...
    متاسفم برای وجودشـ....
    کاری میکنم صدبارجون بدهـ....وبه غلط کردن بیوفتهـ....
    بااون پدرهیچی ندارشـ...ازخودراضیشـ....
    فکرکرده سر20سالس که پیشنهادرقص به دخترجوون میدهـ....
    فکراموپس زدمووچشماموبستمـ...
    اون دخترهـ....
    نه اسمی ازش میدونم نه چیزی....
    بهش هم نمیخوره توتشکیلات احمدی باشهـ...
    چون احمدی اصن زن واردکاراش نمیکنهـ.....
    ولی خب شایدم دیده هیچ جوره نمیتونه کاری کنهـ...
    این دختتروواردکارام کردهـ.....
    هنگ کردمـ...
    إلساوکاراش یه سمتــــــ....
    این دختره فضول یه سمتــ....
    باندنیوزودرخواستاشون هم به سمتی...


    *****
    ـ به من دست بزنی میدونم باتو؟
    فرازاخمی کرد:دختره وحشی فک کردی نذاری معاینه شی زنده میمونی؟
    ـ مهمه مگه براتون؟
    فرازـ برای هیچکس وجودت مهم نیس ..
    فقط حوصله نعش کشی نداریم حالیته؟
    اخمی کردم:نعش خودتوبِکِشن غول تشن
    خندید:من که برام مهم نیست..
    اینقدبمون اینجاتابپوسی...زبون درازوحشی...
    ـ هرهربخندم ضایع نشی..؟
    خندیدوووبلندتر...:توبایددلقک میشدی؟
    ـ برووباووو..بگوبزرگترت بیادزپرتی
    دیگه الکی میخندید...دیووانس
    نزدیکترشد..تکونی خوردم...:هوی واساهمون جابینم
    نزدیکترشد:اجازه من دست تونیست زبون دراز!
    ازجام تکون نخوردم ومحکم واسادم..
    ولی چشام سیاهی میرفت ...
    اونم به خاطرخونی بودکه ازدست داده بودمــــــ.....
    دکترهیزمیخواست منودستمالی کنه تامعاینه...
    روبروم ایستادطناب ودوردستم پیچ داد...
    همش تکون میخوردم که باعث عصبانیتش میشد...
    کف دستشوبه سینم زدکه پرت شدم رومبل وپاهاموبست...
    من ـ هو...بِکِش کناریابو....
    اخم وحشت ناکی کرد:ببنددهنتو..زیادی وِرمیزنی.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا