صدایه پایه آرش به گوش می رسید قدم هاش همیشه محکم و استوار بود
با تقه ای به در وارد اتاق شد
_مه گل چرا اومدی تو اتاقت ،مراسم پایین به خاطر توعه
نیم نگاهی بهش انداختم و سرم رو ازش برگردوندم
_ حوصله ندارم دلم گرفته .دلم واسه مامانم تنگ شده کنارم نشست و دستی به موهایه خوش فرمش کشید
_بیا پایین لوس نشو زود می برمت پیش مامانت
با هیجان گفتم
_قول می دی ؟
پوزخندی زد و رو به رویه آینه ایستاد
_البته
در سر میز شام آرش کنار پویا نشسته بود هی باهم پچ پچ میکردن
بعد از صرف غذا،آرش به سمت دی جی رفت و چیزی در گوشش گفت
_خوب ،خانوما و آقایون نوبت کادو هاست دیگه همه دست زدن
وا مگه تولدمه !!کادو چرا ؟خاله جون یه سرویس خیلی قشنگ که خیلی ظریف بود بهم هدیه داد خیلی خوشحال شدم
مانیا یه ساعت نگین کاری شده بهم تقدیم کرد بوسیدمش و ازش تشکر کردم
همه هدیه هاشونو بهم دادن .پویا یه شاسخین خیلی بزرگ بهم هدیه داد خیلی خوشم اومد و با نرمی ازش تشکر کردم
_خوب حالا نوبت آقا آرشه ! به افتخارشون ..همه دست زدن
از آرش دلخور بودم ولی نمی خواستم بزنم تو ذوقش با لبخند بهش نگاهش کردم
یه جعبه بهم هدیه داد که توش خالی بود
_خیلی ممنون از اینهمه اظهار لطف واقعااا
با خنده گفت
_خواهش می کنم .دستم خالی بود فقط همینو تونستم برات تهیه کنم
همه زدن زیر خنده
_هرچه از دوست رسد ،نیکوست .همه به افتخارم دست و صوت می زدن
منم دست به سـ*ـینه ازشون تشکر می کردم
_ شوخی کردم بیا اینم کادوی من
با هیجان به جعبه سفید با ربان سرخ آبی که رو به روم در دست هایه آرش می درخشید نگاه میکردم
با لبخندی که از سر شوق بود از کادو رو از دست هاش جدا کردم و میون انگشتام حبسش کردم
_ربان کادورو از هم گشودم
گوشی موبایل سامسونگ به چشمم خورد وای چقد قشنگه و خوش دسته،با زمینه ی مشکی به همراه ۵ قاب متفاوت ....!
_مرسی آقا آرش تو زحمت افتادی .شرمندم کردی
دستی به کرباتش کشید
_دشمنت شرمنده .لیاقتت بالاتر از این هاست فنچول بهش لبخند زدمو
_ شما لطف داری آقا بزرگ
بعد از خداحافظی از مهمونا
.شاسخینمو تو دستم گرفتمو به سمت اتاقم قدم برداشتم .آرشِ بیچاره هی از پله ها بالا و پایین می کردو کادو هام رو به اتاقم می آورد
منم رو تخت نشسته بودم دستم زیر چونم بود و به آرش نگاه می کردم .ریز می خندیدم .حقش بود تا اون باشه هی مبارکه مبارکه نگه ..
_ سختت نباشه ،می ترسم خسته شی فنچول
_خوب مگه نمی گی فنچولم قدرت اینهمه بالاو پایین کردن از پله هارو ندارم
رویه صندلی کامپیوتر نشست
_ کلک خانوم هدیه های تورو من باید بیارم از پا افتادم
_ دست شما درد نکنه.لطف کردین
کرباتو از گردنش جدا کرد و یه قوسی به بدنش داد
_چه عجب ، خواهش می کنم
با بی حوصلگی و قیافه ای کاملا دپرس گفتم
_فردا باید برم مدرسه ؟
_بعله باید بری
پوووووف ،انقدر خسته ام که اصلا حوصله ی مدرسه رو ندارم تازشم اصلا کسیرو نمی شناسم
_ نمیشه نرم ، اخه خیلی خستم
از صندلی فاصله گرفت و به سمت در اتاق رفت
_نوچ .تنبلی از همین الان ؟
_باشه خدا کنه خواب نمونم
گوشیمو از جدول برداشت فکر کنم ساعتو تاریخو تنظیم می کرد
_ساعت گوشیت رو حالت زنگ گذاشتم نگران نباش
گوشیرو روبه روم گرفت
_مرسی از بابت کادو ، تو زحمت افتادی !
گوشیرو از دست هایه مردونه و ورزشیش جدا کردم
_خواهش می کنم قابلتو نداره فنچول خانم .بهتره بخوابی تا فردا خواب نمونی ،شبت بخیر
_شبتون خوش ،شاسخینی که پوریا بهم هدیه داده بودو بغـ*ـل کردم و خوابیدم
صبح با صدایه زنگ گوشی بیدار شدم
اه الان چه وقت زنگ خوردن بود کاش یه خورذه دیگه میتونستم بخوابم
با بی حوصلگی از تخت بلند شدم و یه آبی به صورتم زدم
ساعت شیش سی دقیقه بود
شالم رو ،رویه سرم انداختم
و وارد آشپزخونه شدم
نمیدونم ماهرخ خانوم کی از خواب بلند میشه همیشه چایی هاش دمه و شیرهاش گرم
رویه صندلیه،میز ناهارخوری نشستم و سرمو رویه میون دستام گذاشتم و چشم هامو بستم
با تقه ای به در وارد اتاق شد
_مه گل چرا اومدی تو اتاقت ،مراسم پایین به خاطر توعه
نیم نگاهی بهش انداختم و سرم رو ازش برگردوندم
_ حوصله ندارم دلم گرفته .دلم واسه مامانم تنگ شده کنارم نشست و دستی به موهایه خوش فرمش کشید
_بیا پایین لوس نشو زود می برمت پیش مامانت
با هیجان گفتم
_قول می دی ؟
پوزخندی زد و رو به رویه آینه ایستاد
_البته
در سر میز شام آرش کنار پویا نشسته بود هی باهم پچ پچ میکردن
بعد از صرف غذا،آرش به سمت دی جی رفت و چیزی در گوشش گفت
_خوب ،خانوما و آقایون نوبت کادو هاست دیگه همه دست زدن
وا مگه تولدمه !!کادو چرا ؟خاله جون یه سرویس خیلی قشنگ که خیلی ظریف بود بهم هدیه داد خیلی خوشحال شدم
مانیا یه ساعت نگین کاری شده بهم تقدیم کرد بوسیدمش و ازش تشکر کردم
همه هدیه هاشونو بهم دادن .پویا یه شاسخین خیلی بزرگ بهم هدیه داد خیلی خوشم اومد و با نرمی ازش تشکر کردم
_خوب حالا نوبت آقا آرشه ! به افتخارشون ..همه دست زدن
از آرش دلخور بودم ولی نمی خواستم بزنم تو ذوقش با لبخند بهش نگاهش کردم
یه جعبه بهم هدیه داد که توش خالی بود
_خیلی ممنون از اینهمه اظهار لطف واقعااا
با خنده گفت
_خواهش می کنم .دستم خالی بود فقط همینو تونستم برات تهیه کنم
همه زدن زیر خنده
_هرچه از دوست رسد ،نیکوست .همه به افتخارم دست و صوت می زدن
منم دست به سـ*ـینه ازشون تشکر می کردم
_ شوخی کردم بیا اینم کادوی من
با هیجان به جعبه سفید با ربان سرخ آبی که رو به روم در دست هایه آرش می درخشید نگاه میکردم
با لبخندی که از سر شوق بود از کادو رو از دست هاش جدا کردم و میون انگشتام حبسش کردم
_ربان کادورو از هم گشودم
گوشی موبایل سامسونگ به چشمم خورد وای چقد قشنگه و خوش دسته،با زمینه ی مشکی به همراه ۵ قاب متفاوت ....!
_مرسی آقا آرش تو زحمت افتادی .شرمندم کردی
دستی به کرباتش کشید
_دشمنت شرمنده .لیاقتت بالاتر از این هاست فنچول بهش لبخند زدمو
_ شما لطف داری آقا بزرگ
بعد از خداحافظی از مهمونا
.شاسخینمو تو دستم گرفتمو به سمت اتاقم قدم برداشتم .آرشِ بیچاره هی از پله ها بالا و پایین می کردو کادو هام رو به اتاقم می آورد
منم رو تخت نشسته بودم دستم زیر چونم بود و به آرش نگاه می کردم .ریز می خندیدم .حقش بود تا اون باشه هی مبارکه مبارکه نگه ..
_ سختت نباشه ،می ترسم خسته شی فنچول
_خوب مگه نمی گی فنچولم قدرت اینهمه بالاو پایین کردن از پله هارو ندارم
رویه صندلی کامپیوتر نشست
_ کلک خانوم هدیه های تورو من باید بیارم از پا افتادم
_ دست شما درد نکنه.لطف کردین
کرباتو از گردنش جدا کرد و یه قوسی به بدنش داد
_چه عجب ، خواهش می کنم
با بی حوصلگی و قیافه ای کاملا دپرس گفتم
_فردا باید برم مدرسه ؟
_بعله باید بری
پوووووف ،انقدر خسته ام که اصلا حوصله ی مدرسه رو ندارم تازشم اصلا کسیرو نمی شناسم
_ نمیشه نرم ، اخه خیلی خستم
از صندلی فاصله گرفت و به سمت در اتاق رفت
_نوچ .تنبلی از همین الان ؟
_باشه خدا کنه خواب نمونم
گوشیمو از جدول برداشت فکر کنم ساعتو تاریخو تنظیم می کرد
_ساعت گوشیت رو حالت زنگ گذاشتم نگران نباش
گوشیرو روبه روم گرفت
_مرسی از بابت کادو ، تو زحمت افتادی !
گوشیرو از دست هایه مردونه و ورزشیش جدا کردم
_خواهش می کنم قابلتو نداره فنچول خانم .بهتره بخوابی تا فردا خواب نمونی ،شبت بخیر
_شبتون خوش ،شاسخینی که پوریا بهم هدیه داده بودو بغـ*ـل کردم و خوابیدم
صبح با صدایه زنگ گوشی بیدار شدم
اه الان چه وقت زنگ خوردن بود کاش یه خورذه دیگه میتونستم بخوابم
با بی حوصلگی از تخت بلند شدم و یه آبی به صورتم زدم
ساعت شیش سی دقیقه بود
شالم رو ،رویه سرم انداختم
و وارد آشپزخونه شدم
نمیدونم ماهرخ خانوم کی از خواب بلند میشه همیشه چایی هاش دمه و شیرهاش گرم
رویه صندلیه،میز ناهارخوری نشستم و سرمو رویه میون دستام گذاشتم و چشم هامو بستم