***
فصل هفتم: لسانالغیب، خواجه حافظ شیرازی
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست
شبِ تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست
هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی، محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا بـا تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کـــجاست
شمسالدین محمد، ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسانالغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایرانزمین است که تا نام ایران زنده و پابرجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.
وی در حدود سال 726 هجری قمری در شهر شیراز به دنیا آمده است.
ظاهراً پدرش بهاءالدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. حافظ از دوران کودکی به مکتب روی آورد و علوم و معلومات معمول زمان خویش را در محضر علما و فضلای زادگاهش آموخت و از این بزرگان به ویژه قوامالدین عبدالله بهرهمند شد.
حافظ در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.
او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر بهرهمندی زیاد در علم و ادب، قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص وی حافظ شد.
دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو درآمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمالالدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.
دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادبدوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 هجری قمری به طول انجامید در عمران و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت به ویژه شیراز کوشید.
حافظ از لطف امیر ابواسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون «جمال چهره اسلام» و «سپهر علم و حیا» حقشناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار ابراز داشت.
پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزالدین مؤسس سلسله آلمظفر در سال 754 هجری قمری بر امیر اسحاق چیره شد و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند، حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سختگیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما کرد.
امیر مبارزالدین، شاهی تندخو و متعصب و ستمگر بود. حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره میکند:
«راستی خاتم فیروزهی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجهی شاهین قضا غافل بود»
لازم به ذکر است حافظ در مدایحی که گفته است نهتنها متانت خود را از دست نداده، بلکه مانند سعدی، ممدوحان خود را پند داده و کیفر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است .
اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشکاندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارزالدین دانست.
سلطنت امیر مبارزالدین مدت زیادی به طول نینجامید و در سال 759 هجری قمری دوتن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند، توطئه کرده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ میگذاشتند و از آنجا که بهرهای نیز از ادبیات و علوم داشتند، شاعر بلندآوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.
اواخر زندگی حافظ همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزیهای فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتادهزار سر بریدهی مردم آن دیار چندمناره ساخت به شیراز رفت.
فصل هفتم: لسانالغیب، خواجه حافظ شیرازی
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست
شبِ تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست
هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی، محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا بـا تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کـــجاست
شمسالدین محمد، ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسانالغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایرانزمین است که تا نام ایران زنده و پابرجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.
وی در حدود سال 726 هجری قمری در شهر شیراز به دنیا آمده است.
ظاهراً پدرش بهاءالدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. حافظ از دوران کودکی به مکتب روی آورد و علوم و معلومات معمول زمان خویش را در محضر علما و فضلای زادگاهش آموخت و از این بزرگان به ویژه قوامالدین عبدالله بهرهمند شد.
حافظ در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.
او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر بهرهمندی زیاد در علم و ادب، قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص وی حافظ شد.
دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو درآمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمالالدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.
دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادبدوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 هجری قمری به طول انجامید در عمران و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت به ویژه شیراز کوشید.
حافظ از لطف امیر ابواسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون «جمال چهره اسلام» و «سپهر علم و حیا» حقشناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار ابراز داشت.
پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزالدین مؤسس سلسله آلمظفر در سال 754 هجری قمری بر امیر اسحاق چیره شد و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند، حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سختگیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما کرد.
امیر مبارزالدین، شاهی تندخو و متعصب و ستمگر بود. حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره میکند:
«راستی خاتم فیروزهی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجهی شاهین قضا غافل بود»
لازم به ذکر است حافظ در مدایحی که گفته است نهتنها متانت خود را از دست نداده، بلکه مانند سعدی، ممدوحان خود را پند داده و کیفر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است .
اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشکاندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارزالدین دانست.
سلطنت امیر مبارزالدین مدت زیادی به طول نینجامید و در سال 759 هجری قمری دوتن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند، توطئه کرده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ میگذاشتند و از آنجا که بهرهای نیز از ادبیات و علوم داشتند، شاعر بلندآوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.
اواخر زندگی حافظ همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزیهای فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتادهزار سر بریدهی مردم آن دیار چندمناره ساخت به شیراز رفت.
آخرین ویرایش توسط مدیر: