خیره به قدم هایی شدم که هر لحظه از من دور تر می شد .اشکام که عین ابر بهار صورتم رو در بر گرفته بودن،
انقدر با سوز واسه زندگیم و انتخابم گریه می کردم هر کسی تو کافیشاپ بود فقط بهم نگاه می کرد انگار تمام قرار ها و حرف های عاشقونشون شده بود دیدن بدبختی یک دختر ،دختری که زندگی اشرو به پای یه اعتماد پوچ باخته نه تنها زندگیشرو بلکه قلبش رو عشقش رو .....
نمیخواستم باور کنم نه آرش من این ویژگی هارو نداشت ولی اون عکسا چی ...
کیفم رو برداشتم از در کافیشاپ بیرون زدم انقدر حالم خراب بود که اگ ماشین بهم میخورد متوجه نمی شدم
نهههه خداااا بگووو اشتباهه بگووو دروغههههه بگووووو
_هوووی خانوم حواست کجاست دستم
فقط نگاش کردم سرم گیج می رفت قدم هام هر لحظه آروم تر می شد دیگ نمی تونستم رو پام بی ایستم پاهام توانه راه رفتن رو نداشتن ناخوداگاه پخش زمین شدم دستم رو روی سرم گذاشتم موهام کاملا از شال بیرون ریخته بود دست چپم رو روی پیشونیم قرار دادم و به آرومی فشردم انگار تمام دنیا سیاه و تیره به نظر می رسید بند کفش کرمیم باز شده بود بعد از افتادن از پام دور شد
چند نفر دورم جمع شده بودن
_داداش ماشینو بیار ببیرمش دکتر بدووو
_باشه آجی الان میارم
_نمی خوااام من خوبم باید برم
یه خانوم چادری کفشم رو پام کرد و دست هامو گرفت به زحمت بلند شدم بند کیفم رو ،رویه سر شونه ی سمت راستم انداختم
دوباره یاد آرش افتادم دوباره اون اشکای لعنتیییییی با زندگی من چی کار کردی چطور دلت اومد منکه جز مهرو محبت چیزی نثار اون قلب سنگیت نکردم شبیه دیونه ها با خودم حرف میزدم هر چند از این عاشقی یک ماه بیشتر نمی گذشت
_خانوم بیا سوار شو حالتون خوب نیست
من فقط با صدای بلند گریه میکردم
خدایا منو بکش تمومش کن من این زندگی نکبت بارو نمی خوام پس مردم روستا حق داشتن در مورد آرش این فکرو کنن
_خانوم بیااا دیگه
_من نمیییییام دست از سررررم بر دارییین چی از جونم می خواین خدایااا این بود اعتماد من به تووو وقتی گریم بلند شد و صدای هق هقم اون حوالی در بر گرفت راننده آژانسم کنارم ایستاد .
_خانوم چیزی شده ؟اتفاقی افتاده ؟
_نه فقط بریم بررررررررریم
_چشم .زنگ بزنم به آقا آرش ؟
_نههه اسم اون رو دیگه پیش من نیاررر فهمیدی نمیییی خواام چیزی از اووون بشنوم
دستمو گرفت و منو به سمت ماشین برد سرم رو به شیشه ماشین چسبوندم و فقط گریه می کردم راننده هر چند دقیقه ای بر میگشت به من نگاه می کرد
_چیه دیدن بدبختی ی دختر تماشا داره ؟ دیدن به باد رفتن زندگیم تماشا داره. اصلا نمی فهمیدم که الان چطور باید خودم رو کنترل کنم نمی فهمیدمکه راننده تقصیری نداره!!
گریم اوج گرفت من باید همین امروز برم روستا همین الاننن نه نه من باید بمونم باید به آرش بگم من خر نیستم من بازیچت نیستم من اون دختری که فکر می کردی نبودمو نیستتتم.نمی خواستم بپذیرم ولی عکس ها جلو چشمم میومددد اونا که نمی تونه دروغ باشه
وقتی به خونه رسیدیم سریع به اتاقم رفتم بدون توجه به هیچکس اصا نفهمیدم خاله خونه است یا نه.فکر اینکه آرش بازیم داده باشه داغونم میکرد اشکام بی اختیار می ریخت انقدر داغونو له شده بودم که از هیچی نمی ترسیدم .
منتظر آرش بودم ساعت ۷ شده بود ولی از آرش خبری نبود نمی دونم کجاست ؟
نیم ساعت بعد صدای آرش میومد که با گوشیش صحبت می کرد.
صورتم زرد شده بود و چشام قرمز به طرف اتاقش رفتم بدون اینکه در بزنم درو باز کردم آرش حموم بود .رو تخت منتظرش نشستم بلاخره آرش رو به روم قرار گرفت
_مه گلللل واییی چیه این قیافه ؟چت شده مریضی ؟صورتت چرا زرده چمش هات چرا اینجوریه ؟
فقط با گریه نگاهش میکردم صدای گریم به اوج خودش رسید لبام رو تکون میدادم ولی نمیتونستم حرف بزنم نمیتونستم .
_میگم چیشده کی بهت حرفی زده ؟از مدرسه اخراج شدی ! با تووووام خوووووب
تموم قدرتم رو کار گرفتم و شروع به حرف زدن کردم.
_ چرااا؟فقط بگوووو چرا با من این کارو کردی ؟ منو از خانواده ام جدا کردی از دنیای دخترانه ام از کلبه ام از زندگی که تو باغ خلاصه میشد منو آوردی اینجااا که مثل دخترایه دیگه سرم بلا بیاری !مگه من بجز مهرو محبت چی نثارت کردم هااان من تمام دنیام رو تمام شور و شوق دخترانه امو بخاطر بابام کنار گذاشتم من چرا باید تاوان بدم چرا ! چرا همه دست به نابودی من دارن ؟ حالا تو بگو این بود جوابم آررررررررش این بود جوابم؟
.چقد تو پستی !ازت بدددم میاددد
آرش با تعجب بهم خیره شده بود فکر نمی کرد همه چیزو یه روزی بفهم اون منو احمق فرض کرده بود.
_هاااا چرا ساکتیی ؟ من میرم واسه همیشه از کنارت من خوب بودم آررررش تو با من بد کردی ! قلبم رو شکستی حیییف حیییف که تواین دنیا شکستن دل ،پیگرد قانونی نداره وگرنه ازت شکایت میکردم من میرم و حسرتم رو تا ابد تو اون دل سنگیت می ذارم
_چی میگی تو ؟قلب سنگی چیه ؟مه گل این چه حرفیه !!این حرفارو از کجا درآوردی؟
_بسه بسه مظلوم نمایید بی فایده است برات آرزوی خوشبختی نمی کنم چون فک میکنم اگه خوشبخت بشی به عدالت خدا شک کردم...از جام بلند شدم و به طرف در رفتم
سرم داد کشید
_بشــــــــــین ســــــــــر جاااااااااات
_بشینم به دروغات گوش بدم .گوش من از این حرفا پره پُـــــر .فقط اشک میریختمو حرف میزدم
_گفتم بشین سر جااات
نشستم ولی بهش نگاه نکردم
_حالا واسم تعریف کن چیشده ؟چرا این حرفارو میزنی
_تازه میگی چی شده ؟جا خوردی نه فکر نمیکردم گند کاریات رو بشه .
دساش رو با اعصبانیت رو موهاش کشید دندوناشو بهم سابید و گفت :
_بسهههههه تموووومش کن این مزخرفاتووو بگو چی شده ؟کی همچین حرفی زده ؟
ازش ترسیدم
تمام ماجرارو با اشک و گریه تعریف کردم گاهی وقتا انقدر گریم اوج می گرفت آرش از اتاق می زد بیرون و دوباره میومد .
_تمام غصه همین بود حالا من همه چیو میدونم .همه چیو
_مه گل قیافه دختره چه جور بود ؟ یه دختر فشن و دماغ عملی که قد نسبتا کوتاهی داره و هیکل شم نرماله.
_خوب یادته .آفرررین
_تمام این حرفا اون زد ؟
_اره همه رو خودش گفت
_پست فطرت اشغال .
_چیه جا خوردی توقع نداشتی تعریف کنه ؟
_انقدر به من تیکه نپرون مه گل تو هیچی نمی دونی هیچی !انقدر عشق من نسبت به خودت سست بود که ندونسته این حرفو زدی ؟
_آره معلومه باید این حرفو بزنی ! خودتو واسه من خوب نشون نده تمام عکساتونو دیدم .
_عکس ؟ کدوم عکس ؟
_تو شرکت .تو کافی شاپ همون لحظه که داشتی ازش خواستگاری میکردی
_مه گل چی میگی ؟ بخدا اینا همه دروغه
_هه دیگه حنات واسم رنگی نداره آقا آرش
با نف ت نگاهش کردم و از رو تخت بلند شدم پشتم به آرش بود
_مه گل بخدا اون فقط یه همکار ساده بود
اون عاشقم بود نه من
بهم پیشنهاد ازدواج داد ولی من حتی بهش نگاهم نمیکردم ۲ سال تو اداره باهم بودیم یه ۶ ماه آخر شروع کرد به حرفایه عاشقانه و هروز برام اس میداد اون روزیم که رفتیم کافی شاپ ازم ناامید شده بود بهم گفت در مورد خواستگار جدیدم میخوام ازت راهنمایی بگیرم منم باهاش رفتم کافی شاپ .حلقه ی نشونش رو در آوردو داد دستم که ببینم قشنگه یانه منم گرفتم و بالبخند بهش گفتم مبارکه و دوباره بهش دادم بخدا تمام ماجرا همین بود مه گل .
_چه جوری باور کنم که راس میگی ؟
_باهم فردا میریم اداره میخوای از تمام همکارام بپرس .یه خورده خیالم راحت شده بود اگه اشتباه می کردم از خودم بدم میومد که به آرش شک کردم از خودم متنفر میشدم
_شماره ی اون دخترو بده !زود
شماره رو بهش دادم هرچی زنگ میزد خاموش بود .
_مه گل یعنی من انقدر بد بودم که با حرف یه غریبه به من اون حرفارو زدی ؟ یعنی من انقدر پست و نامرد بودم ...شایدم عشقم رو بهت ثابت نکردم هرچند یک ماه زمان کمیه
سرم رو پایین انداختم فقط سکوت اون لحظه آرش رو آروم می کرد اشکام بی صدا گونه هامو نوازش می دادن .
_میدونی مه گل خودم حتما تو عشقم کم گذاشتم که در مورد همچین فکری کردی .
_آرش
_چیزی نگو !میخوام فکر کنم میخوام تنها باشم ،برو بیرون
از اتاق بیرون زدم به اتاقم رفتم هر چه توان داشتم گریه کردم انقدر شرمگین بودم که حتی فکر نمیکردم شاید آرش درووغ میگه بهم .
من اشتباه کردم یه اشتباه بزرگ توقع نداشتم آرش ساده منو ببخشه دوباره به جانمازم پناه اوردم انقدر گریه کردم تا اینکه همونجا با چادر خوابم برد .
صبح که بیدار شدم چشام خیلی پوف کرده بود
جانمازمو جمع کردم
به آشپرخونه رفتم تا یه لیوان آب بخورم
آرش تو آشپزخونه نشسته بود و سرش رو میون دستاش گرفته بود
_س...لام ..
روشو به سمت من کرد
_سلام .ماهرخ خانوم واسه هردومون چایی ریخت و از آشپزخونه بیرون رفت
_لباست رو بپوش تو ماشین منتظرتم !
سویچو از رو میز برداشت قدم هاش رو به سمت حیاط خیلی قاطع برداشت نخواستم منتظرم بمونه یه جرعه چایی خوردمو مانتو زرشکیمو که بلند بود پوشیدم و یه ساپورت مشکی و کفش مشکی به پا کردم میخواستم به خودم برسم تا همکارایه آرش نگن اینه کسی که دوسش داره .
به سمت آینه رفتم کمی کرم پودر و یه رژ گونه طلایی و یه رژ لب قهوه ای مات به لبم زدم
حالو حوصله ی درست حسابی نداشتم ولی دوست داشتم کنار آرش بدرخشم . هرچند درخشندگی سرشار از شرمندگی و بچگی بود
شال مشکیم رو سر انداختم .به سمت ماشین آرش قدم برداشتم آرش مشغول بازی با گوشیش بود سوار ماشین شدم بوی ادکلن آرش تمام فضایه ماشینو در بر گرفته بود یه نگاهی بهم کرد و بعد حرکت کرد.
الان باید کلی قربون صدقه ام می رفت ولی کو اصلا نگاهم نمیکرد چه برسه به حرفایه عاشقونه .
_موهات رو بزار تو
خوشحال شدم نسبت بهم بی تفاوت نبود یه دستی به موهام کشیدم آرش کنار شرکت ایستاد باهم از ماشین پیاده شدیم و سویچ رو به نگهبان داد تا ماشینو به پارکینگ ببره.
کنار آسانسور ایستاد دوباره یه نیم نگاهی بهم کرد ولی چیزی نگفت منم سرم پایین بود وارد آسانسور شدیم .
انگار یه چیزی میخواست بهم بگه ولی جلو خودش رو میگرفت بهش خیره شدم دلم میخواست شرمندگیرو از چشام بفهمه ولی اصا نگام نمیکرد .آسانسور ایستاد پشت سر آرش قدم بر می داشتم ، آرش کنار در ایستاد و کارتش رو وارد کرد یه صدایه ملایمی فضارو در بر گرفت به سمت سالن اصلی رفتیم تمام کارمندها ایستادن آرش یه نگاه کلی به همه کردو دستم رو گرفت وبا لبخند که کاملا معلوم بود مصنوعیه منو به اتاقش دعوت کرد صدای پچ و پچ دخترا بلند شده بود آرش برگشت رو به اونا با جدیت کامل و آمیخته از اخم گفت :
_به کارتون برسین
دوباره قدم هاش رو به سمت جلو برداشت وارد اتاقش شدیم یه اتاق خیلی بزرگ که یه میز چند نفر دقیقا وسط اتاق قرار داشت و کلی گل های رز روی میز نظر منو به خودش جلب کرد مبهوت گل هاشدم .
_بشین
روی یکی از صندلی های نزدیک آرش نشستم .گوشی تلفن رو برداشت
_به آقای رضایی و سر مـسـ*ـت بگین تشریف بیارن به اتاقم .
بعد از چند دقیقه ی وارد اتاق شدن یکی از اون کارمندا خونه ی آقای آذین دیده بودم با دیدنش تمام روزای سختم از جلو چشمم رد شد و یکی دیگه یه آقای حدودا۳۵ ساله بود و خیلی باکلاسو خوش استیل
_خوب بفرمایید بنشینین .
هردو نشستن .خوب میریم سر اصل مطلب خانوم پاشایی رو یادتونه
هردو باهم گفتن بله
من عاشقش بودم ؟
_اون آقا ۳۵ ساله گفت :نه آقا شما که ازمتنفر بودین اون خودشو هی به شما میچسبوند ! اتفاقی افتاده ؟
_تو این اداره خطایی از من سر زده با همکارایه خانومم
_آقا شاید از ما خطایی سر زده باشه ولی از شما نه ! آقا این سوالا برای چیه ؟
_شما فقط جواب بده میخوام همه چی روشن.
_واسه چی من خانوم پاشایرو اخراج کردم ؟
یکی دیگ از اونا گفت: چون هی مزاحمت براتون ایجاد میکردو به همه میگفت شما نامزدشین
_راستی یه چند روز پیش اداره اومدن و از شما سوال می کردن و وقتی گفتم نامزد کردین قیافشون خیلی در هم شد .
_بله کاملا معلومه داشت زندگیم رو سیاه می کرد پس تازه فهمید که این کارو کرده؟
_چیزی شده آقای فرجام ؟
_نه چیزی نیست ، این خانوم از شما سوال داره
_مه گل هر چی در موردم فکر کردی بپرس ! بپرس اون حرفایی که زده حقیقت داره یا نه ؟
سکوت کردمو چیزی نگفتم .
_میگم بپرس مگه بهم شک نداری مگه تو دوراهیی قرار نداری خوب بپرس از آقایون، حرفام دروغه یا نه !داشتم جلو همکاراش خوردم میکرد
_بسه آرش ،آره من اشتباه کردم
با اشک از اتاقش بیرون رفتم نگاه همه به سمتم بود نمی خواستم کسی حال خرابم رو اشکامو ببینه !قدم هامو استوار و محکم کردم به سمت آسانسور گام برداشتم.
آرش پشت سرم قدم برداشت ولی در آسانسور بسته شد وقتی از آسانسور پیاده شدم به سمت خیابون قدم برداشتم آرش بعد از چند دقیقه خودش رو بهم رسوند ودستم رو گرفت منو به سمت پارکینک با خودش هم قدم کرد
سوار ماشین شدیم
_چرا قهر می کنی مگه نمیخواستی بفهمی ؟
_تو منو باز خواست میکنی !اگه توام بودی شک میکردی
_فقط خواستم حقیقت رو بفهمی نه اینکه باز خواستت کنم
_باشه بریم خونه میخوام برم روستا
تو نگاهش تعجب و نگرانی موج می زد
_روستا واسه چی ؟
_به مامانو بابام سر بزنم
_نخیر میشینی پای درسات اون سیمکارتتم عوض کن از داشبورد یه سیمکارت درآورد و گوشیم رو از کیفم گرفت سیمکارت گوشیم رو شکست و سیمکارته جدیدو وارد گوشیم کرد .
_فقط چند ماه دیگه تا کنکور مونده بشین بخون !تنبلی رو بذار کنار مه گل
_من تنبل نیستم .درسمم میخونم من می خوام برم روستا
_باشه میریم آخر هفته.
باهم به خونه رفتیم بعد از یک ساعت آرش وارد اتاقم شد و باهام ریاضی کار کرد حدودا ۵۰ تا تست ریاضی رو کار کردیم خیلی سرد برخورد می کرد .
خیلی گشنم بود طبق معمول خاله جون پیش خواهرش خاله سلما رفته بود فکر کنم باز عمل داشت
متوجه شدم که آرش به یه رستوران زنگ زده
خیالم جمع شد که یه ناهار خوب باهم می خوریم
وقتی آیفون خونه به صدا در اومد آرش به سمت حیاط قدم برداشت .از رفتاراش خوشم میومد اصلا جوری رفتار نمی کرد که تو چشم باشه یا ثروتش رو به رخ بکشه آرش خودش تا دم در رفت و غذارو از پیک گرفت نه مثل کسایه دیگه تا دم در اتاق نشیمن مرد بیچاره باید بیاد
غذا به دست به سمت آشپزخونه رفت
دنبالش نرفتم منتظر بودم تا خودش صدام کنه .
حدودا یه ربع گذشت تا اینکه با صدایه آروم گفت :
_نهارت رومیزه برو بخوره
و بعد به سمت اتاقش قدم برداشت از این رفتارش خیلی ناراحت شدم ولی حقم بود
دلم نمیکشید غذا رو تنهایی بخورم بشقابم رو گرفتم و به سمت اتاق آرش قدم برداشتم بدوت اینکه در بزنم وارد اتاق شدم آرش نیم نگاهی بهم انداخت و بعد مشغول خوندن کتاب شد
روی صندلی دقیقا رو به روش نشستم !سرش پایین بود و توجهی بهم نداشت
_ماهرخ خانوم کجاست ؟
_با مامان رفته خونه خاله
یه قاشق برنج برداشتم و به لبم نزدیک کردم
_خوردی غذاتو ؟
یه لبخند سردی بهم نشون داد
_منتظرم نموندی ؟؟
چیزی نگفت
_اشکالی نداره حتما خیلی گشنه ات بوده دیگه
بی توجه به من مشغول خوندن کتاب شد
قاشو چنگالم رو در بشقابم انداختم
_خوب آرش بسه دیگه ببخشید من اشتباه کردم .وقتی این رفتارو بهم نشون میدی دلم می شکنه !هر چند منم دلت رو شکوندم منم ناراحتت کردم ولی بخدا اگه توام جایه من بودی ،فکرایه منفی و شک میومد سراغت
_مهم نیست
_آرش یا با من حرف نزن یا اینجوری رفتار نکن عزیزم سرش تو کتاب بود
_آرررررش جااانم عزیز دلم .بخشیدی ؟
سرش پایین بود اصلا بهم نگاه نمیکرد
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم،دستم رو برای اولین بار دور گردنش حلقه کردم
_آرشم من واقعا معذرت می خوام و متاسفم .
بازم بی تفاوت بود .چقد ناز می کنه این پسررر،دستم تا جایی که تونستم محکم فشار دادم
_باشه بابا خفم کردی مه گل
دستم رو برداشتم و به انگشت سبابه ام رو به لبم نزدیک کردم و یه بـ..وسـ..ـه به انگشتم زدم و بعد انگشت رو روی پیشونی آرش گذاشتم
_ای من فدایه آرش کینه ایم بشم .خوب زودتر می گفتی
_ خانوم اگه هر کسه دیگه ای بود انقد ساده نمی بخشید حیف که نمی تونم جوری رفتار کنم که باب میلم نیست نمی دونم چرا انقد دوست دارم اه
کتاب رو روی تخت پرت کرد
_خوب دیگه ما اینیم عزیزم
یه لبخند که از سر عشق بود رو لبایه زیباش تداعی شد
_شام امشب بامن .می خوام برای اولین بار دست پخت عشقت رو بخوری فقط باید بگم دستات رو قشنگ بشور چون انگشتاتم ممکنه درسته قورت بدی
انقدر با سوز واسه زندگیم و انتخابم گریه می کردم هر کسی تو کافیشاپ بود فقط بهم نگاه می کرد انگار تمام قرار ها و حرف های عاشقونشون شده بود دیدن بدبختی یک دختر ،دختری که زندگی اشرو به پای یه اعتماد پوچ باخته نه تنها زندگیشرو بلکه قلبش رو عشقش رو .....
نمیخواستم باور کنم نه آرش من این ویژگی هارو نداشت ولی اون عکسا چی ...
کیفم رو برداشتم از در کافیشاپ بیرون زدم انقدر حالم خراب بود که اگ ماشین بهم میخورد متوجه نمی شدم
نهههه خداااا بگووو اشتباهه بگووو دروغههههه بگووووو
_هوووی خانوم حواست کجاست دستم
فقط نگاش کردم سرم گیج می رفت قدم هام هر لحظه آروم تر می شد دیگ نمی تونستم رو پام بی ایستم پاهام توانه راه رفتن رو نداشتن ناخوداگاه پخش زمین شدم دستم رو روی سرم گذاشتم موهام کاملا از شال بیرون ریخته بود دست چپم رو روی پیشونیم قرار دادم و به آرومی فشردم انگار تمام دنیا سیاه و تیره به نظر می رسید بند کفش کرمیم باز شده بود بعد از افتادن از پام دور شد
چند نفر دورم جمع شده بودن
_داداش ماشینو بیار ببیرمش دکتر بدووو
_باشه آجی الان میارم
_نمی خوااام من خوبم باید برم
یه خانوم چادری کفشم رو پام کرد و دست هامو گرفت به زحمت بلند شدم بند کیفم رو ،رویه سر شونه ی سمت راستم انداختم
دوباره یاد آرش افتادم دوباره اون اشکای لعنتیییییی با زندگی من چی کار کردی چطور دلت اومد منکه جز مهرو محبت چیزی نثار اون قلب سنگیت نکردم شبیه دیونه ها با خودم حرف میزدم هر چند از این عاشقی یک ماه بیشتر نمی گذشت
_خانوم بیا سوار شو حالتون خوب نیست
من فقط با صدای بلند گریه میکردم
خدایا منو بکش تمومش کن من این زندگی نکبت بارو نمی خوام پس مردم روستا حق داشتن در مورد آرش این فکرو کنن
_خانوم بیااا دیگه
_من نمیییییام دست از سررررم بر دارییین چی از جونم می خواین خدایااا این بود اعتماد من به تووو وقتی گریم بلند شد و صدای هق هقم اون حوالی در بر گرفت راننده آژانسم کنارم ایستاد .
_خانوم چیزی شده ؟اتفاقی افتاده ؟
_نه فقط بریم بررررررررریم
_چشم .زنگ بزنم به آقا آرش ؟
_نههه اسم اون رو دیگه پیش من نیاررر فهمیدی نمیییی خواام چیزی از اووون بشنوم
دستمو گرفت و منو به سمت ماشین برد سرم رو به شیشه ماشین چسبوندم و فقط گریه می کردم راننده هر چند دقیقه ای بر میگشت به من نگاه می کرد
_چیه دیدن بدبختی ی دختر تماشا داره ؟ دیدن به باد رفتن زندگیم تماشا داره. اصلا نمی فهمیدم که الان چطور باید خودم رو کنترل کنم نمی فهمیدمکه راننده تقصیری نداره!!
گریم اوج گرفت من باید همین امروز برم روستا همین الاننن نه نه من باید بمونم باید به آرش بگم من خر نیستم من بازیچت نیستم من اون دختری که فکر می کردی نبودمو نیستتتم.نمی خواستم بپذیرم ولی عکس ها جلو چشمم میومددد اونا که نمی تونه دروغ باشه
وقتی به خونه رسیدیم سریع به اتاقم رفتم بدون توجه به هیچکس اصا نفهمیدم خاله خونه است یا نه.فکر اینکه آرش بازیم داده باشه داغونم میکرد اشکام بی اختیار می ریخت انقدر داغونو له شده بودم که از هیچی نمی ترسیدم .
منتظر آرش بودم ساعت ۷ شده بود ولی از آرش خبری نبود نمی دونم کجاست ؟
نیم ساعت بعد صدای آرش میومد که با گوشیش صحبت می کرد.
صورتم زرد شده بود و چشام قرمز به طرف اتاقش رفتم بدون اینکه در بزنم درو باز کردم آرش حموم بود .رو تخت منتظرش نشستم بلاخره آرش رو به روم قرار گرفت
_مه گلللل واییی چیه این قیافه ؟چت شده مریضی ؟صورتت چرا زرده چمش هات چرا اینجوریه ؟
فقط با گریه نگاهش میکردم صدای گریم به اوج خودش رسید لبام رو تکون میدادم ولی نمیتونستم حرف بزنم نمیتونستم .
_میگم چیشده کی بهت حرفی زده ؟از مدرسه اخراج شدی ! با تووووام خوووووب
تموم قدرتم رو کار گرفتم و شروع به حرف زدن کردم.
_ چرااا؟فقط بگوووو چرا با من این کارو کردی ؟ منو از خانواده ام جدا کردی از دنیای دخترانه ام از کلبه ام از زندگی که تو باغ خلاصه میشد منو آوردی اینجااا که مثل دخترایه دیگه سرم بلا بیاری !مگه من بجز مهرو محبت چی نثارت کردم هااان من تمام دنیام رو تمام شور و شوق دخترانه امو بخاطر بابام کنار گذاشتم من چرا باید تاوان بدم چرا ! چرا همه دست به نابودی من دارن ؟ حالا تو بگو این بود جوابم آررررررررش این بود جوابم؟
.چقد تو پستی !ازت بدددم میاددد
آرش با تعجب بهم خیره شده بود فکر نمی کرد همه چیزو یه روزی بفهم اون منو احمق فرض کرده بود.
_هاااا چرا ساکتیی ؟ من میرم واسه همیشه از کنارت من خوب بودم آررررش تو با من بد کردی ! قلبم رو شکستی حیییف حیییف که تواین دنیا شکستن دل ،پیگرد قانونی نداره وگرنه ازت شکایت میکردم من میرم و حسرتم رو تا ابد تو اون دل سنگیت می ذارم
_چی میگی تو ؟قلب سنگی چیه ؟مه گل این چه حرفیه !!این حرفارو از کجا درآوردی؟
_بسه بسه مظلوم نمایید بی فایده است برات آرزوی خوشبختی نمی کنم چون فک میکنم اگه خوشبخت بشی به عدالت خدا شک کردم...از جام بلند شدم و به طرف در رفتم
سرم داد کشید
_بشــــــــــین ســــــــــر جاااااااااات
_بشینم به دروغات گوش بدم .گوش من از این حرفا پره پُـــــر .فقط اشک میریختمو حرف میزدم
_گفتم بشین سر جااات
نشستم ولی بهش نگاه نکردم
_حالا واسم تعریف کن چیشده ؟چرا این حرفارو میزنی
_تازه میگی چی شده ؟جا خوردی نه فکر نمیکردم گند کاریات رو بشه .
دساش رو با اعصبانیت رو موهاش کشید دندوناشو بهم سابید و گفت :
_بسهههههه تموووومش کن این مزخرفاتووو بگو چی شده ؟کی همچین حرفی زده ؟
ازش ترسیدم
تمام ماجرارو با اشک و گریه تعریف کردم گاهی وقتا انقدر گریم اوج می گرفت آرش از اتاق می زد بیرون و دوباره میومد .
_تمام غصه همین بود حالا من همه چیو میدونم .همه چیو
_مه گل قیافه دختره چه جور بود ؟ یه دختر فشن و دماغ عملی که قد نسبتا کوتاهی داره و هیکل شم نرماله.
_خوب یادته .آفرررین
_تمام این حرفا اون زد ؟
_اره همه رو خودش گفت
_پست فطرت اشغال .
_چیه جا خوردی توقع نداشتی تعریف کنه ؟
_انقدر به من تیکه نپرون مه گل تو هیچی نمی دونی هیچی !انقدر عشق من نسبت به خودت سست بود که ندونسته این حرفو زدی ؟
_آره معلومه باید این حرفو بزنی ! خودتو واسه من خوب نشون نده تمام عکساتونو دیدم .
_عکس ؟ کدوم عکس ؟
_تو شرکت .تو کافی شاپ همون لحظه که داشتی ازش خواستگاری میکردی
_مه گل چی میگی ؟ بخدا اینا همه دروغه
_هه دیگه حنات واسم رنگی نداره آقا آرش
با نف ت نگاهش کردم و از رو تخت بلند شدم پشتم به آرش بود
_مه گل بخدا اون فقط یه همکار ساده بود
اون عاشقم بود نه من
بهم پیشنهاد ازدواج داد ولی من حتی بهش نگاهم نمیکردم ۲ سال تو اداره باهم بودیم یه ۶ ماه آخر شروع کرد به حرفایه عاشقانه و هروز برام اس میداد اون روزیم که رفتیم کافی شاپ ازم ناامید شده بود بهم گفت در مورد خواستگار جدیدم میخوام ازت راهنمایی بگیرم منم باهاش رفتم کافی شاپ .حلقه ی نشونش رو در آوردو داد دستم که ببینم قشنگه یانه منم گرفتم و بالبخند بهش گفتم مبارکه و دوباره بهش دادم بخدا تمام ماجرا همین بود مه گل .
_چه جوری باور کنم که راس میگی ؟
_باهم فردا میریم اداره میخوای از تمام همکارام بپرس .یه خورده خیالم راحت شده بود اگه اشتباه می کردم از خودم بدم میومد که به آرش شک کردم از خودم متنفر میشدم
_شماره ی اون دخترو بده !زود
شماره رو بهش دادم هرچی زنگ میزد خاموش بود .
_مه گل یعنی من انقدر بد بودم که با حرف یه غریبه به من اون حرفارو زدی ؟ یعنی من انقدر پست و نامرد بودم ...شایدم عشقم رو بهت ثابت نکردم هرچند یک ماه زمان کمیه
سرم رو پایین انداختم فقط سکوت اون لحظه آرش رو آروم می کرد اشکام بی صدا گونه هامو نوازش می دادن .
_میدونی مه گل خودم حتما تو عشقم کم گذاشتم که در مورد همچین فکری کردی .
_آرش
_چیزی نگو !میخوام فکر کنم میخوام تنها باشم ،برو بیرون
از اتاق بیرون زدم به اتاقم رفتم هر چه توان داشتم گریه کردم انقدر شرمگین بودم که حتی فکر نمیکردم شاید آرش درووغ میگه بهم .
من اشتباه کردم یه اشتباه بزرگ توقع نداشتم آرش ساده منو ببخشه دوباره به جانمازم پناه اوردم انقدر گریه کردم تا اینکه همونجا با چادر خوابم برد .
صبح که بیدار شدم چشام خیلی پوف کرده بود
جانمازمو جمع کردم
به آشپرخونه رفتم تا یه لیوان آب بخورم
آرش تو آشپزخونه نشسته بود و سرش رو میون دستاش گرفته بود
_س...لام ..
روشو به سمت من کرد
_سلام .ماهرخ خانوم واسه هردومون چایی ریخت و از آشپزخونه بیرون رفت
_لباست رو بپوش تو ماشین منتظرتم !
سویچو از رو میز برداشت قدم هاش رو به سمت حیاط خیلی قاطع برداشت نخواستم منتظرم بمونه یه جرعه چایی خوردمو مانتو زرشکیمو که بلند بود پوشیدم و یه ساپورت مشکی و کفش مشکی به پا کردم میخواستم به خودم برسم تا همکارایه آرش نگن اینه کسی که دوسش داره .
به سمت آینه رفتم کمی کرم پودر و یه رژ گونه طلایی و یه رژ لب قهوه ای مات به لبم زدم
حالو حوصله ی درست حسابی نداشتم ولی دوست داشتم کنار آرش بدرخشم . هرچند درخشندگی سرشار از شرمندگی و بچگی بود
شال مشکیم رو سر انداختم .به سمت ماشین آرش قدم برداشتم آرش مشغول بازی با گوشیش بود سوار ماشین شدم بوی ادکلن آرش تمام فضایه ماشینو در بر گرفته بود یه نگاهی بهم کرد و بعد حرکت کرد.
الان باید کلی قربون صدقه ام می رفت ولی کو اصلا نگاهم نمیکرد چه برسه به حرفایه عاشقونه .
_موهات رو بزار تو
خوشحال شدم نسبت بهم بی تفاوت نبود یه دستی به موهام کشیدم آرش کنار شرکت ایستاد باهم از ماشین پیاده شدیم و سویچ رو به نگهبان داد تا ماشینو به پارکینگ ببره.
کنار آسانسور ایستاد دوباره یه نیم نگاهی بهم کرد ولی چیزی نگفت منم سرم پایین بود وارد آسانسور شدیم .
انگار یه چیزی میخواست بهم بگه ولی جلو خودش رو میگرفت بهش خیره شدم دلم میخواست شرمندگیرو از چشام بفهمه ولی اصا نگام نمیکرد .آسانسور ایستاد پشت سر آرش قدم بر می داشتم ، آرش کنار در ایستاد و کارتش رو وارد کرد یه صدایه ملایمی فضارو در بر گرفت به سمت سالن اصلی رفتیم تمام کارمندها ایستادن آرش یه نگاه کلی به همه کردو دستم رو گرفت وبا لبخند که کاملا معلوم بود مصنوعیه منو به اتاقش دعوت کرد صدای پچ و پچ دخترا بلند شده بود آرش برگشت رو به اونا با جدیت کامل و آمیخته از اخم گفت :
_به کارتون برسین
دوباره قدم هاش رو به سمت جلو برداشت وارد اتاقش شدیم یه اتاق خیلی بزرگ که یه میز چند نفر دقیقا وسط اتاق قرار داشت و کلی گل های رز روی میز نظر منو به خودش جلب کرد مبهوت گل هاشدم .
_بشین
روی یکی از صندلی های نزدیک آرش نشستم .گوشی تلفن رو برداشت
_به آقای رضایی و سر مـسـ*ـت بگین تشریف بیارن به اتاقم .
بعد از چند دقیقه ی وارد اتاق شدن یکی از اون کارمندا خونه ی آقای آذین دیده بودم با دیدنش تمام روزای سختم از جلو چشمم رد شد و یکی دیگه یه آقای حدودا۳۵ ساله بود و خیلی باکلاسو خوش استیل
_خوب بفرمایید بنشینین .
هردو نشستن .خوب میریم سر اصل مطلب خانوم پاشایی رو یادتونه
هردو باهم گفتن بله
من عاشقش بودم ؟
_اون آقا ۳۵ ساله گفت :نه آقا شما که ازمتنفر بودین اون خودشو هی به شما میچسبوند ! اتفاقی افتاده ؟
_تو این اداره خطایی از من سر زده با همکارایه خانومم
_آقا شاید از ما خطایی سر زده باشه ولی از شما نه ! آقا این سوالا برای چیه ؟
_شما فقط جواب بده میخوام همه چی روشن.
_واسه چی من خانوم پاشایرو اخراج کردم ؟
یکی دیگ از اونا گفت: چون هی مزاحمت براتون ایجاد میکردو به همه میگفت شما نامزدشین
_راستی یه چند روز پیش اداره اومدن و از شما سوال می کردن و وقتی گفتم نامزد کردین قیافشون خیلی در هم شد .
_بله کاملا معلومه داشت زندگیم رو سیاه می کرد پس تازه فهمید که این کارو کرده؟
_چیزی شده آقای فرجام ؟
_نه چیزی نیست ، این خانوم از شما سوال داره
_مه گل هر چی در موردم فکر کردی بپرس ! بپرس اون حرفایی که زده حقیقت داره یا نه ؟
سکوت کردمو چیزی نگفتم .
_میگم بپرس مگه بهم شک نداری مگه تو دوراهیی قرار نداری خوب بپرس از آقایون، حرفام دروغه یا نه !داشتم جلو همکاراش خوردم میکرد
_بسه آرش ،آره من اشتباه کردم
با اشک از اتاقش بیرون رفتم نگاه همه به سمتم بود نمی خواستم کسی حال خرابم رو اشکامو ببینه !قدم هامو استوار و محکم کردم به سمت آسانسور گام برداشتم.
آرش پشت سرم قدم برداشت ولی در آسانسور بسته شد وقتی از آسانسور پیاده شدم به سمت خیابون قدم برداشتم آرش بعد از چند دقیقه خودش رو بهم رسوند ودستم رو گرفت منو به سمت پارکینک با خودش هم قدم کرد
سوار ماشین شدیم
_چرا قهر می کنی مگه نمیخواستی بفهمی ؟
_تو منو باز خواست میکنی !اگه توام بودی شک میکردی
_فقط خواستم حقیقت رو بفهمی نه اینکه باز خواستت کنم
_باشه بریم خونه میخوام برم روستا
تو نگاهش تعجب و نگرانی موج می زد
_روستا واسه چی ؟
_به مامانو بابام سر بزنم
_نخیر میشینی پای درسات اون سیمکارتتم عوض کن از داشبورد یه سیمکارت درآورد و گوشیم رو از کیفم گرفت سیمکارت گوشیم رو شکست و سیمکارته جدیدو وارد گوشیم کرد .
_فقط چند ماه دیگه تا کنکور مونده بشین بخون !تنبلی رو بذار کنار مه گل
_من تنبل نیستم .درسمم میخونم من می خوام برم روستا
_باشه میریم آخر هفته.
باهم به خونه رفتیم بعد از یک ساعت آرش وارد اتاقم شد و باهام ریاضی کار کرد حدودا ۵۰ تا تست ریاضی رو کار کردیم خیلی سرد برخورد می کرد .
خیلی گشنم بود طبق معمول خاله جون پیش خواهرش خاله سلما رفته بود فکر کنم باز عمل داشت
متوجه شدم که آرش به یه رستوران زنگ زده
خیالم جمع شد که یه ناهار خوب باهم می خوریم
وقتی آیفون خونه به صدا در اومد آرش به سمت حیاط قدم برداشت .از رفتاراش خوشم میومد اصلا جوری رفتار نمی کرد که تو چشم باشه یا ثروتش رو به رخ بکشه آرش خودش تا دم در رفت و غذارو از پیک گرفت نه مثل کسایه دیگه تا دم در اتاق نشیمن مرد بیچاره باید بیاد
غذا به دست به سمت آشپزخونه رفت
دنبالش نرفتم منتظر بودم تا خودش صدام کنه .
حدودا یه ربع گذشت تا اینکه با صدایه آروم گفت :
_نهارت رومیزه برو بخوره
و بعد به سمت اتاقش قدم برداشت از این رفتارش خیلی ناراحت شدم ولی حقم بود
دلم نمیکشید غذا رو تنهایی بخورم بشقابم رو گرفتم و به سمت اتاق آرش قدم برداشتم بدوت اینکه در بزنم وارد اتاق شدم آرش نیم نگاهی بهم انداخت و بعد مشغول خوندن کتاب شد
روی صندلی دقیقا رو به روش نشستم !سرش پایین بود و توجهی بهم نداشت
_ماهرخ خانوم کجاست ؟
_با مامان رفته خونه خاله
یه قاشق برنج برداشتم و به لبم نزدیک کردم
_خوردی غذاتو ؟
یه لبخند سردی بهم نشون داد
_منتظرم نموندی ؟؟
چیزی نگفت
_اشکالی نداره حتما خیلی گشنه ات بوده دیگه
بی توجه به من مشغول خوندن کتاب شد
قاشو چنگالم رو در بشقابم انداختم
_خوب آرش بسه دیگه ببخشید من اشتباه کردم .وقتی این رفتارو بهم نشون میدی دلم می شکنه !هر چند منم دلت رو شکوندم منم ناراحتت کردم ولی بخدا اگه توام جایه من بودی ،فکرایه منفی و شک میومد سراغت
_مهم نیست
_آرش یا با من حرف نزن یا اینجوری رفتار نکن عزیزم سرش تو کتاب بود
_آرررررش جااانم عزیز دلم .بخشیدی ؟
سرش پایین بود اصلا بهم نگاه نمیکرد
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم،دستم رو برای اولین بار دور گردنش حلقه کردم
_آرشم من واقعا معذرت می خوام و متاسفم .
بازم بی تفاوت بود .چقد ناز می کنه این پسررر،دستم تا جایی که تونستم محکم فشار دادم
_باشه بابا خفم کردی مه گل
دستم رو برداشتم و به انگشت سبابه ام رو به لبم نزدیک کردم و یه بـ..وسـ..ـه به انگشتم زدم و بعد انگشت رو روی پیشونی آرش گذاشتم
_ای من فدایه آرش کینه ایم بشم .خوب زودتر می گفتی
_ خانوم اگه هر کسه دیگه ای بود انقد ساده نمی بخشید حیف که نمی تونم جوری رفتار کنم که باب میلم نیست نمی دونم چرا انقد دوست دارم اه
کتاب رو روی تخت پرت کرد
_خوب دیگه ما اینیم عزیزم
یه لبخند که از سر عشق بود رو لبایه زیباش تداعی شد
_شام امشب بامن .می خوام برای اولین بار دست پخت عشقت رو بخوری فقط باید بگم دستات رو قشنگ بشور چون انگشتاتم ممکنه درسته قورت بدی
دانلود رمان های عاشقانه
دانلود رمان و کتاب های جدید