کامل شده رمان کلبه تنهایی من | Sajede.m کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sajedeh.m

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
126
امتیاز واکنش
1,003
امتیاز
266
محل سکونت
Shomal
صدایه پایه آرش به گوش می رسید قدم هاش همیشه محکم و استوار بود
با تقه ای به در وارد اتاق شد
_مه گل چرا اومدی تو اتاقت ،مراسم پایین به خاطر توعه
نیم نگاهی بهش انداختم و سرم رو ازش برگردوندم
_ حوصله ندارم دلم گرفته .دلم واسه مامانم تنگ شده کنارم نشست و دستی به موهایه خوش فرمش کشید
_بیا پایین لوس نشو زود می برمت پیش مامانت
با هیجان گفتم
_قول می دی ؟
پوزخندی زد و رو به رویه آینه ایستاد
_البته
در سر میز شام آرش کنار پویا نشسته بود هی باهم پچ پچ میکردن
بعد از صرف غذا،آرش به سمت دی جی رفت و چیزی در گوشش گفت
_خوب ،خانوما و آقایون نوبت کادو هاست دیگه همه دست زدن
وا مگه تولدمه !!کادو چرا ؟خاله جون یه سرویس خیلی قشنگ که خیلی ظریف بود بهم هدیه داد خیلی خوشحال شدم
مانیا یه ساعت نگین کاری شده بهم تقدیم کرد بوسیدمش و ازش تشکر کردم
همه هدیه هاشونو بهم دادن .پویا یه شاسخین خیلی بزرگ بهم هدیه داد خیلی خوشم اومد و با نرمی ازش تشکر کردم
_خوب حالا نوبت آقا آرشه ! به افتخارشون ..همه دست زدن
از آرش دلخور بودم ولی نمی خواستم بزنم تو ذوقش با لبخند بهش نگاهش کردم
یه جعبه بهم هدیه داد که توش خالی بود
_خیلی ممنون از اینهمه اظهار لطف واقعااا
با خنده گفت
_خواهش می کنم .دستم خالی بود فقط همینو تونستم برات تهیه کنم
همه زدن زیر خنده
_هرچه از دوست رسد ،نیکوست .همه به افتخارم دست و صوت می زدن
منم دست به سـ*ـینه ازشون تشکر می کردم
_ شوخی کردم بیا اینم کادوی من
با هیجان به جعبه سفید با ربان سرخ آبی که رو به روم در دست هایه آرش می درخشید نگاه میکردم
با لبخندی که از سر شوق بود از کادو رو از دست هاش جدا کردم و میون انگشتام حبسش کردم
_ربان کادورو از هم گشودم
گوشی موبایل سامسونگ به چشمم خورد وای چقد قشنگه و خوش دسته،با زمینه ی مشکی به همراه ۵ قاب متفاوت ....!
_مرسی آقا آرش تو زحمت افتادی .شرمندم کردی
دستی به کرباتش کشید
_دشمنت شرمنده .لیاقتت بالاتر از این هاست فنچول بهش لبخند زدمو
_ شما لطف داری آقا بزرگ
بعد از خداحافظی از مهمونا
.شاسخینمو تو دستم گرفتمو به سمت اتاقم قدم برداشتم .آرشِ بیچاره هی از پله ها بالا و پایین می کردو کادو هام رو به اتاقم می آورد
منم رو تخت نشسته بودم دستم زیر چونم بود و به آرش نگاه می کردم .ریز می خندیدم .حقش بود تا اون باشه هی مبارکه مبارکه نگه ..
_ سختت نباشه ،می ترسم خسته شی فنچول
_خوب مگه نمی گی فنچولم قدرت اینهمه بالاو پایین کردن از پله هارو ندارم
رویه صندلی کامپیوتر نشست
_ کلک خانوم هدیه های تورو من باید بیارم از پا افتادم
_ دست شما درد نکنه.لطف کردین
کرباتو از گردنش جدا کرد و یه قوسی به بدنش داد
_چه عجب ، خواهش می کنم
با بی حوصلگی و قیافه ای کاملا دپرس گفتم
_فردا باید برم مدرسه ؟
_بعله باید بری
پوووووف ،انقدر خسته ام که اصلا حوصله ی مدرسه رو ندارم تازشم اصلا کسیرو نمی شناسم
_ نمیشه نرم ، اخه خیلی خستم
از صندلی فاصله گرفت و به سمت در اتاق رفت
_نوچ .تنبلی از همین الان ؟
_باشه خدا کنه خواب نمونم
گوشیمو از جدول برداشت فکر کنم ساعتو تاریخو تنظیم می کرد
_ساعت گوشیت رو حالت زنگ گذاشتم نگران نباش
گوشیرو روبه روم گرفت
_مرسی از بابت کادو ، تو زحمت افتادی !
گوشیرو از دست هایه مردونه و ورزشیش جدا کردم
_خواهش می کنم قابلتو نداره فنچول خانم .بهتره بخوابی تا فردا خواب نمونی ،شبت بخیر
_شبتون خوش ،شاسخینی که پوریا بهم هدیه داده بودو بغـ*ـل کردم و خوابیدم
صبح با صدایه زنگ گوشی بیدار شدم
اه الان چه وقت زنگ خوردن بود کاش یه خورذه دیگه میتونستم بخوابم
با بی حوصلگی از تخت بلند شدم و یه آبی به صورتم زدم
ساعت شیش سی دقیقه بود
شالم رو ،رویه سرم انداختم
و وارد آشپزخونه شدم
نمیدونم ماهرخ خانوم کی از خواب بلند میشه همیشه چایی هاش دمه و شیرهاش گرم
رویه صندلیه،میز ناهارخوری نشستم و سرمو رویه میون دستام گذاشتم و چشم هامو بستم
 
  • پیشنهادات
  • Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _پیشرفت کردی بزنم به تخته ،سحر خیز شدی
    با صدایه آرش سرمو از ما بین دست هام رها کردم و به سمتش نگاه انداختم
    با پرویی کامل گفتم
    _الان چه وقت بیدار شدنه .با این اوضاع من هر روز دیر می رسم مدرسه
    روی صندلیه روبه روم نشست !
    _چه پروویی تو
    _ بعله دیگه تنبل خان .تو که هنوز لباستو عوض نکردی
    یه لقمه برداشت با فریاد گفتم
    _ عــــــــــه با اون روی نشستت می خوای صبحانه بخوری
    لقمه رو رها کردم و با تعجب بهم خیره شد
    _وای از دست تو ، ترسیدم چرا هوار می کشی
    _ از دست تنبلیا شما
    _خدایا عاقبت مارو با این فنچ به خیر برسون
    بعد از گفتن این حرف از آشپزخونه بیرون رفت حدودا ۲۰ دقیقه بعد وارد آشپزخونه شد ..!
    _ آقا آرش من که دخترم آماده شدنم انقده طول نمی کشه
    زیر چشمی نگام کرد و یه جرعه آب پرتقال نوشید
    _خوب آدم باید تمیز باشه ،پیش همه عزیز باشه .رفتم یه دوش گرفتم تا لباس بپوشم دیرشد
    عین بچه ها شعر می خوند نه به اون شوری شوری نه به این بی نمکی ...گاهی وقت ها انقدر مغرور و گاهی اوقات آرومو رلیکس و غیر قابل پیش بینی..!
    _چه خوب، معلومه که تو اداره خاطر خواه زیاد داری انقده به خودت می رسی !
    _خاطر خواه نگو ،بگو آفت جون.راست می رم آقا فرجام چقد این لباس بهتون میاد .چپ میرم آقا فرجام خوشحال می شم بهم زنگ بزنی ،عقب میرم آقا فرجام با خانواده تشریف بیارین خونمون یه روز دیگه دیونم کردن !
    از حرفش زدم زیر خنده
    _اوه چه دخترایه بد سلیقه ای
    ابرویی بالا داد و با پوزخندی که به لب داشت ادامه داد
    _اینکه ضایعست از حسودیت میگی
    زیر چشمی نگاهش کردم و یه لقمه پنیر برداشتم
    _اخه منو حسودی ..! اونم به شماا عمرا.خودم هزارتا خاطر خواه دارم از رضا بگیر تا پویا ،اون وسطام کلی هستن نمیگم ریا نشه
    از صندلی فاصله گرفت و رو در روم ایستاد
    _هییییییی ! همیشه تو انتخاب لباسام ،پویارو با خودم می بردم ولی دیگه نمی برمش تازگیا بد سلیقه شده ..
    جرعه ی آخر چایی رو نوشیدم
    _آخییی یعنی انقدر سلیقه ات بده ؟که پویا لباساتو انتخاب میکنه ،طفلی!
    _شیطون بیا بریم دیر شد ولی خودمونیم این همه زبونو از کجا آوردی معمولا دخترایه روستا ساکتو آرومند ولی تو شیطنت ازت می باره
    در حالی که بند کفش قرمزمو می بستم از جام بلند شدم و دقیقا رو به روش ایستادم
    _یه خانوم وکیل باید از حق خودش دفاع کنه و بیان داشته باشه و به عبارتی زبونش خوب بجنبه .من با دخترایه دیگه روستا فرق میکنم اونم خیلی زیاد
    _وای وای خانوم وکیلمونو
    با چشام به یه حالتی نگاش کردم که سکوت کرد یه نگاهی به ساعت چرمش انداخت
    _بریم کلاسات که تموم شد خودم میام دنبالت
    وقتی ماشین رو دم مدرسه پارک کرد تا لحظه ای که پامو تو مدرسه نذاشته بودم نرفت نمی دونم معنی این رفتاراش چیه ؟؟
    از شانسم امروز کلاس زبان داشتیم ، درس زبان خیلی برام کسل کننده شده بود
    ساعت ۱ شده ولی از آرش خبری نبودحدودا ۱۰ دقیقه بعد آقا تشریف آوردن
    به نگاه به چشم هاش انداختم
    _ گوسفندارو نیاوردی
    تعجب و علامت سوال در چشم هاش موج میخورد
    _گوسفند چیه؟
    یه نگاه به زیر پاهام انداختم
    _میاوردی علف هایه سبز شده زیر پامو بخورن ..!
    خدستی به موهاش کشید این عادت هر لحظه اش شده بود
    _ اوه اوه خانوم چه طلبکارم هست ،اصا حواسم به مدرست نبود !ببخشید
    وقتی سوار ماشین شدم بوی ادکلن تلخش نفس کشیدنو برام سخت کرده بود
    _گشنته ؟
    _اهوووم خیلی
    سرعت ماشین افزایش پیدا کرد
    _می خوام ببرمت یه رستوران باکلاس
    با چشم هایه شگفت زده گفتم
    _با لباس مدرسه ،؟؟؟
    _ وا چشه مگه
    با بی تفاوتی گفتم
    چ شم نیست گوشه
    خودمم می دونستم خیلی پرو شدمو زبون می ریختم ولی از اینکه آرشم مثل من بود و تو جواب کم نمیاورد بیشتر دوست داشتم سر به سرش بزارم .از ماشین پیدا شدیم وای عجب رستورانی خیلی شیکو مدرن
    وارد رستوران شدیم
    _خوب اینجا خوبه ،بشینیم
    یه نگاه به میز انداختم و فضایه رستوران رو نظاره کردم
    _اهوووم خوبه
    گوشیه طرح گولدشو از کیفش در آورد و با اون دستایه مردونش مشغول پیام دادن شد اصا انگار نه انگار منم هستم . منم از لجش با احساس و خیلی آروم گفتم
    _ آقــــــــــا آرش ؟؟
    سرشو به سمتم بلند کرد
    _جانم
    _دسشویی کجاست
    خندم گرفته حالا فک کرده چی میخواستم بهش بگم
    _مستقیم ،بعد سمت راست
    به‌‌‌دستشویی رفتم یه آبی به دستو صورتم زدم
    _ای جانم اون پسر خوشتیپه چیت میشه ؟اگه خواهرشی بگو یه خودی نشون بدم !بابا خیلی توپه
    با اخم دندونامو بهم سابیدم
    _نه ایشون نامزدمه
    قیافش کاملا در هم شد
    _جدی ؟بابا ایووووول .هی خدا به ماهم از این شانسا بده
    دستی به ابروهام کشیدم
    _انشالا یه پسر خوب واستون پیدا میشه ،مهم اینکه پسر خوبی باشه .بقیه ویژگیا مهم نیست
    مثلا اومدم یه چیزی بگمااا
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _برای تو که بوده
    شونه ای بالا انداختمو
    _خوب ایشون پاشنه ی در خونمونو از جا درآوردن ۵ بار جواب رد دادم
    با تعجب پرسید
    _چرا جواب رد !!! پسر به این خوبی ؟
    _آخه پدرم ،یه برادر زاده داره که دکتره ،۶ ماه کاناداست ۶ ماه ایران اونو در نظر داشت منم خواستم به نظر پدرم احترام بزارم .ولی انقدر آرش رفتو اومد تا منو عاشق خودش کرد و رو حرف پدرم حرف آوردم
    آره جون عمت ، چقد تو ندید بدیدی اخه مه گل ..الانه که از خنده رژه برم
    _ای جاااانم خوشبخت بشی عزیزم
    _خیلی ممنونم .ایشالا واسه خودت بهترین پیداشه گل من
    _انشالااااااا ..ممنونم بابت آرزویه قشنگت
    چه دلپخته ای داره
    _قربونت .خوب عزیزم من برم فعلاا
    _چقد طول کشید ؟
    دستشویم نمی تونستیم از دستش بریم بیا اینم از بد شانسی من دختره دقیقا روبه روی من پشت میزش نشسته بود شالشو باز کرده بود و مشغول خوردن سالاد بود کاملا با نگاهاش منو در نظر داشت
    پوووف کاش تمام این دروغا واقعیت داشت!
    _عزیزم امروز تومدرسه هر ثانیه به تو فکر می کردم نبودت واقعا نابودم می کنه
    آرش بادهن باز و چشمای ورقلمبیده بهم خیر شده بود آنچنان با بهت بهم نگاه میکرد گفتم الانه که ۴ تا علامت تعجب بالاسرش پیدا شه
    _عشقم غذا سفارش دادی !من از همون همیشگی می خورم
    آرش بیچاره از تعجب فقط بهم نگاه میکرد الان تو دلش میگه همیشگی کدومه من که برای اولین بار آوردمت .آب دهنشو قورت داد ،چند بار پلک زد
    _چکارو پاس کردی ؟ زندگی من یادت که نرفته بود
    _چکارو که دیروز پاس کردم.مه گل چیزی شده ؟خل شدی ؟
    به صندلی چوبی تکیه دادم و چنگالو تو سالاد فرو بردم و با قیافه ای حق جانبه گفتم :
    _نه عزیزم چی میخواست بشه
    گارسون غذا هارو رو میز قرار داد
    آرش زیر لب نمیدونم چی میگفت خندم گرفته بود پاهاشو چند بار به طور مرتب به زمین کوبید طوری که صداش به گوش کسی نرسه مطمن بودم داشت فکر می کرد بعد از چند دقیقه برای خودش غذا کشید
    _آقایی واسه منم بکش
    بشقاب رو،رو به روش گرفتم
    قیافه ی آرش دیدنی بود
    _مه گل اتفاقی افتاده ؟ دسشویی رفتی نکنه زده بالا وااای شکمم این وسط چرا این حرف خنده دار میزد زده بالا چیه یکی منو بگیره الانه که پخ بزنم همه چی لو بره
    دستمو جلویه دهنم گذاشتم جلوی خودمو گرفتم و گفتم:
    _نفسم غذا نمی کشی دستم درد گرفت خوب
    آرش برام برنج کشید یه تکه از کبابوبا چنگال برداشتم.به طرف دهن آرش بردم .وای خدای من الانه که یه پخ بزنم همه چی لو بره
    _عزیزم اون دهنتو وا کن دیگه با حرص گفتم
    آرش کبابو گرفت
    تا اونجایی که تونستم جلو خندمو گرفتم و غذامو خوردم .آرش به سمت صندوق رفت و منم برای خداحافظی به میز دختره رفتم
    _عزیزم خوشحال شدم از آشنایت
    _منم.همینطوره .وای عزیزم چقد دوسش داری از حرفات و رفتارات کاملا معلوم بود
    _آره عزیزم نفسم به نفساش بنده
    پوووووف مه گل عقده ای شدیااا خبر داری
    _ عزیزم خیلی بهم میاین .واسه خودت گل پر دود کن
    _نظر لطفته .بهتره من برم خداحافظ.
    _خداحافظ دوست خوبم .نمیدونم چرا احساس تملک میکردم به آرش ،من واقعا دوسش داشتم و وجودشو فقط واسه خودم میخواستم ولی غرورم اجازه نمی داد بهش بگم و هیچوقتم نمیگم
    آرش تو ماشین نشسته بود .وقتی دیدمش زدم زیر خنده از خنده ی زیاد خم و راست میشدم آرش از ماشین پیاده شد
    _مه گل تو دیونه شدی ؟؟
    _قیافت
    خندم اوج گرفت و سوار ماشین شدم آرش تو آینه خودشو نگاه می کرد
    _ قیافم چشه
    از خنده نمی تونستم حرف بزن کل ماجرارو براش تعریف کردم اونم شروع به خندیدن کرد.
    _میگم خدایا این دختره دیونه شده .عزیزم ،آقایی و نفسم چیه !تو دلم میگم رفته دستشویی اومده عاشقم شده هردو باهم خندیدیم.
    _اوهههه چه به خودشم گرفته.عاشق !
    _ توام بودی به خودت می گرفتی ،هی عزیزمو .غذا میزاشتی تو دهنم .یه لحظه فکر کردم چیزی خورده توسرت
    _نه بابا می خواستم آبرو داری کنم
    تو که با دهن بازو چشمای ور قلمبیده بهم نگاه می کردی .نمی تونستی یه خورده ابراز احساسات کنی .میمردی ؟ابرومو بردی
    نیم نگاهی بهم کردم
    _ تو به من میگفتی قضیه چیه .تا منم همچین ابراز احساسات میکردم تا هنگ کنی
    آخه برگشتی به من میگی از همون همیشگی سفارش دادی ؟به خودم میگم من اولین باره مه گلو با خودم آوردم همیشگی کدومه ؟؟؟
    _خوب دیگه
    منم خواستم جلو دختره کم نیارم!
    _حالا دختره چی گفت که اینجوری رفتار کردی بامن ؟می ترسیدی بدزدتم
    پوزخندی زدمو زیر چشمی نگاهش کردم
    _ تو رو بدزده ؟نه بابا گفت این پسره انگار پسر خوبی نیست منم گفتم عشقمه راجبش درس صحبت کن
    _ وا چرا خوب نیستم.؟
    باز من دروغ سرهم کرده بودم مه گل بس کن چرا انقد درغگو شدی
    _نمیدونم حالا یه چیزی گفت زیاد جدی نگیر
    * * * * *
    روزها از پی هم می گذشت و من هروز بیشتر عاشق آرش می شدم ،ولی احساس آرش در حد همون دوست همشگیه
    تو این 1ماه ۵ باربه روستا رفتیم ،مامانم از دیدنم کلی خوشحال می شد الهی فداش بشم
    هر روز باهم به مدرسه می رفتیم اگه یه روز نمیدیدمش پکر بودم ولی آرش نسبت به من بی اعتنا بود
    مانیا و آرش قراره برای خاله جون به مناسبت روز تولدش جشن بگیرن ! باز دوباره شروع شد هی رقصو جیغو ...اصا حوصله ی این مراسمارو نداشتم مخصوضا وقتی که دخترا خودشون رو به آرش میچسبوندن..!
    به اتاق مانیا رفتم با صدای در من جواب داد :
    _جانم .
    _میتونم بیام تو .؟
    _تویی مه گل اهوووم بیاااا
    دستگیره ی درو به سمت پایین کشیدم .مانیا با لپ تاپش مشغول چت بود و هر از گاهی یه لبخند پر از شیطنت گوشه ی لبش سبز می شد
    _مانیا جان میگم اگه وقت داری میای باهم بریم خرید !میخوام واسه امشب پیراهن بخرم .
    یه چند ثانیه ای فکر کرد و بعد به آرامی لب تابو بست و کنارم نشست .
    _عزیزم من امشب کلی کار دارم .با آرش می رفتی ؟
    باحالات ناامیدانه ای نگاهش کردم و گفتم :
    _به آرش گفتم ولی سرش خیلی شلوغه نمیتونه !
    چشماشو به طرف کمد لباسش چرخوند و یه دوری میون پیراهناش زد و با چهره ای بشاش رو به من کردو گفت :
    _دختره ی خوشانس بیا .یه پیراهن برات پیدا کردم خیلی قشنگه
    یه پیراهن سفید بلند که از گردن تا روی ،کمر نگین کاری شده بود تو روز عینه ستاره میدرخشید وای به حال اینکه شب بپوشیش خیلی خوشگل بود
    _نه عزیزم مرسی !
    _تعارف نکن مه گل !من این لباسو پارسال کیش خریدم اصا نپوشیدم متاسفانه سایز لباسو اشتباهی بهم داد مطمنا سایزه خودته
    لباسو به سمت آورد
    _بیا خیلی قشنگه ،مثل فرسته ها میشی
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _عزیزم از لطفت ممنونم
    _فدات بشم
    _بدو برو به کارات برس منم کلی کار دارم واسه آریشتم خودم میام پیشت .!
    دستم رو رویه شونه هاش قرار دادم
    _چقد خوبه شمارو دارم عزیزم !
    _ای جونم ! متقابلااا
    از اتاق بیرون رفتم محو تماشایه لباسم بودم که در راهرو روبه روی آرش قرار گرفتم
    _به به خانوم
    نگاهم به چشم هایه عسلیش بود چقد دیدن چشم هاش بهم آرامش تزریق می کرد، یه نگاه کلی به لباس انداخت، منم غرق چشم هاش بودم
    _عجب لباس قشنگی !می بینم که خوش سلیقه شدی !
    نگام رو سریع دزدیدم
    _خوش سلیقه بودم ،بعدهم لباس مانیا جونه اندازش نشد داد بهم ،شما مگه نگفتی وقت نداری پس چرا انقد زود اومدی ؟
    یه نگاه به ساعتش انداخت و بعد مشغول باز کردن دکمه هایه پیراهنش شد
    _اره خوب .ولی دلم نیومد تنها بری !یعنی چون امانتی دستم نمیتونم تنهات بزارم و مطمن بودم کسی باهات نمیاد
    _دیر اومدی آقا .لباسم جور شد
    یه قوسی به بدنش دادو خمیازه کشید
    _چه بهتر حالا میرم یه چرت کوتاه میزنم در حالی که پیراهنش رو از بدنش در می آورد رو به من کردوگفت :
    _مه گل ؟
    _بعلللله ،؟؟؟؟؟
    _یه چیزی بگم ؟
    ضربان قلبم کمی تندتر شد تو دلم آشوب بود منتظر حرفایه عاشقانه بودم چشمامو به لبش دوختمو گفتم :
    _بگو ؟
    _امشب میخوام سوپرایزت کنم !
    _جدی ؟
    _اهووووم..دکمه های پیراهن سفیدشو باز میکرد
    _خوب چه سوپرایزی ؟
    منتظر حرفش شدم
    _یه حرفیه که فکر کنم خیلی خوشحالت میکنه !باز دوباره از هیجان قلبم شروع به کوبیدن کرد!
    _امیدوارم .
    _امیدوار به آینده ی روشن باش
    با لبخندی که از سر تشکر روی لب هام نقش بسته بود ادامه دادم
    _انشالاااا
    خوب دیگه من برم به چرتی بزنم بعد آماده شم خیلی خسته ام
    _روز خوش
    از کنارم فاصله گرفت و قدم هاش خیلی محکم و آروم بود هر لحظه قلبم وجودشو میخواست !خدا کنه حرفی بزنه که مدت هاست منتظرشم
    به طرف اتاقم رفتم سرویس نقرمو انداختم لاک جیگری به ناخونم زدم خیلی قشنگ شده بود گوشیمو برداشتم یه زنگ به مامان زدم بعداز ۱۰ دقیقه از هم دل کندیم
    ساعت ۴ بود کتاب تست عربی روی میز کامپیوتر بهم چشمک میزد ولی حوصلشو نداشتم این روزا خیلی بی حوصله شده بودم، ولی باید کنار میومدم یک ساعت تستم خیلی تاثیر داشت با بی حوصلگی و از روی ناچاری شروع به تست زدن کردم حدودا ۱ ساعت گذشت که با صدای در به خودم اومدم .
    _مه گل ؟بیام تو
    _بیا مانیا جون
    _مانیا بایه جعبه وسایل آرایشی وارد اتاقم شد خودشو آماده کرده بود
    بعد از سشوار زدن به موهام ازش پرسیدم.
    _مانیا جون شما تو آرایشگری خیلی ماهری ،کلاس رفتی
    _اره عزیزم من دو دوره آموزش دیدم و مدرکشم دارم من عاشق ،نقاشی و ارایش وگریمم حس خوبی بهم منتقل میکنه البته آرایشگریو فقط برای خودمو خانوادم انجام میدم
    چه خوبه که من رو جز خانوادش میدونه!
    _چقد خوب .پس خوش به حال کسی که قراره خانومش تو باشی
    یه لبخند روی لبای خوشگلش نشوند و مشغول شنیون موهام شد کل موهامو بابلیس کشید و کمی رو جمع کرد و به صورت پله ای تا کمرم ریخت آرایش صورتمم مثل همیشه با فرق اینکه رژ لبم هم رنگ لاکم جیگریه جیغ بود
    به سمت کمدم رفتم لباس مورد نظرمو با شوق تو دستام گرفتم و بعد با کمک مانیا پوشیدم .
    _واییی خدایه من چقد تو نازی مه گل !فوق الاده شدی
    با کفش هایه پاشنه بلند به سمت آینه رفتم به جرائت میتونم بگم خودمو نمیشناختم .خیلی رنگ سفید بهم میومد نگین هایه رو لباسم درست مثل خورشید می درخشید
    _مه گل شک نکن امشب همه نگاها به سمت توعه !
    _ممنونم عزیزم . بخاطر لطف توعه ،
    کنارم اومد با دستانیی که لاک مشکی با طراحیه رز های صورتی نمایه زیبای به ناخون هایه کاشته شدش میداد دستامو گرفت و آروم در آغـ*ـوش گرفتیم هم دیگرپ
    _مه گل تو مثل خواهرمی قد یه دنیا دوست دارم
    با این حرفش بی اختیار بغض کردم حس اون لحظه برام از عسل شیرین تر بود
    _منم دوست دارم مانیا .
    _ای وای اون اشکاتو پاک کن !درسته خط چشمم ضد آبه ولی حواست باید باشه خانوم خانوما
    با لبخند گفتم
    _چشم عزیزم
    _چشمت بی بلا .من دیگه برم مه گل
    ساعت ۷ شده الانه که مهمونا برسن
    _برو عزیزم .وقتی از اتاق بیرون رفت دوباره به سمت آینه رفتم زیر لب خوندم
    ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تورو دارم ای جونم
    برا خودم قر می دادم !محو رقـ*ـص خودم شدم
    _مه گل اماده ای ؟یا باید ۶ ساعت منتظرت باشیم
    _شال حریر سفیدم رو به سرم انداختم ساعت سفید رو تو دستم چفت کردم
    _اره آماده ام
    در اتاقم باز شد به سمت آرش چرخیدم منتظر عکس العمل آرش بودم نگاه آرش به کتاب هایه تست رو تختم بود
    _خوب میبینم که تس......ت وقتی بهم نگاهش ثابت موند رویه چشم هام ، حرفشو خورو و چیزی نگفت میدونستم اگه هرکی دیگه جز آرش بود
    دلش برام غش میرفت سریع خودشو جمع کردو ادامه داد
    _خوبه که به درس اهمیت میدی !ادکلنمو تو دوستم گرفتم و رومو از آرش برگردوندم و به طرف آینه رفتم
    _اهوم
    _کارت تموم شد بریم پایین ؟
    _بعله بریم .ادکلون رو ، رویه تخت گذاشتم
    خیلی آروم و مغرورانه کنار آرش قرار گرفتم باید میفهمید همچین دلم براش ضعف نمیره البته میره ها ولی خوب نباید غرورم له بشه !
    از پله ها پایین رفتیم تمام نگاه ها به سمتم بود نمیدونم چرا خجالت کشیدم دوست نداشتم انقدر تو چشم باشم
    _ با اون رژ جیگیریت و لباس سفیده نگاه هایه همرو به سمت خودت چرخوندی ! حواست به خودت باشه با گفتن این حرف ازم فاصله گرفت و به سمت پویا و دوستایه دیگش رفت
    راستم میگفت
    خاله جون وارد مجلس شد یه کت و شلوار بادمجونی خیلی شیک و آرایش خیلی خانومانه گل سر سبد این خونه بود پیش آرش نشست
    آرش آغوششو برای خاله جون باز کرد .چقد این مادرو پسر همو دوست داشتن ،مهربونیه آرش تمومی نداشت نه تنها برای من بلکه برای تمام اعضای خونه .مانیا کنار ستاره دوست صمیمیش نشسته بود ستاره یه شلوارک کوتاه لی و یه تاپ مشکی به تن داشت از ناخون پاش تا کمرش خالکوبی شده بود. قیافش بامزه بود ولی نمیشد گفت قشنگ
    _خوب خانوم اجاره هست کنارتون بشینم .
    یه نیم نگاهی کردم بعلللله دوباره این پویا شروع کرد
    _بلـــــه
    _ممنونم ، آرش از خانومی و درس شما خیلی تعریف میکرد دوست دارین چه رشته ای رو در دانشگاه بخونید؟
    _حقوق
    _واقعا رشته ی خوب و کارایه بالایی داره ! نمیدونم آرش به شما گفته یا نه من کارشناسی ارشد حقوق دارم
    یه قسمت از شیرینی که رو میز بود برداشتم بی توجه بهش به دهنم نزدیک کردم !بعد از چند دقیقه
    _چقد خوب موفق باشید
    نگاهشو به سمت اندامم چرخوند سریع خودمو جمع کردم
    _قربااانت !چقد این پیراهن بهت میاد
    یه لبخند تلخ تحویلش دادم
    _ممنونم ،بهت نه بهتون
    با چشم هام دنبال آراش می گشتم ولی پیداش نکردم
    _بله درسته ببخشید
    _خواهش میکنم .لیوان قهوه اشو برداشت یه جرعه ای نوشید و به ارامی رو میز قرار داد حرکات دستش کاملا دقیق بود
    _عشق آرشم یه جورای شبیه شماست !خیلی دختر نازو خوبیه
    با گفتن این حرف چشام خیره موند به جلو و ضربان قلبم به ۱۸۰ درجه رسید !این چی میگفت ؟ عشق آرش ؟ مگه آرش کسیو دوست داره .وای خدای من ،شنیدن این حرف مانند تیری بود که به تمام وجودم اصابت کرد بهش نگاه کردم
    _عشق آرش ؟ تا حالا چیزی به این عنوان تو خونه نشنیده بودم .با پوزخند به صندلی تکیه داد و با قیافه ای حق به جانبه گفت :
    _مگه قراره همه بدونن .فعلااا علنی نکرده
    _پس چرا شما داری علنی میکنی ؟ با گفتن این حرفم جا خورد توقع شنیدن این جمله رو نداشت .
    _خوب شما که از خودمونی
    با اخم گفتم :
    _از کی تاحالاااا ؟
    _اوووو چقده تند میری بانووو
    از جام بلند شدم دنباله ی لباسمو در دستم گرفتم دوست داشتم برم تو اتاقم یه دل سیر گریه کنم !آرش کسیرو دوست داره که انقد بهم بی اعتناعه ..نمیتونستم بپذیرم من آرش رو عاشقانه دوست داشتم ولی انگارررر اون این حسو نسبت به کسه دیگه ای داشت
    خاله جون کنارم اومد و دستامو تو دستاش گرفت و به سمت آرش رفتیم
    _آرش خان دخترم تنها نشسته ،حوصلش سر میره خوب
    آرش سرش تو گوشی بود بعد از تموم شدن حرف خاله سرشو به سمتمون چرخوند و با لبخند بهم گفت :
    _بیا پیشم بشین
    _برو دخترم تنها نشین دلم میگیره می بینم تنهایی !خاله ازم فاصله گرفت و به طرف خانومایی که گوشه ی خونه مشغول صحبت بودن رفت .
    _بیا دیگه فرش قرمز بندازم
    حالم اصلا خوب نبود نمیتونستم قبول کنم آرش مال یکی دیگه است نمیتونستم بپذیرم عشقم یه طرفست
    از روی ناچاری کنارش نشستم ..
    _به به چه عجب خانوم افتخار دادین ! پویا از فاصله ی ۵ متری خیره بهم بود و انگار از روی غضب بهم نگاه میکرد در جواب آرش فقط لبخند زدم .
    دوباره گوشیه آیفونشو در دستش گرفت و مشغول پیام دادن شد زیر چشمی جوری که خودش و دیگران نفهمن چشامو تو گوشیش مینداختم چیزی متوجه نمیشدم .فقط یه کلمه دیدم : تمومش کن
    متوجه ی نگاهایه سنگین پسرایه که در جشن حضور داشتن شدم .ولی آرش چی ؟ من فقط خودمو برای اون آراسته میکنم ولی اون بی توجه بهم !
    _مه گل ؟
    _بله !
    _فردا میریم اموزشگاه ببینم تستارو چه جور میزنی !تا حالا که عالی بودی نبینم درصدات پایین بیادا !
    اینم که فقط در مورد درسو تست بامن حرف میزد پوووف .
    _باشه !کی میریم خونمون دلم برا مامانم تنگ شده !
    _دوهفته دیگه
    _اووووووو نه زودتررر
    _مه گل بشین درستو بخون باشه میریم ولی دیر تر
    _پووووف چقد درس بخونم .خسته شدم همش فقط میگی درس ، درس
    بهم نگاه کرد
    _پس بگم ،رقـ*ـص رقـ*ـص !
    با حرفش خندم گرفت دیونست این پسره .وقتی میخندید دلم براش ضعف میرفت ! خیلی خیلی دوسش داشتم اگه غرورم می ذاشت همین الان بهش میگفتم عاشقشم !ولی نه نه نه .دوباره یاد حرف پویا افتادم حالم گرفته شد
    بعد از خوردن شام همه به دور میز جمع شدیم
    من در کنار خاله جونو مانیا نشستم آرش دقیقا روبه روی من بود کل مهمونا در کنار هم نشسته بودند .
    دی جی اهنگ تولد تولدو خوند و همه مشغول دست زدن شدیم خاله جون خیلی خوشحال بود ! آرش به گوشیش نگاه کرد و به سرعت از خونه خارج شد
    منم بعد از چند دقیقه از جام به بهونه ی خوردن آب بلند شدم .از کنار پویا که زیرکانه بهم نگاه میکرد رد شدم یهو لباسم به چیزی گیر کرد وقتی برگشتم پویا کفششو رو دنباله ی لباسم گذاشته بود ..
    _وآا این چه کاریه پاتو بردار
    _کجآا ؟
    با عصبانیت گفتم
    _باید به تو جواب پس بدم ؟
    _نه !گفتم شاید حالت بد شده باشه نگرانت بودم
    _نخیر اینطور نیست .
    لباسمو با حرص از کفشش جدا کردم و با سرعت به طرف تراس گام برداشتم ! آرش کنار درخت سرو ایستاده بود و با برگ هایه درخت بازی میکرد مشغول صحبت با گوشی بود ! اشکام بی اختیار گونمو نوازش میداد نمیدونم چرا حس میکردم پشت خط یه دختره که آرش انقد اروم بود و با لبخند صحبت می کرد .لعنت به زندگی من !لعنت به این دنیاااا .لعنتتتتت به من که عاشق شدم از تراس بیرون زدم و تو اتاقم رفتم باید سریع تر به اتاق پذیرایی بر می گشتم .
    اشکامو پاک کردم دور چشمم کمی سیاه شده بود با زحمت تونستم پاک کنم از اتاق به سمت پذیرایی قدم برداشتم .آرش روی صندلیش نشسته بود و بهم نگاه کرد من نگامو دزدیدم دلم نمیخواست بیشتر ازاین عذاب بکشم
    ۱.۲.۳ خاله جون شمارو فوت کرد !دوباره صدای سوت و جیغ و دست فضایه خونه رو در بر گرفت من تو خودم بودم و هیچ حسی به این مراسم نداشتم .
    آرش یه سرویس طلا برای خاله خرید و مانیا یه تابلو خیلی زیبا به مادرش هدیه داد و منم ست یه ساعت گرون که البته آرش خریده بود به خاله هدیه دادم
    بعد از تموم شدن هدایا ..آرش ایستاد
    _خیلی ممنونم از اینهمه لطف و زحمتتون !واسه مه گل خانوم یه سوپرایز دارم !
    به لبش خیره شدم یعنی چی میخواست بگه؟
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    آرش یه نیم نگاهی بهم کرد استرسو از چشام می شد خوند.
    _بگمممم ؟
    همه باهم گفتن بگو
    _بگمممممممم ؟
    _بگووووووووو
    بگممممممممممممم؟
    پویا از جاش بلند شد
    _ای بگمو کوفت ای بگمو مرض وا کن اون گالاتو دیگهه
    آرش فقط بهش نگاه کردو خندید هیچوقت ازش حرف ناسزا نشنیده بودم همیشه مردونه و باوقار رفتار میکرد
    دستامو رو لیوان روبه روم گذاشتم
    _قراره مه گل از پیشمون بره
    باشنیدن ابن حرف انگار ۱۰کیلو آب جوشو رو من خالی کردن از درون می سوختم کجا قراره برم؟؟؟ نهه من بدون تو نمیتوتم آرش من نمیتونم !
    همه بهم نگاه کردن منم ماتو مبهوت بهش نگاه کردم !قضیه چیه ؟
    پویا که انگار از تمام ماجرا خبر داشت بهم نگاه کردو لبخند زد دلم میخواست بپرسم چرا ؟ولی اگه میپرسیدم همه فکر میکنن جا خوش کردم تو خونه .سکوت تنها راه حل واسه حرفایه تو دلم بود
    مانیا به طرف آرش قدم برداشت رو به آرش کرد و گوشیه آرشو از دستش گرفت و روی میز انداخت !
    _قضیه چیه ؟ واسه چی از پیشمون بره ؟
    آرش مغرورانه بهم نگاه کرد و بعد روبه مانیا گفت :
    _خوب اومده بود که یه روز بره قرار نیست تا ابد پیشمون بمونه !مگه نه ؟
    خدایا این چی میگفت تو دلم آشوب بود من که درسم تموم نشده چقد عجله واسه رفتنم داشت !مانیا رو به من کرد من سرمو پایین انداختم دلم میخواست بلند شم به اتاقم برم ولی نمی شد
    _آره آره ولی نه الان اونکه درسش تموم نشده ! این حرفا چیه آرش ؟
    _درسشو میخونه !مثل همیشه چه فرقی داره ؟
    پویا بلند شد یه لیوان برداشت و به طرف آشپزخونه رفت با یه لیوان پر برگشت و رو به مانیا گرفت !
    _من که سر از کارت در نمیارم !مگه این دختره بازیچته تو مدرسه تیز هوشان ثبت نام کرده بعد یهو بزاره بره !
    آرش با چشمایه شیطونش بهم خیره ‌شده بود..هر لحظه اگه خودمو کنترل نمیکردم اشکام راهشون رو پیدا میکردن !
    _درسته خواهر گلم ولی من برا خودش میگم !
    _ برا خودش؟
    _اره خوب نمیگم برگرده بره خونه ! یه سوپرایز فوق الآده دارم
    یعنی چی؟ پس کجا برم ؟ منظورش چیه!!!
    ادامه داد
    _کارایه مه گلو ردیف کردم که بره پیش خاله جون فرانسه ! شاید باور نکنید ولی وقتی کارنامه ها و درصد تست هایی که مه گل هر روز میزنه رو به پسرخاله نشون دادم واونم رفته به یکی از دوستاش نشون داده ، گفتن صدرصد در آزمونی که برای ورودی به دانشگاهه قبول میشه
    خیلی خوشحال شدم کلی باهام صحبت کرد و بهم مزایای لیسانس گرفتن اونور آب رو گفت
    مه گل اگه لیسانسشو اونور بگیره و برگرده ایران همه برای جذبش سر میشکونن ..این یه شانس بزرگ برای مه گله !همه شروع به دست زدن کردن و یکی پس از دیگری بهم تبریک میگفتن
    چی میگن اینا !؟برم فرانسه .مــــــــــن ؟؟؟؟؟؟؟ من اگه سرم بره فرانسه برو نیستم !از خانوادم دورم کرد بس نبود حالا میخواد منو بفرسته تو کشور غریب ،تکو تنها درس بخونم .تازشم من اصا زبانم خوب نیست !آرش که خیلی خوشحال به نظر می رسید و از فرط شادی تو پست خودش نمیگنجید !از جام بلند شدم و قدم هامو محکم برداشتم و دقیقا روبه روی آرش قرار گرفتم !
    _ممنونم از بابت پیشنهادتون ،شبتون بخیر
    قدمامو به سمت اتاقم برداشتم صدای آرش میمومد که میگفت
    _مه گل این شانس بزرگو از دست نده !!
    میدونستم آرش دست از سرم بر نمیداره تا قانعم نکنه ولی من قانع نمیشم
    به اتاقم رفتم ذهنم مثل همیشه مشغول بود !دستی دستی داشت منرو از ایران میفرستاد بیرون ! به طرف آیینه رفتم یه بار دیگه به خودم نگاه کردم لباس سفیدم نمایه خاصی به آینه میداد
    بعد از باز کردن موهایه طلایم ودر آوردن پیراهنی که مانیا لطف کرده بود به حموم رفتم ! بعد از حموم کنار تختم نشستم و مشغول سشوار زدن به موهام شدم .دلم آشوب بود بعد از ۱۰ دقیقه با صدای در به خودم اومدم .آرش بود
    _مه گل بیداری ؟
    با تلخی گفتم
    _بلله
    _ازم دلخوری ؟
    _نـــــه
    _ولی رفتارت اینطور نشون نمیده !بی توجه به حرفش سشوار تو کمد گذاشتم .
    _باور کن خاله ی من عینه مامانمه ،مهربون و دوست داشتنی منم هر ۴.۵ماه بهت سر میزنم تا احساس غریبی نکنی!بخدا واسه خودت میگم اگه لیسانست رو فرانسه بگیری کلی موقعیت شغلی برات پیش میاد اما تو ایران اصا اینطور نیست فقط ۴ ساله ..!
    _ممنونم از لطفت واقعا بهم ثابت شده واسه خودم میگی .ولی من اینجا راحت ترم اگه شما دوست نداری میتوتم برم روستا درسمو ادامه بدم ولی فکر اینکه برم فرانسه رو اصا نکنید ..
    _ولیی ....
    _خیلی خسته ام اگه اجازه بدین بخوابم
    نمی دونم چرا کتابی باهاش صحبت می کردم
    _مه گل چرا انقد یه دنده ای ؟
    لبخند تلخی زدمو گفتم
    _من اینجوری راحت ترم
    از رویه تخت برخاست
    _باشه ولی وقتی هم سن من شدی متوجه میشی چه اشتباه بزرگی کردی !
    یکی نیست بهش بگه درسو و مدرسه رو میخوام چیکار تمام وجود من برای توعه من دنیا رو با تو میخوام همینکه تو باشی تو دنیام برام کافیه !
    _ممنونم از این همه لطف ولی من تو ایران راحت ترم
    _باشه .بعدا در این مورد باهم صحبت می کنیم !
    با بی حوصلگی ادامه دادم
    _بعدنی وجود نداره من نمیتونم اونجا زندگی کنم برام سخته !اگه با بودن من تو این خونه مشکل داری می تونم برگردم ..بغض گلومو فشرد
    _دیگه این حرفو نزن من میخوام کمکت کنم برگردی که چی بشه ؟؟
    _مرسیی که به نظرم اهمیت دادی !
    _خواهش میکنم
    گوشیش زنگ خورد دوباره اون لبخند گوشه ی لبش سبز شد ! تو دلم آشوب بود یعنی کی میتونست باشه پشت خط !بدون خداحافظی از من از اتاق بیرون رفت .
    حالا دیگه مطمن بود پایه کسه دیگه ای وسطه !!
    اون شب تا ساعت ۳ صبح اشک میریختمو به حال خودم غبطه میخوردم .
    صبح چشام خیلی پوف داشت آرش یه دوتا تق به در زد و رفت ! اومده بود بیدارم کنه لباس مدرسمو پوشیدم حسی واسه آراستگی خودم نداشتم !مقنعه رو سرم کردم و از اتاق بیرون زدم.دنبال آرش گشتم تو راهرو نبود به آشپزخونه رفتم ! آرش کنار ماهرخ خانوم ایستاده بود و ازش میخواست ناهار قرمه سبزی درست کنه وقتی متوجه ی من شد با صدای بلند گفت :
    _ ســــــــــلاااام مــــــــــه گل خانوووووم
    معلومه امروز سر حاله و حالش خوبه
    _سلام آقا آرش ! خبریه ؟
    یه پوفی کردو رو صندلی نشست یه شکلات تلخ از رو میز برداشت و به لبش نزدیک کرد .
    _نه چه خبری ! خبرا دست شماست
    _چه خبری !منم هم مثل تو بیخبرم ..
    _شنیدم خارجی شدی ! یه پوز خندی زد و لقمه ی بعدی رو به دهن گذاشت
    _آرش لطفاااا ادامه نده من حرفامو زدم من میرم تو ماشین منتظرتم .بی توجه به آرش ازش فاصله گرفتم به سمت ماشین قدم برداشتم آرش ۱۵ دقیقه بعد پیداش شد تو ماشین نشست کفش چرم قهوه ایشو رو پدال گاز گذاشت به طرف مدرسه رفتیم
    تمام راه در سکوت پیش رفت وقتی دم مدرسه رسیدیم آرش یه نفس بلندی کشیدو گفت :امروز منتظرم نباش نمیتونم بیام دنبالت قراره ناهار دارم ! یا مانیارو می فرستم یا اینکه خودت برگرد ! از ماشین پیداه شدم و زیر لب گفتم باشه ! سرشو تکون دادو از کنارم رد شد یه چند ثانیه به ماشینش خیره شدم به سرم زد تعقیبش کنم تا در بیارم ببینم با کی قرار داره ؟؟
    با تمام سرعت به اون طرف خیابون رفتم اولین تاکسی ایستاد
    _اقا لطفا پشت این ماشین برین فقط طوری که متوجه نشن
    _چشم خانوم
    تو ذهنم هزار فکر خطور میکرد ! آرش دقیقاا روبه روی ما بود از پشت فرمون ماشین اون تیپو ابهتش خود نمایی میکرد یه پسر آروم دوست داشتنی یه اقای مهربون که دل یه دختر غریبو بدجور بـرده
    آرش به سمت ساختمون ادارش حرکت میکرد میدونستم قراره بره اداره ! وقتی ماشین آرش ایستاد ماهم بعد از دوتا تا ماشین پارک کردیم ! آرش با کت و شلوار سرمه ای پیاده شد گوشی رو به گوشش نزدیک کرد و مشغول صحبت با گوشی شد در همین حین در ماشینو قفل کرد و به سمت ساختمون قدم برداشت .معلومه که کارش زود تموم میشه چون ماشینو به پارکینگ نبرده بود ! تو ماشین نشسته بودم انگری بردز بازی میکردم یه چشمم به جلو بودو یه چشمم به گوشی ! راننده با صدایی مردونه که رگ هایی از عصبانیت موج میزد رو به من کرد و گفت ‌: _خانوم این مدتی که معطل ایستادمم رو هزینه کرایه میره هاااا
    همچین با تاکید این هااا آخرو گفت انگار با گدا حرف میزنه .
    با نگاهی که آمیخته از غضب بود رو بهش کردمو گفتم
    _بلهههه متوجه ام ! کیفمو کنارم گذاشتم و کیف پول چرم قهوه ایمو تو دستم گرفتم و یه تراول پنجاه ای به دست راننده دادم
    _بفرماااا
    راننده با تعجب به من و به پول تو دستش نگاه میکرد _انقدر هم نمیشه !
    _کلی راه هست شاید شد حتی بیشتر ! اگرم نشد بقیه رو پس میدین !سری به حالت تاکید تکون داد
    آرشو دیدم که به سمت ماشین می رفت با یه کربات که به تیپش اضافه کرده بود مثل همیشه دلم براش غنج میرفت آرش سوار ماشینش شد و به سرعت حرکت کرد .
    ‌_آقا بروو
    ماهم پشت سرش حرکت کردیم انقدر تند می رفت که گاهی گم میشدیم ولی پشت چراغ قرمز پیداش میکردیم منم که حس کارآگاهیم گل کرده بود رو مخ راننده بودم !
    کنار یه رستوران که تو یه باغ خیلی شیک بود ایستاد از ماشین پیاده شد دستی به کربات مشکیش که با ساعت و کمربندش ست کرده بود کشید و وارد باغ شد
     
    آخرین ویرایش:

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _آقا شما همین جا باش بر میگردم زود !
    _چشم خانوم
    کولم رو به پشتم هدایت کردم
    در ماشین پژو رو باز کردم و به آرامی به اطرافم نگاه انداختم و از ماشین پیاده شدم .خیلی تیز نگاه میکردم تا آرش متوجه ی من نشه
    توی یه آلاچیق ۵ نفره نشسته بود من دقیقا ۱۰ تا درخت ازش فاصله داشتم ! پشت یه درخت تنور ایستادم و نگاهم رو به آلاچیق آرش انداختم و چشم ازش بر نمی داشتم با سویچ ماشینش ور می رفت و به ساعتش نگاه می کرد..!
    _خانوم
    با شنیدن صدا نگاهم به سمت گارسون تغییر جهت داد
    _چیزی میل دارین ؟
    یه نفس راحتی کشیدم در حالی که از ترس نفس نفس میزدم با لحن تندی گفتم
    _نه این چه وضع صدا کردنه ترسیدم خوب !؟
    _ببخشید خانوم ‌شرمنده ! گفتم شاید دنبال آلاچیق می گردین
    _نه نمی گردم ممنون .ازم فاصله گرفت یه نفس راحت کشیدم !نگاهم رو به آلاچیق آرش انداختم هنوز منتظر بود احساس خستگی میکردم کلا نمیتونستم زیاد سروپا بایستم ولی چاره ای نبود بلاخره انتظار آرش به اتمام رسید
    یه دختر با مانتوی نباتی و شلوار لی برفی ویه کفش قرمز به همراه شال قرمز روبه روی آرش ایستاده بود ! و یک آقای مسن با کت و شلوار مشکی کنار همون دختر با لبخند به آرش دست میداد
    آرش با روی گشوده و بشاش اون هارو دعوت به نشستن کرد گارسون با اون لباس سنتی جیگریش چایو شکلات تو سبد حصیریش قرار دادو به الاچیق آرش نزدیک شد .
    بعد از خوردن چایی آرش روبه روی مرد قرار گرفت و با جدیت کامل شروع به حرف زدن کرد اصلا متوجه نمیشدم که چی میگفتن !فقط چهره ی جدی آرش نمایان بود .دخترم با گوشیش ور می رفت و گاهی رو به آرش لبخند می زد دلم میخواست اون موهایه شرابیش رو دور درخت بپیچونم ، باید سر در میاوردم که چی میگن به یه گارسون اشاره کردم
    _بله خانوم مشکلی پیش اومده؟
    _نه مشکلی نیست فقط ازتون یه کمکی میخواستم !
    لبخندی به لب هایش نشاند و سینی حصیری رو به سـ*ـینه اش چسبوند.
    _چه کمکی ؟
    با من و من ، ولی قاطع گفتم
    _میخوام بری به اون آلاچیق( با دست طوری که کسی متوجه نشه اشاره کردم) فقط بهم بگی موضوع صحبتشون چیه ؟
    با تعجب بهم نگاه کرد و باقیافه ای که ترس ازش موج می زد دستشو بهم سابید و گفت :
    _مــــــــــن ؟
    یه پوفی کردم معلوم بود خیلی بی عرضه است آبی ازش گرم نمیشه
    _هیچی بابا نمی خواد .نگام رو به آلاچیق انداختم هنوز مشغول صحبت بودن آرش با دست های مردونه اش گره ی کربات رو گرفته بود و سرش رو به چپ و راست می چرخوند تا اینکه گره ی کربات آزاد تر شد! معلوم بود کمی عصبی شده داشتم از فضولی میمردم
    _باشه خانوم اینکارو میکنم فقط در قبالش ....
    با قیافه ای حق به جانب گفتم .
    _تو اینکارو انجام بده چشــــــــــم !
    سینی حصیری رو دستم داد و یه دستی به سرو صورتش کشید روبه من کرد و با چهره ای که رگ هایی از دلهره و ترس در اون موج میزد گفت : خدایا به امید خودت
    _جنگ میخوای بری مگه ؟
    خدایا مارو بگو گیر چه آدم خنگی افتادیم آروم آروم به طرف آلاچیق قدم برداشت بعد از سلام مشغول جمع کردن ظرف های اضافی شد
    هی بهم نگاه میکرد ای خدا الان لو میده منو خودم رو کامل پشت درخت قایم کردم و پشتم به الاچیق بود !انقدی که من اون لحظه بهش فوش دادم فکر نکنم صاحب کارش فوشش داده باشه ! بعد از ۳ دقیقه برگشت منم به طرف یه آلاچیق دور از آلاچیق آرش رفتم و منتظر آقای خنگ بودم تا اینکه اومد
    _خوب ؟
    _چی خوب ؟
    مردمک چشام رو بالاو پایین بردم دلم میخواست خفش کنم
    _چی شنیدی ؟
    _خانوم من اصلا هول شدم نفهمیدم چی شد ؟
    با اخم نگاهش کردم
    _ای خدااااااا ۵ دقیقه اونجا بودی نفهمیدی چی گفتن ادبیات که نخوندی ؟
    _نه خانوم !
    _میگم وگرنه تا به این سن باید تاریخ حفظ میکردی با این حافظه ی قویت اه
    _ببخشید ولی یه چیزایی فهمیدم
    رویه تخت چوبی نشستم
    _خوب بگو
    روبه روم نشست به اطرفش نگاه کرد میدونستم اگه یکی ببینتش برا موقعیت کاریش بد میشه !
    _داشتن در مورد کارو چک تو اداره صحبت میکردن پدرشم هی از دختره فک کنم تعریف میکرد اون پسره هم ولی عجب تیپی داره هاااا
    _خوووووووووب بقیش ؟
    _تایید می کرد هی لفظ قلم با دختره حرف می زد به گمونم عاشق دختره بود .تا همینجا فهمیدم
    خیره شدم بهش بدون اینکه حرفی بزنم اشکام توی چشم های طوسیم جمع شدن میدونستم این عشق یه طرفه است این عشق بی خودو پوچه ! نمیخواستم پسره از حالم چیزی بفهمه یه پنجاهی در آوردم جلوش گذاشتم .
    _ممنونم !سرمو پایین انداختم اصلا حوصله ی هیچکسو نداشتم !
    _خواهش میکنم امری باشه انجام میدم ؟
    جوابی بهش ندادم یعنی اصلا نخواستم بفهمم چی گفت کفش مشکیه چرمش رو به پاش کرد و دوباره گفت :
    _خانوم امری باشه در خدمتم
    _نه نــــــــــه امری نیست ممنونم از کنارم رفت
    به پشتی پشت سرم تکیه دادم نگاهم خیره به فرش قرمز روبه روم بود اشکام انقدر با احساس رو گونم میریخت که فهمیدم اولین شکست عشقیم رو خوردم فهمیدم تو این عشق باختم
    میدونستم عشق فقط واسه افسانه هاست میدونستم آرش انقدر خوبو مهربون خوش استایله هر دختری براش خود نمایی میکرد تا بچنگش بیاره من کجاو اون دخترا کجا ؟
    ساعت ۱ بود از جام بلند شدم اشکام رو با دستمال مرطوب پاک کردم یه نگاهی به آلاچیق آرش انداختم مشغول خوردن ناهار بودن ! لبخند که میزد با اون ته ریش های مشکیش دلم میخواست براش بمیرم .
    وقتی آستین پیراهن راه راش رو با دوتا از انگشت هاش بالا میبرد و دستای مردونش از پشت پیراهنش پیدا میشد فقط خدا میدونست چه حالی میشدم وقتی میفهمیدم هر رفتارش دیونم میکنه اشکام دوباره راهشون رو پیدا کردن سرم رو پایین انداختم و از باغ بیرون زدم .راننده با اشتها قاشق پر برنجو به دهنش نزدیک میکرد باید منتظر میموندم تا ناهارش تموم شه خودم هیچ اشتهای نداشتم تو ماشین نشستم بلاخره راننده بعد از ۱۵ دقیقه تشریف آوردن
    وقتی ماشین حرکت کرد سرم رو به شیشه سمت خودم چسبوندم به محیط بیرون خیره شدم و اشک ریختم .همین لحظه بود که بزرگ ترین تصمیم زندگیم رو گرفتم از نظر من این بزرگ ترین تصمیم زندگیم بود
    من باید فراموشش میکردم ! نه بخاطر حرف گارسون یا رفتارایه مشکوکانه پشت گوشیش یا حتی بی محلی هایی که نسبت به من می کرد ! اون انقدر خوشگل بود که دخترایه زیادی براش به چشم نیان من میون این دخترایه پول دارو خوشگل ،تحصیل کرده و با اصالت خانوادگی فقط کمی خوشگلی داشتمو بـــــس
    پس من کجاو آرش کجا .من بعد ،جلوی احساساتمو میگیرم یه سد بزرگی از حقایق رو به روی خودم قرار میدم آرش حتی اگه خوش تیپ ترین پسر دنیا بشه من نسبت بهش باید باید باید بی اعتنا باشم .ما‌شین کنار خونه ایستاد راننده رو به من کردو گفت :
    _خانوم پول کافی بود !
    کیف پولو تو کولم انداختم و از ماشین پیاده شدم
    _باشه مرسی
    پشت در قرار گرفتم وقتی با آرش به خونه میومدم ، دیگه نیازی نبود کلید بردارم آرش درو باز می کرد چند بار آیفونو زدم تا اینکه ماهرخ خانوم درو باز کرد قدم هامو اروم و با بی حوصلگی بر میداشتم کنار حوض نشستم
    خواستم گریه نکنم ولی بی اختیار اشکام گونمو نوازش داد به آرش فکر میکردم به این همه علاقه ای که نسبت بهش داشتم .شاید این تصمیمی که گرفته بودم زیاد بزرگ نبود ولی واسه من از کنکورمم مهم تره چون احساس قلبیمو باید میکشتم ! چون هر روز با دیدنش ،با خنده هاش با ته ریش مردونه زجر می کشیدم ! ولی چه فایده اون یه دختر سر تر از منو میخواد پس بهتره به انتخابش تحسین کنم واقعا دختر خوشگلی بود
    _مه گل چیزی شده ؟ چرا گریه میکنی
    خاله جونو دیدم با اون بولیز بنفشی که به تن کرده بود مثل همیششه زیبا و خانوم بودیه گلدون شمعدونی هم به دست داشت ‌
    کنارش ایستادم و اشکامو پاک کردم دستامو گرفت و با لبخند همیشگی که به لب داشت گفت :
    _نبینم اشکتو فدایه اون چشایه طوسیت بشم چیشده ؟
    دلم میخواست ازعشقم ، از دلی که دیوانه ی آرشه براش بگم ولی نه مطمنم در موردم یه فکر دیگه میکنه .
    _چیزی نیست خاله جون امروز زبان امتحان داشتیم خراب کردم واسه اون ناراحتم
    _اخی، ناراحت نباش عزیزم .بخون جبران کن
    _چشم خاله جونم
    در همین حین در حیاط باز شد نگاهمو به در دوختم با دیدن آرش دوباره اشکام رونه میشد هر جور خواستم خودمو کنترل کنم نشد واسه اینکه آرش نفهمه دستامو کنار هم گذاشتم و در آب سرد حوض فرو بردم وقتی که از آب سر شار شد با تموم قدرت به صوردم پاشوندم ۳ بار اینکارو تکرار کردم وقتی به عقب برگشتم آرش پشت سرم بود بوی ادکلن تلخش احساس بدی بهم می داد
    _سلام مه گل !خوبی ؟
    کولمو از کنار حوض برداشتم و رو به روش ایستادم
    _سلام .اره خوبم تو چطوری ! دکمه ی پیراهنشو باز کرد همیشه وقتی وارد خونه میشد به این کار عادت داشت
    _منم خوبم ! چه خبرا ؟ مدرسه خوب بود
    آخرین دکمه ی لباسشو باز کرد
    _اهوم خوب بود
    _خوبه .وای نمی دونی مه گل انقدر خسته ام دیشب اصا نخوابیدم یه قوسی به تنش داد یه آخیشم گفت
    _چرا ؟
    _فکرم در گیر بود حالا بی خیال .من برم بخوابم
    از قصد بهش گفتم
    _واا پس ناهار چی ؟
    _میل ندارم شما بخورین خانوم کوچولو
    تو دلم بهش خندیدم هـــــه میل ندارم خوب میگفتی بیرون صرف شد آقایه دروغگو .
    _کوچولو خودتی !
    دماغمو کشید
    _اخه مگه فنچول تر از تو کوچولو تر از توام تو این خونه هست خـــــانوم ؟
    _دماغمو شکوندی .... محکم تر فشار داد
    _آی دماغم .
    با پوزخندی که به لب داشت دستشو برداشت
    _ خوب دیگه بقیه کل کلامون باشه برا بعدا الان به شدت خوابم میاد !
    _نیازی نمیبینم باهات کل کل کنم آقا بزرگ بلاخره بزرگتری گفتن کوچیک تری گفتن !
    در حالی که به سمت نشیمن قدم بر می داشت و پیراهنش تو دست چپش گذاشته بود رو به من کرد و با صدایه بلند گفت :
    _فنچوووول ریز میببنمتتتتتتت
    از حرفش خنده ام گرفته بود ولی قول داده بودم بهش بی اعتنا باشم .منم به سمت اتاقم قدم برداشتم بعد از یه دوش به آشپزخونه رفتم خاله جون مشغول صحبت با تلفن بود .
    _نمیدونم والا داریوش بزار به بچه ها بگم اگه راضین من باهاتون میام .
    _.... ..... ..... ..... ....... .....
    _بلاخره هرچی باشه آرش مرد این خونه است اطلاع داشته باشه بهتره نمیتونم الان بیام !
    _ ...... ....... ....... ........ ......... .......... ..........
    _نه اومده خونه بهش میگم غروبی منو بیاره ! حالا چقد قراره بمونیم دبی ؟
    _...... ....... ......... ........ ......... ....... ....
    _اووو چه خبره دو هفته ! زیاد نیست ؟
    _... ........ ........ ......
    _باشه داداش .فعلا کاری نداری غروب میام خونتون سلمازو و سیما خونتونن ؟
    _..... ...... ...... ....... ...... .........
    _اها باشه سلام برسون بهشون فعلا خداحافظ .
    بعد از خداحافظی یه پوفی گفت و به سمتم اومد رو به روم نشست
    _بکش واسه خودت دخترم .این داریوشم وقت گیر آورده هوایه سفر کرده حالا هر چی بهش میگم بابا من نمیام مگه به گوشش میره (برایه خودش یه نوشابه زرد ریخت و دیس برنجو رو به روی من قرار داد و با چشم اشاره کرد که بکشم ) هی آبجی بیا سولمازو سیما هستن اخه من نمیدونم سولماز با اون پایه علیلش مجبوره بره سفر .
     
    آخرین ویرایش:

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    من فقط به حرف هایه خاله جون گوش میکردم و گاهی به چشمایی که درست شبیه چشمایه آرش بود خیره میشدم
    _آرش کجاست ناهار نمی خوره ؟
    _نه خاله جون خسته بود خوابید گفت میل ندارم !
    _مه گل جان این مدتی که نیستم حواست به خودت باشه عزیزم مانیا که روزا تا ساعت ۶.۷ کارگاهه آرشم که سر کاره توام قشنگ بشین درساتو بخون دخترم شبام باهم پارکی ،رستورانی ،کافه ای برین حوصلتون سر نره ! از دست این سولمازو سیما !!
    _چشم .خوب خاله جون حوصلشون سر رفته دلشون هوایه سفر کرده !
    _آره مه گل ولی من اصا حسو حوصله ی سفرو ندارم ولی چی کارکنم داداشمه دیگه یه حرفی میزنه تا عملیش نکنه دست بردار نیست .
    _درسته خاله جون امیدوارم بهتون خوش بگذره
    _ممنونم فدات شم .
    بعد از خوردن ناهار ماهرخ خانوم ظرفارو جمع کرد از صندلی بلند شدم
    _مه گل ؟
    _جانم !
    _من کلی کار دارم لباسمم باید جمع کنم میشه بر ی به آرش بگی واسم بلیت فردارو ردیف کنه و غروبی منو ببره خونه دایی داریوش ؟
    _ آرش خوابه خاله جون بیدارش کنم !
    خاله موهاشو باز کرده بود از ماهرخ خانوم می خواست زنگ بزنه به آریشگرش برای رنگ موهاش بیاد اینجا .حالا نمیدونم تو آشپزخونه چرا موهاشو وا میکنه.
    _نه بابا خوابش کجا بود این اصا بعد از ظهرا نمی خوابه .
    من هی میخواستم از آرش فاصله بگیرم ولی انگاد نمی شد
    _باشه خاله جون الان میرم .
    _مه گل میگم موهامو چه رنگی کنم بهم بیاد ؟زیتونی ؟فندوقی ؟ شرابی ؟خرمایی ؟به نظرت فندوقی قشنگ میشه ؟موهایه تیره بیشتر بهم میاد
    یه نگاهی به موهاش انداختم
    _اره خاله جونم فندوقی خیلی قشنگه !
    _باشه عزیزم فقط زودتر به آرش بگو بلیتو بگیره تا پر نشده .
    _چشم .از پله ها بالا رفتم پشت در اتاق آرش ایستادم در کاملا بسته نبود از گوشه ی در به اتاق نگاه کردم آرش رو تخت دراز کشیده بود .آروم چند تقی به در زدم ولی صدایی نشنیدم درو باز کردمو وارد اتاق شدم آرش خواب بود گوشیش روی میز کنار تخت انداخته بود صفحه ی گوشیش روشن بود وسوسه شدم به سراغ گوشیش برم
    خیلی اروم به سمت میز قدم برداشتم یه چند باری آرشو صدا کردم تا مطمن بشم خوابیده .گوشیو تو دستام گرفتم دستام می لرزید یه نگاه به آرش می انداختم یه نگاه به گوشی به بخش پیاماش رفتم .
    :Reza
    :Radmehr
    :Moaven
    _مه گل چیزی شده ؟
    باصدای آرش یهو یخ شدم .به وضوح میتونم بگم زبونم به لکنت افتاد
    از صفحه ی پیاما سریع بیرون اومدم و گوشیرو رو میر گذاشتم .آرش که رو تخت نشسته بود دوباره حرفشو تکرار کرد
    _مه گل چیزی شده ؟
    دستام تو هم گره خورده بود صدای نفسام که آغشته از ترس بود تو گوشم می پیچید سرمو به سمت آرش چرخوندم موهایه بلندم جلویه صورتمو گرفته بود بولیز آستین سرب صورتی با خطایه سفید پوشیده بودم با یه ساپورت مشکی !
    _نه چی....زی نشده! آب دهنمو قورت دادم
    _با گوشی من کاری داشتی ؟ گوشی رو از رو میز گرفت ‌و کنار خودش قرار داد پتویی که روش انداخته بود رو کنار زد و یه صندلی روبه روم قرار داد و کنارم نشست .
    _خوب ؟
    _نه فقط میخواستم عکسایی که قبلا باهم گرفتیمو برایه خودم بفرستم
    میدونستم فهمیده دروغ میگم ولی به روش نیاورد دستی به موهاش کشید و با لبخند گفت .
    _خوب پیدا کردی ؟
    _نه تا گوشیتو برداشتم بیدار شدی !
    _اهااا .میدم ببینی عکسارو .بلند شد و به طرف تخت رفت گوشیرو گرفت و قسمت گالری رو لمس کرد .
    _بیاااا
    بهش نگاه کردم دیگ اون لبخند رو لبش نبود کاملا جدی بود.گوشیرو ازش گرفتم رو میز گذاشتم و به صندلی پشتم تکیه دادم میخواستم بفهمه خیلی ارومم .
    _بعدا میبینم
    اومده بودم که بگم خاله جون گفته فردا قراره با آقا داریوش و خاله ها برن دبی برا فردا براشون بلیت بگیری و اینکه برای غروب خاله جونو به خونه آقا داریوش برسونی .
    آرش بلند شد و به سمت لپ تابش رفت روی پاش قرار داد
    _چه بی خبر ؟
    _اره خودشم راضی نبود ولی به اصرار خاله ها قرار بره !
    _آهااا باشه الان بلیتشو میگیرم !
    _باشه پس برم بهشون خبر بدم از جام بلند شدم کل موهامو رو کمرم ریختم اصا آرایش نداشتم .
    _مه گل ؟
    _بله
    _ لطفا بدون اجازه دست به گوشیم نزن دیگه !این حرفو با لبخند گفت تا مبادا ناراحت بشم .تودلم خودمو سرزنش می کردم
    _باشه .حالا خوبه وزیر اطلاعات کشور نیستی ! یه نگاهی بهم انداخت اولین نگاهش رو موهام بود بعد اون به چشام نگاه کرد و بی تفاوت سرشو برگردوند .میدونستم کار زشتی انجام دادم
    از اتاق که بیرون زدم حس غریبی داشتم نمیدونم چرا نمی تونستم نسبت بهش بی تفادت باشم شاید واسه اینه اولین باره که طعم تلخ عشقو احساس کردم البته برای من تلخه .
    حدودا ساعت ۵ بود که سرو صدای خاله جون منو به بیرون کشید .تلفن زیر گوشش بود و با مانیا صحبت می کرد من از راهرو گذشتم خاله جون دقیقا روبه روی اتاق آرش ایستاده بود کنارش ایستادم .مانتو زرشکی به تن داشت و موهایه فندوقی رو به حالت کج بیرون ریخته بود ! همیشه همینطور بود یه خانوم شیکو با کلاس .آر‌ش از در اتاق بیرون اومد .یه پیراهن سفید به همراه شلوار کتان مشکی هیکلش از زیر پیراهن قشنگ معلوم بود .
    _مامان جان چرا داد می زنی فدات شم !
    _هی صدا قطع و وصل میشد واسه همین بلند صحبت کردم تا مانیا بشنوه .
    _اهاااا .مه گل توام با ما میای ؟
    به دیوار تکبه دادم و با موهام مشغول بازی شدم
    _نه شما برین به سلامت .
    آرش اصا بهم نگاه نمیکرد خودش یه چند باری بهم گفته بود که زیاد از آرایش خوشم نمیاد واسه اینه وقتی روبه روش قرار می گیرم کاملا ساده ام .بی توجه ی آرش عذابم میداد ولی خودمو قانع میکردم که دارم فراموشش میکنم پس برام مهم نیست .
    _باشه پس برو تست عربی و ادبیاتو بزن تا من بیام ببینم چیکارا کردی !
    پووووف کی حوصله داره الان اینم وقت گیر آورده ها .قیافمو پکر کردم و با بی حوصلگی گفتم باشه
    _اون اخماتم وا کن تنبل خانوم
    شونه بالا انداختم خاله جون بهم نزدیک شد و منو محکم در آغـ*ـوش گرفت !
    _مه گل جان مواظب خودت باشیاااا براتون زنگ میزنم .
    _چشم خاله جون حتما. گونه هاشو بوسیدم با لبخندی که به لب داشت پیشونیمو غرق بـ..وسـ..ـه کرد یه دستی به موهام کشید آرش تماشاگر ما بود در همین لحظه رو به خاله جون کردو گفت :
    _مادر من میای بریم یا اینکه قراره تا خوده شب در آغـ*ـوش هم باشین .منم با لبخندی که به لب داشتم گفتم .
    _حسود هرگز نیاسود .
    آرش با قیافه ای حق به جانبه یه پوفی گفت
    _به تـــــو !!؟؟ دستاشو به سوی آسمون گرفت و با کمی تأمل گفت خدا اون روزه نیاره
    خاله جون که تماشاگر این کل کل بود با خنده روبه منو آرش کرد .
    _ شما کی میخواین بزرگ شین دست از این کل کلاتون بردارین اخه ؟ هرسه باهم خندیدیم ! بعد از خداحافظی آرش به همراه خاله از پارکینگ بیرون زدن منم تو تراس تماشگر لحظه های رفتن خاله بودم آرش از در پارکینگ بیرون رفت حدودا ده دقیقه نگذ شته بود که پیام داد
    _مه گل اماده باش میام دنبالت کارت دارم
    تعجب کردم یعنی چی کار داشت ؟ به سمت آینه روبه روم رفتم خواستم متفاوت باشم
    موهامو دم اسبی بستم معمولا کرم پودر یا پنکک به صورتم نمی زدم .رژ صورتی کثیفو که مات بود روی لبام نمایان کردم ! خط چشمم از قبل باریک تر بود !رژ گونه ی قهوه ای رو گونه هام زدم . یه مانتو مشکی بلند که تا زیر زانوهام میومد و از هر دو طرف باز بود پوشیدم ساپورت مشکیمم به پا کردم یه شال سفید به همراه کتونی سفید پوشیدم یه نگاهی جلوی آینه به خودم انداختم خیلی خوب شده بود درست همونی بود که میخواستم .موهام که بالا جمع کرده بودم کاملا صاف صاف شده بود منتظر آرش نشستم حدودا ۱۰ دقیقه بعد آیفون به صدا در اومد کیف سفید مشکیمو برداشتم یه جور خیلی خاص قدم بر می داشتم .مطمن بودم اگه هر کسی منو ببینه دیونم میشه خیلی جذاب شده بودم .آرش تو حیاط کنار حوض منتظرم بود اروم اروم قدم برداشتم لبخندی که به لب داشتم باعث می شد تمام توجه هام بهم جلب شه .چشمایه طوسیم تو صورتم می درخشید ! دستی به شونش زدم خیلی آروم و باوقار صورتشو به طرفم برگردوند اصا حواسم نبود یه جورایی با آرش ست کرده بودم .چشمایه عسلیش دقیقا روبه روی چشمایه من بود این لحظه خیلی به دلم چسبید چند بار پلک زدو کمی به عقب رفت ! یه نگاه کلی به سرتا پام انداخت و با پوزخند که گوشه ی لبش نمایان کرد گفت :
    _عروسی نمی خواستیم بریما
    مارو بگو برای کی تیپ زدیم اینم از تمام احساساتش که تو غرور خلاصه میشد البته اون دوستم نداشت پس نباید ازش انتظار داشته باشم .
    _دلیل نمیشه که هر وقت به خودمون برسیم عروسی داشته باشیم .
    _اخه کم به خودت اینجوری می رسی !واسه این گفتم .
    _متفاوت بودنو دوست دارم در حالی که دستشو تو آب حوض فرو برد و یه ابی به صورتش زد گفت :
    _هر جور خودت راحتی !
    منم کیفمو دقیقا همون جایی که آرش بود گذاشتم و آستین مانتومو تا روی آرنج بالا زدم و به تقلید از کار آرش دستامو تو آب فرو بردم !آرش بهم نگاه می کرد نمی دونم چرا اینکارو انجام دادم ولی میخواستم بفهمه تموم حرکاتشو زیر نظر دارم !
    _دیونه .از کنارم به سمت ماشین گام برداشت. کفشایه مشکیش عجیب برق می زد منم بدون اینکه آستینمو پایین بیارم کنارش رفتم آرش از ماشین پیاده شد و رو به روم قرار گرفت تو چهره ی جذابش رگ هایی از اخم نمایان شد .
    دستامو گرفت و آستینمو پایین کشید با اخم گفت .
    _دیگه نه تا این حد متفاوت ! منم چیزی نگفتم
    _بیا مه گل دیر شده ! عجله کن دیگه فنچول
    سوار ماشین شدم !دوباره دستی به موهاش کشید و ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم
    _آرش کجا میریم ؟
    _چقد عجولی تو دختر !! میریم میبینی دیگه
    _چیو قراره ببینم .؟
    _ای بابا هیچیروو می خوام باهات حرف بزنم .با لهنی خنده دار گفت کنجکاویااااا
    منم دیگه چیزی نگفتم نمیخواستم فکر کنه خیلی برام مهمه ! حدودا بعد نیم ساعت به همون باغی رسیدیم که قبلا قرار داشت تو ذهنم فکر میکردم حتما میخواد عشقشو بهم نشون بده ! یا منو بهش معرفی کنه ! یعنی چه خبره تو اون باغ .آرش به سمت پارکینک باغ رفت و ماشینشو یه گوشه که ماشین کسی نبود پارک کرد .
    _رسیدیم مه گل !یه نگاهی به دور برم کردم طوری وانمود کردم که اصا تا حالا اینجا نیومده .
    _اینجا کجاست ؟ آرش یقه لباسشو درست کرد و از ماشین پیاده شد .منم شالمو کمی جلو تر بردم بی توجه به آرش پیاده شدم انگار نه انگار که ازش سوال پرسیدم .
    به سمت باغ حرکت کرد منم از لجم همون جا میخ شدم و تکون نخوردم آرش ۱۰۰ متری جلو رفته بود وقتی دید کنارش نیستم به پشت سرش نگاه کرد منم به ماشین تکیه داده بودم و با لبخنده کاملا مصنوعی نگاش می کردم .انگشت سبابه رو به سمتم گرفت و چندبار تکون داد و با لبخندی که به لب داشت بهم نزدیک شد مثلا داشت تهدیدم میکرد .
    _پس چرا نمیای مه گل ؟
    _خیلی ممنونم که جواب سوالمو دادی !
    _کدوم سوال ؟؟
    _اینجا کجاست ؟
    مردمک چشمشو به مژه هاش نزدیک کردو گفت :
    _دستشویی عمومی .از حرفش خنده ام گرفت یه چش غره ای آرومی رفتمو گفتم
    _عه بی مزه !
    _بیا بریم باغه دیگه .دستمو محکم گرفت ، طوری که به ناچار باهاش هم قدم شدم وارد باغ شدیم دقیقا همون الاچیق که قرار گذاشته بود انتخاب کرد انگار پاتوقش اونجا بود
    کنارش نشستم
    _وای چقد قشنگه اینجاااا
    _اره خیلی .
    یه نگاه کلی به باغ انداختم رفتارام کاملا کنترل شده بود گارسون برامون چایی اورد خداروشکر اون گارسون خنگ اینجا نبود وگرنه با رفتاراش صدرصد لو میداد منو !
    _خوب آقا آرش برو سر اصل مطلب چیکارم داشتی؟
    یهو آرش از جاش بلند شد و یه لبخند خوشگل گوشه ی لبش نشوند نگاه آرشو دنبال کردم .وای این اینجا چی کار می کنه ؟
    _سلام داداش ؟ چطوری نامرد ؟
    آرش دستایه مردونشو تو دست پویا گذاشت و جواب سلامشو داد
    داداش نامرد شدیم حالا دستت درد نکنه
    _ قابلی نداشت
    _سلام خانوم خانوما مه گل خانوم گل ! چطوری ؟
    کفش چرم قهوه ایشو از پاش درآورد
    _سلام ممنونم خوبم .
    کنار آرش نشست و با لبخند بهم خیره شده بود برق عجیبی توی چشماش موج می زد .نگاهشو دوست نداشتم .آرش رو به من کردو گفت :
    _مه گل این باغ بزرگی که میبینی و تا حالا داشتی ازش تعریف میکردی واسه پویاست .اوه اوه معلومه از این خر پولداراست پویا یه نگاهی به آرش کرد و با لحنی جدی گفت:
    _ مال خودته داداش قابلتو نداره .
    _ممنونم .
    چقد طرز برخورد آرشو و پویا با مردمان روستا فرق میکرد .اگه مردم روستا باهم مواجه میشدن مخصوصا دوتا پسر چاکرتیم دادا .غلامتم ، خرابتم ولی اینجا کاملا دخترانه ابراز احساسات میکردن این تفاوت برام جالب اومد
    _خوب آقا پویا دیگه چه خبرا؟ پویا یه نگاهی به من کرد
    _خبرا دست شماست !
    _ با پوزخند گفت بعلللله .مه گل من به خواسته ی پویا اوردمت اینجا ،راستش این مدت کچلم کرد ازت خیلی خوشش اومده میخواست یه مدت باهم در ارتباط باشین تا بهتر باهم آشنا شین .پسر مون عاشق شده دیگه حالا من تنهاتون میذارم تا حرفاتونو بزنین .
    با حرفش حالم ازش بهم خورد فکر نمی کردم روزی همچین پیشنهادی رو به من بده .بغض گلومو گرفته بود
    مردی که من عاشقش بودم مردی که تمام دینو ایمونم شده بود این بود !؟
    آخه آرش من تورو میخواستم ولی دوستی یه نفر دیگه رو بهم پیشنهاد میدی .
    قول میدم به خودم به تمام لحظه های دوست داشتنت قسم دیگه بهت فکر نکنم و دوستت نداشته باشم .تو هنم در عرض یک دقیقه تمام این حرفا گذشت .
    آرش بند کفشاشو می بست تا ازمون فاصله بگیره کیفمو برداشتم نمیخواستم متوجه ی بغض من بشن !
    بلند شدم و روبه آرش کردم .
    _فکر نمی کردم یه روزی همچین پیشنهادی رو از''تـــــو'' بشنوم واقعا متاسفم
    کفشمو پام کردمو با سرعت از کنارشون گذ‌شتم به سمت در باغ قدم برداشتم متوجه آرش شدم که با سرعت به سمت پارکینگ میره گوشه ی خیابون ایستادم و منتظر تاکسی شدم .آرش کنارم ایستاد شیشه ی ماشینو پایین اورد
    _بیا سوار شو مه گل
    من بی توجه به آرش قدم هامو تند تر می کردم
    _مه گــــــــــل بیا دیگـــــه ای بابا مه گــــــــــــــــــــل
    تو همین لحظه بود که ماشین پلیس کنار آرش ایستاد.
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    آخیش دلم خنک شد حالا پاشو جواب اینارو بده اقا آرش
    آرش ایستاد مامور از ماشین پیاده شد .
    _خوب برای خانوم مزاحمت ایجاد می کنی ؟مگه خودت ناموس نداری
    آرش صورتش سرخ شده بود یه نگاه به من یه نگاه به مامور می کرد .یه چند ثانیه ای مکث کرد و در جوابش گفت :
    _ایشون نامزده من هستن مه گل خانوم !
    هه واسه راهی کردن خودش از دست پلیس چه خوب نامزد نامزد می کنه بچه پرو .مامور پلیس یه نگاه مرموذانه بهش انداخت
    _خانوم راست می گن ایشون .
    منم با غرور رو به مامور کردم شالمو کمی جلوتر آوردم و گفتم
    _نخیر آقا من اصا ایشون نمیشناسم .نامزد کجا بود ؟
    با گفتن این حرفم برق ۳ فاز آرشو گرفت به طوری چهرش در هم ریخته شد که یه لحظه ترسیدم .
    _ببخشید جناب من برم دیرم شده با اجازتون چند قدم برداشتم ولی برگشتم به عقب و با صدای بلند طوری که سربازو چند نفری که اون حوالی بودن بشنون گفتم ._خیلی ممنونم که بساط رفاه مارو فراهم می کنید وگرنه ما از دست گرگ هایه جامعه (یه نگاه به آرش کردم ) در امان نبودیم
    مامور با تکان دادن سر حرفمو تایید کرد
    _خواهش میکنم وظیفه است
    _و اما شما آقای محترم کارتون خیلی غیر اخلاقیه خداروشکر در چنگ قانون به دام افتادین .وقتی مامور روشو به سمت ماشینش کرد به آرش خندیدم و زبون در آوردم .آرش انگار زبونشو موش خورده بود هیچی نمی گفت
    _خوب بهتره شما برین خانوم !با شما کاری نداریم
    دستموبا نمادی که تمام پلیسو دارن به سرم نزدیک کردم .
    _چشم .خدانگهدار اقا پلیسه .سرباز از حرفم خنده اش گرفته بود آرشم با چشمایی که اندازه نلبعکی شده بود بهم نگاه میکرد حقته تا تو باشی برای من خواستگار جور نکنی
    من بی توجه به آرش به راهم ادامه دادم .
    یه تاکسی کنارم ایستاد سوار ماشین شدم کارم درست نبود ولی حق آرش همین بود .ناراحت بودم از کاری که آرش کرده بود اون حتی یک صدمم روم غیرت ندا‌شت پس این همه از غیرتو مردونگی حرف می زد هی رضارو سرزنش می کرد همش کشک بود
    تو دلم استرس داشتم نکنه آرش دعوام کنه‌، یا رفتار ناشایستی انجام بده ولی انقدرام بی جنبه نیست.وقتی به خونه رسیدم روی کاناپه دراز کشیدم یه چرت کوتاه زدم .با صدای در حیاط به خودم اومد !از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم آخ آخ آرشه .
    دوان دوان به سمت اتاقم قدم بر داشتم خیلی سریع لباسمو عوض کردم و رو تخت خوابیدم .حوصله ی کل کل و بازخواست کردن آرشو نداشتم ! پتو رو تا زیر چشام رو خودم کشیدم !از اینکه به خودم قول دادم تا فراموشش کنم خیلی خوشحالم ،چون معمولا رو قولایی که به خودم دادم میموندم .بدمم نمیومد از این به بعد کل کلامو باهاش زیاد کنم تا بفهمه منم بلدم .
    با صدای پایه آرش که پشت در اتاقم بود چشامو بستم
    آرش با تموم قدرت دستگیرو پایین کشید و وارد اتاقم شد ،یه خورده استرس داشتم سنگینی نگاهشو احساس کردم .
    _واسه من مظلوم شده بلاخره که بیدار میشه آتیش بیار معرکه !من کاملا زیر پتو خودمو جمع کرده بودم.حقته تا تو باشی پویا پویا نکنی ! بعد از اینکه از اتاقم بیرون رفت یه نفس راحت کشیدم .از زیر پتو بیرون اومدم و کنار تخت نشستم .حدودا یه ۲ ساعتی تو اتاق بودم با اینکه می دونستم آرش چیزی بهم نمی گـه ولی باز استرس داشتم ..
    دلو به دریا زدم و از اتاق بیرون رفتم ! خدارو شکر تو نشیمن نبود به ماهرخ خانوم اشاره کردم برام یه لیوان آب بیاره !
    لیوانو مقابلم قرار دادم و جرعه ازش نوشیدم همینطور که لیوان تو دهنم بود آرش روبه روم با قیافه پکر و عصبی قرار گرفت .با دلشوره و دلهره اخرین جرعه رو نوشیدم و لیوانو به ارومی طوری که کسی حواسش پرت نشه رو میز گذآشتم .
    _به به خانوم ! می گفتی برات شتر قربونی کنیم تا بیدار شی .
    _سلام وااا چقد زود آزادت کردن .نگاه نگاه تورو خدا مملکت قانون نداره هاااا
    _اخه تورو چه به قانون تو باید بری با عروسکات بازی کنی فنچولک .
    _حالا کی سند گذاشته .وااا یعنی چی من هنوز رضایت ندادم بگو کدوم کلانتری بردنت تا درشو گل بگیرم خودم .خنده ام گرفته بود
    _واقعا کارت زشت و وقیح بود ازت انتظار چنین کاریو نداشتم
    _ منم ازت انتظار نداشتم همچین پیشنهادی بهم بده .
    _پیشنهادم حساب شده بود و خیلیم خوبه من هیچوقت بدتو نخواستم .ماهرخ خانم آرش رو صدا زد تا براش چایی بیاره ..!
    _مرسی از پیشنهادهایی که این مدت بهم دادی و میدی واقعا نمیدونم دلیلشون چیه !سعی میکنم جوری زندگی کنم که دوست دارم ،نه اینکه فکر کنی برایه حرفات ارزش قائل نیستم نه من تا همیشه قدردان تمام زحماتیم که برام کشیدی و تا اخر عمر مدیون توام
    آرش فقط یه لبخند زدو از کنارم رد شد
    نمیدونم این لبخند چه معنی می داد !منم فقط نگاش کردم هر لحظه از من دورتر می شد .چرا دعوام نکرد چرا بابت اونکار زشتم چیزی بهم نگفت .شاید حوصله ی منو نداشت .صدرصد همین بود ! ماهرخ خانوم کنارم ابستاد
    فرصت خوبی بود با ماهرخ خانوم دردو دل کنم !
    _کنارم می شینی ؟
    _چیزی شده دخترم ! وقتی نشست ،دستاشو تو دستم گرفتم اروم سرم رو روی سینش قرار دادم !حس فوق الاده ای بود چشامو بستم ماهرخ خانوم با اون موهایه حنایی رنگش مثل یه فرشته دور این خونه می چرخید دستاشو تو موهام فرو برد و آروم با دوتا از انگشتایه نرمش فرق سرم رو نوازش میکرد زیر لب زمزمه کرد :
    مگر توعاشق زارم نبودی -- مگرتویارودلدارم نبودی
    تورنجاندی مرا با بد زبانی-- بگو آخر چرانامهربانی
    مگرباتو چه کردم سنگ خارا --چنین بشکسته خواهی قلب مارا
    کلامت نیش مار است ای نگارم-- چه می شدگربدی باغ بهارم (یه قطره اشک روی صورتم ریخت معلوم بود یاده گذشته یا جوانیش افتاده وقتی میخوند دساش می لرزید انقدر باسوز می خوند که اشکایه منم تو چشم جمع شدن و راهه خودشونو پیدا کردن )
    اگر گویی سخنها بی کنایه - دگرشعری نگویم پرگلایه
    سرایم من زعشق و خوشزبانی-- زخوبیهای تو ای یار جانی
    دستی به صورتم کشید و اشکام رو به آرومی با دستایی که ناخون هاش حنایی رنگ بود پاک کرد !
    _ماهرخ خانوم چرا وقتی این شعرو خوندی گریه کردی ؟ چرا بی اختیار اشکات صورتتو خیس کردم !
    یه اه بلندی کشید منم سرمو از سینش بلند کردم و روبه روش نشستم یه لبخند پر از عشق رو لبش نشوند
    _من خیلی تو زندگیم سختی کشیدم خیلی ! تو جونیم ، میان سالیم ،پیریم !سرگذشتم خیلی طولانیه سرتو درد میارم دخترم !
    _نه دوست دارم بشنوم از زندگیتون از جونیتون !گوشه ی روسریشو به بینیم نزدیک کردم بوی مادرمو می داد بوی بهارنارنج بوی چمن تازه انگار همه اینا تو گوشه ی روسریه گل گلیش جمع شده بود .
    _باشه دخترم پس برات تعریف می کنم
    ۱۶ سالم بود که پسر کفاش محلمون عاشقم شد وقتی هر روز صبح به مدرسه می رفتم پشت دیوار کاهگلی که دقیقا پشت خونمون بود وایمیستاد ! یه روزی که موقع ظهر ازمدرسه برمیگشتم توکوچه ایستاده بود روبه روم قرار گرفت و بهم گفت من دوست دارم ماهرخ! فعلا شرایطشو ندارم که بیام خواستگاریت ولی قول میدم تا ۳ ماه دیگه پامو تو خونتون بزارم .هر لحظه فکر می کردم یه نفر مارو می بینه آبروم میره از استرس زیاد اون روز حالم بد شدو به درمونگاه رفتیم ! روزها از پی هم می گذشت منم هر روز بیشتر عاشقش میشدم و سهم خودمو تو دنیا فقط اونو می دونستم .پسری با موهای جوگندمی و چشمایه عسلی رو به طوسی داشت منم اون موقع ها تو خوشگلی برای خودم ابهتی داشتم !پدرم من اصلا وضع مالی خوبی نداشت مایحتاجه روزانرو از جمع کردن نون خشک به دست میاورد !
    یه روز که از کنار پنجره ی آقاجونم رد میشدم فهمیدم یه خواستگار پولدار دارم ! آقاجونو مادرم تو پست خودشون نمی گنجیدن حتی از من نپرسیدن که راضین یانه .به روز که تومحل پیچیده بود دختر حسن اقا میخواد ازدواج کنه عباسو(پسر کفاش) دیدم ! گوشه ی دامنمو گرفته بود و به زانو نشست و با اشک ازم التماس میکرد مراسم خواستگاریرو بهم بزنم ! منم با دیدن اشکایه یه مرد که برای من ریخته میشه شروع به گریه کردن
    من نمی تونم نمی تونم
    .دوان دوان از کنارش رد شدم وبه خونه رسیدم به زیر زمین رفتم و تا خود شب که مراسم خواستگاری بود گریه کردم هر چقدر به مادرم میگفتم من نمیخوام ازدواج کنم !هی می گفت هیس اگه اقاجون بفهمه رو حرفش حرف زدی می دونی ؟چی میشه ؟
    بلاخره اون مردرو دیدم سنش حدود سی بود موی روسر تاسش نداشت انقدر بد نگام می کرد که از ترس چند شبانه روز به خودم می پیچیدم
    بعد از عقدمون پسر کفاش با یه دختر دیگه که شبیه من بود ازدواج کرد تا بهم نشون بده منم می تونم !دوسال از عروسیمون می گذشت که فهمیدم بچه دار نمیشم دوماه بعد منو با لگد از خونش انداخت بیرون و یه زن دیگ جام اورد آقاجونم یک سال بعد از عقد سکته کردو مرد !
    منو مادرم تو خونه ی کاهگلی که هر لحظه ممکنه رو سرمون خراب بشه زندگی می کردیم یه داداش دارم که اصا چیزی از خانواده نمیدونه بعد از سربازی تو بیرجند همون جا ازدواج کردو دیگه سراغی از ما نگرفت !منم هر روز کارم شده بود کلفتی خونه ی اینو اون ! یه روز که از سرکارم بر می گشتم ماشین بهم زد تا چهار سال فراموشی گرفته بودم مادر علیلم ازم مراقبت میکرد پول خرید یه نونو نداشتیم ! کارم یه گدایی کشیده شده بود (از بس هق هق میکرد نمیتونستم قشنگ متوجه شم چی میگفت به سمت آشپزخونه رفتم یه لیوان پر آب براش اوردم و به دستاش که پر از مهربونی بود هدیه کردم
    بعد از دوسال مادرم فوت شد و از کنارم واسه همیشه رفت من موندمو یه خونه که ارثیم بود حدودا یک سال بعد با یه مرد هم سن خودم ازدواج کردم پنج ماه از عقدمون نمی گذشت که خونه رو از چنگم در اورد و واسه همیشه از محلمون رفت وقتی یه روز به خونه رفتم چند نفری تو خونه بودن با کلی کلنگو اینجور وسایل وقتی منو دیدن بهم گفتن این خونه فروخته شده !
    منم بارو بندینمو بستم و از خونه بیرون رفتم اون روزا از شدت گریه چشام جاییرو نمی دید سی سال سن داشتم ولی مثل یه زن پنجاه ساله شده بودم ! فکر نکنم اون سختی هایی که من کشیدم کسی حتی لمسش کرده باشه !
    اولین ازدواجم انقدر شبو روز کتک می خوردم یکی از رگ هایه اعصابم پاره شده بود!
    هروز نوشیدنی میخورد حتی تو خونه تو زیر زمین نوشیدنی درست می کرد و می فروخت!خیلی سختی کشیدم دخترم بعد از اون اتفاقات پدر آقا آرش پناهم داد انقدر مرد خوب مهربونی بود خداروشکر خدا همچین مردیرو جلو پام قرارداده بود اون موقع ریحانا خانوم تک عروس خونه ی فرجام بودن، بعد از یک سال به تهران بخاطر کار آقای فرجام و ریحانه خانومم پرستاری قبول شده بود به تهران رفتیم بخاطر مشغله ی زیاد که داشتن نمی تونستن به اوضاع خونه برسن منم شدم پرستار بچه ها ! خداروشکر خوشی رو تو این مدت از زندگیم کشیدم الانم که ۵۰ و خوردی سالم از خدا بابت این زندگی خیلی شکر گذارم !
    هیچ نامهربونی از این خانواده ندیدم .دستامو تو دستش گرفت و به آرومی به گونه اش نزدیک کرد .سرگذشت من تلخ بود خیلی تلخ ! همیشه از خدا بابت این سرنوشت شکر کن درسته گاهی ما آدما به بن بست زندگیمون می رسیم ولی در پس هر سختی یه آسونی هم هست !
    مه گل تو مثل دختر نداشته ی منی دلم نمی خواد حتی یک سوم از سختی هایی که من کشیدم رو لمس کنی پس همیشه توکلت بخدا باشه ! یوسفو ببین بعد از اون همه سختی عزیز مصر شد تو ام اگه زندگی باهات ناسازگاری طی کرد فقط و فقط صبر کن تا روی خوششم بهت نشون بده دخترم !
    با شنیدن حرفایه ماهرخ خانوم !خیلی دلم براش سوخت وای که چقد سرنوشتش تلخ بود .
    من اگه به مشکلی بخورم همش میگم خدایا این چه زندگیه برام ساختی چقد من بدبختم .ولی اگه جایه ماهرخ خانوم بودم چیکار می کردم واقعا بدبختی رو حس کرده بود نه مثل من تا یه مشکلی رو به روم قرار می گیره خودم رو بابت این زندگی سرزنش میکنم.
    امشب درس بزرگی از صبوری یاد گرفتم .
    _خیلی شرمنده شدم بابت زندگی که داشتی ! شما چقد صبوری کردی چقد با مشکلات جنگیدی اگه هر کس دیگه ای بود تا حالا طاقت نمی آورد
    گونش رو بوسیدم مرسی که امشب بهم یاد دادی با صبوری تمام مشکلات حل میشه !
    _آره دخترم خدا خیلی بزرگه انقدر بزرگ، یوسفی که بـرده بود شد عزیز مصر ! من صبوری رو از حضرت یوسف یاد گرفتم واسه همینه همیشه این آقای بزرگوارو برات مثال میزنم !
    با لبخند گفتم
    _امیدوارم بتونم مثل شما صبور باشم در برابر مشکلاتم .
    _هستی دخترم سعی کن همیشه باشی و از خدا بابت زندگیت گله نکنی
    دستی به موهایه حنایش کشید پشت روسریش شاخه های حناییه عشق رو قایم کرد! نمیدونم چرا با دیدنش حس خوبی بهم منتقل میشد حس دوست داشتن ،عشق ،مهربونی چون غیر این ها چیزی ازش ندیدم .
    _بیا بریم شام حاضره دخترم یه قیمه بادمجونی درست کردم که انگشتاتتم باهاش میخوری
    _بللله صدر صد همینه ما که نمک گیر شما شدیم !
    بهم لبخندی که رگ هایی از مهربونی و عطوفت بود نشون داد.
    _آقا آرشم صدا کن باهم شام بخوریم عزیزم مانیاهم رفته خونه ی دوستش !
    _بر روی چشم . دمپایی ابریمو پوشیدم و به سمت اتاق آرش گام بردا‌شتم صدای آرش به گوشم خورد فکر کنم داشت با گوشیش صحبت میکرد
    _قرار بود خونه ی آرمین باشه چطور شد یهو ؟
    _..... ..... . ...... ....
    _ای بابا چقد بد .باشه پس فرداشب خونه ی ما به بچه ها خبر بده !
    _..... ...... ......
    _خوب حالا نمیخواد واسه ما تعارف کنی توام که عین بز از پدرو مادرت می ترسی! بگو به همه بیان خونه ی ما !
    _..... ...... ...... ......
    _اوکی ! فقط پویا وسیله هارو خودت بیارا من وقت ندارم برم دنبال این خرتو پرتا
    _..... ..... ...... ....... ....
    _ببند فکو ، بای
    بعد از خداحافظی یه چند دقیقه پشت در موندم تا فکر نکنه داشتم به حرفش گوش میکردم
    یه تقی به در زدم
    _آرش بیا پایین شام حاضره! صدای آهنگشو بالا برد و صدای ضربه های متوالی میومد معلومه داره ورزش می کنه.
    _میل ندارم ! درو محکم بروم بست
    پشت در میخ شدم با این کارش بهم فهموند برو گمشو حوصلتو ندارم .
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    سمت راست ماهرخ خانوم روی صندلی و در کنار میز شامی که چیده بود نشستم !
    _آقا آرش کو پس ؟
    _گفته که میل نداره
    _آها باشه. برا خودت بکش دخترم
    باهم شام خوردیم ساعت ۱۲ شب بود که به اتاقم رفتم ! یه نگاهی به لیست دروسه مدرسم انداختم فردا به ترتیب
    ریاضی _تاریخ _ادبیات داشتیم ریاضیو تاریخو دوره کرده بودم فقط مونده بود ادبیات بخش عروض
    مُفتعَلُن :چهار بخشه برای کلامتی که .......
    صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم !یه قوسی به هیکل لاغرم دادم چشمامو چند بار بازو بسته کردم .برسو برداشتم و موهایه بلندمو شونه کردم
    موهامو چند دوری روی سرم چرخوندم یه آبی به صورت بی روحم زدم قطره های آب تا اعماق وجودم سرایت کرد حالا دیگه از کسلی در اومدم !
    مقنعه مشکیمو سرم کردم و قسمت جلوی موهامو به حالت کج بیرون از مقنعه ریختم روپوشمم تنم کرد ! تو دلم می گفتم خدا کنه معلم هر سه زنگ از بچه ها بپرسه و داوطلب قبول کنه !
    از در اتاقم بیرون رفتم دیگ منتظر آرش نبودم تا باهم صبحونه بخوریم صبحانمو خوردم و به سمت اتاق نشیمن رفتم ! ساعت هفتو بیست دقیقه بود که آرش از اتاقش بیرون اومد و بی توجه به من به سمت آشپزخونه رفت ! حدودا یه ربع فقط صبحانه میل می کردن آقا...
    _سلام مه گل صبحت بخیر
    _سلام
    اصلا بهش نگاه نکردم
    _صبح توام بخیر
    _پاشو بریم که دیر شده
    _بله دیگه وقتی شبیه دخترا آماده میشین معلومه که دیر میشه .
    _من نمی دونم تو چرا بر خلاف دخترایه دیگ انقد زود حاضر میشی !
    _چون سحر خیزم و وقت شناس .
    _عجب بیا بریم دیگه فرش قرمز بندازم برات ازم فاصله گرفت منم به سمت ماشین قدم برداشت ! بی حوصله سوار ماشین شدم آرش استارت رو زد و حرکت کردیم ! یه دستی به آینه ماشین کشید و ولومه آهنگ رو پایین آورد
    _مه گل ؟
    _بله
    _امشب یه دورهمی با دوستان داریم خودتو برای امشب آماده کن !
    _نمیشه من نباشم اصلا حوصله ی اینجور مراسمارو ندارم یه پوف بلندی گفتم تا بفهمه اصلا راضی نیستم
    _کجا باشی اونوقت ؟
    واقعام راست میگفت کجا باشم
    _نمی دونم !
    _ناز نکن مه گل خواهشا اگم دوست نداری تو اتاقت بمون بیرون نیا
    چه از خدا خواستم بود که من نباشم از طرز حرف زدنش بدم اومد
    دم مدرسه ایستاد گوشیش زنگ خورد منتظر موند تا من پیاده شم به گوشیش جواب بده !دیگه برام مهم نبود،، چرا بود ولی نه مثل قبل !
    خوشبختانه درس تارخ و ریاضی داوطلبانه جلو رفتم و هردو ۲۰ گرفتم خیلی خوشحال بودم !همیشه موفق شدن تو درسام برام شیرین بود
    معلم ادبیات امروز نیومده بود منو نگار گوشه ی حیاط نشسته بودیم. نگار یکی از دوستایه نسبتا صمیمیم بود البته چند روزی که باهم صمیمی شدیم
    _مه گل میگم این آقا آرش شما دوست دختری ،عشقی نداره ؟
    _نه یعنی نمی دونم !
    _ای جوووووون ! بگیر مارو درست کن براش دیگهههه _بچه پرو نچایی یوقت؟
    _مه گل ؟به تور والیبال خیره شده بودم
    _هوووم، چیه !
    _دوسش داری ؟ از شنیدن این حرف جا خوردم بهش نگاه کردم با دستام ضربه ی محکمی به شونش زدم .
    _نه بابا دیوووونه
    _مطمنی مه گل ؟ ولی من اینطوری فکر نمیکنم .
    یه نیش خندی زدم رومو ازش برگردوندم مشغول بازی با سنگ ریزه هایه زیر پام شدم
    _ اگرم حسی بود دیگه نیست !
    با این حرفم کنجکاویش گل کرد و با هیجان بهم نگاه کردو گفت
    _چرا ؟
    _ول کن نگار حوصله ندارم ! از جام بلند شدم دستم رو محکم گرفت و کنار خودش نشوند !نگار دختر آروم و دوست داشتنی بود
    همیشه تو درس ها کمکم می کرد برای اولین بار به کسی اجازه دادم وارد حریم خصوصیم بشه !
    _مه گل بگو چرا پشیمون شدی و دیگه عاشقش نیستی ؟
    یه اهی کشیدم و گفتم
    _به گمونم کسی دیگه رو دوست داره !رفتارهاش آزارم میده نگار عشق من یه طرفه است !اصا نه غیرتی نه علاقه ای رنگی از محبت ازش ندیدم. اوایل خیلی باهام خوب بود ولی حالا رفتارش بلعکس شده. ،دخترایی هستن که براش میمیرن ولی آدم حسابشون نمیکنه !چه برسه به من .منی که نه وضع مال خوبی دارم نه سن مناسبی نه کار آبرومندانه ای ! بیخیال نگار دارم فراموشش میکنم .
    _آخی مه گل ! شاید غرورش نمی ذاره حرفی بزنه !
    _نه بحث غرور نیست. اون واقعا دوستم نداره
    _مه گل اینطوری فکر نکن پسرا انقدر مغرورن که اصا فکرشو نمیکنی .نظرت چیه امتحانش کنیم ؟
    نگاهی عاقل اندر سفیه بهش انداختم
    _حوصله داریا !
    _امشب کجایین ؟خونه ؟
    _امشب آقا مهمونی دوستانه داره خراب بشه رو سرش مهمونیاش.
    با صدای بلند جیغ زد
    _ای وای چه عالللی ...... همینیه که می خواستم !
    _ترسیدم میمون !چه خبرته
    با خنده گفت :
    _میمون آرشه نه من!!
    نگاهش کردم
    _عه زشته
    _خوشم میاد روش غیرتیی هستی
    حالا هی واسه من کلاس بزار دارم فراموشش می کنم !
    _آره واقعا میخوام اینکارو انجام بدم .
    _ خف مه گل ،تا وقتی که تو اون خونه ای تا وقتی کنار خودت حسش می کنی.نمیتونی فراموشش کنی مگه الکیه ؟
    با این حرفش بغض کردم دستامو گرفت
    _مه گل بخدا می خوام کمکت کنم ! منم مثل تو یه دخترم حستو درک می کنم
    سرمو به حالت تایید تکون دادم !
    _امشب منو اشکانم میام تو جشنتون .
    باشنیدن این حرف آب دهنم خشک شد چشام شد اندازه بشقاب ! نلبعکی برا تصویر کشیدنش کم بود
    _چی می گی تو حالت خوبه ؟ کجا میای !من خودم نمیخوام شرکت کنم
    _تو غلط می کنی شرکت نکنی !مگه دست خودته .
    _نگار فک کنم یه چی به سرت خورده ها پاشی با داداشت بیای بگی چن منه ؟خل شدی ایشالا؟؟؟
    _بابا چرا اسکول بازی در میاری ما از طرف تو دعوت شدیم مثلا !
    _نگار جان من تو ماشین گفتم نمیخوام تو جشن شرکت کنم حالا با خودم دوتا خر اضافه ببرم !
    _هووی خر عمته ! بابا صبر کن نقشمو بگم .اشکان خیلی پایه است اگه قبول کنه که من راضیش میکنم
    به عنوان یه دوست اجتماعی معرفی میکنی البته نقشه ها دارم تو ذهنم که امشب بهت میگم فقط خیلی به خودت برس !
    _دوست اجتماعیم کجا بود !بابا نگار آرش نسبت بهم بد بین میشه ول کن تو رو خدا .
    _گمشو بدبین میشه بدبین میشه! مگه نمیگی غیرتی نمیشه پس نباید براش مهم باشی اگه شد یعنی براش مهمی شاسکول جان
    _میخوای به خانوادت چی بگی ؟ اونم شب که اصلا نمی ذارن
    _با اشکان باشم چیزی نمیگن !تو غصه ی منو نخور اوکی شد دیگه ؟
    _ من میترسم نگار
    _بابا مگه می خوای آدم بکشی !
    خندم گرفته بود نمیدونم چرا انقد احساس ترس بهم غلبه کرده
    _فقط مه گل امشب منگول بازی در نیاری یه برنامه هایی برات دارم باید اجرا کنی !
    _برنامه چیه !ول کن توروخدااا چرتو پرت به ما نچسبون .
    _بی لیاقت واسه خودت میگم وگرنه به من که چیزی نمیماسه ! حالا شایدم یه چندتا مخ زدم
    محکم آرنجمو تو پهلوش فرو بردم
    _هوووی وحشی دردم اومد اخه پیش اشکانو اینکارا
    _من نمی دونم تو چه جوری مدرسه تیز هوشان قبول شدی !
    _اگه هر کاری کنم از درسم نمیگذرم .بابا اینا سرگرمیه
    _عجـــــب .سرگرمیت تو حلقت !
    _کوفت الان زنگ می خوره آدرس دقیقه خونه رو بگو بنویسم ساعت ۹ خونتونیم .
    ادرسه خونه رو بهش دادم !
    _نگار ....
    _کوفت انقد استرس نداشته باش !چیزی نمیشه
    _اگه نزاره بیام مدرسه چی ؟ اگه ...
    _اگو درد نه بابا انقد اُمل نیست که !دیوانه چه فکرایی میکنه
    زنگ مدرسه به صدا دراومد نگار بغلم کرد
    _به خودت برس مثل تموم مهمونی ها ! ساعت ۹ دم خونتونیم .
    لپمو بوسید و سوار تاکسی شد من منتظر آرش به در مدرسه تکیه داده بودم مشغول بازی بانخونایه کوتام شدم چون مدرسه می رفتم نمیتونستم بلندشون کنم ! صدای بوق اونطرف خیابون حواسمو به خودش پرت کرد .یه نگاهی انداختم چون آرش نبود صورتم رو برگردوندم بعد از دو دقیقه کنارم ایستاد چندتا بوق دیگه زد !تا خواستم بپرم بهش دیدم پویا پشت فرمون ماشین نشسته
    _مه گل خانوم بیا بالا آرش وقت نداشت بیاد دنبالت به من گفت تا بیام دنبالتون !افتخار می دین ؟
    مردمک چشامو به مژه هام نزدیک کردم و یه چند دوری به این حالت چرخوندم کولمو دستم گرفت و سوار ماشین شدم !
    _خوبی عزیزم ؟ مدرسه چطور بود ؟
    _عزیزم ؟؟؟چه حرفا
    پویا یه نگاهی بهم کرد و با لبخندی که رو لب داشت خیلی خونسرد گفت :
    _ایشالا میشی .
    من با لبخندی که حالت تمسخر داشت زمزمه کردم
    _آرزو بر جوانان عیب نیست !
    _همیشه فکر میکردم تو دنیا یه آدم مغرور وجود داره اونم آرشه ولی تو ازش مغرور تری !
    _رفتار منو به حساب مغروریتم نذارین !فقط دوست ندارم با هرکسی صمیمی بشم و اجازه بدم باهام صمیمی بشه .
    این حرفم آمیخته از معنی هایه نهفته بود که فک کنم پویا فهمیده واسه همین تا خوده خونه سکوت کرد !
    _بفرمایید
    _ممنون
    از ماشین پیاده ‌شدم بند کفشم باز شده بود وقتی دوتا قدم برداشتم !پام پیچ خورد و افتادم دستمو رو لبه ی جوب نگه داشتم تا بیشتر از این بهم ضربه نخوره ! اه لعنتی الان چه وقت افتادن بود پویا از ماشین پیاده شد همین لحظه آرشم رسید و از ماشین پیاده شد خواستم بلند شدم ولی درد عجیبی تو پام احساس کردم
    پویا و آر‌ش خیلی سریع خودشون رو بهم رسوندن
    _مه گل چیشده !
    _چیزیم نیست خوبم.تمام انرژی که داشتم تو پام ذخیره کردم و از جام بلند شدم آرش کنارم ایستاد و دستمو دور گردنش چرخوند !پویا نظاره گر ما بود .
    _پویا تو برو وسایل دیگه رو بیار منم مه گل ببرم دکتر
    _نه آرش من خوبم فقط پام پیچ خورد ! یه خورده استراحت کنم حالم خوب میشه
    _مطمنی ؟
    _اره خوبم
    _پس تا حالا داشتی ناز میکردی واسه پویااا شیطون خانوم .
    _پیش پویا ؟پویا اصلا به چشم من نمیاد که بخوام ناز کنم .توقع این حرفم ازت نداشتم آقا آرش فرجام ،اصلا نمی دونی چه حرفی رو در چه مکانی بزنی
    کولمو از دستش گرفتم با پای لنگ شدم لی لی وارد خونه شدم .آرش ایستاده بود از حرفی که زدم جا خورد ! واقعا باحرفاش عصبیم میکنه
    از شدت درد نمی تونستم بلند شم میگه واسه پویا دا‌شتی ناز می کردی ! اصا درکشو نداره چه حرفیو چه موقعه بزنه اه .ماهرخ خانوم با چهره ای که رگ هایی از ترس در اون موج می زد کنارم اومد
    _چیشده مه گل ؟
    دستمو رو پیشونیم گرفتم هنوزم عصبی بودم
    _چیزی نیست .پام پیچ خورد
    _ای وای من ! چرا مواظب نبودی دخترم
    _ماهرخ جون تورو خدا سرزنشم نکن اعصابم به اندازه ی کافی خورده .
    _باشه عزیزم بیا تو آشپزخونه یه دوایی رو پات بزارم که زود خوب شی !
    _باشه الان میام. ماهرخ خانوم به آشپزخونه رفت منم قبل اینکه پشت سرش برم به سمت پنجره قدم برداشتم پرده ی نباتی رو کنار زدم آرش کنار حوض پشت به من ایستاده بود دستاش رو تو موهاش نشوند انگار داشت به یه چیزی فکر می کرد .نگامو ازش برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم !
    _بیا بشین روی این صندلی .ماهرخ خانوم تویه کاسه سفالی سه تا زرده ی تخم مرغو کمی زردچوبه و یه چندتا مواد دیگه قاطی کرد گاهی وقتا مامان هم برای درمان در رفتگی دست یا پا بابا این کارو انجام میداد!رویِ پارچه سفید موادو ریخت و دور مچ پام بست .
    _من که پام در نرفته فقط ضربه خورده
    _میدونم دخترم ولی دردشو تسکین میده !با صدای در ماهرخ خانوم به سمت آرش قدم برداشت
    _آقا خسته نباشید شربت بیارم براتون ؟
    _نه مرسی نمی خورم .فقط آماده باش دوستام برایه تشریفات به اینجا میان !
    _چشم .
    از پله ها بالا رفت حتی نپرسید مه گل کجاست در چه حاله ! منم به سمت اتاقم رفتم نمیدونم با این پا چه جوری تو مراسم شرکت کنم یه خورده استراحت کردم وقتی بیدار شدم ساعت شیش بود! آخ آخ کلی ازکارام مونده یه دستی به پام زدم خداروشکر دردش کمتر شده بود !
    پارچه رو از پام در اوردم و به حموم رفتم یه دوش ده دقیقه گرفتم بعد از پوشیدن لباسایه تو خونه روبه روی آینه نشستم مانیاهم خونه نبود تا آرایشم کنه!
    موهامو سشوار کشیدم تافتو بابلیسو کنارم قرار دادم و جلوی موهامو بابلیس کشیدم پشت موهام چون معلوم نبود همون جور رهاشون کردم !
    یه مقدار کرم پودر تو صورتم خوابوندم رژ لب جیگیرمو رو لبم زدم خط چشومو فک کنم ده بار کشیدمو پاک کردم تا اینکه بلاخره خوب در اومد رژ گونه هم به گونه هایه سفیدم زدم !یه پیراهن قرمز که بیشتر به زرشکی می زدکه آستین هایه بلند بود ، روی مچش و همچنین دامنه ی پیراهن طرح داشت. یقه اشم خیلی باز بود گردنبدی که خاله جون بهم هدیه کرده بود به گردن انداختم از اونجایی که نمیخواستم یقه لباسم معلوم باشه شال حریرمو رو سرم انداختم .خانومی شده بودم برای خودم
    آخه آرش اگه هر کس دیگه ای بود تا حالا هزار دفعه منو به چنگ خودش در می آورد ولی تو هر لحظه با رفتارات از من دور تر میشی
    یه نیم ساعت تو اتاق با آهنگ گوشیم برا خودم قر دادم عشـ*ـوه ریختم !
    حدودا ساعت هشتو نیم بود که از اتاق بیرون اومدم آروم از کنار اتاق اآرش رد شدم هنوز پایین نرفته بود دیگه مثل قبل منتظرش نموندم تا باهم به استقبال مهمونا بریم خودم تنهایی از پله ها پایین رفتم ! دنباله ی لباسم رو پله ریخته بود چند نفری که کنار پله ایستاده بودن غرق تماشایه دختر قرمز پوش این مجلس شدن .
    کاش میشد این طرز نگارو از آرشم ببینم !
    وقتی به آخرین پله رسیدم پویارو دیدم که روبه روم ایستاده بود با حسرت بهم نگاه می کرد انقدر در من غرق شده بود که هر چی دوسش صداش می کرد بهشون توجه نمی کرد رنگ قرمز به دخترایه سفید پوست خیلی میاد واسه همینه انقد جلوه توجه کردم
    باصدای موزیکی که کل خونه رو در برگرفت همه به استیج رقـ*ـص رفتن !
    اینجارو کرده تالار عروسی انگار
    یه نگاهی به ساعت انداختم ساعت دقیقا نه بود یه خورده استرس داشتم
    آرش خیلی مغرور از پله ها به سمت پایین قدم برداشت !یه کت مشکی و یه پیراهن مشکی به تن داشت مثل همیشه خوشتیپو خوش استایل شده بود.
    کنار دوستاش رفت متوجه ی من نشده بود فکر می کرد به گفته ی امروزم تو مراسم شرکت نمی کنم !حدودا ساعت نه و بیست دقیقه بود که نگار به همراه یه پسر خوشتیپ که اشکان بود وارد خونه شد از جام بلند شدم درد خفیفی تو پام احساس کردم با دستم به نگارا‌شاره کردم حالا همه حواسا به ما پرت شده بود در آغوشش گرفتم
    _جووووون چه کردی باخودت دختر بخورمت
    _کوفت مسخره بازی درنیار ! از بغـ*ـل هم بیرون اومدیم خیلی گرم با اشکان سلام کردم یه کت تک مشکی به تن داشت هیکلش به هیکل آرش نمیرسید ولی خوش استایل بود .
    آرش رو کنار خودم دیدم به ا‌شکان دست داد و با نگار سلام کرد اوه اوه چه عشـ*ـوه ای میاد نگار
    _معرفی نمی کنی مه گل ؟
    نگار با لبخند گفت
    _من دوستشم و ایشونم روبه اشکان کرد دوست اجتماعی !.
    آرش با تعجب گفت
    _ دوست اجتماعی ؟
    نگارم با کمال پرویی گفت
    _بله دوست اجتماعی فکر نکنم انقدی تعجب داشته باشه.
    آرش شونه ای بالا انداخت
    _بفرمایید خواهش میکنم!
    آرش یه نیم نگاهی بهم انداخت کرد ! بی توجه بهش کنار نگار نشستم اشکانم کنارمون بود
    رو به اشکان کردمو گفتم.
    _آقا اشکان شرمنده که مزاحمتون شدیم
    _خواهش میکنم !نگار برام تعریف کرده بود قضیه رو دوست داشتم کمکتون کنم
    نگار وسط حرفمون پرید و گفت :
    _دارین حرف می زنین نیشتون تا بنا گوش باز باشه با تشکر حالا ادامه بدین .
    خندم گرفت دیونست این دختره
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    نقشت چیه نگار !
    _عجله نکن بهت میگم
    _بعد از تموم شدن مهمونی می خوای بگی ؟ خوب بگو دیگه
    _چقد تو غر غر می کنی مه گل ! داداش بیا زنتو جمع کن اه
    هردومون با تعجب بهم نگاه کردیم ! یه پخی زد و گفت :
    _شوخی کردم دیونه هااا
    آروم در گوشش گفتم :
    _زهر مار این چرتو پرتا چیه میگی نگار !
    _چیه ؟ می خوای اینجا مثل انتر خانوما بشینی پاتو بزاری رو پات عین این دخترایه عقده ایه تازه به دوران رسیده یه لیوان شربته ،شرابه هر کوفتی هست بخوری بعد اون موقع فکر کنی خیلی باکلاسی ؟ بزار بخندیم بابا
    _آرش اهل نوشیدنی نیست واسه همین تو مهمونیا از این چیزا استفاده نمیشه پس الکی نوشید*نی مراب نکن.
    _بابا دمش گرم دارم کم کم عاشقش میشم
    با کفشی که به پا داشتم محکم روی پای نگار کوبیدم .دندونا‌شو بهم سابیدو گفت
    _ای درد بی درمان بگیرتت مه گل له کردی پامو،
    اشکان خیلی اروم و ساکت نشسته بود و با گوشیش ور می رفت
    _پس این شامو کی میارن مردیم از گشنگی
    _ای کارد بخوره به اون شکمت صبر کن دیگه .
    آرش کنار پویا ایستاده بود و هر از گاهی بهمون نگاه می کرد
    _مجسمه ها حرف بزنین باهم دیگه ! ای لال بمیرین ایشالا .عین ماست کنار هم نشستن ، از شما آبی گرم نمیشه از جاش بلند شد و منو به کنار اشکان هول داد و خودش کنارم نشست
    _اشکان جان برادر ماستم، یه چیزی بگو
    _خوب از درستون بگین از آینده ای که برای خودتون تصور کردین
    _والا من ....
    نگار با کف دست زد به پیشونیش
    _ای خدا اینارو بادمجون کن من راحت ‌شم .آخه درس و آینده کجاش خنده داره ،؟؟؟؟
    رو به یه دختره کردو گفت :نه شما بگین دوست عزیز کجاش خنده داره ؟
    دختره همچین با تعجب نگامون می کرد انگار اومده سیرک
    _شوخی میکنن خانوم بفرمایید
    _خداشفا بده
    _انشالا که به این نگار اسکول میده
    _مه گل بخند آرش داره نگاه می کنه با صدای بلند بخند به اجبار حرف نگارو گوش کردمو خندیدم ! پویا و آرش بهم نگاه می کردن این رفتارا خلاف میل خودم بود .نمیدونم با این رفتارا این منگول چیو میخواست بفهمه من که سر در نمیاوردم
    آرش مارو به شام دعوت کرد !روبه روی آرش و ما بین نگار و اشکان نشسته بودم ! خواستم دیس برنج رو بردارم که اشکان با صدای بلند گفت :
    _تا وقتی من هستم شما چرا؟
    منم واسه اینکه لجه آرش درآرم بهش لبخند زدم !بعد از خوردن شام روی مبل نشستین
    _مه گل خودتو برا رقـ*ـص آماده کن
    _ول کن نگار پام درد می کنه
    _باز دلت میخواد فوش بخوری ،پاتم اگه گچ گرفته باشه باید با اشکان برقصی
    _چی با اشکان برقصم !؟ تعجب تو چشام موج می زد
    _نه دست این پیرزنرو بگیر تانگو برقص باها‌ش.
    ماهرخ خانومو میگفت
    _نگار شر میشه هاااا
    _وای باز این شروع کرد چه شری ؟ نه نمیشه ؟
    _اشکان بلند شو دیگه !شما دوتا فقط اومدین اینجا منو حرص بدین ؟!
    با استرس شدیدی داشتم یه چندتا نفس عمیق کشیدم .نگار برامون دست می زد وقتی به استیج رسیدیم !آرش تو مهمونی نبود فکر کنم گوشیش زنگ خورده !یه موزیکه خیلی آروم و ملایم شروع به خوندن کرد اشکان خیلی مردونه و مجلسی میرقصید !
    منم تمام سعیم رو کردم که مثل یه دختر خانوم و با احساس برقصم !بعد از چند دقیقه متوجه ی آرش شدم که نگاهش رو به من ثابت بود
    موجی از تعجب و غضب تو چشام پیدا شد .نمی دونم چرا یهو ترسیدم و بدنم یخ شد !
    ولی سعی کردم خودمو نگه دارم لباس بلند جیگیرم نمایه عجیبی به استیج می داد طوری که تمام حواس هارو به خودش پرت می کرد
    اشکان به من نزدیک شد طوری که گرمایه نفس هاشو رو صورتم حس می کردم دستش رو دور بازوم حلقه کرد .!
    یه نگاه گذرا به نگار کردم با دست به لبش اشاره می کرد فکر کنم منظورش این بود که بخند !
    وای نه استیج خالی شده بود فقط منو اشکان می رقصیدیم آرش زوم بود روی من
    میدونستم اصلا فکرشم نمی کرد ،روزی من اینکارو انجام بدم اخه اهل رقـ*ـص با پسر نامحرم نبودم اشکان منو به خودش نزدیک کرد سرمو به قفسه ی سینش چسبوند
    هیچ حسی به اشکان نداشتم از این رقـ*ـص لـ*ـذت نمی بردم فقط و فقط به اجبار تن به رقـ*ـص داده بودم
    آرش به کنار دی جی رفت و یه آهنگ درخواستی داد .بعد از چند دور چرخش به پایین استیج اومدیم و کنار نگار نشستم .دساشو بهم کوبید
    _عالی بود عالی .همه مبهوت رقصتون شده بود، آفرین
    یه نفس راحتی کشیدم
    _داشتم میمردم از استرس
    _خف بابا انگار سر ادمیزاد میخواست بکنه !بابا می خواستی رو این آرش مو بزی رو کم کنی دیگه
    _وا مو بزی چیه بی تربیت
    _بی تربیت عمته منتظر عکس العملشم مه گل امشب حتما موقع خواب میاد پیشت ،شک نکن !خر بازی درنیاری بگی ببخشید و فلان .بگو داریم باهم آشنا میشم .
    _آشنا کجا بوددد
    _ای درد بگیری هییییی ! نه تو روخدا بیا آشنا شو داداش دسته گلم رو بدم به تو .بابا الکی بگو بهش
    _نمی تونم نگار می ترسم
    _ای من از دست تو دیوانه نشـــــم صلــــــــــوات !صلواتو جوری بلند گفت که همه سر ها به طرف مون چرخید .خودشم شروع کرد به صلوات فرستادن
    _نگار مگه اومدی مجلسه ختم ؟ ای بابا چرا اسکول بازی در میاری آبرومو بردی
    _ای وای ببخشید .خانوم ملکه اینگلیسین ؟آبرو آبرو میکنه واسه من
    آرش رو استیج بود و با پویا می رقصید از خودم خجالت کشیدم این همه دختر اینجا ریخته بود ولی اون به هیچکدومشون افتخار رقـ*ـص نداد !
    حالا من چی ؟ تمام نگاها رو من بود مطمعنا همه در موردم جور دیگه ای فکر می کنن .دستایه مردونشه طوری تکون میداد که من به شخصه دلم براش غنج می رفت کت مشکیشو در آورده بود برجستگی هیکلشو پشت پیراهن مشکیش میشد حس کرد انقدر آروم وزیبا می رقصید که تمام نگاهارو به سمت خودش جذب کرده بود.منم به افتخارش دست می زدم
    _ای تو بمیری مه گل ! دست چرا میزنی براش ؟مگه اون برات دست زد
    راستم میگفت وقتی اون هیچ حسی بهم نداشت چرا خودمو براش خورد کنم
    _فعلاا برنامه امشب تموم شد میمونه شبایه دیگه ! البته اگه آرش غیرتی نشد یا یه حرف عاشقونه نزد غیر این دوباره باید با مخ طلایم بی اندیشم که چیکار کنم !
    _به فرض مثال هی ما اینکارو انجام دادیم و این غیرتی نشد آخرش چی ؟
    _مه گل جان دو سه بار اینکارو انجام میدیم اگه غیرتی نشد متاسفانه واقعا دوستت نداره !
    یه آهی کشیدمو سرم رو پایین انداختم این بار بر خلاف مزه هایی که می ریخت !دستمو تو دستش فشرد
    _غصه نخور آجی قشنگم خدا بزرگه
    بهش لبخند زدم بهم گفته بود آجی ! تا حالا این واژه رو کسی بهم نگفته بود از شنیدنش خیلی خوشحال شدم .
    _مه گل اگرم دوست نداشت و هیچ حسی نشون نداد این اشکانو واست درس میکنیم
    _کوفت نخند میمون.من قصد ازدواج ندارم
    _تورو خدا بیا داشته باش .پس چطور واسه آرش داری خودکشی میکنیم
    _وااا کجا دارم خودکشی میکنم !آرش با تموم پسرای زمین فرق میکنه .
    یه پوفی کردو در حالی که خیارو گاز میزد با تمسخر گفت :
    _میشه بگی دقیقا چه فرقی ؟
    _یه چیزیو داره که هیچکس نداره ! اون قلب منو داره
    بهم خیره شده بود
    _ای جانم چه رمانتیک آخییییی ! خیلی باحال گفتی .نه میبینم که اگه به اون مغز فندوقیت فشار بیاری چیزایه خوب خوب میگی !
    _مغز من اگه اندازه فندوق مغز تو اندازه ماشم نیست
    _اولین نفری نیستی که میگی خودمم میدونم
    باهم خندیدیم از حرفاشو لوس بازیاش خندم می گرفت عین دخترایه ۱۳.۱۴ ساله مزه می ریخت.از جاش بلند شد.به اشکان که اونور مبل نشسته بود اشاره کرد
    _خوب دیگه ما باید بریم
    _می موندین حالا داشتیم از اسکول بازیات لـ*ـذت میبردیم
    _اوخی .انشالا دفعه بعد غصه نخور فردا تو مدرسه میبینمت
    روی مبل نشسته بودم دیگه تمام مهمونا رفته بودن آرشم برای استقبال آخرین افرادی که مونده بودن به حیاط رفته بود ! خیره به در بودم منتظر مرد رویاهام شدم مردی که برای من همه چیز بود همه ی وجودم ! ولی اون چی ؟ نه توجه ای نه حسی نه عشقی ....
    آرش در چارچوب در قرار گرفت بهم نگاه کرد به طرفم قدم برداشت !کتشو روی کاناپه انداخت هر لحظه منتظر بودم تا ببینم چی میخواد بگه .وقتی بهم نزدیک شد رومو ازش برگردوندم .!
    _خوش گذشت امشب ؟
    _بلههه خیلی
    میخواستم یه جورایی رو اعصابش برم
    _خوب خداروشکر امیدوارم همیشه خو‌ش باشی
    یه لیوان برای خودش اب ریخت و جرعه جرعه نوشید لیوان ناخوداگاه از دستش به پایبن پرت شد و شکست
    _حواست نیستااا ؟
    _اره یهو حواسم پرت شد
    _به کجا ؟
    _هیچی یه چکو جا انداختم ببرم بانک داشتم فکر می کردم حتما فردا تو مشغله ی کاریم باشه
    _اهااا که اینطور
    _میگم فردا خسته ای مدرسه نرو منم کلی کار دارم نمیتونم بیام دنبالت !ازم فاصله گرفت و به سمت پله قدم برداشت
    _راستی ؟
    _بلههه
    _اگم خواستی بیشتر با اشکان اشنا شی مشکلی نداره میتونی دعوت کنی خونمون .اگرم دوست داشتی شماره یا آدرسی ازش بهم بده تا ببینم چه جور ادمین!یه خمیازه ای کشید
    _شبت بخیر
    به قدم هایی که بر میداشت خیره شدم اشکام گونه هامو خیس کرد.با شنیدن حرفاش انقدر حالم بد شد که سرم گیج می رفت
    به سمت پله ها قدم برداشتم دستام رو روی نرده سفت نگه داشتم تا نیوفتم وقتی در اتاقو باز کردم به شدت رو تخت افتادم ! با صدای بلند طوری که صدا تا اتاقه ارش بیرون نره گریه کردم به حال خودم به قلب ساده و عاشقم .به این همه احساسی که تو قلبم نهفته بود قطره های اشکم آنچنان با سوز ریخته میشدن که دلم به حال خودم سوخت
    گوشیم رو از کیفم در آوردم تا به نگار توضیح بدم چی شده ولی وقتی یه نگاه به ساعت انداختم ۲ شب بود گوشی رو رو تخت رها کردم !
    نمی دونم چرا این اشکایه لعنتی دست از سرم بر نمی داشتن .اون آرش روزهایه اول چی شد ؟ اونکه کلی باهام شوخی می کرد، باهم می خندیدیم
    چرا عاشقش شدم چرا دوسش دارم چرا نمیتونم فراموشش کنم چررررااااا؟
    هر حرفی در موردش به ذهنم میومد اشکام رو بیشتر سرازیر می کرد .یعنی یه نفر دیگه رو دوست داره یعنی یکی دیگه میخواد بشه خانوم این خونه !دستایه مردونشو بگیره لحظه هایه عاشقی و باهاش تجربه کنه
    دستمو جلوی لبم گرفتم تا صدای هق هقم بیرون نره این اولین بزنگاه زندگیم بود توباید باید فراموشش کنی کسی رو که تمام قلبت برای اونه !کسی که احساس نداره غیرت نداره حتی انقد براش مهم نیستم که بهم بگه من تو رو از اون روستا نیاوردم که اینکارارو کنی بزن زیر گوشم !
    نه اگه دوسم داشت جلمو می گرفت ! ولی تشویقم می کنه به اینکار ! جلوی آینه رفتم خط سیاهی همراه اشکام به گونم می ریخت ،
    مه گل قلب ساده و پاکت چی شد ؟چرا نتونستی درست نگهش داری ؟ چرا شکوندی ! چرا عاشق یه مرد بی روح شدی چرا هنوزم عاشقشی ؟ چرااا نمیخوای فراموشش کنی !
    دستمو رو سرم گرفتم نمیخواستم به هیچی فکر کنم ولی مگه می شد ؟ مگه میشد این رویایه عاشقونم رو به باد فراموشی بسپارم .
    این قلب لعنتیم قانع نمیشه این احساسم این دوست داشتن دست از سرم بر نمی داره !با مشت آنچنان به آینه کبوندم که هزار تکه شدو به پایین ریخت ! با شکستن آینه صدای شکستن قلبمو شنیدم .دستم خراش گرفته بود
    یعنی انقد عاشقشی که داری با خودت اینجوری می کنی ؟ مه گل بس کننننن خودتو بزن به بیخیالی ! نه تو عاشقشی باید به دستش بیاری .هزار فکر از ذهنم خطور می کرد .دستمو با دستمال نگه داشتم لباسمو با گریه عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم حوصله ی حمومو نداشتم !یک ریز ذهنو قیافه ی آرش جلو چشمم بود.
    _مه گل ؟
    چشامو باز کردم
    _ بله !
    _من عاشقتم من دوست دارم به من فرصت بده
    آرش وسط یه خیابون خیلی بزرگ با ماشینایه متعدد ایستاده بود وقتی این حرفو شنیدم منم با صدای بلند گفتم
    _منم دوست دارم آرششششش
    یهو یه ماشین با سرعت تمام به آرش بر خورد کرد از خواب پریدم
    نفس نفس می زدم ! یه نگاه به ساعت انداختم ساعت ۸ صبح بود !
    یه نفس عمیق کشیدم خداروشکر خواب بود وای چقد بد بود نکنه اتفاقی قراره واسه آرش بیفته! اصا بیفته به تو چه مگه تو براش مهمی که اون برات مهم باشه زبونتو گاز بگیر مه گل برو یه صدقه بده .عقلو احساسم در تضاد هم بودن .یه صدقه به نیت آر‌ش دادم !
    دوباره حرفایه دیشب آرش یادم میومد دوباره حس بدی بهم منتقل شد .خودم فکر می کردم که چقد پروم اینهمه بهم لطف کرده منو از اون خونه ی شوم آزادم کرد دیگه دلیل نمیشه عاشقم بشه همین که تو این خونه ام از سرم زیاده ولی اینا حرفایه عقلمه دل که حالیش نیست
    به شیشه هایه شکسته ی آینه نگاه کردم خراش دستم می سوخت یه چسب زخم از کیفم پیدا کردم و روش زدم صندلهام رو پوشیدم تا وقتی تو اتاق راه میرم شیشه تو پام فرو نره !تنهایی از پس این شیشه ها بر نمیام به سمت در رفتم با صدای بلند ماهرخ خانوم رو صدا کردم
    _ماهررررخ خانوووووووم
    صدایی نشنیدم،حوصله ی پایین رفتن از پله هارو نداشتم دوباره صدا کردم !
    _مـــــاهرخ خـــــــــانوم؟
    _جانم دخترم !
    _میشه بیاین بالا کارتون دارم
    از پله بالا اومد
    _بیا تو
    _ای واییی چی شده آینه چرا شکسته ؟ یه نگاه کلی بهم انداخت
    _دستت چی شده ؟
    دستمو پشت کمرش گذاشتم و با لبخند مصنوعی گفتم
    _چیزی نشده وقتی داشتم لباسمو عوض میکردم یهو سر خوردم با دست رفتم تو آینه الانم که می بینی خیلی سرحال کنارتم
    _وای دخترم فکر کردم چیشده ! الان میام جمع میکنم تو دست نزنیا دستت می بره
    _چشم
    _بیا پایین صبحانتو بخور! باهم از پله ها پایین می رفتیم اصا حوصله ی حرف زدن باهاشو نداشتم
    _تازه ریحانه خانوم زنگ زد کلی ازت خبر گرفت همش به فکر توعه
    _لطف داره به من! مانیا کجاست خبری ازش نیست ؟
    _صبح تا غروب که کارگاه از اونور میره خونه ی ستاره میگه داداشو مامانش اینا رفتن شمال اونم میره پیشش تا تنها نباشه.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا