فرنوش: اوووه حالا دو سال دیگه تموم میشه کو تا اون موقع
- باز مال تو خوبه مال منه بدبخت شیش سال دیگه تموم میشه!
قبل از اینکه حرف دیگه ای بزنه گفتم:
- نگفته بودی دارین اسباب کشی میکنین؟
فرنوش: آخه چیز خاصی نبود که بهت بگم.
- راستی یه چیزیو باید بهت بگم.
فرنوش: چی؟؟؟؟
- قراره بریم شمال.
فرنوش: اینو میخواستی بگی؟
- نه منظورم ویلای پدربزرگمه اون ویلا که میگن نفرین شدس.
فرنوش: خب برای چی؟
همه ماجرا رو براش تعریف کردم.
فرنوش: آیدا هر چی شد بهم بگو زود زود زنگ بزن.
- ولی فکر نکنم این داستانا واقعی باشه ولی خب باشه.
بعد از اینکه یه کم دیگه با فرنوش حرف زدم ازش خدافظی کردم.
امشبم زود تموم شد و باز مثل همیشه گرفتم خوابیدم.
***
صدای گوشیم بلند شد. گوشیمو که همینجوری داشت واسه خودش آهنگ میخوندو قطع کردم ساعت شیش و نیم صبح بود. صورتم و آبی زدم. موهامو که تا پایین کمرم میرسید و عـریـ*ـان عـریـ*ـان بودو از بالا بستم. چون پوستم سبزه بود یکمی کرم سفید کننده زدم و یه رژ صورتی خیلی کمرنگم زدم و مانتو قهوایم که روی زانوم بود و با شلوار کرمیم و پوشیدم و مقنعه مشکیمم سرم کردم و کیف کرمی رنگمم برداشتمو خیلی خوشم میومد همه چیمو ست کنم. ساعتمم انداختم دستم. موقع رفتن از مامان و بابا خدافظی کردم که مامان گفت:
- آیدا کجا میری؟ صبحانه ام که نخوردی؟
- نه مامان میل ندارم.
مامان: حداقل وایسا برات لقمه درست کنم تو ماشین بخور.
- نه نمیخوام فوقش اگه گرسنم بود یه شیر کاکائویی چیزی میخرم.
سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه روندم.فریما خودش با ماشین خودش میومد پس لازم نبود برم سراغش. تو پارکینگ دانشگاه ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم. دو تا دختر و پسر با هم تو پارکینگ دعواشون شده مثل اینکه ماشیناشون به هم خورده بود.دختره قیافش بامزه بود... پسره هم بد نبود فقط دماغش تو آفساید بود!
پسر: خانوم محترم زدی ماشین منو داغون کردی طلبکارم هستی؟
دختر: شما بدجوری ماشینتو پارک کردی !
پسر: رانندگی بلد نیستی چرا تقصیر من میندازی؟ میدونی قیمت ماشین من چقده؟
دختره پاشو کوبید به لاستیکه ماشینه پسره و گفت:
- تو به این لگن میگی ماشین؟
پسره: خانوم حواست و جمع کنا خیلی داری رو نِرو من راه میری!
چند نفر اومدن تا مثلا به این دعوا خاتمه بدن. تقصیر دختره بود ولی باز مینداخت گردن پسره. شاید چنین اتفاقی برای من میفتاد منم اینجوری میکردم. دیگه واینسادم ببینم چی میشه و رفتم سر کلاس. امروز با استاد امیری کلاس داشتیم. رفتم سر کلاس ولی فریما نیومده بود.رفتم تو واتس آپ نوشتم " کجایی؟" هر چی منتظر شدم فریما نیومد برای ساعت هشت استاد میرسید سر کلاس الان دقیق ساعت هفت و پنجاه پنج دقیقس. دوباره رفتم تو واتس آپ نوشتم" فریما چی شده؟ چرا نمیای؟"
همه اومدن سر کلاس ولی فریما نیومد... گندت بزنن فریما معلوم نیست کدوم گوری موندی. دیدم یکی اومد بالا سرم برگشتم دیدم شکوفس...
- سلام شکوفه چطوری؟
شکوفه: سلام ...خوبم ... فریما نیومده؟
- نه هر چی بهش پی ام میدم جواب نمیده معلوم نیست کجا مونده.
شکوفه خندید و گفت:
- فکر کردی؟
- چیو فکر کردم؟
شکوفه: اصفهان.
- آهان اونو میگی... گفتم که اگه بخوام بیام بهت زنگ میزنم.
شکوفه: یعنی نمیای؟
- نه به جاش برنامه های دیگه دارم.
شکوفه: چه حیف شد... ولی اگه میومدی کیف میداد.
- نه گلم خودتون برین.
شکوفه: اصرار نمیکنم هر جوری دوست داری.
و شکوفه رفت سر میزش نشست.
استاد امیری وارد کلاس شد. ورود اون باعث شد تا همه سکوت کنن...استاد داشت در کلاس و میبست که یکی با ضرب درو باز کرد استاد ترسید و پرید اینور. همه زدن زیر خنده تا حالا استادو این جوری ندیده بودم. دیدم فریما اونجا وایساده.آخه روانی چرا درو اینجوری باز میکنی؟
فریما: سلام استاد... اجازه هست بشینم؟
استاد : خانوم کریمی این چه طرز ورود به کلاسه؟
فریما: خب آخه ترسیدم درو روم ببندین واسه همین...
استاد: فقط دفعه بعدی همچین اتفاقی بیفته باید بری این درسو حذف کنی فهمیدی؟
فریما: بابا استاد مگه چی شده تازه دله یه ملتم شاد کردین.
آخه همه داشتن ریز ریز میخندیدن. استادم یه نگاه به همه کرد و گفت:
- سه نمره از نمره پایان ترمه همه کم میشه فقط برای خانوم کریمی یه استثنایی وجود داره که از ایشون هفت نمره کم میشه!
فریما: استاد خیلی بدی من که درسم خوبه دلت میاد هفت نمره کم کنی؟
اینو که گفت دیگه همه بیشتر زدن زیر خنده.
استادم عصبانی شد و داد زد:
- باز مال تو خوبه مال منه بدبخت شیش سال دیگه تموم میشه!
قبل از اینکه حرف دیگه ای بزنه گفتم:
- نگفته بودی دارین اسباب کشی میکنین؟
فرنوش: آخه چیز خاصی نبود که بهت بگم.
- راستی یه چیزیو باید بهت بگم.
فرنوش: چی؟؟؟؟
- قراره بریم شمال.
فرنوش: اینو میخواستی بگی؟
- نه منظورم ویلای پدربزرگمه اون ویلا که میگن نفرین شدس.
فرنوش: خب برای چی؟
همه ماجرا رو براش تعریف کردم.
فرنوش: آیدا هر چی شد بهم بگو زود زود زنگ بزن.
- ولی فکر نکنم این داستانا واقعی باشه ولی خب باشه.
بعد از اینکه یه کم دیگه با فرنوش حرف زدم ازش خدافظی کردم.
امشبم زود تموم شد و باز مثل همیشه گرفتم خوابیدم.
***
صدای گوشیم بلند شد. گوشیمو که همینجوری داشت واسه خودش آهنگ میخوندو قطع کردم ساعت شیش و نیم صبح بود. صورتم و آبی زدم. موهامو که تا پایین کمرم میرسید و عـریـ*ـان عـریـ*ـان بودو از بالا بستم. چون پوستم سبزه بود یکمی کرم سفید کننده زدم و یه رژ صورتی خیلی کمرنگم زدم و مانتو قهوایم که روی زانوم بود و با شلوار کرمیم و پوشیدم و مقنعه مشکیمم سرم کردم و کیف کرمی رنگمم برداشتمو خیلی خوشم میومد همه چیمو ست کنم. ساعتمم انداختم دستم. موقع رفتن از مامان و بابا خدافظی کردم که مامان گفت:
- آیدا کجا میری؟ صبحانه ام که نخوردی؟
- نه مامان میل ندارم.
مامان: حداقل وایسا برات لقمه درست کنم تو ماشین بخور.
- نه نمیخوام فوقش اگه گرسنم بود یه شیر کاکائویی چیزی میخرم.
سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه روندم.فریما خودش با ماشین خودش میومد پس لازم نبود برم سراغش. تو پارکینگ دانشگاه ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم. دو تا دختر و پسر با هم تو پارکینگ دعواشون شده مثل اینکه ماشیناشون به هم خورده بود.دختره قیافش بامزه بود... پسره هم بد نبود فقط دماغش تو آفساید بود!
پسر: خانوم محترم زدی ماشین منو داغون کردی طلبکارم هستی؟
دختر: شما بدجوری ماشینتو پارک کردی !
پسر: رانندگی بلد نیستی چرا تقصیر من میندازی؟ میدونی قیمت ماشین من چقده؟
دختره پاشو کوبید به لاستیکه ماشینه پسره و گفت:
- تو به این لگن میگی ماشین؟
پسره: خانوم حواست و جمع کنا خیلی داری رو نِرو من راه میری!
چند نفر اومدن تا مثلا به این دعوا خاتمه بدن. تقصیر دختره بود ولی باز مینداخت گردن پسره. شاید چنین اتفاقی برای من میفتاد منم اینجوری میکردم. دیگه واینسادم ببینم چی میشه و رفتم سر کلاس. امروز با استاد امیری کلاس داشتیم. رفتم سر کلاس ولی فریما نیومده بود.رفتم تو واتس آپ نوشتم " کجایی؟" هر چی منتظر شدم فریما نیومد برای ساعت هشت استاد میرسید سر کلاس الان دقیق ساعت هفت و پنجاه پنج دقیقس. دوباره رفتم تو واتس آپ نوشتم" فریما چی شده؟ چرا نمیای؟"
همه اومدن سر کلاس ولی فریما نیومد... گندت بزنن فریما معلوم نیست کدوم گوری موندی. دیدم یکی اومد بالا سرم برگشتم دیدم شکوفس...
- سلام شکوفه چطوری؟
شکوفه: سلام ...خوبم ... فریما نیومده؟
- نه هر چی بهش پی ام میدم جواب نمیده معلوم نیست کجا مونده.
شکوفه خندید و گفت:
- فکر کردی؟
- چیو فکر کردم؟
شکوفه: اصفهان.
- آهان اونو میگی... گفتم که اگه بخوام بیام بهت زنگ میزنم.
شکوفه: یعنی نمیای؟
- نه به جاش برنامه های دیگه دارم.
شکوفه: چه حیف شد... ولی اگه میومدی کیف میداد.
- نه گلم خودتون برین.
شکوفه: اصرار نمیکنم هر جوری دوست داری.
و شکوفه رفت سر میزش نشست.
استاد امیری وارد کلاس شد. ورود اون باعث شد تا همه سکوت کنن...استاد داشت در کلاس و میبست که یکی با ضرب درو باز کرد استاد ترسید و پرید اینور. همه زدن زیر خنده تا حالا استادو این جوری ندیده بودم. دیدم فریما اونجا وایساده.آخه روانی چرا درو اینجوری باز میکنی؟
فریما: سلام استاد... اجازه هست بشینم؟
استاد : خانوم کریمی این چه طرز ورود به کلاسه؟
فریما: خب آخه ترسیدم درو روم ببندین واسه همین...
استاد: فقط دفعه بعدی همچین اتفاقی بیفته باید بری این درسو حذف کنی فهمیدی؟
فریما: بابا استاد مگه چی شده تازه دله یه ملتم شاد کردین.
آخه همه داشتن ریز ریز میخندیدن. استادم یه نگاه به همه کرد و گفت:
- سه نمره از نمره پایان ترمه همه کم میشه فقط برای خانوم کریمی یه استثنایی وجود داره که از ایشون هفت نمره کم میشه!
فریما: استاد خیلی بدی من که درسم خوبه دلت میاد هفت نمره کم کنی؟
اینو که گفت دیگه همه بیشتر زدن زیر خنده.
استادم عصبانی شد و داد زد: