کامل شده رمان کلبه تنهایی من | Sajede.m کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sajedeh.m

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
126
امتیاز واکنش
1,003
امتیاز
266
محل سکونت
Shomal
خیره به قدم هایی شدم که هر لحظه از من دور تر می شد .اشکام که عین ابر بهار صورتم رو در بر گرفته بودن،
انقدر با سوز واسه زندگیم و انتخابم گریه می کردم هر کسی تو کافیشاپ بود فقط بهم نگاه می کرد انگار تمام قرار ها و حرف های عاشقونشون شده بود دیدن بدبختی یک دختر ،دختری که زندگی اشرو به پای یه اعتماد پوچ باخته نه تنها زندگیشرو بلکه قلبش رو عشقش رو .....
نمیخواستم باور کنم نه آرش من این ویژگی هارو نداشت ولی اون عکسا چی ...
کیفم رو برداشتم از در کافیشاپ بیرون زدم انقدر حالم خراب بود که اگ ماشین بهم میخورد متوجه نمی شدم
نهههه خداااا بگووو اشتباهه بگووو دروغههههه بگووووو
_هوووی خانوم حواست کجاست دستم
فقط نگاش کردم سرم گیج می رفت قدم هام هر لحظه آروم تر می شد دیگ نمی تونستم رو پام بی ایستم پاهام توانه راه رفتن رو نداشتن ناخوداگاه پخش زمین شدم دستم رو روی سرم گذاشتم موهام کاملا از شال بیرون ریخته بود دست چپم رو روی پیشونیم قرار دادم و به آرومی فشردم انگار تمام دنیا سیاه و تیره به نظر می رسید بند کفش کرمیم باز شده بود بعد از افتادن از پام دور شد
چند نفر دورم جمع شده بودن
_داداش ماشینو بیار ببیرمش دکتر بدووو
_باشه آجی الان میارم
_نمی خوااام من خوبم باید برم
یه خانوم چادری کفشم رو پام کرد و دست هامو گرفت به زحمت بلند شدم بند کیفم رو ،رویه سر شونه ی سمت راستم انداختم
دوباره یاد آرش افتادم دوباره اون اشکای لعنتیییییی با زندگی من چی کار کردی چطور دلت اومد منکه جز مهرو محبت چیزی نثار اون قلب سنگیت نکردم شبیه دیونه ها با خودم حرف میزدم هر چند از این عاشقی یک ماه بیشتر نمی گذشت
_خانوم بیا سوار شو حالتون خوب نیست
من فقط با صدای بلند گریه میکردم
خدایا منو بکش تمومش کن من این زندگی نکبت بارو نمی خوام پس مردم روستا حق داشتن در مورد آرش این فکرو کنن
_خانوم بیااا دیگه
_من نمیییییام دست از سررررم بر دارییین چی از جونم می خواین خدایااا این بود اعتماد من به تووو وقتی گریم بلند شد و صدای هق هقم اون حوالی در بر گرفت راننده آژانسم کنارم ایستاد .
_خانوم چیزی شده ؟اتفاقی افتاده ؟
_نه فقط بریم بررررررررریم
_چشم .زنگ بزنم به آقا آرش ؟
_نههه اسم اون رو دیگه پیش من نیاررر فهمیدی نمیییی خواام چیزی از اووون بشنوم
دستمو گرفت و منو به سمت ماشین برد سرم رو به شیشه ماشین چسبوندم و فقط گریه می کردم راننده هر چند دقیقه ای بر میگشت به من نگاه می کرد
_چیه دیدن بدبختی ی دختر تماشا داره ؟ دیدن به باد رفتن زندگیم تماشا داره. اصلا نمی فهمیدم که الان چطور باید خودم رو کنترل کنم نمی فهمیدمکه راننده تقصیری نداره!!
گریم اوج گرفت من باید همین امروز برم روستا همین الاننن نه نه من باید بمونم باید به آرش بگم من خر نیستم من بازیچت نیستم من اون دختری که فکر می کردی نبودمو نیستتتم.نمی خواستم بپذیرم ولی عکس ها جلو چشمم میومددد اونا که نمی تونه دروغ باشه
وقتی به خونه رسیدیم سریع به اتاقم رفتم بدون توجه به هیچکس اصا نفهمیدم خاله خونه است یا نه.فکر اینکه آرش بازیم داده باشه داغونم میکرد اشکام بی اختیار می ریخت انقدر داغونو له شده بودم که از هیچی نمی ترسیدم .
منتظر آرش بودم ساعت ۷ شده بود ولی از آرش خبری نبود نمی دونم کجاست ؟
نیم ساعت بعد صدای آرش میومد که با گوشیش صحبت می کرد.
صورتم زرد شده بود و چشام قرمز به طرف اتاقش رفتم بدون اینکه در بزنم درو باز کردم آرش حموم بود .رو تخت منتظرش نشستم بلاخره آرش رو به روم قرار گرفت
_مه گلللل واییی چیه این قیافه ؟چت شده مریضی ؟صورتت چرا زرده چمش هات چرا اینجوریه ؟
فقط با گریه نگاهش میکردم صدای گریم به اوج خودش رسید لبام رو تکون میدادم ولی نمیتونستم حرف بزنم نمیتونستم .
_میگم چیشده کی بهت حرفی زده ؟از مدرسه اخراج شدی ! با تووووام خوووووب
تموم قدرتم رو کار گرفتم و شروع به حرف زدن کردم.
_ چرااا؟فقط بگوووو چرا با من این کارو کردی ؟ منو از خانواده ام جدا کردی از دنیای دخترانه ام از کلبه ام از زندگی که تو باغ خلاصه میشد منو آوردی اینجااا که مثل دخترایه دیگه سرم بلا بیاری !مگه من بجز مهرو محبت چی نثارت کردم هااان من تمام دنیام رو تمام شور و شوق دخترانه امو بخاطر بابام کنار گذاشتم من چرا باید تاوان بدم چرا ! چرا همه دست به نابودی من دارن ؟ حالا تو بگو این بود جوابم آررررررررش این بود جوابم؟
.چقد تو پستی !ازت بدددم میاددد
آرش با تعجب بهم خیره شده بود فکر نمی کرد همه چیزو یه روزی بفهم اون منو احمق فرض کرده بود.
_هاااا چرا ساکتیی ؟ من میرم واسه همیشه از کنارت من خوب بودم آررررش تو با من بد کردی ! قلبم رو شکستی حیییف حیییف که تواین دنیا شکستن دل ،پیگرد قانونی نداره وگرنه ازت شکایت میکردم من میرم و حسرتم رو تا ابد تو اون دل سنگیت می ذارم
_چی میگی تو ؟قلب سنگی چیه ؟مه گل این چه حرفیه !!این حرفارو از کجا درآوردی؟
_بسه بسه مظلوم نمایید بی فایده است برات آرزوی خوشبختی نمی کنم چون فک میکنم اگه خوشبخت بشی به عدالت خدا شک کردم...از جام بلند شدم و به طرف در رفتم
سرم داد کشید
_بشــــــــــین ســــــــــر جاااااااااات
_بشینم به دروغات گوش بدم .گوش من از این حرفا پره پُـــــر .فقط اشک میریختمو حرف میزدم
_گفتم بشین سر جااات
نشستم ولی بهش نگاه نکردم
_حالا واسم تعریف کن چیشده ؟چرا این حرفارو میزنی
_تازه میگی چی شده ؟جا خوردی نه فکر نمیکردم گند کاریات رو بشه .
دساش رو با اعصبانیت رو موهاش کشید دندوناشو بهم سابید و گفت :
_بسهههههه تموووومش کن این مزخرفاتووو بگو چی شده ؟کی همچین حرفی زده ؟
ازش ترسیدم
تمام ماجرارو با اشک و گریه تعریف کردم گاهی وقتا انقدر گریم اوج می گرفت آرش از اتاق می زد بیرون و دوباره میومد .
_تمام غصه همین بود حالا من همه چیو میدونم .همه چیو
_مه گل قیافه دختره چه جور بود ؟ یه دختر فشن و دماغ عملی که قد نسبتا کوتاهی داره و هیکل شم نرماله.
_خوب یادته .آفرررین
_تمام این حرفا اون زد ؟
_اره همه رو خودش گفت
_پست فطرت اشغال .
_چیه جا خوردی توقع نداشتی تعریف کنه ؟
_انقدر به من تیکه نپرون مه گل تو هیچی نمی دونی هیچی !انقدر عشق من نسبت به خودت سست بود که ندونسته این حرفو زدی ؟
_آره معلومه باید این حرفو بزنی ! خودتو واسه من خوب نشون نده تمام عکساتونو دیدم .
_عکس ؟ کدوم عکس ؟
_تو شرکت .تو کافی شاپ همون لحظه که داشتی ازش خواستگاری میکردی
_مه گل چی میگی ؟ بخدا اینا همه دروغه
_هه دیگه حنات واسم رنگی نداره آقا آرش
با نف ت نگاهش کردم و از رو تخت بلند شدم پشتم به آرش بود
_مه گل بخدا اون فقط یه همکار ساده بود
اون عاشقم بود نه من
بهم پیشنهاد ازدواج داد ولی من حتی بهش نگاهم نمیکردم ۲ سال تو اداره باهم بودیم یه ۶ ماه آخر شروع کرد به حرفایه عاشقانه و هروز برام اس میداد اون روزیم که رفتیم کافی شاپ ازم ناامید شده بود بهم گفت در مورد خواستگار جدیدم میخوام ازت راهنمایی بگیرم منم باهاش رفتم کافی شاپ .حلقه ی نشونش رو در آوردو داد دستم که ببینم قشنگه یانه منم گرفتم و بالبخند بهش گفتم مبارکه و دوباره بهش دادم بخدا تمام ماجرا همین بود مه گل .
_چه جوری باور کنم که راس میگی ؟
_باهم فردا میریم اداره میخوای از تمام همکارام بپرس .یه خورده خیالم راحت شده بود اگه اشتباه می کردم از خودم بدم میومد که به آرش شک کردم از خودم متنفر میشدم
_شماره ی اون دخترو بده !زود
شماره رو بهش دادم هرچی زنگ میزد خاموش بود .
_مه گل یعنی من انقدر بد بودم که با حرف یه غریبه به من اون حرفارو زدی ؟ یعنی من انقدر پست و نامرد بودم ...شایدم عشقم رو بهت ثابت نکردم هرچند یک ماه زمان کمیه
سرم رو پایین انداختم فقط سکوت اون لحظه آرش رو آروم می کرد اشکام بی صدا گونه هامو نوازش می دادن .
_میدونی مه گل خودم حتما تو عشقم کم گذاشتم که در مورد همچین فکری کردی .
_آرش
_چیزی نگو !میخوام فکر کنم میخوام تنها باشم ،برو بیرون
از اتاق بیرون زدم به اتاقم رفتم هر چه توان داشتم گریه کردم انقدر شرمگین بودم که حتی فکر نمیکردم شاید آرش درووغ میگه بهم .
من اشتباه کردم یه اشتباه بزرگ توقع نداشتم آرش ساده منو ببخشه دوباره به جانمازم پناه اوردم انقدر گریه کردم تا اینکه همونجا با چادر خوابم برد .
صبح که بیدار شدم چشام خیلی پوف کرده بود
جانمازمو جمع کردم
به آشپرخونه رفتم تا یه لیوان آب بخورم
آرش تو آشپزخونه نشسته بود و سرش رو میون دستاش گرفته بود
_س...لام ..
روشو به سمت من کرد
_سلام .ماهرخ خانوم واسه هردومون چایی ریخت و از آشپزخونه بیرون رفت
_لباست رو بپوش تو ماشین منتظرتم !
سویچو از رو میز برداشت قدم هاش رو به سمت حیاط خیلی قاطع برداشت نخواستم منتظرم بمونه یه جرعه چایی خوردمو مانتو زرشکیمو که بلند بود پوشیدم و یه ساپورت مشکی و کفش مشکی به پا کردم میخواستم به خودم برسم تا همکارایه آرش نگن اینه کسی که دوسش داره .
به سمت آینه رفتم کمی کرم پودر و یه رژ گونه طلایی و یه رژ لب قهوه ای مات به لبم زدم
حالو حوصله ی درست حسابی نداشتم ولی دوست داشتم کنار آرش بدرخشم . هرچند درخشندگی سرشار از شرمندگی و بچگی بود
شال مشکیم رو سر انداختم .به سمت ماشین آرش قدم برداشتم آرش مشغول بازی با گوشیش بود سوار ماشین شدم بوی ادکلن آرش تمام فضایه ماشینو در بر گرفته بود یه نگاهی بهم کرد و بعد حرکت کرد.
الان باید کلی قربون صدقه ام می رفت ولی کو اصلا نگاهم نمیکرد چه برسه به حرفایه عاشقونه .
_موهات رو بزار تو
خوشحال شدم نسبت بهم بی تفاوت نبود یه دستی به موهام کشیدم آرش کنار شرکت ایستاد باهم از ماشین پیاده شدیم و سویچ رو به نگهبان داد تا ماشینو به پارکینگ ببره.
کنار آسانسور ایستاد دوباره یه نیم نگاهی بهم کرد ولی چیزی نگفت منم سرم پایین بود وارد آسانسور شدیم .
انگار یه چیزی میخواست بهم بگه ولی جلو خودش رو میگرفت بهش خیره شدم دلم میخواست شرمندگیرو از چشام بفهمه ولی اصا نگام نمیکرد .آسانسور ایستاد پشت سر آرش قدم بر می داشتم ، آرش کنار در ایستاد و کارتش رو وارد کرد یه صدایه ملایمی فضارو در بر گرفت به سمت سالن اصلی رفتیم تمام کارمندها ایستادن آرش یه نگاه کلی به همه کردو دستم رو گرفت وبا لبخند که کاملا معلوم بود مصنوعیه منو به اتاقش دعوت کرد صدای پچ و پچ دخترا بلند شده بود آرش برگشت رو به اونا با جدیت کامل و آمیخته از اخم گفت :
_به کارتون برسین
دوباره قدم هاش رو به سمت جلو برداشت وارد اتاقش شدیم یه اتاق خیلی بزرگ که یه میز چند نفر دقیقا وسط اتاق قرار داشت و کلی گل های رز روی میز نظر منو به خودش جلب کرد مبهوت گل هاشدم .
_بشین
روی یکی از صندلی های نزدیک آرش نشستم .گوشی تلفن رو برداشت
_به آقای رضایی و سر مـسـ*ـت بگین تشریف بیارن به اتاقم .
بعد از چند دقیقه ی وارد اتاق شدن یکی از اون کارمندا خونه ی آقای آذین دیده بودم با دیدنش تمام روزای سختم از جلو چشمم رد شد و یکی دیگه یه آقای حدودا۳۵ ساله بود و خیلی باکلاسو خوش استیل
_خوب بفرمایید بنشینین .
هردو نشستن .خوب میریم سر اصل مطلب خانوم پاشایی رو یادتونه
هردو باهم گفتن بله
من عاشقش بودم ؟
_اون آقا ۳۵ ساله گفت :نه آقا شما که ازمتنفر بودین اون خودشو هی به شما میچسبوند ! اتفاقی افتاده ؟
_تو این اداره خطایی از من سر زده با همکارایه خانومم
_آقا شاید از ما خطایی سر زده باشه ولی از شما نه ! آقا این سوالا برای چیه ؟
_شما فقط جواب بده میخوام همه چی روشن.
_واسه چی من خانوم پاشایرو اخراج کردم ؟
یکی دیگ از اونا گفت: چون هی مزاحمت براتون ایجاد میکردو به همه میگفت شما نامزدشین
_راستی یه چند روز پیش اداره اومدن و از شما سوال می کردن و وقتی گفتم نامزد کردین قیافشون خیلی در هم شد .
_بله کاملا معلومه داشت زندگیم رو سیاه می کرد پس تازه فهمید که این کارو کرده؟
_چیزی شده آقای فرجام ؟
_نه چیزی نیست ، این خانوم از شما سوال داره
_مه گل هر چی در موردم فکر کردی بپرس ! بپرس اون حرفایی که زده حقیقت داره یا نه ؟
سکوت کردمو چیزی نگفتم .
_میگم بپرس مگه بهم شک نداری مگه تو دوراهیی قرار نداری خوب بپرس از آقایون، حرفام دروغه یا نه !داشتم جلو همکاراش خوردم میکرد
_بسه آرش ،آره من اشتباه کردم
با اشک از اتاقش بیرون رفتم نگاه همه به سمتم بود نمی خواستم کسی حال خرابم رو اشکامو ببینه !قدم هامو استوار و محکم کردم به سمت آسانسور گام برداشتم.
آرش پشت سرم قدم برداشت ولی در آسانسور بسته شد وقتی از آسانسور پیاده شدم به سمت خیابون قدم برداشتم آرش بعد از چند دقیقه خودش رو بهم رسوند ودستم رو گرفت منو به سمت پارکینک با خودش هم قدم کرد
سوار ماشین شدیم
_چرا قهر می کنی مگه نمیخواستی بفهمی ؟
_تو منو باز خواست میکنی !اگه توام بودی شک میکردی
_فقط خواستم حقیقت رو بفهمی نه اینکه باز خواستت کنم
_باشه بریم خونه میخوام برم روستا
تو نگاهش تعجب و نگرانی موج می زد
_روستا واسه چی ؟
_به مامانو بابام سر بزنم
_نخیر میشینی پای درسات اون سیمکارتتم عوض کن از داشبورد یه سیمکارت درآورد و گوشیم رو از کیفم گرفت سیمکارت گوشیم رو شکست و سیمکارته جدیدو وارد گوشیم کرد .
_فقط چند ماه دیگه تا کنکور مونده بشین بخون !تنبلی رو بذار کنار مه گل
_من تنبل نیستم .درسمم میخونم من می خوام برم روستا
_باشه میریم آخر هفته.
باهم به خونه رفتیم بعد از یک ساعت آرش وارد اتاقم شد و باهام ریاضی کار کرد حدودا ۵۰ تا تست ریاضی رو کار کردیم خیلی سرد برخورد می کرد .
خیلی گشنم بود طبق معمول خاله جون پیش خواهرش خاله سلما رفته بود فکر کنم باز عمل داشت
متوجه شدم که آرش به یه رستوران زنگ زده
خیالم جمع شد که یه ناهار خوب باهم می خوریم
وقتی آیفون خونه به صدا در اومد آرش به سمت حیاط قدم برداشت .از رفتاراش خوشم میومد اصلا جوری رفتار نمی کرد که تو چشم باشه یا ثروتش رو به رخ بکشه آرش خودش تا دم در رفت و غذارو از پیک گرفت نه مثل کسایه دیگه تا دم در اتاق نشیمن مرد بیچاره باید بیاد
غذا به دست به سمت آشپزخونه رفت
دنبالش نرفتم منتظر بودم تا خودش صدام کنه .
حدودا یه ربع گذشت تا اینکه با صدایه آروم گفت :
_نهارت رومیزه برو بخوره
و بعد به سمت اتاقش قدم برداشت از این رفتارش خیلی ناراحت شدم ولی حقم بود
دلم نمیکشید غذا رو تنهایی بخورم بشقابم رو گرفتم و به سمت اتاق آرش قدم برداشتم بدوت اینکه در بزنم وارد اتاق شدم آرش نیم نگاهی بهم انداخت و بعد مشغول خوندن کتاب شد
روی صندلی دقیقا رو به روش نشستم !سرش پایین بود و توجهی بهم نداشت
_ماهرخ خانوم کجاست ؟
_با مامان رفته خونه خاله
یه قاشق برنج برداشتم و به لبم نزدیک کردم
_خوردی غذاتو ؟
یه لبخند سردی بهم نشون داد
_منتظرم نموندی ؟؟
چیزی نگفت
_اشکالی نداره حتما خیلی گشنه ات بوده دیگه
بی توجه به من مشغول خوندن کتاب شد
قاشو چنگالم رو در بشقابم انداختم
_خوب آرش بسه دیگه ببخشید من اشتباه کردم .وقتی این رفتارو بهم نشون میدی دلم می شکنه !هر چند منم دلت رو شکوندم منم ناراحتت کردم ولی بخدا اگه توام جایه من بودی ،فکرایه منفی و شک میومد سراغت
_مهم نیست
_آرش یا با من حرف نزن یا اینجوری رفتار نکن عزیزم سرش تو کتاب بود
_آرررررش جااانم عزیز دلم .بخشیدی ؟
سرش پایین بود اصلا بهم نگاه نمیکرد
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم،دستم رو برای اولین بار دور گردنش حلقه کردم
_آرشم من واقعا معذرت می خوام و متاسفم .
بازم بی تفاوت بود .چقد ناز می کنه این پسررر،دستم تا جایی که تونستم محکم فشار دادم
_باشه بابا خفم کردی مه گل
دستم رو برداشتم و به انگشت سبابه ام رو به لبم نزدیک کردم و یه بـ..وسـ..ـه به انگشتم زدم و بعد انگشت رو روی پیشونی آرش گذاشتم
_ای من فدایه آرش کینه ایم بشم .خوب زودتر می گفتی
_ خانوم اگه هر کسه دیگه ای بود انقد ساده نمی بخشید حیف که نمی تونم جوری رفتار کنم که باب میلم نیست نمی دونم چرا انقد دوست دارم اه
کتاب رو روی تخت پرت کرد
_خوب دیگه ما اینیم عزیزم
یه لبخند که از سر عشق بود رو لبایه زیباش تداعی شد
_شام امشب بامن .می خوام برای اولین بار دست پخت عشقت رو بخوری فقط باید بگم دستات رو قشنگ بشور چون انگشتاتم ممکنه درسته قورت بدی
 
  • پیشنهادات
  • Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _نخیرم لازم نکرده .بشین درست رو بخون
    _آرششش ؟؟میشه این درس رو یه امشب ول کنی .همش می زنی تو ذوق آدم
    خودمو کمی لوس کردم و سرمو پایین انداختم
    _خوب حالا قهر نکن فنچولک
    _خوبه من بهت بگم گنده وک ؟؟
    با حرفم زد زیر خنده خودمم خندم گرفته بود ! بعد از جمع کردن میز صبحانه با آرش دوتایی به حیاط رفتیم
    دستام رو تو دست گرمش قرار داد و باهم رو لبه ی حوض ایستادیم
    _مه گل بهم قول بده همیشه کنارمی بهم قول بده خانومه خودمی، قول بده دیگه به خاطر حرف یه احمق بهم شک نمی کنی
    سرم رو پایین انداختم شرمنده بودم دستام رو مانند پر نوازش کرد و با نگاهش بهم عشق و دوست داشتن رو تزریق کرد .
    _چی شد ؟قول نمی دی ؟
    با لبخندی که همراه با بغض بود گفتم
    _قول میدم
    _از ایکنه توام دوسم داری باید سجده ی شکر به جا بیارم امیدوارم دیگه کسی این عشق رو خدشه دار نکنه
    _بازم ببخشید بابت حرفایی که بهت زدم
    _گذشته ها گذشته عزیزم ...بیا چشم هامون رو و ببندیم فک کن تو کلبتیم دو نفره داریم چایی میخوریم
    چشمم رو بستم و دقیقا این صحنه رو جلو چشمام تصور کردم
    _ توبهم میگی آرش میتونم کنیزیت رو بکنم ؟
    با تعجب بهش نگاه کردم
    _وااا پرووو به من چه کنیزیت رو بکنم
    _خوب باشه میگی آرش می تونم خانوم بو گندو خونه ی تو بشم
    _آرشششش ؟ به من میگی بوگندو ،دلت میاد؟
    _نه عشقم دلم نمیاد .خوب پس میگی آرش !آیا منو به عنوان کـــــُزت خودت قبول می کنی، منم با غرور بگم باید فکر کنم
    _می خوای فکر کنی ؟ کـــُزتت بشم دیگه ؟
    _خوب آره مگه چشه .میدونی چقد از این دخترا دوست دارن کــــنیز خونه ی من بشن
    _منو با اون ها مقایسه می کنی ؟
    _نه خوب تو کُـــــزت میشی دیگه خیلی فرقه .
    با تموم قدرت هولش دادم تو حوض
    _خوب دلم خنک با این برگایه که روآب ریخته بازی کن
    خوبه حوض زیاد عمق نداشت وگرنه این کارو نمی کردم خنده ام گرفته بود
    _مه گل .نامرررررد چه جوری دلت آومد ؟
    با کمی تعلل از آب بیرون اومد دستی به سرو ،روش کشید و دوان دوان به سمتم قدم برداشت منم با تموم قدرت میدویدم دور درخت ها می چرخیدم تا دستش بهم نرسه
    _من اگه تورو نگیرم آرش نیستم حالا ببین.
    _به جای اینکه منم منم کنی برو لباستو عوض کن سرما می خوری دلم نمی خواد واسه شام امشب فس فس کنی
    آرش دستش رو دور کمرم حلقه کرد.. اصلا حواسم بهش نبود نمی دونم چه جوری منو تو دام خودش انداخت .
    _دیدی گرفتمت ؟حالا باهات چی کار کنم خانوم بی رحم؟
    _حالا همچین میگه خانوم بی رحم انگار هولش دادم تو استخر ۲۰ متری
    _بلاخره .بگو ببینم چی کارت کنم حالا ؟
    _خوب چرا بهم گفتی کزت ؟
    _چون کزتمی ....بگو هستم
    _نیستم
    _میگم بگو هستم وگرنه گازت می گیرم .
    _نیســــــــــتم .. صدای جیغم بلند شد لپمو گاز نگیر جاش می موووونه .آرششششش نکن
    غلط کرم اصا کنیزتم
    _خوب حالا شد جاشم می مونه آبروتم میره
    _منم میگم اقا هاپوعه گاز گرفته
    _توله... عمته
    _عمه ندارم دلت بسوزه .به گونم خیره شد
    _اخ مه گل جاش مونده ؟
    _واقعـــــا؟؟ آرش دیدی چی کار کردی .
    _عزیزم ببخشید یه خورده کرم پودر بزنی حله
    _نمی خواااام .از دست دیونه بازی های تو .
    _عشقم سر به سر تو نزارم سر به سر کی بزارم آخه
    _سر به سر عمت .بیا برو تو سرما میخوری
    _باشه بریم عمم رو ول نمی کنی بزار بهش ایمیل بزنم بگم
    وقتی وارد خونه شدیم آرش به سمت اتاقش رفت منم به سمت اشپزخونه
    فسنجون و مرغ شمالی درست کنم خوبه بلههه چی از این بهتر
    تمام کابینت هارو نگاه کردم و وسایل مورد نیاز رو یکی یکی کنار خودم قرار دادم اول فسنجون رو بار گذاشتم مرغم گذاشتم تا آبپز بشه یه اهنگ ملایمم گذاشته بودم به فضایه آروم اشپز خونه جون می بخشید.
    ساعت حدودا هفت شده بود و غذاهایه من در حال پخت .
    دلم می خواست یه میز خیلی رمانتیک و شیک درست کنم
    به طرف اتاق پذیرایی رفتم گل های رزیی که روی میز عسلی قرار داشت ۲ شاخه اشو از گلدون بزرگ کریستالی جدا کردم
    گل های سرخ رنگ رو به بینیم نزدیک کردم چه بوی خوبی داشت معلومه که دیروز آرش خریده و هنوز طراوت و زیبایش رو داره یه گلدون شیشه ای که دور تا دورش سنگ کاری شده بود برداشتم و گل رز قرمز رنگو در گلدون قرار دادم
    حالا نوبت شمع ها بود .شمع هارو در جا شمعی طلاییه برنجی قراردادم .و چند تا شمع با سایز کوچیک دور میز چیدم ساعت ۸ و نیم شب بود که آرش از اتاقش بیرون اومد .
    _به به چه بوی غذایی میاد
    با تموم قدرت یه نفس عمیق کشید
    _میبینم که واقعااا بلدی غذا درست کنی !احسنت
    _پس چی فکر کردی !دست کم گرفتی مارو
    _کیه که شمارو دست کم بگیره بانوووو
    به سمت آشپزخونه قدم برداشت
    با صدایه فریاد مانندی گفتم
    _نرووووو تو اشپزخونه
    _واااا ترسیدم دختر !مگه سر ادمیزاده اون توووعه
    با افتخار روم رو ازش برگردوندم
    _نخیرررم بعد متوجه میشی .راستی مانیا نمیاد؟
    _نه اونم رفته پیش مامان اینا
    _اوااا به ماهم می گفتن ،ماهم می رفتیم خوب
    _بهم گفت ولی بهت نگقتم
    با قیافه ای حق به جانب به سمتش قدم برداشتم ..منو نگاه می کنه ریز می خنده
    _نخند پرو جاااان .چراااااا نگفتی ؟
    ل*ب*هاش رو بهم چسبوند و روی مبل نشست پاهاشم مهندسی رو پاش قرار .
    _آخه فکر می کردم دوتایی بیشتر خوش میگذره !
    یه لبخند از سر شوق رو لبام سبز شده یه بشکن زدمو گفتم
    _صدرصد همینطوره .
    _نمی خوای بهمون شام بدی ؟امشب بر خلاف شب های دیگه زود گشنم شده حالا نمی دونم راهمون به بیمارستان میکشه یا ...کمی مکث کرد با خنده گفت دسشویی ...
    _اوخیییی .صدرصد به بیمارستان ختم میشه چون ۴ انگشتات رو تا بند اخرش قورت میدی ...
    _چه تحویلم میگیره خودش رو ؟!ببینیم و تعریف کنیم .از از کنارش با قر دخترانه ای گذشتم
    _الان نمیایااا هر وقت صدات کردم تشریف بیار آقایه خونه .
    _نخـــــیر ،تا از گشنگی نکشتیمون دست بردار نیستی
    یه پوز خندی زدمو به سمت اشپزخونه قدم برداشتم
    غذاهارو کشیدم و هر کدوم رو سر میز قرار دادم سالادم کنار میز گذاشتم
    شمع های طلایی رو روشن کردم
    برق آشپزخونه رو خاموش کردم به جز یه لامپ که نور کمی داشت !یه نگاه کلی به میز انداختم تا ببینم همه چی سر جاشه و مرتبه .
    بلههههه همه چی عالی فقط چون میز ۱۲ نفره است یه گوششو تزیین کردم
    _آقا آرش تشریف مبارکتون رو بیارین
    از این لفظم خنده ام گرفته بود
    آرش پشت در اشپزخونه قرار گرفت یه نگاه کلی به میز انداخت و بعد به چشمام خیره شد
    _ای من فدایه تو بشم خانوومم ببین چه کرده
    _قابل شمارو نداره عزیزم
    با هردو دستم به سمت میز اشاره کردم و با لبخند، سری تکون دادم
    _ بزنم به تخته ،سلیقه ازت فوران میکنه ماشالا
    رو صندلی که آماده کرده بودم نشست منم روبه روش نشستم
    _تو خونه ی خودمونم همین بودم عاشق تزیین خونه ،عاشق گل ارایی ،میوه ارایی کلا باید بگم که از هر انگشتم یه هنر میریزه
    ظرف برنجو رو به روش گرفتم اونم مشغول کشیدن شد
    _بر معنکرش لعنت
    برای منم برنج کشید
    _راستی آرش خونه چی شد؟کارایه اداریش انجام نشد ؟
    درحالی که فسنجون برای خودش می ریخت و قاشقش رو از برنجو فسنجون پر می کرد رو به من کرد و گفت :
    _نه عزیزم فعلا کار های اداریش مونده!حالا گفتن که قراره تا ۳.۴ ماه دیگه درس بشه خدا می دونه کی کلنگشو می زنن
    _ایشالا که زودتر درست میشه .
    _امیدوارم ....نه می بینم که دست پختت حرف نداره خانوم خونم
    _قربونت برم ..دست پرورده ی مامان گلمم دیگه
    _بلهههههه دقیقا همینطوره
    _ولی خیلی میزو قشنگ چیدی !عینهو این فیلم ها عاشقونه شده
    _خوب دیگه به من میگن مه گل الکی نیست پسوند گل رومه هاااا
    _بله بله .چقد خودش رو تحویل میگیره وقتی کردی ماهم تحویل بگیر
    با لبخندی که همراه با طعنه بود گفتم :
    _سفارشت ندادم که حالا بخوام تحویلت بگیرم عزیزم
    با حرفم زد زیر خنده
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _جواب هارو آماده داری از قبل ؟
    _نه خیرم .یهو به ذهنم می رسه
    _به به عجب ذهن فعالی !
    شونه ای بالا انداختم و با چشم هام حرفش رو تایید کردم .لحظه های خوب عاشقیمون هرلحظه پر رنگ تر می شدبعد از جمع کردن میز به کنار آرش رفتم .
    تو نشیمن محو تماشای فیلم بود باز از این فیلمای بی سرو ته گذاشته
    چه با دقتم نگاه می کنه .
    _آرش جونم
    بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:
    _جانم
    روبه روش ایستادم و دستام رو تو هم گره کردم حواسش بهم پرت شد .
    _عزیزم دارم فیلم میبینم
    _آرش میای بریم یه دور بزنیم هوام که عاللللیه،خیلی پیاده روی می چسبه
    _مه گل بزار فیلم تموم بشه ،چشم
    یه نگاهی به تلوزیون انداختم
    _کی تموم میشه ؟
    _ یکی دو ساعت دیگه
    یه پوفی کردمو ،واقعا که آقا ارش فیلم از من مهم تره ؟؟تو دل خودم حرص می خوردم
    _باشه،شبت بخیر
    به سمت پله ی اتاقم قدم برداشتم
    _کجاا؟
    بدون اینکه نگاهی بهش بندازم پامو رو اولین پله گذاشتم
    _میرم که بخوابم
    منتظر بودم که آرش تلوزیونو خاموش کنه و منتمو بکشه تا باهم بریم بیرون .
    _باشه شبت بخیر
    از رفتارش تعجب کردم ، دلم نمی خواست همچین جوابی ازش بشنوم ولی کاریم نمی تونستم انجام بدم از شدت غضبی که تو رگام جربان داشت دستام رو مشت کردم وانگشتارو محکم در هم فرو می بردم .مارو بگو دلمون به کی خوشه
    وقتی به اتاقم رسیدم کامپیوترو روشن کردم اهنگ حس عمیق شهاب مظفریو انتخاب کردم و با صدای بلند مشغول گوش دادن به این آهنگ شدم جلوی آینه نشستم تو دلم آشوب بود نه تستام اونجور که برنامه ریزی کرده بودم پیش می رفت نه آرش به حرفم اهمیت میداد حدودا یه ربع گذشت که آرش پشت در اتاقم قرار گرفت
    _مه گل .
    صدای موزیک رو کم کردم و به سمت در قدم برداشتم چه عجب اقا موٌدب شده بود سرش رو ننداخت پایین و داخل نیومد درو باز کردم .
    _بیا بریم دور بزنیم
    _نه مرسی می خوام بخوابم
    _مه گل لج نکن بیا .پایین منتظرتم یه لباس گرم بپوش چون قراره پیاده بریم
    تو دلم خیلی خوشحال بودم ولی ظاهرم رو خوشحال نشون نمی دادم سرم رو تکون دادم و به قدم هایی که به سمت پله بر می داشت خیره بودم
    یه کت آبی و پیراهن مشکی به همراه یه شلوار لی مشکی به تن داشت دلم براش غنج می رفت
    چه خوبه که امشب باهم ست کنیم
    موهامو فرق گرفتم یه رژ لب قرمز اتیشی به لبم زدم خواستم کمی متفاوت باشم بلاخره قراره امشب اولین پیاده روی عاشقانمونه باهم داشته باشیم .
    مانتو آبیم رو که تقریبا همون رنگی بود که آرش به تن داشت به تن کردم چون مانتوم بلند بود یه ساپورت مشکی به همراه یه کتونی مشکی ، با رگ های آبی به پا کردم .
    شال مشکیم رو روی موهایه بلوند لختم انداختم.گوشیمم گذاشتم رو شارژ از اتاق بیرون زدم .
    آرش رو پله ها نشسته بود
    _شبیه لشکر شکست خورده هاا ، اینجا چرا نشسته ؟
    وقتی صدای قدم هامو شنید .ایستاد و به سمتم برگشت منم دیگه بهش رسیده بودم یه نگاه کلی بهم انداخت نگاهش رو لبم ثابت شده بود متوجه شدم رژم خیلی پررنگه .نگاش رو به چشام انداخت
    _بریم مه گل ؟
    یه نفس عمیق کشیدم، خوب خداروشکر چیزی بهم نگفت
    _بله بریم
    وقتی از در حیاط بیرون زدیم دستام رو تو دست گرم مردونش گرفت ،حس خوبی داشتم .احساس تملک عجیبی نسبت به آرش می کردم آرش هم این حس رو نسبت به من داشت از رفتاراش از نگاهاش ، حتی از لحن صداش فهمیدم اونم مثل من تا ابد پایبنده این عشقه
    روی لبه ی جوب راه می رفتم آرش محکم دستم رو نگه داشت، تا نیفتم از حرکاتش خندم گرفته بود.
    _مه گل این دیونه بازیا چیه ؟بیا پایین
    _خیلی حس خوبیه .مخصوصا اگه چشمات رو ببندی و راه بری !
    _این دختره کاملا دیونه شده .تازه می خواد چشماشم ببنده بیا پایین ببینم
    _اقای ترسو نترس ،بادمجون بم آفت نداره.
    از لب جوب پایین اومدم
    _اگه شانس ماست ،که آفت داره.
    از حرفش خندم گرفت
    آرش یه سوال بپرسم؟
    صورتشو رو به روی روی صورتم قرار داد و با لحن دوست داشتنیی گفت :
    _بپرس عزیز دلم .
    در جوابش لبخندی سرسار از عشق بروی لبام نمایان کردم
    _آرش چیشد که عاشقم شدی ؟
    شونه ای بالا انداخت و در حالی که عطر پاییزی هوارا استشمام میکرد ادامه داد
    _هیچی بابا خر شدم
    با آرنج محکم به شکمش کبوندم
    _وااااا خیلی بدی .دستت درد نکنه
    _شوخی کردم عزیزم.راستش نمی دونم این سوالی که ذهن خودمم درگیر کرده
    راستش برام با بقیه فرق داشتی همیشه وقتی بهت نگاه مینداختم حس خوبی بهم منتقل میشد انگار چشمات جادوی خاصی داشت،وقتی باهات حرف می زدم احساس خستگی نمی کردم !تو دختری بودی که پاک بودنت برام اثبات شده بود ولی غرورم نمی ذاشت .
    برای اولین باری که فهمیدم می تونم عاشقت باشم شبی بود که با اشکان می رقصیدی .حس تلخ حسادت تو قلبم جریان گرفت منی که چیزی برام مهم نبود از درون با دیدنت آتیش می گرفتم بعد اونم، جوری وانمود کردم که انگار اصلا برام مهم نیست و تازه تشویقتم کردم به اینکار .اون شب تا خوده صبح نخوابیدم همش به خودم میگفتم لعنت به تو آرش که کاری نکردی و اون عاشق یکی دیگه شده ...........
    _البته مه گل اگه هر کسه دیگه ای بود در موردت بد فکر می کرد ولی چون بهت اعتماد داشتم و می دونستم از روی خامی کسیرو انتخاب نمی کنی ، نه بهت بد بین شدم نه بی اعتماد .
    انقدر غرورم برام ارزش داشت که حتی بعد از به دست آوردن امار اشکان نمی تونستم بهت ابراز عشق کنم تا اینکه سولینا کمکم کرد تا مثل یه عاشق بهت بگم دوست دارم .
    با جون دل به حرفاش گوش می سپردم خیلی خوشحال بودم که انقدر دوسم داشت و براش مهم بودم
    _ و این بود قصه ی عاشقی ماااا
    با لبخندی که سرتاسر عشق بود نگاهش کردم
    _این عشق قابل ستودنه ،عشق مغرور من
    دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و با لحنی که سرشار از مهربونی بود بهم گفت
    _تا وقتی که من زنده ام ،تا وقتی که ضربان قلبم می زنه ،تا وقتی که خون در رگ هام جریان داره عاشقت میمونم حتی اگه مال کسه دیگه ای شی حتی اگه خودت بریو ازم دل بکنی !اینو مطمن باش اگه هر جای این کره ی خاکی باشی ، یه نفر تو تهران قلبش برای تو می زنه
    با شنیدن حرفش اشک شوق تو چش هام جمع شد .نمی دونستم در جواب این همه عشق چی باید گفت !
    _توام بدون اگه هرجایه دنیا بری این قلب من تا ابد فقط و فقط برای تو میزنه .اگه خدایی نکرده ازهم دور شیم قلبم جز تو عاشق کسی نمیشه و نخواهد شد
    _ فدات بشم خانوم خودم
    من رو کمی به خودش نزدیک تر کرد و حلقه ی دستتانشم کمی فشرده تر
    _خدا نکنه دیونه
    _مگه میزارم کسی تورو از من بگیره ؟تو مال خودمی
    _فدایه تو عزیز دلم .یه کافی شاپ دیدم
    _آرش بریم یه قهوه بخوریم باهم
    یه نگاهی به کافی شاپ انداخت و با روی گشاده بهم نگاه کرد
    _بریم عزیزم
    دست در دست هم به سمت کافی شاپ قدم برداشتیم
    وارد کافی شاپ شدیم یاده کلبه ی خودم افتادم وای چقد قشنگ بود
    دکوراسیونش دقیقا نمایه کلبه رو داشت، انگار توی کلبه وسط جنگل نشستیم
    _چه خوشگله یاد کلبه ام افتادم
    _آره چند باری اومدم اینجا
    گارسون سفارش رو از آرش گرفت و رفت دقیقا روبه روی صندلی آرش، حدودا دو متر جلو تر ۳تا پسر نشسته بودن و هی به من نگاه می کردن و ریز می خندیدن منم اصلا نگاهشون نکردم
    آرش باهام صحبت می کرد
    دستشون رو بالا اوردن و بهم اشارهکردن
    معلوم بود از اون پسرایه ....... بودن
    آرش متوجه ی عوض شدن حال من شد
    _چیه مه گل ؟
    _هیچی عزیزم خوبم
    در همین حین که دستاشون بالا بود و به من اشاره می کردن آرش نگاهی به به جلو انداخت.
    قلبم وایستاد آرش متوجه ی اشاره هاشون شد
    الان که یه دعوایه مفصل اتفاق بیفته
    _آرش تورو خدا بیا بریم.بی خیالشون
    آرش بی تفاوت به من از جاش بلند شد و گام هاش رو به سمت میز اون ۳ پسر برداشت !منم از جام بلند شدم تو چهرم تشویشو دلهره موج می زد
    _مشکلی پیش اومده ؟
    _مشکل خوده شمایی دادا که دختر مردم رو نصف شب میاری کافی شاپ .
    آرش یه پوز خندی زد و یقه ی لباس اون پسرو با دوتا دستاش تو دستش گرفت و بلندش کرد یه چرخی زد
    _وقتی چیزی نمی دونی ،غلط می کنی اظهار نظر می کنی .
    اون دوتا از پسرام از جاشون بلند شدم وای خدای من بلایی سرش نیارن، منم که کاری از دستم بر نمیاد
    اولین مشتو یکی از اون پسرا تو شکم آرش خوابوند آرش انگشت هاش رو تو هم جمع کرد و با قدرت به گونه ی همون پسر خوابوند
    گارسون ها به طرفشون دویدن آرش رو جدا کردن .من فقط نظاره گر بودم و کاری از دستم بر نمیومد
    _مگه خودتون ناموس ندارین
    _ببین کی از ناموس حرف می زنه !این که ناموس مردمه، بلندش کردی آوردی کافیشاپ
    آرش دوباره با عصبانیت به طرفشون گام برداشت
    چه غلطی کردم گفتم بریم کافشاپا .
    خداروشکر گارسون جلوش رو گرفت آروم به کنارش رفتم
    _ببین خر پول تهرونی مرده شی، شنبه همین هفته ساعت ۳ ظهر باش ........ حالا هرری
    _آرش تو رو جون من چیزی نگو بیا بریم
    _ پس چی فکر کردی؟؟ میام ،تا اون ریشتو از ته نزنم دست بردار نیستم
    از جاش بلند شد
    منم دست آرش رو به سمت خودم کشیدم و بلاخره راضی شد از کافیشاپ بیرون بیاد .
    نمی تونستم باهاش صحبت کنم چون اعصابش فوق الاده خورد بود و ممکنه هر واکنشی نشون بده تو راه برگشت بودیم هنوز هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشده بود آرش یهو متوقف شد وقتی برگشتم به عقب کنار یه بستنی فروشی ایستاد ویه بستنی قیفی گرفت
    _بیا مه گل دیگم حق نداری این رژو بزنی به لبهات
    حقم داشت..بستنی رو از دستش گرفتم و با لبخند بهش گفتم :
    _خودت نمیخوری ؟
    باید آرومش می کردم
    _نه نوش جون
    _باید بخوری وگرنه منم نمیخورم
    _نمیخورم مه گل لوس نشو بخور
    رو به روش ایستادم بستنی رو به لبش نزدیک کردم
    _فقط یه گاز
    _مه گللللل تو خیابون زشته
    _اصلام زشت نیست بخور
    آرش یه گاز خیلی کوچولو به بستنی زد با لبخند از جلو راهش کنار رفتم مشغول خوردن بستنی شدم شاید اگه امشب اون رژو نمی زدم این مشکلات پیش نمیومد .
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    وقتی به خونه رسیدیم مانیاو خاله جون در نشیمن نشسته بودن و باهم گپ می زدن.
    _به به این دوتا پرستو عاشق رو ببین
    _سلام خاله جونم
    _سلام عزیزم
    _سلام مادر گرااام ،احوال شما چطوره ؟
    _ خوبم پسر گلم
    بعد از سلامو احوال پرسی با مانیا کنارشون نشستیم،
    _خوب مامان چطور بود ؟
    _عالی بود کاش شماهم میومدین .
    _فک کنم اینجا بهمون بیشتر خوش گذشت مه گل با دست پخت خودش برام غذا درست کرد اونم چه غذایی ...!
    _ای جانم افرین الحق که عروس خودمی
    سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم ولی از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم .
    مانیا از روی صندلیش بلند شد
    _من برم بخوابم شب همتون بخیر
    منم از جام بلند شدم
    _منم برم بخواااابم، شبتون آروم
    _شبتون بخیر دخترایه گل من
    آرش یه نگاه به من و بعد مانیا انداخت
    _خوب بخوابید
    به سمت پله ها قدم برداشتم وارد اتاقم شدم روبه روی آینه ایستادم هنوز رژم جلب توجه می کرد حتی بعد از چند ساعت رو لبام نمایان بود !به خودم یه پوفی گفتمو از جلو آینه کنار رفتم مانترو از تنم در آوردم و در کمد آویزون کردم .
    کتابم رو ،روی میز مطالعه قرار دادم یه نگاهی به ساعت بالا سرم انداختم ساعت ۱ شده بود ولی خوابم نمیومد .مشغول خوندن درس شدم نمی دونم ساعت چند بود که خوابم برد
    صبح با صدای تقه ی آرش که به در زده بود، بیدار شدم .کتابم رو از رو میز برداشتم و تو کولم قرار دادم لباسای اتو کشیدم رو به تن کردم و به طرف میز صبحونه قدم برداشتم . آرش طبق معمول رو صندلی میز ناهار خوری نشسته بود منم رو به روش نشستم
    _سلام خوشگل خانوم
    یه خمیازه ای کشیدم
    _سلام آرش جان
    _خوابالو جان خوابت میاد ؟
    _اره چه جووووووورم
    _اشکال نداره .باید برای رسیدن به هدفت تلاش کنی و سختی بکشی و گرنه اگه اسون به خواسته هات برسی برات بی مزه و بی معنی میشه رسیدن .
    _اهوووم واقعاااام
    _حالا صبحانت رو بخور تا دیرمون نشد عزیزم .
    باهم مشغول خوردن صبحانه شدیم
    این چند روزم تکراری گذشت تا اینکه به آخر هفته رسیدیم .
    _آرش کی حرکت می کنیم ؟
    _چقد تو عجله داری مه گل .بزار به چندتا از کارهام برسم چشم
    _خوب زود باش .ساعت ۱۲ خودت رو برسون دلم برا مامان بابام تنگ شده .
    _چشم تمام سعیم رو میکنم عزیزم
    _باشه پس منتظرتم
    بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم
    از اینکه قراره به مامان این ها سر بزنم خیلی خوشحال بودم ۲ تا از کتاب هام رو که شنبه باهاشون درس داشتم برداشتم و تو کیفم قرار دادم .
    یه دوش گرفتم موهام رو سشوار کشیدم !لباسم رو پوشیدم منتظر آرش بودم صدای آرش میومد
    با سرعت به طرفش رفتم
    آرش با لبخند ایستاد
    بدون اینکه من چیزی بگم گفت :
    _چشم چشم یه دوش بگیرم میریم
    منم فقط نگاهش کردم و سرم رو به حالت تایید حرفش تکون دادم
    خاله جون از راهرو رد می شد رو به من کردو با لبخند که سرشار از مهربونی بود گفت :
    _زود برگردین دلم براتون تنگ میشه
    منم در جوابش دستاش رو تو دستام گرفتم
    _چشم خاله جون حتمااا
    تو نشیمن منتظر آرش نشستم حدودا بعد از ۲۰ دقیقه کنارم ایستاد منم از جام بلند شدم .یه کت طوسی و یه پیراهن مشکی پوشیده اکثرا پیراهن زیر کت تکش مشکی بود
    خاله جون به سمتمون قدم برداشت
    _مواظب باشیناا .آرش سریع نرونیا
    آرش به موهای سر مادرش یه بـ..وسـ..ـه تقدیم کرد و با گفتن چشم راه افتادیم
    وقتی به چند کیلو متری از تهران خارج شدیم ماشین رو کنار جاده نگه داشت
    به چشمام خیره شده بود از طرز نگاهش ترسیدم چشمای خمارش مبهوت من شده بود دستام رو از استرس تو هم مشت کردم دوباره نگاهش رو چشام ثابت شد زاویه دیدشو روی لبام چرخوند وقتی به خودش اومد از ماشین پیاده شد و یه آبی به سرو صورتش زد یعنی این چش شده بود ؟؟؟؟
    وقتی تو ماشین نشست دوباره بهم نگاه کرد دیگه برق نگاهه قبلی رو نداشت .
    _مه گل
    با تعلل و نگرانی گفتم
    _بلههه
    _می خوام موضوع نامزدیمون رو به خانوادت بگم.
    با حرفش جا خوردم از برخورد پدرو مادرم می ترسیدم چون اونا همیشه و هر وقت که برای دیدارشون می رفتم هزار بار خواستگاری رضارو به رخم می کشیدن و ازم نظر می خواستن .
    _نه آرش فعلا وقتش نیست .
    _مه گل نه نداریم تاکی مخفی کاری .هر هفته ای که اونجا میریم باید نیشو کنایه پدرت رو از پشت میله هایه زندان بشنوی .
    _آخه آرش ......
    _آخه بی آخه عزیز من ،من خودم علنی میکنم
    از بابا خیلی می ترسیدم هر چند همیشه باب میل من برخورد می کرد ولی اینبار رضا بدجور به دلش نشسته . یه نگاهی به آرش انداختم اونم نگاهش رو به چشمام انداخت
    _نگران نباش همه چی درست میشه
    نگرانی رو از چشام خونده بود با صدای گوشی حواسم پرت شد و از اون فکرو خیال ازاد شدم به صفحه ی گوشی نگاه کردم مامان بود
    _سلام مامان جونم خوبی ؟
    _سلام دخترم تو خوبی ؟کجایی ؟؟
    _خوبم ،حدودا ۲ ساعت دیگه میرسیم
    _ برات یه شام خوب درست کردم همونی که تو دوست داری !
    _دستت درد نکنه تو زحمت افتادی
    _قربونت برم دخترم .خانواده ی رضا اینام دعوتن امشب.
    _مامان جان آخه چرا اونارو دعوت کردی ؟ ای بابا
    _ خوب بابات مرخصی داشته گفته اونام دعوت کن باهم باشیم
    _باشه ،نظر من که براتون مهم نیست حرفی نمی مونه بزنم
    _مه گل بابات خیر صلاحتو میخواد اینم یه مهمونی ساده است
    _باشه مامان جونم .فعلااا کاری نداری
    _نه عزیزم مواظب باش
    _چشم خداحافظ
    آرش یه نگاهش به من بود یه نگاهش به جلو
    _چی شده ؟
    یه پوفی گفتم و سرم رو به طرف شیشه ی سمت خودم چرخوندم
    _میگه خانواده ی رضا اینام امشب خونمونن
    _چه بهتر ، امشب علنی میکنم نامزدیمون رو
    نگاهم رو به سمتش برگردوندم
    _نه آرش توروخدا امشب رو بیخیال
    _نه عزیز من ، باید همه بدونن تو مال منی و سهم منی
    تو دلم آشوب شده بود یعنی امشب به خیرو خوشی میگذره ؟
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    وقتی به خونه رسیدیم همه چی خوب بود مامان رو در آغـ*ـوش گرفتم بابا با دیدنم کنارم ایستاد و منو در آغـ*ـوش خودش فشرد نگاهی به آرش انداختم با لبخند بهم نگاه میکرد .
    وقتی از اغوش پدر رها شدم ارش به سمتمون قدم برداشت باهمون لبخندی که به لب داشت دستشو رو به بابا بلند کرد
    _سلام ،حال شما ؟
    بابا با طعنه نگاش کرد لبخند رو لبای آرش خشک شد
    پدر بی توجه به دست آرش از کنارش رد شد .
    آرش دستش رو به عقب کشید سر جاش ثابت ایستاد من از خجالت سرم رو پایین انداختم از حرکت بابا خیلی شرمگین شدم آرش بی توجه به من به سمت کلبه ام قدم برداشت
    با اعتراض به مامان نگاه کردم
    _ماااااماااااان
    مامان با چهره ای غمگین تو چشم هام نگاه کرد
    _بخدا کلی باهاش حرف زدم
    _آخه آرش چه بدی در حقم کرده ؟این رفتارا چیه ؟
    _فکر میکنه جای رضارو روزی میگیره
    دستمو رو سرم گذاشتم ،از شدت اعصبانیت نمی دونستم چیکار کنم
    _فکر ازدواج من با رضا رو از سرتون بیرون کنید ،هنوز نیومدیم تخه این چه رفتاریه مادر من ای بابا
    بی توجه به حرف های مادر به سمت کلبه ام قدم برداشتم یه تقه ای به در زدم و وارد کلبه شدم
    آرش شمع هایی که روی میز چوبی قرار داشت روشن کرد و روی تخت چوبی با یه رو تختی سفید دراز کشید
    رو به روش نشستم نگاهش رو به سمتم چرخوند و با لبخندی که به لب داشت منو درگیر آرامش کرد
    _آرش واقعااا متاسفم بابام.....
    _بهش فکر نکن عزیز من
    چقد خوب بود که آرش با تمام مردم این روستا فرق می کرد چقد خوب بود جوری منو می خواست که خودم به این عشق حسادت می کردم !
    _مرسی که انقدر خوبی آرشم
    روی تخت نشست با لحنی که بهم دل گرمی میداد با لبخندی که سرشار از عشق بود گفت :
    _خوبی و این دنیای عشقانه رو از تو دارم ،تو به من یاد دادی چطور میشه کسیرو دوست داشت
    دوباره لحظه هایه خوب عاشقونه رقم می خورد من هر روز و هر لحظه از خدا بابت این عشق شاکر بودم مگه میشه این لطف خدارو فراموش کرد.
    با صدای مامان به خودم اومدم
    _بله مامان
    _بیا حاج حسن با خانوادش اومدن ،به اقا آرشم بگو تشریف بیاره
    پووف خیلی چشم دیدنشونو دارم
    _باشه الان میایم
    بعد از رفتن مامان یه دستی به موهام کشیدم
    _آرش ؟
    _جانم
    _میشه امشب چیزی نگی ،آخه برای اولین بار به بابا مرخصی دادن ،تازه دور هم جمع شدیم .
    _نه مه گل بزار همه بدونن الان موقعیت خوبیه ،هر چی شد با من
    _من می ترسم دوست ندارم بهت توهین بشه
    _نگران نباش واسه بدست آوردنت هر کاری میکنم
    _خیلی خوشحالم توکنارمی ..................................................
    واسه اینکه لج رضارو در بیارم با آرش ست کردم پیراهن آرش یاسی بود منم یه تونیک یاسی به تن کردم باهم به سمت خونه قدم بر داشتیم یه تقه ای به در زدم و وارد شدم
    _سلاام
    خدیجه خانوم از جاش بلند شد و با لبخندی که به لب داشت به سمتم گام برداشت و من رو در آغـ*ـوش خودش کشید حس خوبی نداشتم ولی به ظاهر خودم رو خوب جلوه می دادم آرشم وارد اتاق شد یه سلام کرد و کنارم نشست پدر اصلا توجه ای به منو آرش نمیکرد.
    در سر سفره ی شام آرش برام غذا میکشید و باهم حرف می زدیمو می خندیدیم متوجه قیافه ی عبوس رضا شدم ابرو هاش رو در هم می فشرد دو باریم از غذا دست کشید و به حیاط رفت با رفتارهام دلم خنک می شد و احساس رضایت بهم دست میداد ولی همش نگران بودم .
    وقتی سفره رو جمع کردیم کنار آرش نشستم پدر با چشماش نشون میداد که از رفتارم خوشش نمیاد ،حالا اگه پیش رضا میشستم یه لبخند گشاد رویه لباش نقش می بست و تا فردا صبح نمایان بود
    _آرش امشب اوضاع خوب نیست بمونه واسه فردا
    _نه باید همین الان بیان بشه
    آرش بی توجه به من وقتی مامانو خدیجه خانوم از آشپزخونه در نشیمن نشستن گفت:
    _ببخشید می خوام یه موضوع رو بیان کنم
    انقدر نگاه و لحنش آروم بود که منم آروم می کرد پدربی توجه به آرش با رضا صحبت می کرد همه
    _امروزمنو مه گل اومدیم یه موضوعی رو بیان کنیم پدر گوشش تیز شد و دست از صحبت کشید
    _منو مه گل
    سرم پایین بود از شدت استرس دستم می لرزید زیر لب چندبار اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ گفتم تا قلبم به آرامش که از خدا میگیرم آغشته بشه
    _باهم نامزدیم
    سکوت مرگ باری فضای خونه رو در برگرفت انگار یه توپی رو بغـ*ـل دستم شلیک کردند همه نگاها با غضب به سمتم چرخید
    پدر رنگش رو باخت و چهره اش کاملا سرخ شده بود رضا دستاشو تو هم مشت کرده بود و دندوناش رو بهم می سابید زیر لب حرفی زمزمه میکرد
    پدر از جاش بلند شد و روبه روی آرش ایستاد
    یاخدااا یعنی الان قراره چه اتفاقی بی افته ؟منم بلند شدم
    _خودت میبریو می دوزی ؟
    _نه آقای احمدی این تصمیم دو نفره است !
    پدر به عصبانیتش دوبرابر اضافه شد به سمتم برگشت حسی از نفرت در چشم هاش برق می زد
    با تمام قدرت دست های مردونش رو بالا اورد چشم هام رو و بستم منتظر محکم ترین ضربه روی صورتم بودم ولی چیزی احساس نکردم وقتی چشم هام رو باز کردم آرش مچ پدرو گرفته بود
    _روی من دست بلند کنید ولی روی مه گل نه !
    _ساکت شو مرتیکه دیگه اسم دختره منو رو اون لبات نیار فهمیدی ؟
    _چرا ؟ مگه من حق انتخاب ندارم ؟
    پدر یا عصبانیت همچون کوه ی که به تازگی آتشفشانش فعال شده بود سرخ بود و با تمام وجود به من غرید
    _ساکت شو دختره ی چشم سفید ،سهم تو برای زندگی فقط رضاست
    رضا یه پوزخندی روی لباش سبز شد
    _پدر من احترامت برای من تا ابد واجبه ، ولی این فکرو از سرتون بیرون کنید
    حاج حسن از جاش بلند شد
    مادر لباش رو بهم گزید اشک تو چشماش جمع شده بود
    _بذارید دخترتون تصمیم بگیره اجبار نکنید فکر اون زمین رو از سرت بیرون کن
    با گفتن این حرف از خونه بیرون زد با تعجب به آرش نگاه کردم
    کدوم زمین ؟قضیه چیه ؟یعنی منو به زمین فروخته ؟باورم نمیشهههه بابا که خیلی دوسم داشت نمیتونم بپذیرم دروغه حتما دروغه
    رضا با صدای بلند ادامه داد
    _زمین، پدر من دلت خوشه اونیی که می خواستیم نشد زمین کجا بود
    با شنیدن این حرف دیگه مطمن بودم با زمینی معامله شدم.
    پدر رو به آرش کرد و با دوتا دست به سـ*ـینه ی ارش کوبند
    _برو بیرون از این خونه
    آرش بهم نگاه کرد
    _منم میرم فقط می خوام بدونم
    همه بهم خیره شدن با اشکایی که عین ابر بهار از صورتم می ریخت
    ادامه دادم
    _قیمت من چنده ؟ چندتا از این زمین و باغ هایه روستااا، باورم نمیشه بابا داشتی با دخترت معامله می کردی بابا سرش رو پایین انداخته بود، مامان کنارم ایستاد
    _بسه مه گل بسههه
    کیفم رو برداشتم آرش در چارچوب در قرار گرفته بود
    _اگه پاتو از این در بیرون بذاری دیگه حق برگشت نداری
    با شنیدن حرف بابا اشک هام به هق هق تبدیل شد نگاهی به رضا انداختم همه منتظر عکس العمل من بودن حتی نگرانیرو از نگاه آرش میخوندم وقتی اشکای مادرو دیدم دلم طاقت نیاورد دلم می خواست بغلش کنم ولی گامم رو لرزنده به سمت در برداشتم هنوز باورم نمی شد معامله شده بودم .
    منو بگو بخاطر کی قبول کردم چندسال رو تو اون خونه بمونم
    _مه گل تورو خدا نروووو
    به مامان نگاه کردم همینطور که اشکام گونم رو نوازش می کردگفتم :
    _مادر من عزیز من ،پدرررم منو فروخت به اعتبار چندین چند سالش پیش دخترش باورم نمیشه ... حتما ارزشم کمتر از اون زمینا بود .
    _مه گل من بدون تو دق میکنم تنها امیدم تویی
    با اشک در اغوشش گرفتم
    _الهی فدات شم بهت سر می زنم اگه این خونه نشد جای دیگه یا اصلا می برمت پیش خودم گهگاهی ،نگران نباش رسم وفارو خودت بهم یاد دادی انقدر بی معرفت نیستم .
    با گفتن این حرفا قلبم شکست صدای خوردن شدن غرورم رو پیشآرش با گوش هام شنیدم..رضا از چهرش آشوبو نگرانی می بارید می دونستم دوستم داره ولی این دوست داشتن به درد من نمی خورد .
    به سمتش قدم برداشتم
    همه منتظر رفتار من بودن ، پدر از اتاق بیرون اومد
    _ دوست داشتن زورکی توووووو به درد من نمی خوره من یه نفرو دارم که دوست داشتنو بهم ثابت کرده یه نفر که برای پیشرفتم دست به همه کار زده !هر چقد دور بر خانوادم بپلکی فایده نداره چون بهم همین الان ثابت شده جز خودم به هیشکی تکیه نکنم منتظر نباشم راه های جلوم رو کسی باز کنه خودم تلاش کنم تا بن بست های زندگیم رو از روبه روم بردارم با دستام نه با پول ....
    شاید تا الان با پول به همه چی دست پیدا کردی ولی منو نمیتونی اسیر پول کنی ، دوست داشتن پولکی تو به درد من و زندگیم نمی خوره
    با طعنه نگاهش کردم و به سمت ماشین قدم برداشتم آرشم پشت سرم گام برداشت
    سرم رو به داشبورد چسبوندم اشکام دست از سرم بر نمی داشتن حالو حوصله ی درست حسابی نداشتم آرشم اصلا چیزی نمی گفت
    _آرش لطفا در مورد این اتفاق به هیشکی چیزی نگو
    _تو گریه نکن چشم
    _نمی تونم .آرش من باور نمی کنم پدرم به خاطر پول می خواست منو به عقد رضا در بیاره پدر من همچین مردی نبود
    _شایدم اشتباه می کنی
    _کاش اشتباه می کردم ولی مطمنم که اشتباه نمی کنم
    _آرش شرمندتم ، تو برای من خیلی زحمت کشیدی حتی بیشتر از پدرم ،مثل کوه پشتمی حمایتم میکنی نمی دونم چه جوری جبران کنم .با اومدنم تو این خونه مسیر زندگیم عوض شد تو عامل خوشبختی منی هیچوقت این لطفت رو فراموش نمی کنم تا آخر عمرم مدیون توام .
    آرش با لحنی که در اون مهربونی و محبت موج می زد و می دونست با چه لحنی آروم میشم رو به من کردو گفت :
    _مه گل این چه حرفیه .تو با اومدنت تو اون خونه به من زندگی بخشیدی من هروز عاشق تر میشم هروز با وجود تو زندگی برام شیرین تر میشه هروز به شوق دیدار تو از اداره به خونه میام زندگی برام معنی پیدا کرده تو بزرگ ترین لطفی که در حقم می تونی بکنی اینکه وجودت رو ،مهرت رو ،عشقت رو از من نگیری
    با حرفاش بغض گلوم رو گرفت یه پسر غریبه انقدر دوسم داشت اما پدرم ......
    _آرش من همیشه کنارتم ،کی بهتر از تو میتونم پیدا کنم
    طول راه در سکوت گذشت یه سکوت پر از بغض یه سکوت پر درد .
    وقتی به خونه رسیدیم خیلی بی حوصله بودم حدودا ساعت ۴ صبح بود همه خواب بودن
    _آرش اگه خاله جون پرسیدن چرا انقد زود اومدی چی بگم ؟
    کمی فکر کرد و چیزی نگفت
    _نمی دونم به نظرت چی بگیم ؟
    من سرم رو پایین انداختم
    _میگیم از همکارام بهم زنگ زدن ، کار فوری برای اداره پیش اومده برگشتبم
    _روز جمعه ؟
    _اره خوب از این مشغله ها زیاد برام پیش میاد
    _نمی دونم آرش جان فقط خودت یه جوری قانعشون کن
    _نگران نباش عزیز دلممم
    یه لبخند گرم رو لبام نمایان کردم.توان راه رفتن نداشتم بی حوصلگی از سرو صورتم میبارید آرش وقتی حالم رو دید دستام رو تو دستاش گرفت و من رو تا اتاقم همراهی کرد .
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    با این همه حرفایی که از بابا شنیده بود و رفتارهای ناشایستش ولی باز هم مثل قبل دوستم داشت .
    _مرسی آرش لطف کردی
    هیشکی متوجه ی اومدنمون نشد در اتاق رو باز کردم
    _خواهش میکنم عزیزم
    وارد اتاق شدم کیفم رو بروی میز انداختم شالم رو از سرم وا کردم استایل آرش هنوز در چارچوب در قرار داشت به سمتش برگشتم
    _برو بخواب عزیزم خسته ای
    _میخوای پیشت بخوابم ؟؟اگه حال درستی نداری
    با لبخندی که سر شار از حس دوست داشتن بود گفتم _نه عزیز من ،بخوابم بهتر میشم
    _باشه گلمممم
    قدمش رو به سمت راهرو برداشت به سمت در رفتم خیلی آروم صداش کردم
    _آرش فقط حوا........
    _حواسم هست که چی بگم انقدر نگران نباش
    _ممنونم
    درو بستم رو تختم دراز کشیدم فقط فکر کردن به حرفای بابا شده بود کارم اشکام بی اختیار دونه دونه رو بالشت ام می ریخت هر قطره اش با دردو نفرت از گونم رونه میشد .
    همش با خودم کنار میومدم و خودمو قانع می کردم ولی فایده نداشت قلبم آروم نمی گرفت ساعت ۸ صبح شده بود ولی من هنوز بیدار بودم صدای حرف زدن مانیا با گوشی میومد خاله جونم با ماهرخ خانوم تو راهرو حرف می زدن
    _آره ریحانه خانوم دیشب اومدن
    _آخی حتما برای آرش کار پیش اومده
    _آره خانوم حتما .بیچاره مه گل بعد از این همه مدت یه روزه برگشت
    _آره گـ ـناه داره عین دختر خودم برام عزیزه
    صداشون آروم تر شد دیگه به وضوح متوجه ی صداشون نمی شدم
    دوباره اشکایه لعنتیم رونه شدن خاله جون با اینکه غریبه است ولی عین دخترش دوسم داره ولی مادرو پدر من .....
    یه اه از ته دل کشیدم تنها کسی که می تونست بهم کمک کنه خدام بود مثل تمام روزه های زندگیم به خودش توکل کردم
    حدودا ساعت ۱۱ بود که آرش وارد اتاقم شد من زیر پتو بودم ولی بیدار ..
    یه نگاهی بهم انداخت منم بهش نگاه کردم
    _تو که چشمات از من درشت تره فنچول ؟
    با حرفش لبخندی روی لبام سبز شد میدونستم میخواست منو از اون حالو هوا بیرون بیاره
    _خوابم نمی برد ؟
    _بیا بریم باهم یه دوری بزنیم
    اصلا حوصله نداشتم دلم می خواست تنها باشم ولی نمی خواستم دلش رو بشکونم
    _باشه بزار واسه بعد از ظهر ،الان برم حموم به خودم برسم
    _باشه عزیزم بعد ناهار میریم چطوره ؟
    _خیلیم عالی
    بعد از رفتن آرش از اتاقم ، به حموم رفتم زیر دوش آب گرم ایستادم خستگی و بی حوصلگی کمی از من دور شد ..
    تو دلم می گفتم :
    من باید بیشتر به آرش محبت میکردم ،عشق و دوست داشتنمو بیشتر نمایان می کردم تنها کسی که در حقم بدی نکرده آرشه .وقتی از حموم بیرون اومدم صدای ماهرخ خانوم از پشت در تو گوشم پیچید
    _مه گل جان بیا ناهار
    _چشم الان میاام اصلا حوصله ی رو به رو شدن با خاله جون و مانیارو نداشتم همش نگران بودم که نکنه بویی ببرن .
    لباسم رو به تن کردم یه تونیک سفید حریر پوشیدم و شلوار طرح لی مو به پا کردم موهام با حوله، کمی خشک کردم اصلا حال سشوار زدن نداشتم .
    به سمت آشپزخونه قدم برداشتم همه به جز مانیا دور میز نشسته بودن
    _سلااام خانوم خودم .صبح که نه ظهرت بخیر
    _سلام عزیزم ظهر توام بخیر
    خاله جون با لبخند بهم نگاه می کرد از این همه حس خوب غرق خوشی شدم
    _سلام عروس گلللم
    روی صندلیه میز نشستم
    _سلام مادر جون
    برای اولین بار لفظ مادر رو به کار بردم آرش با لبخند بهم خیره شد، خاله جون با شنیدن این کلمه جا خورد
    از جاش بلند شد و به سمتم قدم برداشت
    _الهی من فدات بشم دختر گلم
    یه بـ..وسـ..ـه به موهای بلوندم زدم و دستام رو نوازش کرد
    _فدایه دخترم بشم که مثل مادرش منو میدونه
    به آرش نگاه کردم آرش متوجه ی بغضم شده بود
    _خدا نکنه ما....در جون
    دوست داشتم از جام بلند شم و به اتاقم برم ولی دلم نمی خواست خاله جون متوجه شه
    _خوب مامان جونم بخوریم تا سرد نشده مردیم از گشنگی
    ماهرخ خانوم غذاروکشید
    همه مشغول خوردن غذا شدیم اشتها نداشتم آرش بهم یه نگاه انداخت وقتی بهش نگاه کردم اخم کرده بود با چشماش به غذا اشاره کرد
    منم به ناچار چند قاشق برنج به لبام نزدیک کردم و با بی اشتهایی خوردم با این رفتارم آرش رو قانع کردم بعد از خوردن غذا به سمت اتاقم قدم برداشتم آرش پشت سرم گام بر داشت در اتاقو باز کردم و هردو وارد اتاق شدیم
    آرش رو به من کردو گفت
    _الهی آرش فدات بشه ،انقد فکر نکن بیا بریم بیرون یه دوری برنیم
    _خدا نکنه عزیزم ۰الانننن ؟
    _هر وقت که تو گفتی خانوم
    یه نگاه به ساعت انداختم ساعت ۲ ونیم بود
    _ یکم استراحت کن ساعت ۴ بریم چطوره ؟
    _خوبه عزیزم
    _آرش
    _جانننم
    _میشه بریم بام تهران ،حس خوبی بهم میده یه ارامش عجیبی داره
    _بلههه خودمم تو این فکر بودم چی از این بهتر
    _مرسی آرش بابت این همه خوب بودنت
    _تو خوبی که من خوبم عزیزم
    به لبخند سحر آمیزی تحویلش دادم
    بعد از رفتن آرش جلو آیینه ایستادم چشمام قرمز شده بودن چهرمم در هم و بی حوصله موهای تاب دارمم روی شونه هام ریخته بود
    موهام رو، شونه کردم و بعد اون سشوار کشیدم کمی آرایش کردم تا صورتم از اون حالت در بیاد موهامم باز گذاشتم .
    ساعت از دستم در رفته بود وقتی نگاه کردم ۳و نیم شده بود مانتو مشکی وساپورت مشکی به تن کردم روسری بلند کرمیم رو بروی موهایه بلوندم انداختم کیف کرمیم رو دستم گرفتم دودل بودم که کفش مشکیم رو بپوشم یا کرمی دراخر تصمیم گرفتم کفش مشکیمو بپوشم کفشم رو تو دستم گرفتم و به طرف اتاق آرش قدم برداشتم یه تقه ای به در زدم وارد اتاق شدم
    بوی ادکلن تلخ آرش فضای اتاق رو در بر گرفته بود آرشم مثل من تیپ مشکی زده بود خوب می دونست وقتی حالو حوصله ندارم مانتو مشکیم رو می پوشم.
    لبخندی از سر رضایت رو لبام شکفت
    آرشم بهم لبخند زد و باهم به سمت ماشین قدم برداشتیم .
    سوار ماشین که شدیم آرش ولومه آهنگ رو داد بالا دوباره آهنگ انفرادیه مهدی یراحی دوباره حس و حال اولین سفر دو نفره دوباره یاد اولین آشنایمون ....
    _خیلی این آهنگ رو دوست داری نه ؟
    _اره خیلی مخصوصا اون قسمتش که میگه دنیا بدون تو برای من یه انفرادیه
    _آره مه گل حرفه دل منه واقعااا دنیا بدون تو برای من یه انفرادیه
    منم در جوابش گفتم
    _دنیا بدون تو برای من یه قفسه یه دیونه خونه یه زندگی پوچو بی معنی آرش
    _الهی من فدایه خانومم بشم من تو تا ابد مال همیم ،هیشکی نمیتونه مارو از هم جدا کنه
    از لحنش و نگاهش ته دلم قرص شده بود من عاشق آرش بودم چه خوب اونم عاشقم بود چه خوب اونم دوسم داشت خدایااا شکرت هر چقد بگم شکرت بازم کمه خدایه من
    _خیلی خوووووبه آرش من تورو دااااارم خیلییییی خوووبه
    آرش شیشه هایه ماشینو پایین کشید وسرش رو بیرون از شیشه گذاشت و با صدایی که فریاد مانند بود گفت
    _بهتر از اون اینکه من تورو دارررررم مه گل ،خیلی دوستتتتت دارم خیلیییییی
    از شدت هیجانی که بهم وارد شده بود اشکام سرازیر شد به آرش خیره شده بودم اشکام آروم آروم از گپنه های محزونم پایین میومد آرش تماشگر این لحظه ی ناب عاشقی شده بود با دست هاش اشک هایه روی گونم رو پاک کرد
    _نبینم گریه کنیاااا از این به بعد فقط باید بخندی فقط باید شاد باشی باشه ؟؟؟
    با لبخند حرفش رو تایید کردم وقتی رسیدیم اول به سمت کافی شاپ قدم برداشتیم آرش دوتا قهوه سفارش داد بعد اون به سمت همون نیمکت قبلی مون رفتیم
    _مه گل ؟
    _جاانم
    _بعد از کنکورت بساط عروسی رو راه میندازم اون موقع دیگه خانوم خونمی
    _زود نیست
    _نه عزیز من خیلیم دیره فقط بخاطر درسات تا اون موقع گذاشتم وگرنه همین الان بساط عروسیرو راه مینداختم
    چقد خوب بود تصور کنی با مرد رویاهات با کسی که عاشقانه دوسش داری زیر یه سقف زندگی کنی خانوم خونش بشی روزایه سخت و خوشش کنارش باشی چی از این بهتر برای منی که تنهاا آرش همدمم شده بود برای منی که از پدرمم هیچ خیری ندیدم برای منی که معامله شده بودم
    تمام تهران زیر پاهامون بود با وزیدن باد موهام در هم می رفتنو آرش عاشقانه به موهای درهم طنیده ی من نگاه میکرد
    _اگه دانشگاه دولتی اینجا قبول شم
    _ایشالا قبول میشی عزیز من من بهت ایمان دارم
    _مرسی آرشم ایشالا
    دلم یکم هـ*ـوس شیطنت کرده بود دوست داشتم سر به سر آرش بزارم
    _آرش ؟
    _جونم
    _ نگارو برادرش می خوان برن کوه
    کمی مکث کردم
    _خوب
    _منم می خوام همراشون برم وایی آرش خیلی خوبه با نگار کلی میخندم خیلی دختر ماهیه
    _کی ؟
    _قرارمون واسه یک شنبه بود ساعت ۵ صبح
    _مدرسه چی میشه
    _یک شنبه معلما نمیان خودمون تعطیل کردیم
    _خودمون یه روز دوتایی میریم
    _آرررش من به نگار قول دادم اخه
    _حالا با اون برادر تیپ زنونش نرین نمیشه
    از حرفش خنده ام گرفته بود حسادتش گل کرده بود
    _بدبخت کجا تیپ زنونه زده بود پسر به این خوشتیپی
    آرش صورتش رو به سمتم چرخوند منم ریز خندیدم
    _لباش که برق لب زده بود موژه هاشم فر داده بود ابروشم از ابرویه ماهرخ خانوم نازک تر بود دماغشم که عملی !
    از دیشب تا حالا بعد از اون اتفاقات برای اولین بار از ته دل خندیدم
    _میون این همه آدم ابرویه ماهرخ خانوم کجایه دلم بزارم اخه
    دوباره زدم زیر خنده ارشم خنده اش گرفته بود
    _اینا که خوب بود پیراهنش عینهو پیژامه ی پدر بزرگ خدا بیامرزم بود
    خندم اوج گرفته بود
    _اخه تو مگه پدر بزرگتو دیدی که بخوای پیژامه ببینی ؟؟
    _نه دیگه ارثیه با ما رسیده
    _دیوووونه
    _بخند عشقم بخند تو بخندی انگار کل دنیارو بهم می دن
    _فدات بشم آرشم
    _خدانکنهههه
    حدودا ۲ دقیقه سکوت بینمون حکم فرما بود
    _آرش جونم
    _جانم
    _میگم یک شنبه برم دیگه ؟
    نگاهش رو ازم گرفت و خیره به تهران رو به روش شد
    _هر جور خودت دوست داری عزیزم
    _بگم چی دوست دارم؟؟
    نگاهش رو به سمت لب هام کشوندو با کمی مکث گفت
    _چی ؟
    _توهم باهامون بیای
    با لبخندی که گوشه ی لبش نمایان شد گفت :
    _من کار دارم ....
    چند ثانیه مکث کرد و ادامه داد
    _باشه میاااام
    _چه خوبببب چی از این بهتر
    چه گندی زدم من حالا چه خاکی تو سرم بریزم
    برنامه ی کوهمون کجا بود ؟؟؟
    یک شنبه مهم ترین درسارو با معلمامون داریم
    باید با نگار صحبت کنم برای یک شنبه برنامه بزاره اون داداشه منگولشم با خودش بیاره حالا مگه میتونم قانعش کنم
    _بریم مه گل ؟
    دست هام رو تو دست هاش گذاشتم با لحنی مهربون گفتم
    _بریم آقامون
    _چه عجب نمردیمو خانوم خانوما به ما گفت اقامون
    _ایشالا همیشه زنده باشی .خوب دیگه کم سعادتی
    _ای شیطون
    باز دوباره یاد دیشب افتادم حرفایه بابا اتیش به قلبم می زد دوباره تو خودم رفتم دوباره بغض لعنتی گوشه ی گلوم نشست به ظاهر میخندیدم ولی درونم پر از غمو تشویش بود
    _مه گل ؟
    _جان
    _باز که رفتی تو خودت ،حرفایه دیشبو فراموش کن فکر کن خواب دیدی
    با چشمایه خیس شده از اشک گفتم
    _کاش فقط یه خواب بود
    _عزیز من، مهم خودتی که قبول کردی با من بیایی اینو بدون تا آخر دنیا کنارتم
    _مرسی آرش واقعا ممنونم .ولی مامان بی چارم چی دق می کنه تو اون خونه !
    اشکام روونه شدن
    _بابات که خونه نیست گاهی وقتا میاریمش پیش خودمون گهگاهیم تو میری البته روزهایی که بابات نیست چون دوست ندارم دوباره ناراحتت کنه
    _بابام اینجوری نیست حتما یه مشکلی پیش اومده
     
    آخرین ویرایش:

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _چه مشکلی ؟
    _نمی دونم واقعاا چه مشکلی که وادار به این کار کرده بابا رو
    _فکر نکن بهش عزیزم ..خوب کجا بریم ؟
    سکوت کرده بودم
    _بریم باغ پویاا ؟
    _نه اونجااا نه آرش
    _باشه پس بریم کارگاه نقاشی مانیا چطوره ؟
    بی معطلی گفتم
    _آره خیلی خوبه دلم میخواد کارگاهش رو ببینم
    _پس پیش به سوی دنیای رنگی
    _دنیای رنگی مانیا
    _اهوووم
    _خوش به حال مانیاا چه دنیای قشنگی داره
    _خوش به حال من چه گل قشنگی دارم
    با حرفش رو بهش کردمو گفتم
    _و خوش به حال من یکیو دارم که قلبش مهربونو پاکه ، یکی رو دارم که لنگش تو دنیا پیدا نمیشه یکی رو دارم که خودش مانند اون نداره
    تمام این حرفارو با بغض گفتم هرچی از آرش بگم کمه! دلم می خواست بفهمه جز اون تواین دنیا کسیرو ندارم جز اون تکیه گاهی ندارم
    _چقد از من تعریف میکنی خودم رو میگیرم آخرش ماست میشم هااااا
    _خیلی دیونه ای اآش اسیر این همه احساساتتم
    _تا حالا بغض تو گلوت بوداااا الان میخندی ؟
    _باشه دیگه نمیخندم
    _شوخی کردم یکم اون اخمات وا شه ،خوب دیگه رسیدیم یه ساختمون با نمای سنگی که تقریبا رنگ کرمی داشت و نگاهم رو به سمت خودش جلب کرد
    با دستم به همون ساختمون اشاره کردم
    _این کارگاه آرش ؟
    _اره عزیزم ۳ بخش داره ۰یه بخشش طراحی و یه بخش کاریکاتور و بخشی که مانیا اموزش میده رنگ روغنه
    _اوه چه خوب .
    _خوب حالا بیا بریم ، کارگاه رو ببیبنی چی میگی دختر
    _مشتقام
    از ماشین پیاده شدیم و به سمت آسانسور واقع در ساختمون قدم بر داشتیم در آسانسور که باز شد منو آرش در آینه رو به رومون نمایان شدیم آرش تو آینه باهام بای بای کرد خنده ام گرفته بود ،موهای بلوندم رو پشت شالم قایم کردم
    _چقد خانوم تر میشی !
    یه نگاه تو آیینه انداختم راستم میگفت
    با ناز گفتم
    _خانوم بودم
    _منم گفتم ' تر ' دقت نکردیاا
    _همون ' تر'شم بودم بلهههه
    _ببینااا نمیشه ازش تعریف کرد
    وقتی وارد سالن شدیم اولین چیزی که به چشمم خورد تابلو ۳ تیکه ی رو به روم بود مانیا چهره ی جذابش رو روی تابلو خیلی ماهرانه نقاشی کرده محو تماشای همون تابلو بودم که آرش دستمو گرفت
    _بیا بریم پیش مانیا
    بدون اینکه چیزی بگم با آرش هم قدم شدم چشم هام دور تا دور سالن می چرخید یه تابلویه بزرگ سمت راست دیوار میخ کوب شده بود نقاشیه یه کلبه با زنایه روستایی که لباس محلی به تن داشتن نگام به سمت تابلو جلب شد یاد کلبه ی خودم افتادم .
    _به به ببین کیا اینجان !سلااام ملکوم
    _سلام مانیایه گلللل
    _سلام عزیزم واااای اینجا چقد زیباست مخصوصا کاغذ دیواری هایی که برای سالن انتخاب شده خیلی قشنگه مانیاااا چه دنیایی دارییی وای این تابلورو نگاه کن
    آرش رو به من کردو گفت
    _یه نفس بگیر عزیزم
    هردو زدن زیر خنده با سرافکندی نگاهشون کردم راست هم میگفت تمام هوش حواسم به سمت سالن پرت شده بود
    _عه آرش اذیتش نکن .آره عزیزم نقاشی و هنر به منم حس خوبی میده عاشق کارمم
    روبه دخترهایه رنگی کردو گفت
    _شما برین تو حیاط منم الان میام
    همه پای های بومشون رو در دستشون گرفتن و از در سالن بیرون رفتن
    _ببخشید با اومدنمون برنامتون رو بهم زدیم
    _نه مه گل جان قرار بود بریم تو حیاط تلالو خورشید از بین درخت هارو نقاشی کنن
    _چه جالببب .خوشبحالت همیشه دلت شاده
    آرش روی صندلی لم داد و رو به من کردو گفت
    _توام وقتایی که بیکاری می تونی با مانیا به کارگاه بیایی
    _راست میگه عزیزم من خیلی خوشحال میشم
    با هیجان گفتم
    _آره من که خیلی دوست دارم ایشالا بعد کنکور حتما میام
    یه دوری تو کارگاه زدم یه تابلو روی دیوار نصب شده بود.تمام رنگ های که تو دنیا وجود داشت در اون پیدا می شد فوق الاده زیبا و آرامش بخش بود
    روی هر میز چند قلموی رنگی قرار داشت پالت های آغشته شده از رنگ های مختلف کنار هر تابلو نقاشی به چشم می خورد
    روی میز کارآموز ها یه گلدون و با دو شاخه گل رز قرار داشت،یه زیبایه خاصی به کارگاه داده بود مخصوصا بویه گل هایه رز و رنگ هایه پالت ترکیبه خوش بویی به فضا کارگاه داده بود دوباره غرق دیدن کلبه ای که ماهرانه نقاشی شده بود شدم
    _خیلی شبیه کلبته
    با شنیدن صدای آرش به سمتش بر گشتم
    _اره خیلی
    _مانیا طراحیش کرده البته منم به مانیا کمک کردم
    _اوووه به به چه خوب خیلی قشنگ شده
    _اره دیگه سلیقه ی خواهر و برادری مثل ماست
    _ای جااان چی از این بهتر
    کمی مکث کردمو گفتم
    _آرش جان بهتره بریم مانیام به کارش برسه
    چند قدم به سمت جلو گام برداشتم کف سالن خیس بود یه پای روی هوا معلق دیدم که کفشش به سقف پرتاب شده بود بله کسی جز من نمیتونه انقدر بی دست و پا باشه منتظر شکستن کمرم بودم که یهو تو نود درجه چرخیدم چشم هام رو محکم روی هم فشرده بودم به آرومی و با دلهره باز کردم چشم های آرش رو به روی چشم هام قرار داشت وقتی به خودم اومدم دیدم به صورت عرضی در دو دست آرش آرامیده بودم دوباره به چشم های آرش نگاه کردم برق چشم های آرش چندین برابر شده بود نگاهش دیونه وار بر روی چشم هام ثابت مونده بود انگار برای اولین بار این چشم ها را مقابل مردمک چشم های خود می بینه .چشم هام رو به سمت پایین سوق دادم
    _آرش اگه تو نبودی الان آخ و اوخم تا صدتا کوچه اونور تر میرفت وای فکر کن
    همچنان به چشم هام نگاه می کرد سکوت کرده بود چرا منو پایین نمی زاره
    به چشم هاش خیره شدم
    _آرش دست هات درد میگیره ،الان دیگه با وجود تو خوبم خداروشکر تو گرفتیم وگر....
    میون حرفم پرید
    _ میشه وقتی با من حرف میزنی هی به من خیره نشی؟
    موجی از سوال و تعجب در چشم هام نقش بست
    _چرا ؟
    _آخه اصلا نمیشنوم چی میگی!
    منو به آرومی به پایین گذاشت و کفشم رو از اون سمت سالن برام آورد و زیر پام قرار داد یه نگاه به چشم هام انداخت دستم رو گرفت و من رو همراهی کرد
    آخه اصلا نمیفهمم چی میگی ؟زیبا ترین جمله ای که بدون هیچ حرف عاشقانه ای به گوشم خورده بود لبخندی از سر خشنودی رو لب هام نقش بست با چهره ی متعجب آرش در آینه ی رو به روم مواجه شدم سریع لبخندم رو محو کردم .
    به سمت حیاط ساختمون قدم برداشتیم
    چند تا از دخترا زیر چشمی به آرش نگاه گذرا انداختن و زیر لب با هم پچ وچ میکردن
    منم واسه اینکه نشون بدم آرش فقط مال منه بازوش رو تو دستام سفت گرفتم.
    دوست داشتم همه بدونن اون فقط معشـ*ـوقه ی منه ،بعد از خداحافظی از مانیا سوار ماشین شدیمو به سمت خونه راه افتادیم
    وقتی به خونه رسیدیم سریع به اتاقم رفتم بدون اینکه لباس عوض کنم گوشیم رو از کیفم دراورد و به نگار زنگ شدم
    بعد از چندتا بوق با اون صدای داغونش جواب داد
    _الو به به مه گل خانوم خر ،چه عجب یاد ما فقیر فقرا کردی ؟
    _سلاام نگار چرت نگو کارت دارم
    _بلهههه کاملا در جریانم هروقت کارت گیر میکنه بهم میزنگی !بنال ببینم چه گندی زدی
    _نگار واقعااام گند زدم
    _کار هروزته، دیگه عادی شده برام ،خوب ؟؟
    _نگار میخواستم خودم رو پیش آرش لوس کنم و برام غیرتی شه از اشکان شما سو استفاده کردم
    _چشمم روشن داداش مارو اسکول کردی خودتو لوس کنی انتر خانوم ؟
    _ای باباااا خفه میشی بگم بقیه رو
    _بقبه نداره که گند زدی ماهم بایدحضور داشته باشیم ،مراسمی ،پارتی ،باغی ،گورستونی جایی دیگه
    _اصلا نمی ذاره من حرفمو بزنم .بهش گفتم قراره یک شنبه ساعت ۵ صبح با اشکانو نگار بریم کوه .بعد حالا الکی بهش تعارف کردم اونم می خواد بیاد در صورتی که ما اصلا برنامه نداشتیم
    _تو غلط کردی مارو هم شریک جرمت کردی
    _جرم کدومه بابا
    _اصلا میگفتی با اون پیر زنه ماهدوخت خانوم میخوام برم مارو چرا اواره کردی ؟ای خدااا یه روز ازدست این دوست خرم آسایش ندارم من
    _ببند ،ماهدوخت نه ماهرخ
    _حالا هر خری دوخت مخت رخ نداره واسه من، نمی تونم بیام !نیستم
    _عه بی تربیت .کدوم گوری هستی ؟
    _هیچی بابا مهم نیست فقط نمیتونم بیام
    _زهر میگم کجایی
    _پنج صبح کجام خره ؟ تو خواب ناز دیگه. بابا تازه امتحانم منطقم داریم
    _نگار جان من لوس نشو، اون اشکانم باخودت بیار
    _اون رو دیگ چه جوری قانع کنم من ،ای تو بمیری که جز دردسر برای من یکی کار دیگه ای نداری هییییی
    عشق و حالش رو با آرش میکنه موقع ای که به بن بست میخوره میاد سراغ من
    _عشقو حالمون کجا بودد بی تربیته زشت .فردا بیا مدرسه حالیت میکنم
    _وای وای ترسیدم اصلا به خاطر این حرفت میخوام ترک تحصیل کنم وووییی
    _زهر عقرب میمون کاری نداری؟
    _نه تا دردسر بعدی که به سراغم بیایی بای
    _دیوانه بای .
    خنده ام گرفته بود ولی راستم میگفت همیشه وقتی به بن بست میخوردم می رفتم سراغش خیلی دختره پایه و شوخیه خیلی راهکارو اون بهم یاد داد .خیالم جمع شد که همه چی حله .
    برای خوردن شام به سمت اشپزخونه رفتم خاله جون تنهایی رو صندلی نشسته بود
    _سلام خاله جون تنهایی ؟؟
    _سلام عزیزم آره ،آرش با دوستاش رفته بیرون مانیام الان میاد
    تعجب کردم چه بی خبر
    _پس منتظر مانیا جون میمونیم
    _دختر هنرمندمم اومد
    _سلام مانیا جون خسته نباشی
    روی صندلی نشست
    _سلام عزیز دلم ممنونم.
    بدون آرش غذا از گلوم پایین نمی رفت بهش عادت کرده بودم
    _چرا نمیخوری عزیزم
    _بدون آرش غذا از گلوش پایین نمیره مامان جون
    در جواب هردوتاشون لبخند گرمی روی لبام نمایان کردم !خاله جونو مانیا بعد از خوردن شام از اشپزخونه بیرون رفتن من روی صندلی نشسته بودم که ماهرخ خانوم وارد آشپزخونه شد
    _چرا نخوردی شامتو دخترم
    _خوردم ماهرخ خانوم دستت درد نکنه
    _نکنه قرمه سبزی من بد مزه بود ؟
    _وااا نه ماهرخ خانوم مثل همیشه عالی
    ماهرخ خانوم مشغول شستن ظرف ها شد
    _این آقا آرشم هروقت شام مورد علاقش رو درست میکنم نیست خوب به من بگو درست نکنم بزارم واسه یه روز که هستی این همه زحمت کشیدم
    همچنان که ظرف میشست زیر لب با خودش حرف می زد .
    _بعد میاد میگه ماهرخ خانوم تنبل شدیااااا ؟
    از حرفاش پوزخندی رو لبام نقش بست از جام بلند شدم
    _ماهرخ خانوم شما که دل مهربونی داشتی .شبت بخیر
    _همین دل مهربونم کار دس..ت.م .....با رفتنم از آشپزخونه دیگه صداش رو نشنیدم رو کاناپه دراز کشیدم کتاب زبان رو با دستام بالاسرخودم قرار دادم
    مشغول به خوندن ردینگ و حفظ لغت شدم
    Stranger :بیگانه Stranger :بیگانه
    stranger :بی
    بیگانه
    باصدایی که از پشت در اومد از جام بلند شدم یه نگاه به در انداختم ولی کسی نبود .
    نگاهم رو به سمت اتاق پذیرایی چرخوندم اونجاهم کسی نبود کتابم رو به قفسه سـ*ـینه ام چسبوندم و به سمت در قدم برداشتم درو باز کردم سرمو بیرون انداختم به سمت راست نگاه کردم هیشکی نبود نگاهم رو به سمت چپ برگردوندم .
    یه جیغ خفیف کشیدم ،کتابم از دستم افتاد
    _واااااایی دیوانهههههه ترسیدم خوب
    _منم خواستم بترسی
    _خیلی بدجنسی صدات رو چرا ناز کردی .هزار جور فکر اومد تو ذهنم
    کفشش رو از پاش دراورد منم از چارچوب در کنار رفتم کتابمو از زمین برداشت و رو در روم گرفت.
    _خوب دیگه ما اینیم
    _افتخار داره ترسوندن دیگران ؟
    _هی بگی نگی
    به سمت مبل قدم برداشت و خودش رو مبل انداخت دستاش رو دو طرف دستگیره ی مبل باز کرد
    _نمیخوای واسه آقا آرشت یه نوشیدنی خنک بیاری ؟
    یه نگاه به بیرون انداختم
    _تو این هوا یه نوشیدنی خنک ؟؟؟
    _خوب آره گاهی اوقات دلت یه چیزی رو هـ*ـوس میکنه که با دلیلو منطق همخونی نداره
    شونه ای بالا انداختم و مشغول بازی با موهایه گیس کردم شدم
    _اینم یه حرفیه .
    _خوب پس معطل نکن دیگه دختر
    به طرف اشپزخونه رفتم
    _ماهرخ خانوم یه شربت درست میکنی بی زحمت .؟
    _آقا آرش اومده ؟
    _بلهههه
    _الان براش شربت میارم
    _نه میخوام خودم ببرم
    _ای ناقلاااا صبر کن پس
    به طرف یخچال رفت شربت پرتقال رو در دو لیوان اب سرد مخلوط کرد و تخم شربت به هر کدوم از لیوانا اضافه کرد .
    _بفرماا
    به طرف ماهرخ خانوم قدم برداشتم یه بـ..وسـ..ـه به گونه هایه چروکیده اش زدم لیوان شربت رو تو سینی قرار دادم و به طرف نشیمن گام برداشتم
    سینی شربت رو ،رو به روی آرش گرفتم خودشو کمی جمع جور کرد و با دستایه مردونش لیوانه شربت رو تو دستش گرفت .
    _این شربت خوردن داره هااا ممنونم
    در جوابش یه لبخند رو لبام نقش بست
    سینی رو بروی میز عسلی قرار دادم لیوان شربتو برداشتم و روی مبل نشستم آرش یه نفس تموم شربت رو نوشید با تعجب بهش خیره شدم
    _چرا اینجوری نگاه میکنی ؟
    _همه رو یه جرعه خوردی ؟ خوب تعجب کردم
    _خوب دیگه مهارت میخواد
    _اووووههه مهارت ؟چون تا حالا اینکارو نکردی تعجب کردم
    _خوب دیگه کم کم دارم مهارتم رو بهت نشون میدم یک دفعه نمایان کنم کپ میکنی !
    لیوانه شربت رو که دستم بود به لبام نزدیک کردم
    _حالا ببین من میتونم یا نه
    لیوان شربت رو تا جایی که تونستم یه جرعه و با یه نفس نوشیدم
    وقتی به لیوان نگاه کردم نصف شربت هنوز باقی مونده بود
    لیوانو از لبام دور کردم چندتا سرفه پشت سر هم راه گلومو باز کرد..
    آرش با دیدنم به قهقه افتاد
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    _آخه من میگم مهارته تو میگی نه !
    یه چندتا نفس عمیق کشیدم
    _واقعااام سخت بوداااا
    _بلهههه پس چی
    _حالا انقدم خودت رو تحویل نگیر برای خانوم ها سخته برای آقایون راحت
    _ببین چه جوری خودش رو قانع میکنه
    _بله دیگه .راستی آرش بی خبر رفتی ؟
    _آره بعد از یه ربع که از کارگاه اومدیم پویا اومد دنبالمو مجبور شدم برم باغشون
    _خوش گذشت ؟
    _اهوووم !قبلا پویا بهم گفته بود اصلا یادم رفته بود بعد دیدم خودش اومد دنبالم .
    _چه دوست خوبی !
    _خوب که چه عرض کنم یدونه است داداشم
    _باز من یه چی گفتماااا
    یه پوزخندی زدو گفت
    _خوابت نمیاد فردا باید بری مدرسه
    _توچی ؟
    _هی بگی نگی
    لیوان شربت رو که در دست داشتم روی میز قرار دادم
    _منم همینطور
    از جاش بلند شد
    _من میرم بخوابم عزیزم
    _شبت بخیر
    منم بعد از ۵ دقیقه به اتاقم رفتم، خداروشکر هفته ی پیش معلم امتحان گرفته بود وگرنه اگه فردا شفاهی ازم می پرسیدن هیچی نخوندم ابروم می رفت هرچند چون شاگرد زرنگ بودم خیالم جمع بود.
    وقتی برنامه ی فردارو ردیف میکردم متوجه ی همون ریتم همیشگی شدم
    وسایلم رو کنار گذاشتم و در اتاق رو باز کردم به سمت ریتمی که فضای سالنو در بر گرفته بود رفتم همیشه وقتی از اتاق بیرون میومدم صدا قطع میشد ولی اینبار ریتم آروم همچنان تو گوشم می پیچید
    از پله ها به سمت بالا قدم برداشتم سمت راست اتاق ماهرخ خانوم بود.
    یه اتاق دیگه سمت چپ قرار داشت چندباری از سر کنجکاوی به این اتاق اومده بودم ولی همیشه درش قفل بود پشت در ایستادم
    حالا دیگه فهمیده بودم صدای ریتم از کجاست .دوست داشتم حرکت دست های آرش رو بروی پیانو ببینم وقتی با وجود تمام احساسش رو به دست های مردونش منتقل میکرد ..
    زانوهام رو بغـ*ـل کردم و پشت به در نشستم آرش با صدایی که سرشار از آرامش بود مرا به چندین سال پیش برد
    وقتي مياي صداي پات، از همه جاده ها مياد
    انگار نه از يه شهر دور، كه از همه دنيا مياد
    تاوقتي كه در وا ميشه، لحظه ديدن مي رسه
    هر چي كه جاده ست رو زمين، به سينه من مي رسه
    اشک تو چشمام جمع شده بود وقتی هر بند این آهنگ رو با صدای معرکش میخوند دلم میخواستم محکم در آغوشش بگیرم دوست داشتم تا ابد برای من باشه دوشت داشتم هر چه سریع تر سهم هم بشیم ، دوست داشتم صدای فوق الاده اش تا ابد زیر گوش زمزمه بشه
    اي كه تويي همه، كسم
    بي تو مي گيره، نفسم
    اگه تو رو داشته باشم
    به هرچي مي خوام، مي رسم
    به هرچي مي خوام، مي رسم
    وقتي تو نيستي قلبمو واسه كي تكرار بكنم
    گلهاي خواب آلوده رو، واسه كي بيدار بكنم؟
    دسته كبوتراي عشق، واسه كي دونه بپاشه؟
    حالا دیگه اشکام آروم رونه ی صورتم شدن یاد تمام سختی هایی که کشیدم ،یاد حرف پدرم ،تمام این فکرها من رو به وجد میاورد .با اینکه این شعر برای هایده بود ولی انقدر با حس میخوند که فکر میکردم اولین باره این اهنگ رو میشنوم احساس میکردم برای اولین بار آرشه که این آهنگ رو مینوازه و میخونه
    مگه تن من مي تونه، بدون تو زنده باشه؟
    اي كه تويي همه، كسم
    بي تو مي گيره، نفسم
    اگه تو رو داشته باشم
    به هرچي مي خوام، مي رسم
    به هرچي مي خوام، مي رسم
    آه...
    از جام بلند شدم دستمرو، روی دستگیره ی در قرار دادم
    تعلل کردم شاید برای آروم شدن قلبش میخونه شاید میخواد تنها باشه ولی نمی تونستم از این لحظه ساده بگذرم
    دستگیره ی در را به سمت پایین خم کردم
    آرش یه نگاهی به من کرد و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد
    عزيزترين سوغاتي غبار پيراهن تو
    عمر دوباره منه، ديدن و بوييدن تو
    نه من تو رو واسه خودم
    نه از سر هـ*ـوس مي خوام
    عمر دوباره ي،مني
    تو رو واسه نفس مي خوام
    اي كه تويي همه، كسم
    همچنان اشک هام سرازیر بودن یه نگاه به فضایه اتاق انداختم سمت چپ گوشه اتاق گیتار قهوه ای با تارهایه مشکی نگاهم رو به سمت خودش جلب کرد یه گلدون سفید چینی با گله هایه برجسته که فکر کنم حدودا ۶۰ .۷۰ تا گل رز قرمز طبیعی در گلدون قرار داشت تمام دیواره های اتاق پوشیده شده بود از کاغذ دیواری کرم قهوه ای خیلی سنتیو قشنگ بود یه تابلو که تصویر آرش که در حال نواختن پیانو بود نقاشی شده بود معلوم بود که کار مانیاست این دختر واقعا معرکست باهاش هم کلام شدم و ادامه ی آهنگ رو همراهیش کردم
    ..... بي تو مي گيره، نفسم
    اگه تو رو داشته باشم
    به هرچي مي خوام، مي رسم
    به هرچي مي خوام، مي رسم
    بعد از تموم شدن آهنگ ..آرش بهم خیره شد
    _وای آرشم تو فوق الاده ای !تو بهترینی ،صدات معرکست
    دستم رو به سمت چشم هام بردم اشک چشم هام رو خنثی کردم نمیخواستم با اشک هام عذابش بدم
    با لبخند گفت
    _لطف داری عزیزم ...
    کمی مکث کردو بعد ادامه داد
    _ای شیطون دیگه فهمیدی پیانو کجاست .
    _یعنی واقعا نمیخواستی بهم نشون بدی ؟
    _چرا عزیزم .اون روزها که به تو ابراز عشق نکرده بودم خیلی معذب بودم و وقتی متوجه میشدم تو دنبال صدا میگردی دیگه میذاشتم کنار ،تموم این مدت واسه تو مینواختم ولی چون نمیتونستم احساسم رو به تو ابراز کنم خودم رو ازت مخفی میکردم
    _واقعا ؟ چقد قلب مهربونی داری تو آرش !حالا از کجا متوجه می شدی که من دنبال صدا می گشتم ؟
    _خوب دیگه !!سکرته عزیز من
    _عه آرش اذیت نکن بگو دیگه
    _حالا بعدا برات میگم
    _خوب الان بگو ...
    _میگم عزیز من میگم .راستی چطور بود آهنگم ،خوب خوندم
    _آره عالی ،عالی تر از همیشه
    _بهم انگیزه دادی مرسی
    _انگیزه نیست آرش ،حقیقته !
    از صندلی چوبی بلند شد
    بی مقدمه گفتم
    _میشه به منم یاد بدی ؟
    _الان که وقتش نیست عزیزم بعد کنکور حتمااا
    یه پوفی گفتم دستمو رو کیبورد پیانو قرار دادم
    _این کنکورم دست از سرمون بر نمیدارهاااا
    دستم رو از اولین دکمه ی کیبورد تا آخرین کشیدم
    _عجب ریتمی به به به کیف کردم
    _همه مثل شما هنرمند نیستن که اقااااا
    _توام هنرمندی عزیزم ... بیا برو بخواب دختر فردا دیر بیدار میشی هااا
    _چشم تو نمیخوابی ؟
    دستم رو تو دست هاش گرفت و از در اتاق بیرون رفتیم کلیدو تو در انداخت و با دوتا حرکت دست به سمت راست در قفل شد
    _درو چرا قفل کردی ؟
    _آخه دختر فضولی، مثل تو نیاد تو اتاق
    سرم رو به حالت قهر ازش برگدوندم دستمم از دست هایه گرم مردونش جدا کردم
    _واقعااا که ..حالا خوبه تموم این آهنگ هارو برای من میخوندی !
    _شوخی کردم خانم قهرقهرو ...
    _بی مزه... من میرم بخوابم شبت بخیر اقامون
    _شبت بخیر خانوممون
    با نیش خند گفتم
    _خانممون نه وُ خانمم
    راهم رو از سمتش کج کردم با صدایه تقریبا بلند گفت
    _هرچی خانومم بگه
    با لبخند به سمت اتاقم رفتم
    لبخندی که حالا به بغض تبدیل شده من از آینده می ترسم بهتره بگم من از آینده ی بدون آرش میترسم از روز هایی که اگه اتفاق بی افته ...
    ساکت شو مه گل تو و آرش حق همید قرارم نیست هیچکس شما دوتارو از هم جدا کنه .
    دستم رو محکم روی سرم قرار دادم و خودم رو ،روی تخت انداختم
    خدایا دارم دیونه میشم کمکم کن
    ....... ....... ........
    صبح بعد از خوردن صبحانه ، طبق معمول به اتفاق آرش به طرف مدرسه رفتیم
    در مدرسه دنبال نگار میگشتم تا اینکه خودش دستشو رو شونم گذاشت
    _به به انتر خانوم
    _به به نگار جونم
    _زهرمار باز دوباره کارت پیش من گیر کرده جانم جانم میکنی ؟
    به سمت راهرو حرکت کردم
    _هوووی میمون کجا میری ؟
    _میمون عمته !بیا بریم تو کلاس الان خانم رحیمی میاد بهمون گیر میده
    _اوووووو راستم میگی عقده ای زنیکه
    _ای بابازشته ...فردا میای دیگه
    _مثل تو رفیق نیمه راه نیستم ولی ...
    بهش نگاه کردم
    _ولی چی ؟
    ابرویی بالا انداختو گفت
    _اشکان نمیاد
    ایستادم
    _چی میگی ؟قانعش کن خوب
    _قانع نمیشه میگه حوصله ی کوه ندارم خره دیگه
    _یه چی ازت خواستیما
    به راهم ادامه دادم
    _هوووووی انتر خانوم مطمنی یه چی ؟ پدر منو دیگه درآوردی تو .چه پرو هم هست میمون
    جوابی بهش ندادم
    با پهلوش محکم به شکمم ضربه زد ..
    دستمو رو شکمم گذاشتم
    _هوییی وحشی شکمم ..
    _واسه من قهر نکن حالا ببینم چیکار میتونم بکنم واسه تو خانوم دردسر ساز
    _الهی فدات شم از اول همین رو میگفتی خوب
    _نمیخواد فدام شی ،فدا آرش شو ندید بدید ،عین این دخترای عقده ای یه لحظه این پسره ی بدبخت رو ول نمیکنه
    _هروقت تو سیاوش رو ول کردی منم آرشو ول میکنم
    _راستی گفته بودم
    _با بی توجه ای گفتم
    _چیو ؟
    _انتر کارت ردیف شد کلاس بالا میزنی واسه ما ؟
    _حواسم بهت هست بگووو دیگه حالا حتما باید تو اون چشم هات نگاه کنم
    _قراره پنج شنبه بیاد خواستگاریم
    با تعجب بهش خیره شدم
    _چیه حسود ؟
    محکم بغلم کرد
    _چته ؟
    _نگهت داشتم نترکی از حسودی !
    _برو گمشو دیوانه ..جدی گفتی ؟
    _آره بخداا
    از تمام اعماق وجودم خوشحال شدم
    _ای جانمممم اجی خوشگلم میخواد عروس بشه
    با دستاش جلو لبشو گرفت
    _وای نگو تورو خداااا ..آب شدم
    _انتر خانوم بلاخره کار خودتو کردی؟خیلی خوشحالم برات
    _خفه خفه من چیکار کردم ؟اون دوستم داشت اومد خواستگاریم اینو یادت باشه کسی که دوستت نداشته باشه به هر بهانه ای میره ولی اونیی که دوستت داره هر بهونه ای میاره ک بمونه
    کاملا درست میگه از حرفش خوشم اومد .نمردیمو یه حرف خوب زد
    _یعنی یه روزی منو آرشم بهم می رسیم
    ناامیدانه سرمو پایین انداختم
    _آره مه گل.کی از تو بهتر اون اآشی که من دیدم خیلی دوستت داره
    _امیدوارم همین طور باشه که تو میگی
    _اره هست راستی برا پنج شنبه توام دعوتی
    _ای جونم چه خوب حتما میام
    _ پ میخوا نیاااا
    _میام بابا حالا انگار چه توفه ای یه..بیا بریم سر کلاس معلم اومد
    _اول تو تشریف خرتو ببر
    ._آدم که نمیشی باید تحملت کنم
    بعد از تموم شدن کلاس ها به خونه رفتم همه چی طبق روال روز های قبل گذشت تا اینکه شب به آرش یاد اوری کردم قرار فردارو.
    به نگارم زنگ زدم گفت اشکان رو قانع کرده !
    صبح ساعت ۴بیدار شدم یه آبی به صورتم زدم
    پالتو جیگریمو پوشیدم شلوار زمستونم که کلی خز توش داشت به پا کردم
    کلاهوشال گردن مشکی رو سرم گذاشتم از بس خوابم میومد اصلا حوصله ی پیدا کردن لباسایه شیکمو نداشتم از شب وسایلارو اماده کرده بودم آرشم بیدار کردم هردو با چشمای خمـار سوار ماشین شدیم قرار بود بریم دنبال نگار و اشکان !
    من به صندلی تکیه دادمو خوابیدم
    _مه گل رسیدیم یه زنگ بزن به نگار
    یه خمیازه ای کشیدم
    _الان زنگ میزنم
    بعد از چندتا بوق صدایه فریاد مانند نگار پشت گوشی پیچید
    _هاااااا عوضی !چیه انتر، زشت میمون .اماده ام داریم میایم مارو از خواب ناز بیدار کرده هی زنگم میزنه
    _باشه عزیزم زود بیا
    بعد از قطع کردن گوشی تو دلم بهش فوش میدادم
    حیف که پیش آرشم وگرنه میدونستم چی بگم گودزیلا خانوم
    آرش پوزخندی زد و به جلو نگاه کرد
    نیم نگاهی بهش انداختم
    _مشکلی پیش اومده ؟
    لبخندش پر رنگ تر شد
    _فکر کردم فقط ما پسرها اینطور بهم فوش میدیم
    آخ آخ همه چیز رو شنیده بود
    با لبخند گفتم
    _هه نگار دیگه
    بلاخره پیداش شد
    یه پالتو مشکی کوتاه و کلاهو شال گردن سفید به تن داشت از ماشین پیاده شدم
    _میمون حسابت رو میرسم من بعدا ..این چه وضع حرف زدنه پیش ارش ؟
    _حقته ..دارم میمرم واسه خواب
    _حالا خوبه هروز ساعت ٧صبح مدرسه ای شادو خرم
    _٣ساعت فرق بینشون نفهم ،بفهم
    _٣ساعت نه وُ ٢ساعت ..اشکان کو ؟
    _داره میاد شبیه دخترا میمونه این داداش ما
    بلاخره این اشکان دختر نمااومد
    بعد از سلامو احوال پرسی با آرش سوار ماشین شد
    _کجا بریم ؟
    نگار گفت
    _کوه
    _کدوم کوه ؟
    _همون کوهی که آهو بچه داره ای وله
    _پایه ایااا نگار خانوم
    _این
    اشاره به نگار کردم
    _چهارپایست
    با لبخند زیرگوشم گفت
    _تا چشت دراد حسود جان
    _کوه خطرناکه نظرتون چیه بریم پیست توچال
    همه باهم گفتیم
    _عااااااالیییی
    _پس پیش به سویه پیست .
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    وقتی به پیست رسیدیم بعد از پارک کردن دست در دست آرش شونه به شونه ی هم قدم برمی داشتم
    نگار با ارنجش به پهلوم زد زیر گوشم گفت
    _هوی میمون مارو آوردی عشـ*ـق بـازی شمارو نگاه کنیم ؟
    _ای بابا توام
    _زهر مار بزار اشکانو آرش باهم برن ما باهم
    دست آرشو رها کردم آرش به سمتم برگشت و به دست پوچ شده از دستم نگاه کرد هردو بهم نگاه کردیم
    با لبخند ادامه دادم
    _با اشکان باید هم قدم بشی
    نگاهش از رو چشم هام جم نمی خورد بدون اینکه حرفی بزنم به سمت نگار گام برداشتم
    اشکانو آرش مشغول حرف زدن با هم شدن منم کنار نگار قدم بر میداشتم
    یه اکیپ پسرو دختر رو به رومون بودن
    _اوه اینارو
    _چیه خوب ؟؟؟
    _با بوی فرندشون اومدن عشقو حال
    _چته حالا ی بار با سیاوش نیومدی بیرونااا
    _دلم واسه عشقم تنگ شده
    _نمردیمو تو احساساتی شدی
    _تو بمیری بیشتر احساساتی میشم انتر خانوم
    _مگه جاتو تنگ کردم بیشعووور
    یه چندتا از دخترا با ما هم قدم شدن
    _بزار یه خورده دستشون بندازم
    _عه ول کن نگار
    یه نگاه بهشون کردم همچین راه میرفتن انگار از دماغ فیل افتادن یه نگاه به منو نگار انداختن یه چش غره ای برامون رفتن که انگار دختر شاه پریونن عقده ایااا
    نگار رو بهشون کردو محکم به پیشونیش زد
    با تعجب بهش خیره شده بودم
    _یادم رفت بیارم !
    دخترا ایستاده بودن و به نگار که رو به روشون ایستاده بود نگاه میکردن
    یکی از اونور با عشـ*ـوه گفت
    _چیو ؟
    نگارم خیلی جدی گفت:
    _ارث پدرتون رو
    از حرفش زدم زیره خنده دختره ی دیوانه
    _برو گمشو دختره عوضی
    راهشونو ازمون کج کردن
    _نگار دیوانه اینارو از کجات در میاری دقیقااا ؟
    _حالا بعدا جاشو میگم بیا بریم عقب موندیم از این دوتا کله پوک
    یکی زدم زیر سرش
    _هوی کل پوک خودتی
    _خوب بیا بریم پسره ندیده
    آرش و اشکان ایستاده بودن تا بهشون برسیم
    _کجایین شما دوتااا
    _از نامزدت بپرس هی راه به راه سکندری میخوره راه رفتنش رو بلد نیست
    با تعجب بهش نگاه کردم
    _نگاررررر
    _ای وای نباید میگفتم
    آرش بهم خندیدو راهش رو ادامه داد
    _روانی چرتو پرتا چیه میگی ؟
    _بابا اینا واسه جذب آرشه چقد تو خنگی ؟
    _برو گمشو الحق که یه تختت کمه
    _تو که تختت زیاده پاشو یه نجاری راه بنداز
    _بیا بریم مزخرف تحویل من نده
    چند قدم برداشتیم که باز نگار اسکول بازیش شروع شد
    _چته تو بیا دیگ
    _بزار مخ این دوتارو یه خورده کار بگیرم بخندیم
    _باز میخوای دری وری بهت بگن ؟
    _نه صبر کن
    فقط بهش نگاه میکردم
    _سلام خانومای گل
    اونام سلام کردن
    _دوتایی اومدین پیست ؟
    _آره
    _اینجا تا چشم کار میکنه my friend دوست دختره ،شما چقد خوبین !
    آخه توی خنگ از کجا فهمیدی این دوتا خوبن ؟
    _دوست پسرمون کجابود سینگلی عشقه
    _میخواین برین تو پیست اصلی؟
    _نه بابا میترسیم
    _اره ماهم همینطور
    _شما دوتاهم تنهایی اومدین ؟
    _نه
    با دست به آرشو اشکان که جلوتر ما بودن اشاره کرد
    _نه با داداشم و پسرعموم
    جاااان پسرعمو کیه ؟؟؟!!
    دستش رو روی شونه هام قرار داد
    _اینم زن داداشمه
    _اخیییی خوشبخت بشن
    _هی خواهر خوشبخت چیه !دمار از روزگارمون درآورد هروز دم خونمون پلاس بود عینه بختک چسبیده بود به داداش آرشم دست بردارم نبود بابام واسه اینکه دم در خونه ابرو ریزی نشه رفت خواستگاریش گرفتتش دیگه
    با آرنج زدم تو پهلوش
    _چی میگی تو ؟
    با تموم قدرت هولش دادم تو برفا
    دخترا که فهمیده بودن نگار شوخی میکنه بعد از خداحافظی ،راهشون رو ازمون کج کردن
    _حقته دختره ی روانی
    به طرف آرش قدم برداشتم
    نگار لنگون لنگون خودش رو بهمون رسوند
    _آرش جان بریم یه جا بشینیم خسته شدم
    _بریم عزیزم
    به سمت الاچیق قدم برداشتیم
    همگی دور هم نشستیم یه چش غره به نگار رفتم
    _هوووم خوشگل ندیدی ؟
    _اهووو خوشگلللل اونم توووو
    _پ ن پ توووو
    _پس چی فکر کردی ؟
    _نیازی به فکر کردن نیست با دیدن میشه تشخیص داد
    _من زشتم ، باشه فقط موندم انگیزه خدا از خلقتت واقعا چی بوده بشینی با من کل کل کنی؟
    _خدا انگیزه نداشته باشه بهتره تا اینکه اشتباهی خلقم کنه قرار بود چنگیز بشی شدی مه گل
    آرش زد زیر خنده
    _بسه نگار بسه مه گل دیونمون کردین
    این چی میگه این وسط
    _بابا شوخی میکنم اشکان مه گل عشق منه.دوست داشتنی دوست دنیاست
    با پوزخند گفتم
    _لطف داری
    _زهرمار یه موقع تو تعریف نکنی ازمن
    _ ١ثانیه شد .شروع کردین که
    _بابا آرش این دیونست
    _دیونه عمته
    _هه هه هه عمه ندارم
    آرش رو به منو نگار کردو گفت
    _ای بابا دست بردارم نیستن ،بلند شین بریم تله کابین
    نگار دستاش رو بهم سابید
    _اخ جوووون تله کابین
    کفششو به پاش کرد
    _من حاضرم
    منم از جام بلند شدم
    پوتینم رو پوشیدم
    _منو نگار حاضریم به چی نگاه میکنید بیاید دیگه
    همگی باهم به سمت ایستگاه اول تله کابین قدم برداشتیم آرش ۴تا بلیط گرفت تو نوبت بودیم که باهم سوار شیم
    وقتی سوار تله کابین شدیم من کنار نگار، و روبه روی آرش نشستم نگارم روبه روی اشکان نشست .
    محکم دستشو روی صندلی گذاشته بود
    _چیه میترسی ؟محبوری سوار شی؟
    _فک نمیکردم بترسم طناب پاره شه چی ؟وااااااای
    _اسکول جان اول اینکه این طناب نیست دوم اینکه پاره نمیشه
    وقتی به ارتفاع رسیدیم یه نگاه به پایین انداخت
    دست چپش رو روی پام قرار داد
    _یا ابولفضللللل الان میفتیم پایین یا خداااا
    پشت سرهم جیغ میزد
    _بابا نگار چشمات رو ببند خوب
    _چشماشو بست وقتی باز کرد
    دوباره شروع کرد
    _واااااای یا اکثر امام زاده هاااا الهی این مه گلللل بمیره
    با تعجب بهش نگاه کردم به من چه خوب
    _مارو آوردددد پیست دوباره یه جیغ بلند زد الهی بی شوهر بمونی
    نمی دونم میترسه یاشوخیش گرفته این دختره
    یکی زدم تو پهلوش
    _مزخرف چرا میگی انتر؟ایستگاه بعد پیاده شو از شرت راحت شیم
    به ایستگاه دوم که رسیدیم پیاده شد،اشکانم برای اینکه نگار تنها نباشه پیشش موند تا ما بر گردیم
    منو آرش کنارهم نشستیم
    آرش دستشو روی زانو هام گذاشت
    _خانوم شجاعه خودمی
    _تله کابین شجاع بودن میخواد ؟
    _ندیدی دوستت رو
    با پوزخندی که به لب داشتم گفتم
    _این دیونست
    آرش با حرفم لبخندی به حالت تایید زد
    به روبه روم خیره شده بودم همه جا پوشیده شده بود از برف .غرق تماشایه کوهایه برفیه رو در روم بودم که ارش صدام زد
    _مه گل
    نگامو به سمتش چرخوندم
    _جانم
    نگاهی به چشمام انداخت و بعد به رو برو خیره شد
    _خیلی دوست دارم
    به چشماش خیره شدم دوباره همون حسی که تو کارگاه داشتم به وجودم منتقل شد چشم های عسلیش رو به روی چشم های من بود سرم رو ،بروی شونه های گرم مردونش گذاشتم و دست های سردم رو بروی دست های پر حرارتش که بروی زانوم بود قراردادم لبخندی از سر عشق رو لب هام نقش بست نفس عمیقی کشیدم تمام تلکابین از عطر آرش پر شده بود.
    _چه بی مقدمه ؟
    _آره میدونم بی مقدمه گفتم ،خواستم بدونی حتی تو سرد ترین لحظه های زندگیم تنها کسی که بهم گرما میبخشه وجود توعه عزیزم همیشه کنارم بمون
    سرم رو از رو شونه هاش جدا کردم هر دو دست هام رو روی دست هاش قراردادم در این لحظه حتی اجازه ی پلک زدن هم به چشم هامون نمی دادیم
    _من کجا میخوام برم من کسی رو جز تو ندارم تو تنها پناه منی .
    بغض کردم یاد حرفای بابا افتادم یاد معامله ای که میخواست بکنه
    دستاشو دور شونم انداخت و منو به خودش چسبوند
    _الهی فدایه خانومم بشم ،کی این کنکورت تموم میشه بریم سر خونه زندگیمون
    _تا خدا چی بخواد برامون ...
    _ایشالا بهترینارو میخواد
    _ایشالا
    یه بـ..وسـ..ـه به موهام زد
    بعد از صرف ناهار و کلی برف بازی خسته کوفته به خونه اومدیم حدودا ساعت ٩شب بود که به خونه رسیدیم
    وقتی به وارد نشیمن شدیم خاله جون روی مبل نشسته بود با دیدنمون گفت :
    _آرش و مه گل یه لحظه بشینین
    به آرش نگاه کردم یعنی چیکار داشت خاله جون ،دکمه های پالتوم رو باز کردم و روی دسته ی مبل قرار دادم
    _بفرما مامان گلم
    _دوست مانیا تسنیم رو یادته ؟
    آرش کمی فکر کرد
    _اها تسنیم همون که رفته بودن انگلیس
    _اره پسرم میگن زندگی اونجا سخته دوباره برگشتن
    _عه جدی
    قیافه ی آرش درهم شد من که نمیشناختمشون فقط به حرفاشون گوش میکردم
    _آره آرش ، الان یک ماه که برگشتن .امشب زنگ زده ازم اجازه خواسته که برای فردا شب بیان خونمون ؟
    به مبل تکیه داد و پاش رو روی پاش قرار داد
    _که چی بشه ؟
    من که چیزی نمی دونستم حدس زدم واسه خواستگاری
    _خوب واسه مانیا دیگه
    دستی به موهاش کشید
    _آها برای آرمین
    کمی آروم تر ادامه داد
    _فکر کنم مانیا و آرمین باهم در ارتباط بودن !خواهرت داره عروس میشه
    بغض کنج گلوی خاله جون نشست
    _خانواده ی فوق الاده خوبین !پسره آروم و با موقعیت خوبیه ، وضع مالیشونم که بهمون میخوره باید برم تحقیق کنم مادر ! البته خداروشکر مانیا بهش علاقه داره وگرنه اینم مثل خواستگارایه خوبش باید میپروندیم
    _آره پسرم برای فردا شب آماده باش
    _چشم مامان جونم حتما
    _تبریک میگم خاله جونم ایشالا همه چی به خوبی و خوشی پیش بره
    _فدایه تو عروس خوشگلم بشم ******************************
    امشب مراسم خواستگاری مانیاو آرمینه .
    _مه گل میگم این لباس که پوشیدم خوبه ؟
    یه کت شلوار مشکی و پیراهن سفیدبه همراه ساعت رولکس که نمایه خاصی به تیپش داده بود
    _آره عالیه خیلی بهت میاد
    _واقعااا ؟ پس خوبه دیگه
    _آره خیلی
    _آماده شو بریم خرید !برات لباس بخرم
    _اول اینکه الان ساعت ۵ عصره ،دوم اینکه لباس دارم!
    _کدوم لباسو میگی !؟
    _اون کت و شلواری که واسه تولدم خریدم ولی نپوشیدم جیگری بود
    _مطمنی خوبه؟
    _آره خیلی قشنگه
    _نمی دونم والا ،هر جور خودت راحتی
    _من باهمون کت راحتم ،خیلیم بهم میاد
    _چیه که بهت نیاد آخه خانوووومم
    _خوش استیلم دیگه
    _بر معنکرش لعنت
    بعد از رفتن آرش
    لباسم رو پوشیدم یه آرایش ملایم کردم و روسریمو رو سرم انداختم
    به طرف اتاق آرش قدم برداشتم ،آرش مشغول گرفتن سلفی بود
    _به به آقای خودشیفته
    _بدو بیا کنارم وایستا باهم عکس بگیریم .رفتم کنارش وایستادم یه چندتا عکس سلفی گرفتیم .جلو آینه یه چند دور چرخیدم یه قر چند لحظه ای،هم دادم .
    _آرش ؟؟
    _جااااانم
    _یه سوال بپرسم راسشو میگی ؟
    _بعله که راسشو میگم
    _میگم تو چه دعایی به درگاه خدا کردی همچین خانوم همه چی تمومی گیرت اومده ؟صدای خنده ی آرش بلند شد .
    _ای شیطووون ،چه نازیم میاد برا خودش ،خانوووم بلاااا
    _وا خوب حقیقته دیگهههه
    _بیا بریم پایین دیرمون شد انقد از خودت تعریف نکن چشم می خوری فنچوولک
    _پووووووف بریم .
    خاله جون تو نشیمن نشسته بودو با گوشیش صحبت میکرد.منو آرشم کنار هم نشستیم ،مهمونا هنوز نیومده بودن .دستم تو دستای آرش مثل همیشه آرامش عجیبی بهم میاد
    _خداروشکر هم دخترم هم پسرم دارن سرو سامون میگیرن !سرمو پایین انداختم ،آرش دستمو تو دستاش فشرد
    _بعله مامان جونم ،هردوتامون یه فرشته نصیبمون شده
    _ای جووونم.مه گل که تاج سر منه
    _ممنونم خاله جون .شما واقعا به من لطف دارین.
    _آرش پسر خوبیه واسه همه مغروره ولی واسه تو همیشه مهربون .روزهای اولی که اومدی از اینکه آرش انقد هواتو داره و همیشه کنارته خیلی تعجب کردم
    _آرش جان همیشه به من لطف داشته ،نمی دونم چه جوری این همه لطف رو جبران کنم.
    _وظیفم بود عزیزم.
    صدای آیفون فضایه خونه رو در بر گرفت
    مانیا یه پیراهن یاسی بلند پوشیده بود خیلی بهش میومد.همگی به استقبال مهمونا رفتیم !به پدر و مادر آرمین خوش اومد گفتیم .آرمین با کت و شلوار سرمه و یه سبد پر از گل سرخ وارد خونه شد .از قیافش معلوم بود آدم متشخصیه .
    بعد از آرمین خواهرش با یه جعبه شیرینی کنارمون نشست
    ماهرخ خانوم برای پذیرایی وارد نشیمن شد
    _خوب خیلی خوش اومدین آقای محمدی !
    _ممنونم پسرم
    _کارو بار خوبه !اوضاع کارخونه رو به راهه یا فروختین ؟
    _نه نفروختیم .خداروشکر خوبه !
    _که اینطور !در گوش آرش گفتم
    _آرش
    _جان دلم
    _چرا داماده انقد خجالتیه !یک ریز سرش پایینه
    _اهوووم خودم متوجه شدم
    _آره ،خجالتیه دیگه..پسره خوبیه
    _مانیا دختر زرنگیه،حتما که همینطوره .
    _آقا آرش معرفی نمی کنی این خانوم رو !
    دستم رو گرفت تو دستش و روی پاش گذاشت
    _مه گل جان نامزدم هستن، تعجب رو از چشمای پدرش و تسنیم می خوندم
    نمی دونم چرا قیافه ی تسنیم پکر شد انگار کشتیاش غرق شده
    _جدی ؟؟؟به سلامتی .چند وقته !
    _حدودا ۵ ماه میشه ،البته به صورت رسمی فعلا علنی نشده ،تابستون انشالا میریم سر خونه زندگیمون.با دست هاش ،دستم رو نوازش می کرد
    _آهاااا.انشالا که خیره ...هم قیافه ی تسنیم و هم مادرش در هم شده بود دلیل این اَدا ها چیه .؟!
    _واسه آرمین پسرم برای عمر خیر خدمت رسیدیم .البته شما که در جریانید
    _بله آقای محمدی ،دخترم بهمون گفته
    _این دوتا جوون خیلی هم رو دوست دارن ،از دل آرمین خبر دارم واقعا عاشق مانیا جان عروس خوشگلمه ،خانواده ها که همدیگرو می شناسیم ،دخترو پسرم که همه دیگرو انتخاب کردن . گفتم مهریه رو مشخص کنیم و خریدارو انجام بدیم این دوتا برن سر خونه زندگیشون
    _والا ماهم که حرفی نداریم هر چی پسرم گفته ،مرد خونمون آقا آرشه
    _مامان جان شما تاج سر منی .با مانیا جان صحبت کردم، ۱۳۶۸شاخه گل سرخ و ................. چشام از تعجب شد درست اندازه نلبعکی ، واا مگه دختر شاه پریون رو دارن شوهر میدن خانوم پُـــــزو ادعاش چه خبره ؟
    _خیلیم خوب عروسمون ارزشش بالاتر از این حرفاست ،مبارکه
    تعجبم دو برابر شد به همین سادگی قبول کردن یا خدااا حالا اگه روستا بود تا زیر صدتا نمی کردن راضی نمیشدن...!
    مانیا از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید ماهرخ خانوم شیرینی پخش میکرد
    _پس انشالا پنج شنبه یه عروسی واسشون می گیریم.فرداهم آرمین میاد دم خونتون البته با اجازه ی آقا آرش که به همراه مانیا خانوم خریدای عروسی رو انجام بدن
    _خواهش میکنم اجازه ی ماهم دست شماست
    چقد همه چی سریع پیش رفت ؟حتما دوست خانوادگین که همه دیگ رو خوب میشناسن !
     

    Sajedeh.m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    1,003
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    Shomal
    هنوز تسنیم پکر بود دلم میخواست دلیل این رفتارش رو بفهم
    هی بهم نگاه می کرد و با عشـ*ـوه نگاهش رو پشت موژه هایه مصنوعیش قائم میکرد.
    بعد از صرف شام همه مشغول حرف زدن شدن .مانیاو آرمین باهم ،خاله جون و خانوم و آقایه رادمنش ،منو آرش
    تسنیمم کنار آرش نشست
    _آرش جان نگفتی نامزد گرفتی ؟چند سالشون هست ؟
    _عشقه دیگه یهو میاد سراغ آدم.۱۹
    _واااای چقد بچه است .فک نمیکنی باید بره با عروسکاش بازی کنه
    از حرفش تعجب کردم دختره ی پرو جلوی من این حرفا رو میزنه خجالتم نمیکشه همچین بزنم تو دماغش اون دماغه عملیش از وسط نصف بشه
    _بزرگی به سن نیست به عقله و درکه
    ای من به فدایه عشق خودم بشم دمت گرم
    _ای جااان !قیافش که اینطور نشون نمیده
    _مهم باطنه نه قیافه
    رو به من کرد
    _آخییی کوچولو
    _شما با من مشکلی دارین ؟
    با قیافه ای حق به جانب ادامه داد
    _من مشکلی ندارم عزیزم .انشالاخوشبخت باشین
    رو به آرش کردم
    _عشقم من خستم میرم که بخوابم توام ۵ دقیقه بعد بیا،از قصد گفتم تا حرصش دراد اگه به آرش نمی گفتم بیاد معلوم نیست مخش رو چی پر می کرداز جام بلند شدم
    _امیدوارم آقا آرمین و مانیا جونم خوشبخت بشین!با اجازتون من برم ،شبتون بخیر
    بعد از خداحافظی به اتاقم رفتم .بعد از چند دقیقه آرش به اتاقم اومد
    _باز چیشدی فنچولم
    _دختره ی پرو هر چی تو دهنش بود بهم گفت .من فقط به احترام مانیا سکوت کردم
    _می دونم عزیزم منم جوابش رو دادم
    _دلم می خواست خفش کنم ،پرو پرو می خواست خودشو قالب تو کنه
    _از این دخترا زیادن ،کی که یه نگاه عشقش رو به اینا ترجیح بده بهترینم
    _بیا ترجیح بده تو رو خدااا
    _میگم نمی دم دیگه دیوووونه بخواب یه خورده آروم شی
    _تو بودی اعصابت خورد نمیشد بهت بگه برو با عروسکات بازی کن
    _نه مگه پسر با عروسکاش بازی میکنه
    _بی مزه
    _خوب حقیقته .مثلا فکر کن من برم عروسکمو رو پاهام بخوابونم ..
    _لوس جان پاشووو بروووو می خوام بخوابممم
    در چارچوب در ایستاد
    _میگم مه گل ؟
    _هووووم
    _راستم میگه ها ،وقتی می خوابی همش شاسخین بغلته .با عروسکات بازی می کنی دیگه از جام بلند شدم پرتقالی که رو میز بودو برداشتم آرش با خنده به طرف اتاقش میدوید .با صدای بلند گفتم:
    _مگر اینکه دستم بهت نرسه منو مسخره میکنییی ؟!
    حوصله ی این رو که پاشم برم دنبالش نداشتم انقدر خسته بودم که خوابم برد
    ۲ روز مونده به عروسی مانیا تمام خریداشون رو انجام داده بودن .قراره آرش از سرکار بیاد باهم به خرید بریم .ساعت ۴.۳۰ دقیقه بود که آرش ماشینش رو تو پارکینگ پارک کرده بود .روی تخت نشیمنی که گوشه ی حیاط بود نشسته بودم و تست ادبیات کار می کردم،آرش با لبخند همیشگیش کنارم اومد
    _به به خانوووم وکیل.
    _سلام خسته نباشی عزیزم
    _سلام توام خسته نباشی زندگیم .بریم خرید ؟
    _توکه هنوز نرسیدی آرش ،!برو یکم استراحت کن ساعت ۷.۸ باهم می ریم
    _ای من به فدای خانوووم با درکم بشم .یه قوسی به تنش داد
    _آره برم استراحت کنم خیلی خسته ام !آماده شدی بیا تو اتاقم من زود آماده میشم که بریم
    _باشه عزیزم تو برو بخواب ۲.۳ ساعت دیگه میاام .
    _چشم خانوووم چشم نفسم
    آرش ازم دور میشد رد پاش رو دنبال میکردم انقدر عاشقش بودم که حتی وقتی کنارمه دلم براش تنگ میشه.
    تست ادبیاتم رو که تموم کردم سرو وقت تست عربی رفتم
    ساعت ۷ بود که به سمت اتاقم قدم برداشتم یه مانتو مشکی و یه شلوار کتان سبز یشمی و یه شال همون رنگ سرم کردم رنگ سبز خیلی بهم میومد
    اینبار از حد معمول موهامو بیرون ریختم کیف مشکیم رو برداشتم و به اتاق آرش رفتم
    _آرش جان بیدار شو ساعت ۸شده
    _آرش چشماش رو چند بار بازو بسه کرد و بلاخره از تخت بلند شد و به طرف حموم رفت حدودا ۱۰ دقیقه بعد بیرون اومد، یه نگاه کلی بهم انداخت به سمتم قدم برداشت شالمو آروم رو موهام کشید و به سمت کمد لباساش رفت
    _اون موهای خوشگلتو تا اون حد نباید غریبه ببینه عزیز من
    _پس چطور مانیا محدودیتی نداره ؟
    _مانیا فعلا مجرده و هر جور خواست می تونه تیپ بزنه هر وقت ازدواج کرد باید حرفه شوهرش رو گوش کنه تو نامزد منی دوست دارم در حد معمول باشی تمام شیطنتو ،لوس بازیاتو کلا همه چیزت واسه من خودم برات ضعف می رم نیازی نیست مردم ببینن
    یه پوفی گفتم و از اتاق بیرون رفتم تو ماشین نشستم منتظرش موندم
    بلاخره آقا پیداش شد .توراه بودیم که آرش گوشیش زنگ خورد
    _سلااام مچکرم شما خوبین
    _..................
    _بله بله .موردی نداره
    _........................
    _آهاااا .چشم الان میام
    _.................................
    _خواهش میکنم چه زحمتی .قربان شما خدانگهدار
    _چرا دور می زنی؟
    _آقای رادمنش زنگ زده بود میگه اگه ممکنه تسنیم هم با خودتون ببرین خرید ما وقت نداریم .گویا مانیا بهش گفته که ما قراره بریم خرید
    _آرش !ول کن تورو خدا خیلی خوشم میاد از اون دختره
    _چی کار کنم عزیزم ،تو رودربایستی گیر کردم
    _بهش می گفتی دیر شده نمیشه .چمی دونم هزارو یک بهونه
    _خوب نمی خورتت که،خیلی حساس شدیا ای بابا تو که اینجوری نبودی، قراره مثل ما لباسش رو بخره بره
    _باشه ،باشه من حساس
    _قهر نکن حالااااا اخمو خانوم
    _نمی خوام چیزی بشنوم
    سرم رو به طرف شیشه ی سمت خودم چسبوندم
    _مه گلللللل قهررررر نکن عشق مننننن .مه گللللل
    چشام رو بستم و توجه ای بهش نکردم .واقعا عصبیم کرده بهمه چشم چشم میگه ،حساس شدیا حساس شدی !اینم از عشق ما......
    دم خونشون ایستاد حدودا ۲۰ دقیقه منتظر خانوم موندیم ،آرشم می دونست حق با منه چیزی نمی گفت.بلاخره خانوم تشریف آوردن من نمی دونم شال چرا میزاره خوب نزاری خیلی سنگین تری ،مانتوشم که بولیزم میشه شلوارشم که نیم متره مچ پاهاش بیرون ریخته ،حالا مگه من جرائت داشتم اینطوری بیرون بیام آرش دو شقم می کرد
    _سیلووووم احوال شما .خوبین بچه ها
    _سلام حال شمااا ؟
    _خوبم عزیزم ...به آرش میگه عزیزم الان وقتش نیست اون موهایی سیم ظرفشویش رو بکشم
    _سلام
    _سلااام مه گل خانوم .حالت چطور مطوره ؟
    _خوبم مرسی
    _ای جااان .آرش جونم ولومه بده بالا خوب .بذار فاز بگیریم
    به آرش نگاه کردم سریع رومو برگردوندم دلم می خواست آرشم شِتوپِت کنم .آرش ولومو بالا داد بعلههه خانوم خواننده ام که هستن با اون صدای نره خرش.مغزم دیگه از شدت سرو صدا ارور می داد
    خداروشکر رسیدیم
    از ماشین پیدا شدیم با آرش سر سنگین بودم آرش کنارم ایستاد
    _ببخشید دستم رو تو دستاش گرفت .اون شامپانزه کنار آرش ایستاده بود و بگو بخند می کرد من اصلا توجه ای بهشون نمی کردم فقط صداشون رو می شنیدم آرش می دونست از دستش دلخورم دستم رو محکم نگه داشته بود
    به یه کت فروشی رفتیم آرش یه چندتا کت انتخاب کرد و پوشید من رو صندلی نشسته بودم و شامپازه جان کنار اتاق پرو ایستاده بود .آرش یه کت سرمه ای خیلی خوشگلو پوشید و از اتاق بیرون اومد بهش نگاه کردم
    _واییی آرش جووونم چقد بهت میاد عزیزم عالیه عالیی همینو بخر
    _مرسی نظر لطفته ..بی توجه به آرش سرم تو گوشیم بود آرش کنارم اومد
    _مه گل قشنگه ،بهم میاد
    _اهووووم
    دوباره مشغول بازی کردن با گوشیم شدم.گوشی رو از دستم کشید صورتم رو رو به روی صورتش قرار داد
    _مه گل اخم نکن ،قهر نکن .من طاقت قهرایه تورو ندارم ببخشید من اشتباه کردم معذرت می خوام چیزی نگفتم
    _عشق من اینطوری نکن بخدا نابود میشم روتو ازم بر گردونی !تسنیم با دهن باز به آرش نگاه میکرد می دونم داشت از حسودی میمرد
    _همین کت قشنگه بخرش.
    _الهی من فدات بشم
    با لبخند گفتم
    _ خدا نکنه برو در بیار ساعت ۱۰ شد.
    _چشم هر چی خانومم بگه
    بعد از خرید آرش ،به چندتا از فروشگاهه لباس مجلسی رفتیم
    یه پیراهن خیلی قشنگ نظرم رو جلب کرد رنگ آبی ملایم ،بلند و جلوش از دانتل استفاده شده بود پشتشم دنباله دار بود خیلی زیبا بود .
    _آرش این چطو.......
    _وااای خیلی قشنگه من همینو می خواااام.خانوم خانوم همین رو بدین من پرو کنم ...همچین اعصابم بهم ریخت از حرص دست آرشو فشار می دادم .کم مونده بود با این کارهاش اشکم درآد
    _الهی من فدات بشم.بزار اون بخره اینجا کلی پیراهنای خوشگل دیگه هست برات می خرم گلم
    _همین! فقط کاری می کنه تا حرصم درآد
    _خانومم ،خوشگلم بی توجه باش .آرشم که فقط می خواست قانعم کنه
    _بچه ها چطوره ؟
    _خوبه
    آرش چیزی نگفت
    _خوب خانوم همین رو بر می دارم
    من و آرش میون پیراهنا دور می زدیم
    به انتهای سالن رسیدیم از خستگی به دیوار تکیه داده بودم و پیراهن هایی که یک متر ازم فاصله داشت رو نگاه میکردم با اومدن آرش یه نگاهی بهش انداختم و بعد محو پیراهن سفید استخوانی که دور کمرش سنگ کاری شده بود و جلوی پیراهن نگین کاری بودم آرش رو به روم ایستاد
    به چشم هاش نگاه انداختم
    _عه آرش اومدی جلوم نمیبینم طرح لباس هارو
    دستم رو به دیوار چسبوند
    با تعجب و دلهره نگاهش میکردم
    خودش رو کمی بهم نزدیک کرد
    شروع کردم به تکون دادن دست هام
    _عه چیکار میکنی الان یه نفر مارو میبینه ؟
    با چشم های شیطونش نگاهم میکردم
    سرش رو روبه روی لبم آورد
    _حالا واسه من قهر میکنی
    _آرش تو رو خداااا دست بردار الان یکی مارو میبینه زشته بخدا آرش
    _یه بـ*ـوس بده بعد بگو دیگه باهات قهر نمیکنم
    دستم رو با تموم توان تکون میدادم تا از دست هاش رها بشه ولی فایده ای نداشت
    صدای پای کسی اون سمت لباس ها به گوشم رسید
    _آرششششش
    سریع خودش رو جمع کرد و نگاهش رو به طرف لباس ها کشوند
    _عزیزم از پیراهنی خوشت نیومد
    یه چشم غره به آرش نشون دادم
    _چرا میشه این لباس رو ببارین پرو کنم
    بعد از تایید آرش یه روسری و کفش به همراه یه پیراهن استین بلند به رنگ جیگری که چسبون بود خریدیم
    شامپانزه خانومم ۳ تا کفش خرید و چند نوع بدلیجات
    _آرش خسته شدم !
    _بریم یه رستوران شام بخوریم بر می گردیم خونه.
    باهم به یه رستوران بالاشهر رفتیم از شدت خستگی سرمو رو شونه ی آرش گذاشتم ،تسنیم سرش تو گوشی بود و گهگاهی یه لبخند ملایم رو لباش نقش میبست....
    بعد از خوردن غذا خواهر شامپانزه رو رسونیدم و ساعت حدودا ۱۲و نیم بود که رسیدیم خونه
    _نمیشه همین جا تو ماشین بخوابم خیلی خسته ام حوصله ی بالا رفتن از پله ها رو ندارم
    _پاشووو تنبل خانوم وسایلات رو من میارم برو بخواب
    _فدات بشم من آرشم که انقد خوبی !
    به اتاقم رفتم قبل از اینکه آرش خریدارو تو اتاقم بذاره لباسمو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم چشمام رو بستم .آرش خریدارو تو اتاق گذاشت و لبه ی تخت نشست .با دستای مردونش موهام رو نوازش می کرد
    بوی ادکلنی که به تن زده بود به مشامم رسید با وجود آرش غرق خوشبختی و آرامش بودم گرمای عجیبی روی پیشونیم احساس کرده بودم آرش چندمین بـ..وسـ..ـه ی این عشقو نثارم کرده بود این لحظه به صراحت می شد گفت از عسل هم برام شیرین تر بود
    دوباره دستاش رو در موهایه بلندم قرار داد و به ارامی مشغول بازی با موهایه لختم شد.
    زیر لب زمزمه کرد:
    بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
    در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید
    یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    مه گل قول بده تا آخر دنیا با منی ،قول بده هستی قول بده به من زندگی میبخشی با بودنت
    آرش چش شده بود .رفتار بدی از من سر زده ؟چرا یهو این حرفارو زد
    بغض رو می شد از صداش فهمید
    اولین باری بود که آرش برام شعر می خوند، معلومه اون دفتر خیلی روش تاثیر گذاشته بود تونسته قسمتی از شعرو حفظ کنه
    چشمام بسته بود دوست داشتم در آغوشش بگیرم دوست داشتم منم اولین بـ..وسـ..ـه ی این عشق رو نثار عاشقانه ترین مرد دنیا تقدیم بکنم .
    چه حسی زیبا تر از این که مرد رویاهام ،مردی که عاشقانه دوستش دارم برام شعر می خوند و نوازشم می کرد
    لبریز از عشق شدم از تمام وجودم گرمایه حضورش رو می خواستم.آرش از تختم فاصله گرفت ولی من هنوزم غرق در آرامش بودم رو به خدا کردم و بابت این عشق ،بابت لحظه های قشنگ عاشقی که هر لحظه با وجود آرش پررنگ تر می شد تشکر کردم
    انقدر به من آرامش تزریق کرده بود که چند ثانیه طول نکشید خوابم برد ......
    صبح که بیدار شدم کسی خونه نبود به سمت آشپزخونه قدم برداشتم
    _ماهرخ خانوم آرش کجاست
    _آقا آرش و مانیا خانوم یه سر به خونه ی آقای رادمنش زدن
    _آهاااا .یه چایی برام می ریزی لطفا
    بعد از خوردن صبحانه خیلی بی حوصله بودم تو نشیمن نشستم ،فردا عروسی بود و من هیج ذوقو شوقی نداشتم .ساعت ۱۲ بود که آرشو مانیا پیداشون شد
    آرش با دیدنم کنارم نشست
    _به به سلااام عزیزم .
    _سلاام
    _خوبی عشقم ؟بی حوصله ای ؟
    _نه عزیزم
    _ولی انگار پکریااا
    _یخورده سرم درد می کنه
    _الهییی .مُسکن خوردی ؟
    _نــــــــــه خودش خوب میشه !کجا رفته بودی ؟
    _مانیا چندتا سفارش داشت و لباس عروسش خونه ی آقای رادمنش جاموند رفتیم که بیاریم
    _آهااا که اینطور .راستی هدیه عروسی چی در نظر گرفتی ؟
    _هووووم ،سویچ ماشینه سانتا.چطوره ؟
    _اووووووهووووو ،چه عاااااالی !
    _بعلهههه دیگه داداشه عروسم.پاهامو رو پام انداختم صورتمو نزدیک آرش بردم
    _بعد اونوقت واسه این عروس خانوم چی در نظر داری ؟
    _اونم به موقعش
    _عجباااااا
    _هر وقت عروس شدی ، بهت تقدیم می کنم عشق من
    _بعلهههه میسی
    _سرم رو ، رو شونش گذاشتم با دست های مردونش مشغول نوازش موهام شد چشمام رو آروم بستم بعد از چند دقیقه خاله جون وارد نشیمن شد و گفت :
    _بسه بسه این عشق بازیارو بزارین برای بعد پاشین آماده شین بریم دیگه عروسی شماله هاااا
    با تعجب به آرش نگاه کردم
    _آره آرش ؟پس چرا بهم نگفتی ؟واقعاااا ؟
    _آره عزیز دلم وسایلات رو جمع کن .قراره عروسی تو ویلایه آقای رادمنش برگزار بشه
    _ای نامررررد چرا الان می گی ؟
    _تازه یه سوپرایزه دیگم برات دارم ؟
    _چییی ؟ بگووووو ؟؟؟
    _ قراره برم دنبال مامانت برای عروسی بیارمش !.. با اشک به آرش خیره شدم با لبخندی که سرشار از ذوق بود گفتم
    _وااای آرش راس میگی؟
    _میدونستم خیلی خوشحال میشی اره عزیزم
    _فقط میتونم بگم تو بهترینی برای من
    _فدات بشم خانومم
    به سرعت از پله ها به سمت اتاقم بالا رفتم کل لباساهای مجلسیم رو جمع کردم تمام وسایل مورد نیازم رو تو چمدون گذاشتم و به اتاق آرش رفتم .آرشم تموم وسایلاش رو جمع کرد بود و رو تخت نشست .
    _من حاظرم بریم دیگه
    _ای به چشم برو پایین من اومدم
    خاله جونو مانیا منتظر آرش بودن !تو ماشین نشستیم من کنار مانیا نشستم و آرش و خاله جون جلو نشسته بودن
    دماوند منتظر آقای رادمنش بودیم بعد از ۲۰ دقیقه رسیدن سمت شمال حرکت کردیم
    _خوب چرا همتون ساکتین؟
    _چی بگیم داداش؟؟
    _عزیز من در چه حاله ؟
    _خوبم گلم
    _سرت بهتره ؟؟
    _اهوووم .بعد اون همه خبرهای خوب ،خوب شده
    _ خداروشکر .
    بعد از ۳ ساعت به رامسر رسیدیم یه ویلایه خیلی بزرگ با نماهای سفید و یه باغ سیب و پرتقال و کلی درخت های دیگه تمام صندلی و بساط عروسی خیلی شیک چیده شده بود .
    _خیلی خوش اومدین ،یه نفس عمیقی کشید به این میگن آبو هوا
    _بلههه .هیجا آب و هوایه شمال نمیشه ،وارد ویلا شدیم یه خونه بزرگ و دوبلکس .
    _اتاق ها طبقه ی بالاست بفرماید ...به همراه مانیا و خاله جونو آرش از پله ها بالا رفتیم .خیلی خسته بودم یه مقداریم سر دردم دوباره شروع شده بود
    ببخشید ما اینجا ۳ تا اتاق خواب داریم کلا ،یکیش که واسه تسنیم و مامانشه.دوتا دیگه می مونه واقعا شرمندم
    _خواهش میکنم دشمنتون شرمنده اشکالی نداره
    _خوب شما و نامزدتون تو یه اتاق می خوابین ،عروس گلم و خانم فرجام تو یه اتاق ،بحث شما نامزد دارا فرق داره دیگه یه لبخند مرموذانه رو لبش نقش نشست.
    به آرش نگاه کردم می دونم آرش از خداش بود ولی من دلم نمی خواست
    _بعلههه خیلیم عالی ..
    _خوب این اتاق به سمت راست اشاره کرد واسه آقا آرش و مه گل جان و این اتاقم به انتهای راهرو اشاره کرد واسه عروس گلم و مادر عزیزشون ،خوش بگذره از کنارمون فاصله گرفت !خاله جونو مانیا به سمت اتاقشون رفتم .آرش چمدونارو به اتاق برد منم پشت سرش وارد اتاق شدم
    یه اتاق با دکوراسیون آبی و خیلی شیک و ساده .
    روی تخت نشستم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا