- عضویت
- 2016/08/30
- ارسالی ها
- 1,555
- امتیاز واکنش
- 29,224
- امتیاز
- 806
***
سامیار:
صبرو جایز ندونستم و تماس رو برقرار کردم . گوشی رو گذاشتم زیر گوشم اما حرفی نزدم . اونم انگار منتظر بود که من چیزی بگم . گفت :
- سلام
- سلام
- آقای ؟
- باید فامیل خودم رو میگفتم ؟ نه ! ، لازم نبود . تنها نام فامیلی که تو ذهنم بود و به زبون آوردم:
- مرتضوی ... و شما ؟
با لحن دوستانه تری گفت :
- ببین داداش ؛ اون فحشی که خوردی حقت بود چون من اون موقع عصبانی بودم . حالا مثل بچه آدم بگو چیکار داشتی ؟
- نه ! خودت و نه ! اون فحشی که لایق خودته اما بار من کردیش برام مهم نیست . من با آقای باقری کار داشتم . هستی یا نیستی ؟
سمیر درحالی که سیگار دومی vو روشن کرده بود با تعجب بهم نگاه میکرد . مرد مجهول ؛ خندید و گفت :
- نه ! .. خوشم اومد . باریکلا . خب با کدوم باقری کار داری ؟ اسمش رو بگو
آب دهنم رو قورت دادم . هر لحظه از این که این مرد یه آدم عادی نبود مطمئن تر میشدم . گفتم :
- مگه تو باقری هستی که اینو میپرسی ؟
- گیریم که هستم ... فرمایش ؟
ساکت شدم . منتظر شدم تا خودش حرف بزنه . خندید و گفت :
- طرفت رو اشتباه گرفتی . اگرم مطمئنی ؛ من همونم که میخوای ... خودتو نشون بده ، تا نشونت بدم .
قطع کرد . همزمان فرضیه های مختلفی به ذهنم اومدن . یعنی اون من رو با یکی از دشمناش اشتباه گرفته بود ؟ ولی این که اون یه آدم بد بود برام مثل روز روشن شد .
- چی شده ؟
سمیر با همون حالت متعجب بهم نگاه میکرد. سرم رو به علامت هیچی تکون دادم . به ساعتم نگاه کردم . بیست دقیقه به چهار بود . باید به رازک این خبرو میرسوندم تا مراقب خودش باشه . قضیه جدی تر از اونی بود که فکر میکردم .
سامیار:
صبرو جایز ندونستم و تماس رو برقرار کردم . گوشی رو گذاشتم زیر گوشم اما حرفی نزدم . اونم انگار منتظر بود که من چیزی بگم . گفت :
- سلام
- سلام
- آقای ؟
- باید فامیل خودم رو میگفتم ؟ نه ! ، لازم نبود . تنها نام فامیلی که تو ذهنم بود و به زبون آوردم:
- مرتضوی ... و شما ؟
با لحن دوستانه تری گفت :
- ببین داداش ؛ اون فحشی که خوردی حقت بود چون من اون موقع عصبانی بودم . حالا مثل بچه آدم بگو چیکار داشتی ؟
- نه ! خودت و نه ! اون فحشی که لایق خودته اما بار من کردیش برام مهم نیست . من با آقای باقری کار داشتم . هستی یا نیستی ؟
سمیر درحالی که سیگار دومی vو روشن کرده بود با تعجب بهم نگاه میکرد . مرد مجهول ؛ خندید و گفت :
- نه ! .. خوشم اومد . باریکلا . خب با کدوم باقری کار داری ؟ اسمش رو بگو
آب دهنم رو قورت دادم . هر لحظه از این که این مرد یه آدم عادی نبود مطمئن تر میشدم . گفتم :
- مگه تو باقری هستی که اینو میپرسی ؟
- گیریم که هستم ... فرمایش ؟
ساکت شدم . منتظر شدم تا خودش حرف بزنه . خندید و گفت :
- طرفت رو اشتباه گرفتی . اگرم مطمئنی ؛ من همونم که میخوای ... خودتو نشون بده ، تا نشونت بدم .
قطع کرد . همزمان فرضیه های مختلفی به ذهنم اومدن . یعنی اون من رو با یکی از دشمناش اشتباه گرفته بود ؟ ولی این که اون یه آدم بد بود برام مثل روز روشن شد .
- چی شده ؟
سمیر با همون حالت متعجب بهم نگاه میکرد. سرم رو به علامت هیچی تکون دادم . به ساعتم نگاه کردم . بیست دقیقه به چهار بود . باید به رازک این خبرو میرسوندم تا مراقب خودش باشه . قضیه جدی تر از اونی بود که فکر میکردم .
آخرین ویرایش توسط مدیر: