فریما اومد آشپزخونه.
فریما: آیدا؟
- بله؟
فریما: پسرا نمیان همه نقشه هام نقشه بر آب شد حالا چیکار کنم؟ اون همه برای نوشیدنی پول دادم.
- چییییییی نمیان؟
فریما: نــــــــــــــــــه نمیان! حالا چیکار کنم؟
- اشکال نداره با هم نوشیدنی رو میخوریم!!!!
فریما: آیدااااااااا الان حوصله ندارماااااااااا.
- خب حالا چیکار کنم حوصله نداری؟ چرا سر من هوار میزنی برو یقه پسرا رو بگیر حالا انگار من گفتم نیان.
فریما:اوووووف نمیشه بشینم اینجا گریه کنم!... غذا هارو درس کردی بیا حیاطم جارو بزنیم خیلی کثیفه... من هال و اتاقاش و تمیز کردم.
ساعت حدودای هفت اینا بود. میرسیم حیاطم جارو کنیم. روسری برداشتم و مثل بعضی از زنـ*ـا که میخوان کار کنن روسری و سر کردم و از پست گِرَش زدم تا خاک و خُله نره تو حلقم. فریما خیلی چهرش گرفته بود.
از بالا تا پایین شروع کردیم جارو کردن که یهو صدای زنگ در ویلا اومد.
- ای وای الان اومدن؟
فریما: نه بابا همش ده دیقه س داریم جارو میزنیم برای ساعت هشت اینا میان.
- پس یعنی کیه؟
فریما: نمیدونم... برو باز کن درو شاید کار واجبی دارن.
شک دارم باید خودشون باشن کی با ما کار داره اونم الان؟
- خودت باز کن.
فریما: بااااااشه خودم میرم.
من وسط حیاط وایساده بودم و فریما در و باز کرد.
- اِ سلام خوش اومدین.
از جلوی در رفت کنار. اول چهار تا دخترا وارد شدن و بعدش پسرا! اینا که نمیخواستن بیان؟ من میدونم دیگه میخواستن ناز کنن حالا دیگه همه چی حله. ساتیار خیره خیره فریما رو نگاه میکرد البته بهتره بگم همشون فریما رو خیره خیره نگاه میکردن.
دیدی چی شد؟ گِل به گورم کنن. این روسریه و لباسا چیه پوشیدیم؟ داشتن سمت من میومدن فرداد رو به من پوزخندی زد خیر سرم وسط حیاط وایسادم دیگه. سریع دویدم تو ویلا. فریما هم پشت سرم دوید اونم فهمیده بود چه گندی زدیم. سریع یه سرافون بنفش پوشیدم با شلوار پارچه ای مشکی تنگ با شال مشکی آرایش اینا هم نکردم تازه فهمیدم ساعت ده دیقه به هشته ما متوجه نشده بودیم!
تند تند دویدم تو هال. همشون رو مبلا نشسته بودن. سعی کردم خودمو مهمون نواز نشون بدم هم گند مو جمع کنم.
- سلاااااام خیلی خوش اومدین مرسی که تشریف آوردین.
همشون از جا پاشدن. با دخترا دست دادیم و با پسرا هم که هیچی.پسرا خیلی تیپ زده بودم. من هی میخواستم نگاشون نکنم ولی نمیشد. اونوقت من و فریما حتی یه کرم خشک و خالی هم نزدیم.
فریما:ببخشید دیگه دیر اومدیم خودتون ببخشین.
ساتیار: شما همیشه اینجوری مهمون نوازی میکنین؟ یا ما شانس نیاوردیم؟
فریما: ببخشید ولی شما که نمیخواستین بیاین؟
ساتیار: سعی میکنم جایی که دعوت شدم حتما بیام مثل بعضیا بدون دعوت وارد حریم خصوصی کسی نمیشم!!!
حریم خصوصی و خیلی با تاکید گفت.
- ما هم سعی میکنیم اگه کسی دعوتمون کرد کامل تصمیممون رو بگیریم نه اینکه اول چیزی بگیم و بعدش خلاف تصمیممون و انجام بدیم.
سها: بچه ها اومدیم امشب اومدیم خوش باشیم خواهشا یه امشب و با هم دیگه تحمل کنین!!!
فریما:خب بچه ها نوشیدنی چی میخورین؟
فرداد:آب انبه.
آدرین:آب انار.
فریما: فکر کنم شما فصل بهار و با فصل پاییز اشتباه گرفتین اگه خیلی آب انار دوست دارین تا فصل پاییز صبر کنین.
آدرین: حواسم نبود... آب پرتقال.
وای چقد ضایع شدنش باحاله با اون برنامه شبمون باحال ترم میشه!
راشا: منم آب پرتقال.
ساتیار: شربت آلبالو.
- متاسفانه نداریم.
آخه شربت آلبالو رو برای شب لازم داریم.
خلاصه نوشیدنی ها رو تعارف کردیم که دوباره زنگ ویلا رو شنیدم.
فریما: آیدا بپر.
- مگه من کانگُروام؟
در و باز کردم. میلاد با میرندا و خواهرش بودن.
- سلام خوبین؟ بفرمایید تو.
میلاد: سلام خوبم شما خوبین؟
- مرسی ممنون.
خواهرش دستش و سمتم دراز کرد و گفت:
- من مینا هستم.
با لبخند نگاش کردم و گفتم:
- منم آیدام مرسی که اومدی گلم.
به زور باهاش روبوسی کردم و لپ میرندا هم محکم بـ*ـوس کردم.
میرندا: خاله دایدا خاله ففاشکم اینجاس؟
نخیر مثل اینکه نیومده امشب میخواد آبرومونو ببره. خدا کنه خاله الاغ بهم نگه!
- آره عزیزم اینجاس... بیاین تو دیگه چرا عین هوی... منظورم اینه که چرا نمیاین تو؟
خاک بر سرم حواسم نبود میخواستم بگم چرا عین هویج وایسادین اینجا. مینا ریز ریز خندید میلادم که فقط یه لبخند
اومد رو لبش. خب خدارو شکر گفتم الان باز غش غش بهم میخندن. اومدیم تو. پسرا با دیدن میلاد اخماشون رفت تو هم.
راشا: تو این جا چیکار میکنی؟
مینا: میلاد مگه بین شما چیزی اتفاق افتاده شما که رفیقای فاب هم هستین؟
فریما: بچه ها خواهشا دعوا راه نندازین... سلام آقا میلاد سلام میرندا جون.
رو مینا گفت:
- شما خودتون و معرفی نمیکنین؟
مینا: من مینا خواهر میلادم.
با هم دیگه دست دادن.
فریما: آیدا؟
- بله؟
فریما: پسرا نمیان همه نقشه هام نقشه بر آب شد حالا چیکار کنم؟ اون همه برای نوشیدنی پول دادم.
- چییییییی نمیان؟
فریما: نــــــــــــــــــه نمیان! حالا چیکار کنم؟
- اشکال نداره با هم نوشیدنی رو میخوریم!!!!
فریما: آیدااااااااا الان حوصله ندارماااااااااا.
- خب حالا چیکار کنم حوصله نداری؟ چرا سر من هوار میزنی برو یقه پسرا رو بگیر حالا انگار من گفتم نیان.
فریما:اوووووف نمیشه بشینم اینجا گریه کنم!... غذا هارو درس کردی بیا حیاطم جارو بزنیم خیلی کثیفه... من هال و اتاقاش و تمیز کردم.
ساعت حدودای هفت اینا بود. میرسیم حیاطم جارو کنیم. روسری برداشتم و مثل بعضی از زنـ*ـا که میخوان کار کنن روسری و سر کردم و از پست گِرَش زدم تا خاک و خُله نره تو حلقم. فریما خیلی چهرش گرفته بود.
از بالا تا پایین شروع کردیم جارو کردن که یهو صدای زنگ در ویلا اومد.
- ای وای الان اومدن؟
فریما: نه بابا همش ده دیقه س داریم جارو میزنیم برای ساعت هشت اینا میان.
- پس یعنی کیه؟
فریما: نمیدونم... برو باز کن درو شاید کار واجبی دارن.
شک دارم باید خودشون باشن کی با ما کار داره اونم الان؟
- خودت باز کن.
فریما: بااااااشه خودم میرم.
من وسط حیاط وایساده بودم و فریما در و باز کرد.
- اِ سلام خوش اومدین.
از جلوی در رفت کنار. اول چهار تا دخترا وارد شدن و بعدش پسرا! اینا که نمیخواستن بیان؟ من میدونم دیگه میخواستن ناز کنن حالا دیگه همه چی حله. ساتیار خیره خیره فریما رو نگاه میکرد البته بهتره بگم همشون فریما رو خیره خیره نگاه میکردن.
دیدی چی شد؟ گِل به گورم کنن. این روسریه و لباسا چیه پوشیدیم؟ داشتن سمت من میومدن فرداد رو به من پوزخندی زد خیر سرم وسط حیاط وایسادم دیگه. سریع دویدم تو ویلا. فریما هم پشت سرم دوید اونم فهمیده بود چه گندی زدیم. سریع یه سرافون بنفش پوشیدم با شلوار پارچه ای مشکی تنگ با شال مشکی آرایش اینا هم نکردم تازه فهمیدم ساعت ده دیقه به هشته ما متوجه نشده بودیم!
تند تند دویدم تو هال. همشون رو مبلا نشسته بودن. سعی کردم خودمو مهمون نواز نشون بدم هم گند مو جمع کنم.
- سلاااااام خیلی خوش اومدین مرسی که تشریف آوردین.
همشون از جا پاشدن. با دخترا دست دادیم و با پسرا هم که هیچی.پسرا خیلی تیپ زده بودم. من هی میخواستم نگاشون نکنم ولی نمیشد. اونوقت من و فریما حتی یه کرم خشک و خالی هم نزدیم.
فریما:ببخشید دیگه دیر اومدیم خودتون ببخشین.
ساتیار: شما همیشه اینجوری مهمون نوازی میکنین؟ یا ما شانس نیاوردیم؟
فریما: ببخشید ولی شما که نمیخواستین بیاین؟
ساتیار: سعی میکنم جایی که دعوت شدم حتما بیام مثل بعضیا بدون دعوت وارد حریم خصوصی کسی نمیشم!!!
حریم خصوصی و خیلی با تاکید گفت.
- ما هم سعی میکنیم اگه کسی دعوتمون کرد کامل تصمیممون رو بگیریم نه اینکه اول چیزی بگیم و بعدش خلاف تصمیممون و انجام بدیم.
سها: بچه ها اومدیم امشب اومدیم خوش باشیم خواهشا یه امشب و با هم دیگه تحمل کنین!!!
فریما:خب بچه ها نوشیدنی چی میخورین؟
فرداد:آب انبه.
آدرین:آب انار.
فریما: فکر کنم شما فصل بهار و با فصل پاییز اشتباه گرفتین اگه خیلی آب انار دوست دارین تا فصل پاییز صبر کنین.
آدرین: حواسم نبود... آب پرتقال.
وای چقد ضایع شدنش باحاله با اون برنامه شبمون باحال ترم میشه!
راشا: منم آب پرتقال.
ساتیار: شربت آلبالو.
- متاسفانه نداریم.
آخه شربت آلبالو رو برای شب لازم داریم.
خلاصه نوشیدنی ها رو تعارف کردیم که دوباره زنگ ویلا رو شنیدم.
فریما: آیدا بپر.
- مگه من کانگُروام؟
در و باز کردم. میلاد با میرندا و خواهرش بودن.
- سلام خوبین؟ بفرمایید تو.
میلاد: سلام خوبم شما خوبین؟
- مرسی ممنون.
خواهرش دستش و سمتم دراز کرد و گفت:
- من مینا هستم.
با لبخند نگاش کردم و گفتم:
- منم آیدام مرسی که اومدی گلم.
به زور باهاش روبوسی کردم و لپ میرندا هم محکم بـ*ـوس کردم.
میرندا: خاله دایدا خاله ففاشکم اینجاس؟
نخیر مثل اینکه نیومده امشب میخواد آبرومونو ببره. خدا کنه خاله الاغ بهم نگه!
- آره عزیزم اینجاس... بیاین تو دیگه چرا عین هوی... منظورم اینه که چرا نمیاین تو؟
خاک بر سرم حواسم نبود میخواستم بگم چرا عین هویج وایسادین اینجا. مینا ریز ریز خندید میلادم که فقط یه لبخند
اومد رو لبش. خب خدارو شکر گفتم الان باز غش غش بهم میخندن. اومدیم تو. پسرا با دیدن میلاد اخماشون رفت تو هم.
راشا: تو این جا چیکار میکنی؟
مینا: میلاد مگه بین شما چیزی اتفاق افتاده شما که رفیقای فاب هم هستین؟
فریما: بچه ها خواهشا دعوا راه نندازین... سلام آقا میلاد سلام میرندا جون.
رو مینا گفت:
- شما خودتون و معرفی نمیکنین؟
مینا: من مینا خواهر میلادم.
با هم دیگه دست دادن.