کامل شده رمان راز پنهان /من و دوستام کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

♥ بهار دخت ♥

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/25
ارسالی ها
105
امتیاز واکنش
684
امتیاز
266
محل سکونت
یه جایی تو ایران
فریما اومد آشپزخونه.
فریما: آیدا؟
- بله؟
فریما: پسرا نمیان همه نقشه هام نقشه بر آب شد حالا چیکار کنم؟ اون همه برای نوشیدنی پول دادم.
- چییییییی نمیان؟
فریما: نــــــــــــــــــه نمیان! حالا چیکار کنم؟
- اشکال نداره با هم نوشیدنی رو میخوریم!!!!
فریما: آیدااااااااا الان حوصله ندارماااااااااا.
- خب حالا چیکار کنم حوصله نداری؟ چرا سر من هوار میزنی برو یقه پسرا رو بگیر حالا انگار من گفتم نیان.
فریما:اوووووف نمیشه بشینم اینجا گریه کنم!... غذا هارو درس کردی بیا حیاطم جارو بزنیم خیلی کثیفه... من هال و اتاقاش و تمیز کردم.
ساعت حدودای هفت اینا بود. میرسیم حیاطم جارو کنیم. روسری برداشتم و مثل بعضی از زنـ*ـا که میخوان کار کنن روسری و سر کردم و از پست گِرَش زدم تا خاک و خُله نره تو حلقم. فریما خیلی چهرش گرفته بود.
از بالا تا پایین شروع کردیم جارو کردن که یهو صدای زنگ در ویلا اومد.
- ای وای الان اومدن؟
فریما: نه بابا همش ده دیقه س داریم جارو میزنیم برای ساعت هشت اینا میان.
- پس یعنی کیه؟
فریما: نمیدونم... برو باز کن درو شاید کار واجبی دارن.
شک دارم باید خودشون باشن کی با ما کار داره اونم الان؟
- خودت باز کن.
فریما: بااااااشه خودم میرم.
من وسط حیاط وایساده بودم و فریما در و باز کرد.
- اِ سلام خوش اومدین.
از جلوی در رفت کنار. اول چهار تا دخترا وارد شدن و بعدش پسرا! اینا که نمیخواستن بیان؟ من میدونم دیگه میخواستن ناز کنن حالا دیگه همه چی حله. ساتیار خیره خیره فریما رو نگاه میکرد البته بهتره بگم همشون فریما رو خیره خیره نگاه میکردن.
دیدی چی شد؟ گِل به گورم کنن. این روسریه و لباسا چیه پوشیدیم؟ داشتن سمت من میومدن فرداد رو به من پوزخندی زد خیر سرم وسط حیاط وایسادم دیگه. سریع دویدم تو ویلا. فریما هم پشت سرم دوید اونم فهمیده بود چه گندی زدیم. سریع یه سرافون بنفش پوشیدم با شلوار پارچه ای مشکی تنگ با شال مشکی آرایش اینا هم نکردم تازه فهمیدم ساعت ده دیقه به هشته ما متوجه نشده بودیم!
تند تند دویدم تو هال. همشون رو مبلا نشسته بودن. سعی کردم خودمو مهمون نواز نشون بدم هم گند مو جمع کنم.
- سلاااااام خیلی خوش اومدین مرسی که تشریف آوردین.
همشون از جا پاشدن. با دخترا دست دادیم و با پسرا هم که هیچی.پسرا خیلی تیپ زده بودم. من هی میخواستم نگاشون نکنم ولی نمیشد. اونوقت من و فریما حتی یه کرم خشک و خالی هم نزدیم.
فریما:ببخشید دیگه دیر اومدیم خودتون ببخشین.
ساتیار: شما همیشه اینجوری مهمون نوازی میکنین؟ یا ما شانس نیاوردیم؟
فریما: ببخشید ولی شما که نمیخواستین بیاین؟
ساتیار: سعی میکنم جایی که دعوت شدم حتما بیام مثل بعضیا بدون دعوت وارد حریم خصوصی کسی نمیشم!!!
حریم خصوصی و خیلی با تاکید گفت.
- ما هم سعی میکنیم اگه کسی دعوتمون کرد کامل تصمیممون رو بگیریم نه اینکه اول چیزی بگیم و بعدش خلاف تصمیممون و انجام بدیم.
سها: بچه ها اومدیم امشب اومدیم خوش باشیم خواهشا یه امشب و با هم دیگه تحمل کنین!!!
فریما:خب بچه ها نوشیدنی چی میخورین؟
فرداد:آب انبه.
آدرین:آب انار.
فریما: فکر کنم شما فصل بهار و با فصل پاییز اشتباه گرفتین اگه خیلی آب انار دوست دارین تا فصل پاییز صبر کنین.
آدرین: حواسم نبود... آب پرتقال.
وای چقد ضایع شدنش باحاله با اون برنامه شبمون باحال ترم میشه!
راشا: منم آب پرتقال.
ساتیار: شربت آلبالو.
- متاسفانه نداریم.
آخه شربت آلبالو رو برای شب لازم داریم.
خلاصه نوشیدنی ها رو تعارف کردیم که دوباره زنگ ویلا رو شنیدم.
فریما: آیدا بپر.
- مگه من کانگُروام؟
در و باز کردم. میلاد با میرندا و خواهرش بودن.
- سلام خوبین؟ بفرمایید تو.
میلاد: سلام خوبم شما خوبین؟
- مرسی ممنون.
خواهرش دستش و سمتم دراز کرد و گفت:
- من مینا هستم.
با لبخند نگاش کردم و گفتم:
- منم آیدام مرسی که اومدی گلم.
به زور باهاش روبوسی کردم و لپ میرندا هم محکم بـ*ـوس کردم.
میرندا: خاله دایدا خاله ففاشکم اینجاس؟
نخیر مثل اینکه نیومده امشب میخواد آبرومونو ببره. خدا کنه خاله الاغ بهم نگه!
- آره عزیزم اینجاس... بیاین تو دیگه چرا عین هوی... منظورم اینه که چرا نمیاین تو؟
خاک بر سرم حواسم نبود میخواستم بگم چرا عین هویج وایسادین اینجا. مینا ریز ریز خندید میلادم که فقط یه لبخند
اومد رو لبش. خب خدارو شکر گفتم الان باز غش غش بهم میخندن. اومدیم تو. پسرا با دیدن میلاد اخماشون رفت تو هم.
راشا: تو این جا چیکار میکنی؟
مینا: میلاد مگه بین شما چیزی اتفاق افتاده شما که رفیقای فاب هم هستین؟
فریما: بچه ها خواهشا دعوا راه نندازین... سلام آقا میلاد سلام میرندا جون.
رو مینا گفت:
- شما خودتون و معرفی نمیکنین؟
مینا: من مینا خواهر میلادم.
با هم دیگه دست دادن.
 
  • پیشنهادات
  • ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    فریما: منم فریمام خوش اومدین.
    مینا: ممنون.
    اونا هم رو مبل نشستن. تعدادشون خیلی زیاد بود من و فریما باید مینشستیم زمین. همچنان پسرا با اخم میلاد بدبخت و نگاه میکردن. خیلی بده دعوت کنی اونوقت مهمونات به جون هم بیفتن واقعا هم آدم خیلی بدش میاد هر چند که اولش خودت با مهمونات کل بندازیم فضای خیلی گرفته ای به وجود اومده بود.
    فریما: خواهشا یه امشب و مراعات کنین.
    احساس کردم مهمونی داره کسل کننده میشه آخه من و فریما از مهمون داری چی میدونستیم؟
    فریما: خب برای مجلس گرم کنی میاین بازی کنیم؟
    سها: آره آره خیلی کیف میده.
    الهه: بیاین جرئت یا حقیقت.
    ستاره: نه نه دانک کبیر بازی کنیم.
    الهه: دانک کبیر چیه؟ بیاین همون جرئت یا حقیقت.
    راشا: بهتر نیس کلا بازی نکنیم.
    ستاره: راشا انقد نق نزن همش میزنی تو ذوق آدم.
    راشا چشم غره ای به ستاره رفت.
    بدبخت میلاد و میرندا و مینا ساکت نشسته بودن. خب چیکار کنم نمیدونم چه جوری به حرف بیارمشون!
    - خب آقا میلاد مینا جون شما هم بازی هستین دیگه؟
    مینا: آره عزیزم.
    میرندا: خاله دایدا میسه منم باجی کنم؟(خاله آیدا میشه منم بازی کنم؟)
    - آره خوشگلم تو هم بازی کن.
    رو به فریما گفتم:
    - فری برو یه بطری بیار.
    فریما: به عمت بگو بیاره.
    - فریما برو بیار آبرومونو نبر.
    در حالی که سمت آشپزخونه میرفت گفت:
    فریما: بمیری آیدا بمیری از بسی تنبلی.
    مینا زد زیر خنده که چهار تا دخترا هم خندشون گرفت. فریما با بطری اومد.
    فریما: بچه ها بشینین زمین.
    دقیق ١٤نفر بودیم ولی میرندا که از این بازی سر در نمیاره. ١٣ نفری گرد نشستیم. مینا گوشیشو داد میرندا بازی کنه.
    فریما بطری و گذاشت وسط و چرخوند. افتاد بین ارسلان و مینا.
    ارسلان: خب آبجی جرئت یا حقیقت؟
    ساتیار: اگه میتونی بگو جرئت.
    ارسلان: ساتیار حرف نزن بزار خودش بگه.
    مینا: جرئت.
    ارسلان: باید سطل پر از یخ و خالی کنی رو سرت.
    مینا: ارسلان یعنی چی؟ همه لباسام خیس میشه!
    ارسلان: پس در غیر این صورت یه چک میخوری.
    مینا: باشه قبول.
    فریما: وایسین من برم سطل یخ بیارم.
    فریما یه پنج دیقه تو آشپزخونه بود که یهو جیغ زد:
    - آیداااااااااااااااا
    هممون ترسیدیم تا آشپزخونه رالی گذاشتیم. دیدم یه سطل گنده دستشه و داره از دستش سُر میخوره.
    راشا: یعنی اینم بلد نیستی بلند کنی؟
    سطل رو از دست فریما کشید. دقت کردم دیدم پوزخندی هم بهش زد. فریما جری شد:
    - خب حالا انگار چی کار کردی؟
    راشا برگشت طرفشو گفت:
    - خیلی رو داری.
    فریما: به تو کشیدم... اصلا سطل رو بده من.
    راشا: نمیخواد خودم میبرم.
    فریما: پس دیگه حرف نزن.
    راشا دندوناشو رو هم سابید. همه خیالشون راحت شد. رفتیم حیاط.
    ارسلان: راشا اون سطل و بده من.
    راشا و سطل و داد ارسلان. ارسلان جلو مینا وایساد. مینا چشاش و بسته بود.
    مینا: نمیشه حالا بعدا آب رو بریزی؟
    ارسلان:نه نه اصلا امکان نداره.
    ارسلان آب رو پاشید سمت مینا که مینا جا خالی داد ریخت رو فرداد که پشتش بود.فرداد همینجوری خشکش زده بود یه دفعه داد زد:
    - ارسلااااااااان.
    ارسلان: من... من... نمیخواستم...
    فرداد خیز برداشت سمتشو و دوید دنبالش ارسلان عین دخترا جیغ میزد و میدوید فردادم دنبالش. ما از این ور غش کرده بودیم مینا که رو زمین نشسته بود و میخندید میلاد قرمز شده بود از خنده فریما داشت از چشماش اشک میریخت پسرا هم میخندیدن اما نه مثل ما.
    باور کن تا ده دیقه همینجوری فرداد میدوید دنبالش. فکر کنم دیگه لباساش خشک شد. ساتیار با خنده گفت:
    - فرداد ولش کن بیا یقه مینا رو بگیر.
    فرداد دیگه خودش خسته شد و اومد سمت ما.
    مینا: فرداد عجب دوشی گرفتی خیلی برق میزنی.
    فرداد دوید دنبالش و وسطاش وایساد. خب آب سرد نفس آدم و میگیره. مینا که تا ته حیاط رفت.سها داد زد:
    - میناااااا کجا رفتی اگه خیلی دویدن دوست داری دور باز کن و تا ساحل بدو.
    مینا وایساد و آروم برگشت دید فرداد پشت سرش نیس اومد سمت ما. خوبه احساس غریبی نمیکنن یه گوشه بشینن چون
    من اصلا مهمون نوازی بلد نیستم. رفتیم تو و مینا بطری و چرخوند ولی مدام ارسلان بهش میگف قبول نیس تو جا خالی دادی مینا هم میگف تو هدف گیری بلد نیستی به من چه؟ افتاد بین الهه و راشا.
    الهه: جرئت یا حقیقت؟
    راشا: حقیقت.
    الهه: راستشو بگو تو از اون دختر خوشت اومده؟
    مینا: راشا تو؟؟؟ تو که...
    راشا: اون فقط یه برخورد ساده بود سریع به هم ربطش ندین.
    راشا اخماش رفت تو هم. راشا بطری و چرخوند افتاد بین میلاد و فرداد. فرداد با اخم میلاد و نگاه میکرد و گفت:
    - جرئت یا حقیقت؟
    میلاد: حقیقت.
    فرداد: اونشب ازعمد اومدی ویلای دخترا؟
    مینا: موضوع از چه قراره یکی به منم بگه؟
    میلاد: مینا بعدا میگم بهت.
    همه موشکافانه میلاد و نگاه میکردن.
    میلاد: فریما خانوم کیفشو جا گذاشته بود وتوی آشپزخونه بودن ناخواسته شنیدم ویلاشون تکه ویلای شماس کیف فریما خانوم و براش بردم ویلاشون البته راستشو بگم یکمی کنجکاو شدم چون خیلی بزرگه و خیلی چیزا از قبل درباره اینجا میگفتن منم اومدم تو که یه نگاهی بندازم که در اتاق بسته شد.
    فریما: خارج از بازی از کجا فهمیدی اون کیف منه؟
    میلاد: از اونجایی که شناسنامتون توش بود.
    باران: راستی هنوزم اون بالا... روح هس؟
    ساتیار: چــــــــــی؟؟؟؟ روح؟
    - آره اونشبم دوباره برقا رفت و انگار یکی در و محکم باز و بسته میکرد... کم مونده بود همونجا سکته کنیم.
    آدرین: احتمالا شما نفرین نشدین؟
    - چرا.
    ارسلان: واقعا شما دو تا نفرین شدین یا میخواین ما رو بترسونین؟
    فریما: بیکاریم شما رو بترسونیم همین الانم از غروب گذشته و شب شده.
    سها: وای یکی منو بگیره.
    سها همونجا ولو شد.
    آدرین: هنوز نفمیدین؟
    فریما: چیو؟
    آدرین: اینکه چه بلایی سر ویلا اومده؟
    - خیلی هم بلایی سرش نیومده فقط بعضیا دیگه خیلی داستان سُرایی کردن اگه قرار بود چیزی بشه ما تو این دنیا نبودیم بالاخره ما شیش روز تو اینجاییم.
    آدرین: اما من شنیدم هر کسی شب تو این ویلا بمونه معلوم نیس چه بلایی سرش میاد.
    فریما: الان خودت بلایی سرت اومده؟ تازه شبم هس... دیگه همچینم تخیلیش نکنین مگه شهر هرته؟
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    آدرین: خب نه ولی...
    فریما: این شب آخری ما رو نترسونین ولش کنین بابا.
    راشا: شب آخر؟
    فریما: فردا قراره برگردیم.
    الهه: مگه شیش روز شد؟
    فریما: آره دیگه فردا صبح زود برمیگردیم تهران.
    الهه: من دلم براتون تنگ میشه.
    سها: من هر جوری شده میام تهران پیشتون!!
    - مرسی عزیزم ماهم دلمون براتون تنگ میشه.
    راشا بطری و چرخوند که افتاد بین ساتیار و فریما.
    ساتیار: جرئت با حقیقت؟...اگه مَردی بگو جرئت!
    فریما: باشه... جرئت.
    ساتیار: ما آهنگ میزاریم تو برقص!!!
    فریما با داد گفت:
    - چیییییییییییییی؟؟؟؟؟
    ساتیار: داد نزن... بهت تخفیف میدم آهنگتو خودت انتخاب کن.
    فریما: من همچین غلطی نمیکنم.
    ساتیار: پس مجبورم یه کار دیگه کنم.
    ساتیار کف دستاشو به هم مالید و الکی ادای تف کردن روشون و دراورد.
    فریما: چی کار میکنی؟
    ساتیار: از قوانین بازیه دیگه اگه انجام ندی چک میخوری!
    فریما: وا.
    ساتیار از جاش پاشد فریما هم سیخ وایساد. ساتیار آروم آروم میومد نزدیک. فریما رفت عقب همینجوری ادامه میدادن که ساتیار دستشو آورد بالا که فریما جیغ زد و دوید. ساتیار اول با تعجب فریما رو نگاه کرد و انگار تازه مخش فعال شده دوید دنبال فریما. فریما عین موشک میدوید که یهو خواست یه حرکت باحال بره اونم چی؟ از پشت مبل بپره جلوی مبل!!! ورزشکارا هم به زور میپرن!!!همچین پرید هوا که پاش به بالای مبل گیر کرد و از اون ور پخش زمین شد. ساتیار همینجوری استپ کرده بود.
    صدای فریما اومد:
    - آیدا بیا جمعم کن!!!!
    همین شد که شلیک خنده همه رفت رو هوا. من در حالی که از خنده میخواستم غش کنم سمت فریما رفتم. شما خودتون فکر کنین مبل گذاشته باشی و جلو مبلم میز گذاشته باشی! بعد کله فریما رو مبل باشه و پاهاش رو میز و باسَنش زمین!!!!! من همینجوری یه بند و بدون وقفه میخندیدم جوری شد که رفتم جلو دیوار همونجا سر خوردم و مشتام میکوبیدم دیوار!
    فریما: آیدا کمرم خورد شد.
    سها و مینا و ستاره رفتن کمک فریما. ای خدا کاش یکی از این صحنه فیلم میگرفت. سها که داشت فریما رو نجات میداد خودش بدبخت قرمز شده بود یعنی بهتره بگم داشت میمرد.
    فریما کمرشو گرفته بود و دوباره نشست همونجا من همچنان کنار دیوار بودم!!! فریما با عصبانیت نگام کرد و گفت:
    - آیدا کم بخند میام فکت پایین میارما.
    خب دیگه خیلی خندیدم کافیه. ولی باز خنده از رو لبام محو نمیشد نشستم سرجام. فریما بطری و چرخوند. افتاد بین سها و باران. بازی همچنان ادامه داشت و به همه افتاد الا من! من شانس ندارم مثل اینکه. آدرین بطری و چرخوند که بالاخره افتاد بین من و میلاد. سرش رو به میلاد پشتش رو به من. خدارو شکر با فرداد نیفتادم چون اون خیلی دلش ازم خونه.
    - جرئت یا حقیقت؟
    میلاد: جرئت.
    مثل اینکه فک کرده من آسون میگیرم. خیلی سریع و آسوده گفتم:
    - برو فرداد و بـ*ـوس کن.
    فرداد: تو چی گفتی الان؟؟؟؟
    میلاد: یعنی چی؟
    - خب مگه چیه؟ آقا فردادم مثل داداشت برو لُپشُ بـ*ـوس کن.
    ستاره: آیدا ول کن.
    مینا: این قبول نیس.
    - شما چقد لوسین... چه جوری روبوسی میکنن؟ همینجوری الانم لپش و بـ*ـوس کنه... تازه آشتیم میکنن.
    فرداد زیر لب رو به من گفت:
    - به حسابت میرسم.
    - شما منتظر ماچِت باش تصفیه حساب پیشکش.
    فرداد از جاش پاشد بیاد سمتم سها و ارسلان پریدن جلو.
    فرداد: هر چی هیچی بهت نگفتم پرو شدی اون از اون شب که تو غذام کوفت و مرض ریختی این از الان که...
    - بابا روبوسی کنین یعنی انقد سخته... آقا میلاد آقا فرداد روش نمیشه بگه بیا جلو برو بوسش کن دیگه.
    فرداد صورتش قرمز شده بود. ناچارا میلاد رفت و لپش و بـ*ـوس کرد. ما دخترا همه هورا کشیدیم.
    فریما: لی لی لی لی لی لی لی.
    الهه: فریما مگه عروسیه؟
    فریما: نه آخه خیلی هیجان انگیز بود!
    میرندا که از اون موقع حواسمون بهش نبود گفت:
    - شما چی تال میکنین ؟( شما چی کار میکنین؟)
    مینا: هیچی خواهری بازی میکنیم.
    میرندا: باجی؟( بازی؟)
    مینا: آره عزیزم بازی.
    فرداد با دستای مشت شده نشست سرجاش. اینا خیلی دیگه وسواسی دارن. بابا لپ بـ*ـوس کردن مگه انقد ناز داره؟ آدم حالش به هم میخوره از این فیس و افاده اینا.
    بطری و چرخوند که افتاد بین فریما و راشا. سرش رو به فریما و تهش رو به راشا.
    راشا: جرئت یا حقیقت؟
    فریما: حقیقت!
    راشا: اعتراف کن اون شب از عمد اومدی ویلای ما!!
    فریما: چه خیالات محالی... هیچم از عمد نیومدیم... اون دست و پای خونی مون رو ندیدی؟
    مینا: مگه اونشب چه اتفاقی افتاده بود؟
    هیچکیی جواب مینا رو نداد اصولا خیلی رو حرف آدم میپره.
    راشا: من مطمئن نیستم.
    فریما: نظرتو اصلا مهم نیس... خب بطری بعدی!!!
    فریما بطری و چرخوندو خوش بختانه به منو فرداد نیفتاد. تا چند دور دیگه بازی و ادامه دادیم که دیگه گرسنمون شد. با فری بلند شدیم غذا بیاریم.
    سها: آیدااااا فریمااااااااااا آهنگ ندارین بزارم؟
    آه ببین چه خوب اینا خواستشونو بیان میکنن اما من اگه باشم حتی نمیتونم بگم ضبط ماشینتو روشن کن!
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    - الان میام میزارم.
    از تو اتاق فلشم و برداشتم و زدم ال سی دی. کنترلم دادم سها و خودم رفتم آشپزخونه بعد از چند ثانیه یهو آهنگ گروه(BTS) گرومپ گرومپ پخش شد من و فریما دویدیم تو هال. فریما سریع آهنگ و عوض کرد.
    سها: اینا چیه گوش میدین؟
    فریما: هیچی... یه آهنگ دیگه میزارم.
    - پس بقیه کجان؟؟
    مینا: راست میگی پس میلاد کو؟ نیستش.
    دخترا بودن ولی پسرا غیبشون زده بود. فکر کنم در رفتن...
    ***
    فریما:
    کنترل و دادم به سها و رفتم حیاط. پس اینا کجا رفتن میخوام غذا بیارم. داد زدم:
    - کجاااااااااااا رفتین پس؟
    صدای ارسلان اومد:
    - آبجی خیلی باغچتون قشنگه.
    تا حالا بهم آبجی نگفته بود!
    پیش یه درخت وایساده بود. منم رفتم پیشش و گفتم:
    - داداش میخوام غذا بیارم.
    ارسلان: آبجی میخواین برگردین؟
    - آره.
    ارسلان: نمیدونم چرا ولی دلم براتون تنگ میشه.
    - چند روز اینجوریه بعدش دیگه مارو یادت میره بعد میگی آبجی فریما کی بود؟!!!! من اصلا نمیشناسمش.
    ارسلان: نه آبجی اصلا اینجور نیس شما یه خاطره باحال جا گذاشتین اون شب که ترسیده بودین اومدین ویلای ما خیلی باحال شده بودین!!
    - من یاد اون شب میفتم اعصابم خورد میشه.
    ارسلان: ولی من خندم میگیره.
    - بله دیگه مسخره کردن خنده داره.
    ارسلان: نه منظورم این نبود...
    - اشکال نداره.
    یه سوالی یادم اومد و گفتم:
    - راستی شما شمالی هستین؟یعنی تو شمال زندگی میکنین؟
    - خودم آره ولی نامزدم نه... چند تا کار داشتم و مجبور شدم بیام تهران این شد که با نازنین آشنا شدم داستانش خیلی طولانیه از اون جا هم با فرداد و ساتیار و آدرین و راشا آشنا شدم و بعدش شدیم رفیقای جون جونی این چند روزم که میبینی همه اومدن ویلای من تا چند روزُ خوش باشیم.
    - مگه تو نامزد داری؟!
    ارسلان: آره اسمش نازنینه خیلی دلم براش تنگ شده چند روز دیگه منم برمیگردم تهران .
    - کاش میشد نامزدتو ببینم ولی حیف...
    ارسلان: آبجی میتونم شمارتو داشته باشم؟
    - برای چی؟
    ارسلان: بد فکر نکن تو فکر کن همینجوری میخوام بگیرم نمیخوام مزاحم شم.
    - باشه.
    ارسلان: یه لحظه وایسا.
    گوشیشو دراورد و تو گوشیش شمارمو نوشت. نمیدونم چرا شمارمو دادم بهش ولی حسی بهم میگفت بهم زنگ نمیزنه.
    - پس بقیه کجان؟
    - همین دو رو برا بودن.
    آیدا:ااااااااااااااااااا... دزد.
    سریع دویدم ارسلانم اومد. پشت چند تا درخت یکی دستش رو دهن آیدا بود فقط سایه ش معلوم بود.
    - عوضــــــی ولش کن.
    ارسلان رفت یقه طرف و گرفت.
    ارسلان: به چه جرئتی اومدی اینجا؟
    - ارسلان دستتو بکش... فردادم.
    ارسلان یقشو ول کرد.
    ارسلان: داشتی چیکار میکردی؟
    فرداد: هه...این خانوم خیلی ترسو تشریف دارن من اینجا داشتم یه گشتی میزدم که خانوم اومد و فکر کرد من دزدم شروع کردن جیغ جیغ کردن...
    - اون بدبخت مُرد خفه شد دستتو بردار.
    فرداد تازه یادش افتاد دستش همچنان رو دهن آیدا دستشو از رو دهنش و برداشت و با اخم گفت:
    - نمیتونی با اشاره بگی دستتو بردار؟ هه.
    آیدا: پس عمم بود داشت اینجا بال بال میزد؟
    صدای الهه اومد که داشت صدامون میکرد:
    - بیاین دیگه گرسنممونــــــــــــه.
    ارسلان: الان میایم.
    ارسلان رو به فرداد گفت:
    - راشا و ساتیار کجان؟
    فرداد: اونا هم پیش من بودن...غیبشون زد.
    صدای ساتیار اومد:
    - فرداد ارسلاااان بیاین دیگه.
    ارسلان: اونا که اونجان... منتظرن بریم.
    با دخترا میزو چیدیم و بقیه رو صدا کردیم.غذا بد نشده بود خوب بود از آیدا انتظار بیشتری هم نمیشه داشت. بعد از اونم میز و جمع کردیم و با کمک هم ظرفا رو شستیم و همگی تو هال نشستیم. الان باید بحث و پیش بکشم.
    - کی نوشیدنی میخوره؟!
    به جز چهار تا دخترا بقیه چشاشون گرد شد که آیدا به اون چهار تا هم اشاره کرد که خودشونو تعجب زده نشون بدن.
    میلاد: شما دو تا و نوشیدنی؟
    مینا: میخورین واقعا؟
    ارسلان: اصلا امکان نداره شما دو تا؟
    راشا: همیشه میخورین؟
    فرداد: نوشیدنی؟؟؟
    ساتیار و آدرینم که خشکشون زده بود انتظار چنین چیزی و نداشتن.
    - چیه؟ شما تا حالا نخوردین یا نمیخورین؟
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    راشا: من نوشیدنی نخورم؟من با بچه ها هفته ای یه بار نوشیدنی میخورم!
    آدرین: اگه تو مهمونیامون نوشیدنی نباشه من اونجا پا نمیذارم!
    فرداد:هه...من خودم کلکسیون انواع مشروبا رو دارم!
    ساتیار: در مورد من چی فکر کردین؟ ما سر سفرمون به جای آب نوشیدنی میذاریم!
    ارسلان: منم زیاد میخورم.
    مجبورم میلادم تو برنامه امشب بذارم از اونم باید انتقام بگیرم که بی اجازه اومد ویلای ما!
    - میلاد تو هم میخوری دیگه؟
    میلاد:آ...آره میخورم.
    مینا: میلااااااد.
    میلاد: مینا من همیشه میخورم اینجوری نکن.
    مینا چشاش درشت شد.
    آیدا: مینا برای تو هم بیاریم؟سها الهه شما چی؟
    مینا: نه نه من نمیخورم.
    سها:منم نمیخورم.
    الهه: نه ممنون.
    با آیدا رفتیم آشپزخونه. دو ساعت فقط با درش ور رفتیم مگه باز میشد آخرشم درش با گاز پرت شد بالای آبگرمکن دیواری! توی شیش تا گیلاس خوری نوشیدنی ریختیم و برای خودمون تو همین گیلاس خوریا شربت آلبالو ریختیم. ولی خیلی دز نوشیدنی بالاس میترسم گند بالا بیاد!! گذاشتیمشون رو سینی و سینی و بردم تو هال. سینی و رو میز گذاشتم و شربت آلبالوی خودمو آیدا رو برداشتم و مال آیدا رو دادم بهش. بقیه هم مشروبا رو برداشتن.
    میرندا: منم از اینها میخوام!!
    مینا: نه میرندا اینا برای تو خوب نیست.
    میرندآ: آبجیییی منم میخوااااام!
    مینا: بعدا خودم یکی خوشمزه ترشو برات میخرم.
    میرندا بغض کرد و دوباره با گوشی مینا بازی کرد.
    گفتم بزار مثل این باکلاسا رفتار کنم گیلاس خوری مو آوردم بالا منظوم این بود که گیلاس خوریاشونو بزنن به مال من. که همه با هم زدیم. همه سر کشیدن بالا و من و آیدا هم همینطور. همشون از تلخی نوشیدنی لرز افتاد تنشون. قیاقه ها همه در هم اونوقت منو آیدا شربت آلبالو خوردیم. خداییش خیلی باحال بود.
    بعد از پنج دیقه اینا ساتیار برگشت رو به من و مـسـ*ـت گفت:
    - آه...ن...گ ...می...زاری؟... توپ...توپ...باشه ها؟!
    راشا: بدو...بزار میخوام...کیف کنم...
    مینا که صدای اینجوری اینارو شنید با عصبانیت برگشت سمتمون و گفت:
    - نمیدونستم چنین آدمایی هستین؟ نوشیدنی میدین دست اینا اگه بلایی سر خودمون و خودشون بیارن چی؟ ها؟
    قبل از اینکه من جواب بدم الهه گفت:
    - تو نگران نباش ما واسه امشب برنامه داشتیم که به اینا بدیم نوشیدنی بخورن آیدا و فریما هم خودشون نخوردن.
    مینا: پس اون چی بود یه راست سر کشیدن بالا؟
    - عزیزم اون شربت آلبالو بود.
    مینا دیگه جوابی نداد و اخم کرد.
    ساتیار: پس...این...آه...نگ...چی شدددد؟
    سها: بچه ها ترو خدا آهنگ بزارین.
    آیدا: الان میزارم.
    سها: شاد باشه ها.
    اعصابم داغونه وینستون لایتم کو؟
    موشوول اینا دارن میان بلک اند وایتم کو؟
    کوووو؟ کوووو؟ کوری مگه تو؟
    آهنگه که شروع شد ساتیار پاشد و دست ارسلان و آدرین و گرفت اونا هم مـسـ*ـت مـسـ*ـت پاشدن. دست اونا رو ول کرد و میلاد و راشا و فرداد و بلند کرد. اونا هم که انگشتتو بهشون میزدی با مخ میرفتن تو زمین. ساتیار دستشو برد بالا واسه خودش میرقصید. ما دختر هر هر میخندیدیم آیدا و باران گوشیاشونو دراوردن و صاف گذاشتن رو میز تا خودش از همه جا فیلمبرداری کنه.
    دو دو دو دور لبتو از اونا بزن که همه میزنن و
    تق تق
    دارن در میزنن
    آخخخ اومدم که درو واکنم و وا کردم و تا وا کردم
    یکی منو بـ*ـوس کرد
    از کجا؟
    بقیه هم ساتیار و همراهی میکردن همشون میرفتن تو دل و روده هم دیگه یعنی ما اینطرف غش کرده بودیم از خنده. میلاد دستشو گذاشت رو شونه فرداد و تکونش میداد مثلا داشتن رقـ*ـص تانگو میرفتن از اون طرف راشا پشتک میزد رو زمین یعنی انتظار همچین حرکاتی و نداشتیم به خدا. میرندا هم جَو گرفته بودش با اونا میرقصید.
    از نوک پا تا گردن
    اینجاش میلاد لپ فرداد و بـ*ـوس کرد فردادم قیافش عین این خجالت زده ها شده بود ما مرده بودیم از خنده سها نشسته بود زمین و میخندید همه اشک شوق میریختن!
    قدم قدم دَم دَم
    قدم قدم درره رره د دم
    من سر کوچشون میرفتم
    هی میگفت ساسی نیا ولی باز میرفتم
    ارسلان لی لی لی لی میکرد دستشو حالت این میکرد که داره رو کله فرداد و میلاد نقل و نبات میپاشه. راشا جفتک میپروند پاش رفت لای پای آدرین و آدرین افتاد رو راشا. ساتیار و دستاشو میبرد بالا و کمرشو هی قر میداد. هممون قرمز شده بودیم در حال مرگ بودیم نفس کم آورده بودیم!!!
    آخه رفتنی باید بره و
    تو منو میخوای خیله خب
    قلپ قلپ مشروبتم برو بالا
    بیا تو بغلم همین حالا
    اینجاش میلاد و فرداد محکم همدیگرو بغـ*ـل کردن. آدرین و راشا هم که جون نداشتن از رو هم پاشن!!!!
    وااااااییییی چقد مستم من
    ساتیار چشمش به ما افتاد که این طرف داریم میخندیم. یا حضرت فیل بدبخت شدیم. رفت دست سها و الهه و رو کشید سها و الهه نمیدونستن جیغ بزنن یا بخندن!!! رو زمین میکشیدشون.
    آخ ببین بدنمو راه رفتنمو تا به کمرمو
    واااااییییی چقد مستم من
    آخه ببین عشـ*ـوه هامو چند تا از اون چشمه هامو
    ساتیار دست الهه رو. و ارسلان دست سها رو گرفته بود و به زور تکونشون میداد. ما رفتیم کمک اونا که نجاتشون بدیم ساتیار دست الهه رو محکم میکشد ما هم این یکی دست الهه رو میکشدیم بدبخت داشت از وسط دو تیکه میشد هر چی باشه ساتیار زورش بیشتر اونقد کشیدش تا دست الهه ول شد با ساتیار محکم خوردن زمین حالا ارسلان سها رو بغـ*ـل کرده بود میچرخودنش!!!!! یا پییغمبرعجب خر تو خری شد!
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    وااااااییییی چقد مستم من
    آخ ببین بدنمو راه رفتنمو تا به کمرمو
    وااااایییییی چقد مستم من
    آخه ببین عشـ*ـوه هامو چند تا از اون چشمه هامو
    مینا و ستاره سها و از بغـ*ـل ارسلان کشیدن بیرون سها سر گیجه گرفته بود. رفت رو مبل نشست. یهو یکی ابراز احساسات با دماغ رفتم تو زمین به زور گردنمو چرخوندم راشا افتاده بود روم. جیغ زدم:
    - بروووووو کناااااااار.
    آیدا که اونطرف از خنده غش کرده بود اومد طرفم کمکم کنه مگه راشا از روم پا میشد؟ داشتم زیرش له میشد به زور راشا رو پرت کردیم اونور فرداد که اون طرف ویلون و سیلون میچرخید و واسه خودش قر میداد پاش گیر کرد به پایه مبل و رو دو تامون افتاد. من و آیداا حیغ میزدیم باران و مینا اومدن کمکمون بلندش کردن. همش در حال امداد رسانی بودن.
    آخ تو چه مـسـ*ـتی هستی از عصری میرقصی بس نی
    بستی دل منو به دل خودتو بعد این دل منو شیکستی
    نشکن این مال توه همش میگرده دنبال توه
    این قلب بیچاره منه که همش تو کاره توه
    حالا دیگه همشون میرقصیدن دو تاشون بندری دو تاشون ایرانی یکیشون خارجی یَک وضعی بودا!!! آدرینم دستای میرندا رو گرفته بود و تو هوا میچرخوندش میرندا جیغ میزد گریه ش گرفته بود. مینا پرید و میرندا رو از دستش کشید. میرندا از ترس یه گوشه کز کرد!
    وااااااییییی چقد مستم من
    آخ ببین بدنمو راه رفتنمو تا به کمرمو
    وااااایییییی چقد مستم من
    آخه ببین عشـ*ـوه هامو چند تا از اون چشمه هامو
    وااااااییییی چقد مستم من
    آخ ببین بدنمو راه رفتنمو تا به کمرمو
    وااااایییییی چقد مستم من
    آخه ببین عشـ*ـوه هامو چند تا از اون چشمه هامو
    ( وای چقد مستم من – ساسی مانکن )
    آهنگ که تموم شد همه کج و موج جلومون وایسادن اول تعضیم کردن وو ماچ و بـ*ـوس پرت کردن. منم پریدم تا آهنگ دیگه ای شروع نشده ال سی دیو خاموش کردم چون اینا قابل کنترل کردن نیستن.
    میلاد و فرداد عاشق همدیگه شده بودن و با عشق همدیگرو نگاه میکردن!!!
    میلاد: تو خِی...لی... خوش...گلی...!!!
    فردادم خجالت زده میشد!!! راشا هم با بالشی که روم مبل گذاشته بودیم حرف میزد معلومم نبود چی میگفت. آدرینم رو پای ساتیار دراز کشیده بود و ارسلانم که در حال خوابیدن بود و سرش هی میفتاد و دوباره از خواب میپرید. ما دخترا هم همینجوری بهشون میخندیدیم. داشتیم میمردیم همه.
    ارسلان افتاد زمین و خوابش برد و چون چشاش نیمه باز بود مردمک چشاش قیچ شد بود!!!
    باران: بچه ها دیگه بریم اینا رم باید ببریم.
    آیدا: حالا بشینین داریم تماشا میکنیم.
    الهه: نه باران راست میگه اگه خوابشون ببره دیگه نمیتونیم بلندشون کنیم.
    با کمک همیدگه بلندشون کردیم و رسوندیمشون ویلا. آژانسم گرفتیم و میلاد و سوار آزانس کردیم و مینا و میرندا هم سوار شدن. با آیدا رفتیم تو. گوشیشو نگاه کردیم فیلم عالی شده بود یعنی توووووووووووووووووووووووپ. یکی از بهترین شبای عمرم بود خیلی خوش گذشت منو آیدا یه بار دیگه فیلمرو نگاه کردیم و غش غش میخندیدیم و بعدش وسایلامونو جمع کردیم گذاشتیم تو ساک. خدارو شکر امشب خبری از اون سروصدا های همیشگی نبود و راحت خوابیدیم.
    ***
    آیدا: فریما بیدار شو میخوایم برگردیم.
    با کلافگی بیدار شدم. دلم میخواست باز بخوابم. صبحانه خوردیم و لباسامونو پوشیدیم . ساکو وهر چی وسایل داشتیم گذاشتیم عقب ماشین. خیلی وسایلا زیاد شده بود بالاخره یه عالمه لباس و از این جور چیزا گرفته بودیم. بعدش دیگه ماشین و روشن کردیم و برگشتیم تهران. وسطای راهم به مامانامون زنگ زدیم که داریم برمیگردیم. دلم تنگ میشه برای شمال خیلی خوش گذاشت با خیلیا آشنا شدیم حتی دلم برای اون روحه هم تنگ میشه!!!
    ***
    آیدا رسوندم خونه وسایلام و بردم تو و خودشم رفت.
    مامان: سلام فریما خانوم... خوش گذشت؟
    قیافم و شاد و خندون کردم.
    - سلام مامان جون... آره خیلی خوش گذشت!
    مامان و بغـ*ـل کردم.
    مامان: دلم برات تنگ شده بود تو نبودی جات خالی بود.
    نه بابا؟ مامان ما هم بلده یکمی محبت کنه.
    - منم دلم برات تنگ شده بود مامان نمیدونی چقد تو و بابا رو یاد کردم ( آره جان خودت چقد هم یاد کردی)!!!!!!
    مامان: بیا بهت شربت بدم بخوری خسته شدی.
    مامان شربت آلبالو برام درست کرد و داد بهم. حتی شربت آلبالو هم منو یاد شمال میندازه!!! حالا انگار دوست پسرم ترکم کرده که اینجوری حرف میزنم!!
    شربت و خوردم خیلی چسبید. لباسام و عوض کردم و شروع کردم برای مامان داستان های خیالی مسافرت تو اصفهان و براش گفتم البته یه تیکه هایی از مال شمالم گفتم ولی جوری گفتم که شک نکنه ما شمال بودیم.
    سوغاتی مامان و دادم بهشو دادم که برای بابا و داداش سجادم نگه داره. لباسا و هر چی هم که برای خودم خریده بودم و نشون دادم. بعد از اونم رفتم تو اتاقم و به مسافرت باحالمون فکر کردم که یهو گوشیم زنگ خورد. تعجب کردم ستاره بود!!!!
    - الو؟
    ستاره: فریما دعا کن نیان بدبختتون کنن.
    - مگه چی شده؟
    ستاره: پسرا اولش که بیدار شدن گیج بودن ولی بعدش... چل شده بودن یعنی از عصبانیت قرمز شده بودن میخواستن بیان ویلاتون که گفتم رفتین فریما باور کن میان سراغتون دروغ نمیگم فهمیدن که سرشون کلاه گذاشتین! به ما هم شک کردن که تقصیر ماهم هس با هزار تا دروغ و اینا گفتیم تقصیر ما نیس!
    - دستشون بهم نمیرسه از کجا میخوان پیدا کنن؟.... تازه فیلمشونم دستمونه.
    ستاره: فیلمشون؟ همه رو؟ دارینش الان ؟
    - آره.
    صدای عصبانی فرداد و از پشت گوشی شنیدم:
    - با کی داری حرف میزنی؟ فیلم چیه؟ اون گوشیو بده من.
    بعدش گوشی قطع شد. بسم الله نکنه واقعا بدبخت شیم؟ نه بابا از کجا میخواد پیدامون کنه. دوباره گوشیم زنگ خورد ستاره بود. گوشیم و خاموش کردم و خوابیدم.
    عصر اینا بیدار شدم . بابا اومد خونه برای بابا هم همون داستان های خیالی و تعریف کردم و سوغاتیشو دادم بهش. فردا باید برم دانشگاه ولی حوصله ندارم حالا خوبه همش شیش روز رفتما اینجوری تنبل شدم! بعد از شام گرفتم خوابیدم.
    ***
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم و سوار ماشینم شدم. خیلی دلم برای ماشینم تنگ شده بود. فرمونش و بـ*ـوس کردم و رفتم دانشگاه! وارد کلاس شدم و سرجام نشستم. آیدا هم پنج دیقه بعد اومد.
    آیدا: سلام فری.
    - سلام.
    اونم نشستم رو صندلی کناریم.
    آیدا: شب همش خواب تورو میدیدم که داری نوشیدنی میخوری.
    - حالا چرا نوشیدنی؟
    شکوفه اومد و نزاشت آیدا جوابم بده.
    شکوفه: بچه ها شما کجا بودین؟
    منو آیدا به هم نگاه کردیم و گفتیم:
    - کجا بودیم؟
    شکوفه : استاد ازتون شاکی بود میگفت خانوم کریمی و سامانی کجان؟ گفت اگه یه روز دیگه نیان باید درسو حذف کنن.
    آیدا:جایی کار داشتیم نتونستیم بیایم.
    شکوفه: باشه ولی استاد خفتون میکنه امروز.
    خب خفمون کنه. والله. من وآیدا کسل بودیم به اون ویلا عادت کرده بودم. هر چند که ازش خسته هم شده بودم.داشتم تو کیفم و نگاه میکردم که یکی اومد تو کلاس. من خشکم زده بود عین ماست قاسم آباد داشتم نگاش میکردم دهنمم عین غار علی صدر باز مونده بود. خیلی آشناس.
    دست آیدا رو بیشگونی گرفتم. در حالی که سر خودکار تو دهنش بود گفت:
    - چی میگی؟
    - اَه اونو از تو حلقت درار.
    از تو دهنش دراورد.
    - اون برات آشنا نیس؟
    به دختری که دو میز جلو تر از ما نشسته بود اشاره کردم.
    آیدا: من از این پشت چه جوری صورتشو ببینم؟
    - جان من جوری که ضایع نباشه برو از یکی از بچه ها چیزی بگیر و صورتشو نگاه کن.
    آیدا: خب خودت برو... ایشششش.
    از جاش پاشد دقیق رفت جلو میز دختر وایساد و با چشای ریز شدش که خیلی ضایع بود براندازش میکرد. یکی کوبوندم تو پیشونیم بهش میگم جوری که ضایع نباشه میره دقیق جلو دختر وایمیسه.
    آیدا رو به دختر گفت:
    - تو... تو...
    یهو دختر پاشد و با آیدا همیدیگرو بغـ*ـل کردن.
    آیدا: واقعا خودتی؟
    - وای آیدا باورم نمیشه.
    آیدا: چقد تغییر کردی... خانوم تر شدی.
    - تو هم همینجور.
    آیدا: فریما بیا.
    رفتیم پششون.
    آیدا: اینو یادت نمیاد؟
    تا صورت دختر رو از نزدیک دیدم گفتم با تعجب و صدای بلند گفتم:
    - کیانااااااااااا خودتی؟
    جوری شد که همه برگشتن مارو نگاه کردن.
    - واااااای فریما تو هم اینجایی؟؟.... آره خودمم.
    منو کیانا هم سریع همدیگرو بغـ*ـل کردیم. بعد از پنج دیقه بغـ*ـل کردن از هم جدا شدیم.
    کیانا: فریما چقد تغییر کردی اون ابروهای چنگیزیت کو اون سیبیلای چمبرت کو؟
    یکی زدم به بازوش.
    - نیومده میخوای مسخرم کنی؟
    کیانا: خداییش خیلی دلم براتون تنگ شده بود باورم نمیشه اینجا دارم میبینمتون.
    بعد از اینکه استاد اومد نتونستیم باهم حرف بزنیم.استاد تا دو ساعت بازجوییمون کرد که کجا بودیم ما هم هر چی چاخان پاخان بود گفتیم فک کنم استاد باور کرد.البته فک کنما!
    ما از دوران راهنمایی با کیانا و هدیه دوست بودیم بودیم یه گروه چهار نفره که هر جا میرفتیم با هم بودیم. موقعی که میخواستیم بریم دانشگاه کیانا و هدیه یه شهر دیگه قبول شدن و منو آیدا تهران قبول شدیم این شد که از هم دور موندیم.
    بعد از کلاس رفتیم سلف.
    آیدا: کاش هدیه هم بود... ازش خبر نداری؟
    کیانا:من هرروز با هدیه میرم بیرون.
    - چی؟؟؟؟
    آیدا: چی؟؟؟؟
    کیانا: من رشته معماری میخوندم ولی خوشم نیومد میدونستم شما دوتا دندونپزشکی میخونین منم تغییر رشته دادم و بعدش انتقالی گرفتم به تهران هدیه هم رباتیک میخونه اونم از انگلیس انتقالی گرفت به تهران.
    آیدا: چیییی انگیلیس؟!!!!! کیانا چرا چرت میگی؟
    کیانا: مگه من دروغگو ام؟ تازه یه ساله اومده ایران.
    من و آیدا کف کرده بودیم. نه بابا هدیه و انگیلیس؟
    - پس هدیه خارج درس خونده.
    آیدا: هدیه تغییر کرده؟
    کیانا: مثل همیشه ملوس.
    هدیه خیلی شبیه پیشی بود بعضی موقع ها بهش میگفتیم کیتی. صورت گردی داشت و همیشه موهاشو از فرق باز میکرد.
    آیدا: باورم نمیشه هم دیگرو پیدا کردیم.
    کیانا:من دو روزه که انتقالی گرفتم و اومدم این دانشگاه شما این دو روز کلاس نبودین وقتی استاد اسماتونو خوند خیلی شک کردم گفتم شاید خودتون باشین... حالا بگین ببینم این دو روز کجا بودین؟
    آیدا: دو روز که نه بهتره بگی این ٦روزه کجا بودین!
    کیانا: شیش روز؟راستشو بگین داشتین چیکار میکردین؟
    - اوووف خیلی داستان داره.
    کیانا: بعدا باید برام بگین.
    - باشه.
    کیانا: با هدیه امروز میخوایم بریم بازار شما هم بیاین میخوام سوپرایزش کنم.
    تا دانشگاه تموم بشه ذوق داشتم برم هدیه رو ببینم . خیلی دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواد تا ببینمش تو بغلم بگیرمش و لهش کنم!
    به مامانم زنگ زدم و گفتم بعداز ظهر خونه نمیام که یهو داد و هوار کرد که دختر بیشعور کارت به جایی رسیده که خونه نمیخوای بیای؟مثل همیشه منو به رگبار و سیل جملات بسیار آموزنده بست! منم گفتم مامان جان کیانا و هدیه رو پیدا کردیم تا اینو مامانم گفت برو عزیزم برو خوش باش و بعد قطع کرد! این زندگیه ما داریم؟
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    سه تایی تو پارکینگ دانشگاه بودیم. هر سه تامونم ماشین آورده بودیم.
    آیدا: الان دقیقا من میخوام بدونم با کدوم ماشین بریم؟
    کیانا: بزارین ده بیست سی چهل کنیم.
    - نه بابا چه کاریه هر کی با ماشینه خودش بیاد.
    ماشین کیانا ٢٠٦ سفید بود.
    کیانا: اینجوری خیلی ناجور میشه ولی باشه.
    تا پاساژ با هم دیگه کورس میذاشتیم جالب اینه پسرا هم خودشونو راه داده بودن کلا یه وضی بودا.
    - وای وای هدیه کو؟ کوشش؟
    کیانا: فری یکمی آروم باش.
    چند دیقه ای منتظر موندیم ولی هدیه نیومد.
    - کیانا مارو مسخره کردی؟ نه میخوام بدونم تو واقعا مارو مسخره کردی؟
    آیدا: هــــــــــــــدیــــــــــــــه!
    یهو رفت پیش دختری و محکم بغلش کرد.
    کیانا: اون هدیه س.
    رفتیم پیششون.
    هدیه: خانوم برو کنار اشتباه گرفتی.
    آیدا از بغلش اومد بیرون.
    - وای هِدی واقعا خودتی؟ یا دارم خواب میبینم؟
    هدیه با تعجب به ما سه تا نگاه میکرد. خیلی تغییر کرده بود یعنی خانوم تر شده بود. یاد خاطرات دبیرستانم افتادم.
    هدیه: شما دو تا خیلی برام آشنایین؟!
    - یعنی تو واقعا مارو فراموش کردی؟
    یهو داد زد:
    - آیدااااااااااااا... فریماااااااااا.
    چهار تایی پریدیم بغـ*ـل همدیگه و دور خودمون میچرخیدیم.همه با دهن باز ما چهار تا دیوانه هارو نگاه میکردن.
    هدیه: بچه ها شما از کجا فهمیدین اینجام؟ کیانا چه جوری دیدیشون؟
    کیانا: تو دانشگاه... نا سلامتی همکلاسیمن.
    هدیه: نمیتونم باور کنم الان چهار تایی اینجا وایسادیم فکر میکردم هیچ وقت دیگه نمیبینمتون... بهترین سرپرایزعمرمه.
    آیدا: الان شدیم مثل قدیما دیگه هیچ وقت گمتون نمیکنم.
    رفتم لپ هدیه رو کشیدم.
    - مثل قلبنا ملوسی... تو جوجوی منی.
    هدیه: آآآآی لپم کند.
    کیانا: دوست منو اذیت نکنیا.
    - اوه اوه شوما کیش باشی؟
    کیانا: من شووَرِشَم هر کی نفس منو اذیت کنه با من طرفه!
    - بیشین سر جات بابا تا نفلت نکردم!
    کیانا: هر کی با من در بیوفته ور میفته... حالیته؟!
    - اون هیکلتو بکش کنار بزار باد بیاد!
    کیانا: قسم به این سیبیلام به عشق من نزدیک بشی خرخرتو میجووم!!!
    - منم قسم به این ریشام بخوای زر زر کنی دمتو با قیچی میچینم!!
    کیانا:مثل اینکه هنو حساب کار دستت نیومده بزار تا حلیت کنم با کی طرفی!!!!
    کیانا آستین مانتوشو داد بالا که هدیه گفت:
    - کیانا فریما مثل اینکه شما جدی گرفتین؟
    منو کیانا با اخم به هم نگاه کردیم که یهو خندمون گرفت. کیانا یکی زد به بازوم.
    کیانا: آورین آورین حال کردم.
    آیدا: به مناسبت آشنایی دوبارمون میخوام...
    کیانا: پیتزا بگیر.
    هدیه: نه اسپاگتی بگیر خیلی خوش مزس.
    - نه نه کباب سلطانی بگیر.
    آیدا:میخوام آب هویج مهمونتون کنم!!
    همه پفمون خوابید.
    کیانا: ازهمون اولشم خسیس بودی!
    هدیه: ازت انتظار نداشتم!
    - فقط تنها کلمه مناسبت اینه که خیلی الاغی!
    کیانا: هنوز عادت الاغ الاغ گفتنتو ترک نکردی؟
    - نه.
    آیدا: چقد خودتون و دسته بالا گرفتین؟ آب سوسکم از سرتون زیادیه.
    هدیه: اَی حرفش و نزن... خیلی چندشی.
    آیدا: نه شوخی کردم دو پرس پیتزا مهمونتون میکنم.
    - الاغ ! پُرس و برای برنج میگن نه پیتزا.
    آیدا: خب حالا... همون پیتزا مهمونتون میکنم!
    سمت ماشینامون رفتیم که با دیدن ماشین هدیه همه فکامون افتاد پایین. ماشینش فراری آلبالویی بود !
    آیدا: هِدی اون ماشین خودته دیگه نه؟
    هدیه: آره
    - هدیه ماشینت و عشقه... ایول.
    کیانا: هدیه خانوم پولدار شده.
    آیدا لباشو غنچه کرد و گفت:
    - منم از اینا میخوام!
    - آیدا جون ما هم شانس آوردیم ماشینمون اینه وگرنه الان الاغ داشتیم.
    هدیه لبخندی زد و چهار تا ماشین رفتیم رستوران. آیدا برامون پیتزا گرفت و بعد از اونم دیگه رفتیم خونه. هیچ وقت فک نمیکردم بتونم پیداشون کنم به قول این جوکا یکی از فانتزیام این بود که هدیه و کیانا رو پیدا کنم مثل اینکه خدا هم صدامو شنید.
    ***
    آیدا:
    مامان: آیدا مواظب آرین باش من برم نون بخرم برگردم تو سفره نگاه کردم هیچی نداریم.
    - خب به من چه اون بچه تو... خودشم بزرگ شده میتونه از خودش مواظبت کنه.
    مامان: تو که همیشه من بهت میگفتم مواظب آرین باش نه نمیاوردی؟
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    - حالا نه میارم.
    مامان: الان داری ناز میکنی واسه من میدونم اینجوری میگی ولی مواظبشی من زود میرم برمیگردم.
    شونه ای بالا انداختم و مامانم رفت بیرون.
    بدجور تشنم شد از اتاقم اومدم بیرون و رفتم آشپزخونه.آرین داشت از پله ها پایین میومد که پاش یهو گیر کرد و با مخ افتاد زمین. شروع کرد گریه کردن:
    آرین: خرجون دشتم درد گلف.( خواهر جون دستم درد گرفت)
    یه بند گریه میکرد سرسام گرفتم.
    - اه بسه دیگه زخم شمشیر که نخوردی.
    آبم و خوردم و رفتم تو اتاقم و رو تختم خوابیدم. بعد از چد دیقه در اتاقم یهو باز شد. سرمو بلند کردم مامانم با اخم جلو در وایساده بود.
    - چیزی شده؟ من خیلی خوابم میاد.
    مامان: مگه بهت نگفتم مواظب بچه باش از رو پله ها افتاده بود دستش با پاش کبود شده اگه کلش میشکست من چی کار میکردم؟ اون بچس.
    - من گفتم مواظبش نیستم تو قبول نکردی و رفتی...
    مامان:بار دیگه اینجوری کنی من میدونم با تو!
    - باشه حالا میخوام بخوابم.
    مامان درو محکم کوبید وبستش.خب به من چه مگه من بادیگارد آرینم؟موقع های دیگه آرین بزرگ شده اگه بیاد تو اتاقم هیچی و خراب نمیکنه این جور موقع ها که میشه بچس معلوم نیس با خودشون چند چندن!
    چشامو بستم و خوابیدم.
    بعد دو سه ساعت که خوابیدم بیدار شدم ساعت هفت عصر بود. سلام خیلی بیحالی به بابا دادم و رفتم تو آشپزخونه و سیبی برداشتم و گاز زدم. آرین با اخم اومد پیشم و دست به کمر جلوم وایساد.
    آرین: خرجون من تو رو دوش ندارم.( خواهر جون من تو رو دوست ندارم)
    - به جهنم برو اونور.
    آرین: کنار نییرم چیا من و انداختی زمین؟( کنار نمیرم چرا من و انداختی زمین؟)
    - من کی تو رو انداختم برو کنار.
    دوباره جلوم وایساد. حالا این بچه واسه من آدم شده. هُلش دادم اونور. که دوباره شروع کرد گریه کردن.
    - اَه چیه تو هر دیقه گریه میکنی؟
    آرین دوید پیش مامانم که تو هال رو مبل نشسته بود.
    آرین: مامان خر جون منو هُل میده.
    مامان: آیدا چرا هلش میدی؟
    - بره اونور وایسه انقد بدم میاد یکی عین کنه بچسبه بهم... نچسب.
    مامان: تو امروز یه چیزیت شده.
    - من هیچیم نشده مثل همیشه م فقط این آرین رو اعصاب من راه میره.
    مامان: آرین همیشه اینجوریه بار اولش نیس که.
    - من نمیدونم فقط زیاد دور و بر من پیدا ش نشه چون براش بد میشه.
    آرین:خر جون میژنمت هاااااااا.( خواهر جون میزنمت هاااااا)
    - برو بابا.
    دوباره رفتم تو اتاقم. شاید مامان راست میگه من امروز یه چیزیم شده ولی من مث همیشه م اتفاقی نیفتاده. از رو میزم کتاب رمانم و برداشتم.شروع کردم خوندن که گوشیم زنگ خورد. فریماس.
    - الو؟
    فریما: سلام آیدین میخواستم بگم برای فردا هممون ماشین نیاریم فقط یکیمون بیاره.
    - یعنی مثلا من ماشینمو بیارم سه تاتونو سوار کنم بریم دانشگاه؟
    فریما: نه الاغ منظورم اینه که منو تو با یه ماشین بریم کیانا و هدیه با یه ماشین میان.
    - خب خره عین آدم بگو.
    فریما: عزیزم من منظور دارم یعنی تو فردا ماشینتو بیار بابام ماشینش خراب شده با ماشین من میخواد بره.
    - آه آه یعنی من هر روز باید ریخت نحس تو رو تو ماشینم تحمل کنم؟
    فریما: آره جیـ*ـگر.
    - جیـ*ـگر عمته تو حتی اگه به من الاغ نگی یه اشاره ای بهش میکنی.
    فریما: جیـ*ـگر چه ربطی به الاغ داره؟
    - خودتو نزن به اون راه جیـ*ـگر کلاه قرمزی و میگم.
    فریما: آفرین به نکنه خیلی مهمی اشاره کردی از این به بعد بهت میگم جیـ*ـگر.
    - فریما به جان خودم آبرومو ببری زنده به...
    گوشی قطع شد. بمیری فریما بمیری.
    با کیانا و هدیه هر روز برناممون شده بریم بیرون فعلا اونا از ماجرای شمال خبر ندارن. فریما هم هرروز با من میاد. ولی از فردا با ماشین خودش میاد باباش مثل اینکه ماشینش درست شده.
    جلو خونه فریما وایسادم و یه تک زدم بهش. اومد پایین و سوار ماشین شد.
    فریما: سلام.
    - سلام خوبی؟
    فریما: خوبم جیـ*ـگر.
    - فریماااااا روزی دویست دفعه بهت گفتم به من جیـ*ـگر نگو.
    فریما: خب چیکار کنم تو جیـ*ـگر منی دیگه!!!
    ماشین و روشن کردم و راه افتادم. من و فریما یه بند کل کل میکردیم. بریدگی بود باید از اونجا میپیچیدم فرمون و کج کردم که یه ماشین از روبرو اومد و خوردیم به هم دیگه.ماشینم. نـــــــــــــــــــــــــــــــــه داغون شد.
    - آخر این کل کل کردنامون کار دستمون داد.
    شیشه ماشین و کشیدم پایین.
    - آقا حواست و جمع کن چرا میای تو دل و روده ماشین من؟
    از ماشین پیاده شدم فریما هم پیاده شد. با دیدن کسی که از ماشین طرف پیاده شد کم مونده بود همونجا سکته کنم دویست بار تو دلم به خودم لعنت فرستادم که چرا گازشو نگرفتم برم.
    فریما به من نزدیک شد.
    فریما: اشهد ان لا اله الا لله...
    بقیه هم از ماشین پیاده شدن. وای خدا یکی منو بگیره.
    - حالا که فکرشو میکنم تقصیر خودمه باید برم.
    آدرین: به به شما کجا اینجا کجا؟ نترس ما بالاخره تقصیر کاریم و باید تصفیه حساب کنیم!
    فریما: نه بابا تصفیه حساب چی؟ تقصیر آیدا بود بد جور فرمان و پیچید.
    آدرین: پس اگه اینجوریه و شما مقصرین پول ماشینم و بدین.
    فریما: پول؟
    آدرین: مگه نمیگی مقصرین پس باید پول ماشینم و بدین.
    - نخیرم من هیچ مقصر نیستم.
    فرداد: گوشیتو بده!
    - ببخشید اونوقت برای چی؟
    فرداد: میخوام زنگ بزنم افسر بیاد.
    - مگه گدایی؟ با گوشی خودت زنگ بزن... افسرم زنگ بزن بیاد مقصر خودتونین.
    آدرین: شاید تقصیر کار ما باشیم ولی اگه به محل برخورد و جایی که تصادف شده نگاه کنین انگار شما مقصرین.
    - اصلا ما برای چی باید شما رو ببینیم؟ اونوقت باهاتونم تصادف کنیم؟
    آدرین: تو اسمش و بزار تقدیر.
    فریما در گوشم گفت:
    - فکر کنم اینا نقشه س تلافی اون شب.
    - مطمئنی؟
    فریما: فک کنم... آخه نمیشه ما بیایم تصادف کنیم. اونم با اینا؟ باید اینا نقشه باشه تا اونجایی که میدونم شایدم فهمیده باشن فیلم اونشب و مسخره بازیاشون دستمونه.
    گوشیمو از تو ماشین دراوردم.
    - افسر برای چی؟ زنگ میزنم بابام بیاد...
    یهو فرداد با یه شیرجه پرید و گوشیمو از دستم گرفت.
    - هههههههه... تو دزدی؟؟؟
    فرداد: نه میخوام زنگ بزنم افسر.
    هر چی میخواستم گوشیمو از دستش بگیرم میبردش بالا و نمیزاشت بگیرم.
    - گوشیمو بده.
    فرداد: میخوام زنگ بزنم افسر.
    - از اون بالا چه جوری میخوای تو گوشی حرف بزنی؟
    فرداد: تو کارت نباشه.
    - اَه بده.
    فرداد: آدرین راشا ساتیار بیاین اینجا.
    همشون اومدن.
    - تو گوشی من چیو نگاه میکنین؟ اونو بده من میگم.
    یهو اهنگ وای چقد مستم من پخش شد. وای مال ویدیوی اون شب. همشون کلشون و تو گوشیم رد کرده بودن.
    با بشمار سه تو دل خودم گوشیمو از دستش کشیدم و پریدم تو ماشین و فریما هم سوار شد و گاز دادم. از آینه دیدم که اونا هم سوار ماشین شدن و داشتن دنبالمون میکردن. رسیدم دانشگاه و ماشین و پارک کردم. خدارو شکر تا کارت ورود و ندی نمیتونی داخل بشی وگرنه بدبخت میشدیم. با فریما تو کلاس نشستیم.
    هدیه: چرا نفس نفس میزنین؟
    فریما: پیدامون کردن!
    هدیه: چی؟؟؟؟ کیا؟
    - همونا.
    هدیه: همونا کیه؟
    فریما: گودزیلاها.
    هدیه: درست حسابی حرف بزنین ببینم تازگیا شما چرا انقد چل شدین؟
    - چل بودیم چل ترم شدیم...خیلی طولانیه.
    هدیه: خدا این دو تا گوشارو دکوری که بهم نداده!!
    فریما رو به من گفت:
    - آیدا اینا چجوری پیدامون کردن؟به خدا دارم چل میشم.
    فریما از حرص دستشو رد کرد جلو موهاشو همه موهاش ریختن بیرون.
    - تو که از من چل تری.
    فریما: آیداااااااااااااا.
    - درد کوفت مرض آبرومونو بردی.
    هدیه: جفت پا میام تو چشاتونا بگین دیگه.
    - الان میگم.
    هدیه: بدو بگو تا استاد نیومده.
    موقعی که خواستم شروع کنم کیانا هم اومد.
    کیانا: سلام سلام سلام.
    هدیه: انقد حرف نزن.
    کیانا: وا؟
    کیانا کیفشو گذاشت رو صندلی اومد پیش ما.
    - خب میخوام شروع کنم.
    کیانا: چیو میخوای شروع کنی؟
    هدیه: حرف نزن!
    کیانا: اِ هدیـــــــــــــه تازگیا خیلی بی ادب شدی!
    - خواهشا دو دیقه خفه شین.
    هدیه: بگو بگو.
    - پدربزرگ من ویلا داره...
    کیانا: خوش به حالش.
    - کیاناااااااااااااا!!!
    کیانا: خب باشه بگو!
    - پدر بزرگ من تو شمال ویلا داره ولی قبل از اینکه جونشو بده به این کیانای منگل گفت نباید کسی بعد از غروب خورشید بره اونجا! شکوفه رو که میشناسین؟
    سرشونو بالا پایین کردن.
    - اون به ما گفت که دانشگاه برای اصفهان تور گذاشته منم از این فرصت استفاده کردم گفتم بریم شمال... یعنی ویلای پدربزرگم به فریما هم نگفتم چرا میخوایم بریم فقط گفتم میخوایم بریم خوش بگذرونیم...
    کیانا: آها اون شیش روزه که نبودین و داری میگی؟
    - آره... خلاصه فریما هم قبول کرد و با کلی استرس به مامان بابا مون گفتیم و اونا هم قبول کردن البته به سختی... ما هم رفتیم شمال و رفتیم ویلای پدربزرگم... ویلاش خیلی بزرگ بود جوری که دهنت به شعاع ٣٦٠ درجه باز میموند... تا صبح گشتیم و خوردیم و چت روم رفتیم ولی شب... داشتیم فیلم نگاه میکردیم و خوراکی کوفت میکردیم که... برقا رفت... نبودی ببینی فریما زیرش دستشویی کرد...
    فریما: آیدا میزنم لهت میکنماااااااا!!!

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    فریما: خب راس...
    - ای باااااااااباااااااااا اصلا هیچکی خودشو خیس نکرد.
    کیانا: هیسسس آیدا آروم تر.
    چشم غره ای به کیانا رفتم و ادامه دادم:
    - داشتم میگفتم برقا رفت و ما اومدیم درو باز کنیم که فهمیدیم در قفله... خلاصه من و فریما خودمون و به در و دیوار کوبیدیم ولی باز نشد...مجبوری شیشه رو شکستیم و پریدیم و بیرون و اونموقع بود که فهمیدیم مجروح شدیم فریما دستش کج شده بود و من پام علیل شده بود...
    فریما: آیدا عین آدم بگو... من تو کف دستم شیشه رفت آیدا هم تو پاش شیشه رفت.
    کیانا: کلا شیشه تو شیشه شدین!!!
    هدیه: چی میگی تو؟؟؟!
    کیانا: هیچی... بگو!
    - آره فریما شیشه رو از تو دست خودشو پای من دراورد... ما هم چون نمیتونستیم برگردیم ویلای خودمون و سوئیچ ماشینم تو ویلا بود چی کار کردیم؟ رفتیم ویلای آقای همساده!!!...
    هدیه: بعد یه آقایی در و باز کرد و عاشقش شدین و دو تایی باهاش ازدواج کردین! بعد از اونم شما فرار کردین و اومدین تهران اونم پیداتون کرده و میخواد برتون گردونه!!!
    فریما: نه الاغ چرا چرت و پرت میگی؟
    - نظراتتون و بعد از اینکه من گفتم بگین!... وقتی در ویلای همسایه رو زدیم با باز شدن در با پنج تا حوری بهشتی آشنا شدیم و...
    - بگم بیان خواستگاریتون؟ تو این دور و زمونه شوهر خیلی کمه.
    چهار نفری برگشتیم پشت سرمونو نگاه کردیم که ببینیم این خروس بی محل که داره به صحبتای شریفانه ما گوش میده کیه.
    فریما: بسم الله...
    با دیدن طرف قلبم دو ثانیه از حرکت وایساد.کیانا و هدیه هم محوش شده بودن.
    - تو این... جا چیکار... میکنی؟
    فرداد: دلیل بی انضباطی شما اونم تو کلاسی که من استادشم چیه؟
    فریما: استااااااااد؟؟؟؟؟؟برو از اینجا بیرون!!!
    فرداد: از کلاس من لطف کنین برین بیرون تا بعدا تکلیفتونو مشخص کنم.
    همه بچه های کلاس با دهن باز نگاه میکردن البته بیشتر میخش شده بودن!
    فریما: تو... تو... چجوری اومدی اینجا میخوای مارو اذیت کنی؟
    فرداد: این چه وضعشه؟ اذیت یعنی چی؟
    - نمیدونم چجوری رات دادن اومدی اینجا ولی الان اصلا حوصله ندارم برو بیرون تا نگفتم حراست بیاد ور دارن ببرنت!!
    خیلی بیشعوره نمیدونم چجوری اومده تو کلاس ولی دلم میخواد بزنمش حتم دارم میخواد آبرومونم ببره چجوری تونسته بیاد اینجا؟ این چه وضعشه؟ خداییش وضع مزخزفی نیست؟ نه جان من بگین مزخرف نیس؟ خب مزخرفه دیگه یعنی چی؟ پنج نفر که تو شمال بودن حالا معلوم نیس چجوری، تو تهران باهات تصادف کنن تازه پول ماشینشونم بخوان یکیشونم که دزد باشه گوشیتو بدزده از دستشون فرار کنی بری دانشگاه تعقیبت کنن حالا هم که سر کلاس نشستی تو جای خیلی بدش برسه بگه بگم بیان خواستگاریتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدایا اگه توهم زدم یه جوری بهم بگم حداقل بفهمم.
    فرداد: بفرمایید برید بیرون و وقت کلاس منو نگیرین.
    فریما یهو پاشد و جلوش وایساد و گفت:
    - هااااااااااا؟ دردت چیه؟دشمن خونیتیم؟
    همه "ههههههههههه " بلندی گفتن.
    فرداد با داد گفت:
    - از کلاس برید بیروووون.
    من و فریما سیخ وایسادیم.
    اخمام و ریختم توهم.
    - اینجی واس ماس ینی کلیش ماس ماس.
    فرداد داشت دندوناشو رو هم میسابید و دستاشو مشت کرده بود. نچ نچ نچ فک کنم آماده حملس تا این مشت و بکوبونه تو جفت چشام.
    یکی از بچه های کلاس که اسمش رمینا گفت:
    - بچه ها خیلی بی ادبین این استادمونه.
    من وفریما نگاهی به هم کردیم.
    درحالی که کیفم و برمیداشتم و داشتم از کنارش رد میشدم انگشت اشارمو جلوش تکون دادم:
    - یادت نگه دار اگه اون فیلمو پخش نکردم!!!
    همه لبشونو گاز گرفتن.
    فرداد: پشت در کلاس وایمیسید تا موقعی که کلاس من تموم بشه.
    با فریما پشت در کلاس وایسادیم. فریما از رو دیوار سر خورد و افتاد زمین.
    فریما: اصلا چنین چیزی نمیشه... آیدا ما خوابیم؟دارم روانی میشم این چه خواب مزخرفیه؟
    - نمیدونم... یعنی بدشانسی پشت بدشانسی.
    فریما: بیا فرار کنیم بریم.
    - آخه من پاسپورت ندارم!
    فریما: الاغ منظورم دانشگاهه نه کشور!!
    - نه نباید بریم.
    فریما: پس چه گُهی بخوریم؟
    - باید به مدیر دانشگاه بگیم.
    فریما یهو از جاش پرید.
    فریما: آره آره... بدو بریم.
    با هم رفتیم اتاق مدیران. چند تا در زدیم.
    - بفرمایید.
    با اومدن این صدا در و باز کردیم. مدیر رو میز نشسته بود. و چند نفر دیگه هم رو صندلی کنار میز مدیر نشسته بودن. مدیر یه اقای میانسال پنجاه ساله با موهای سفید و دماغ گنده و کوفته ای و چشای ریز و دهن با عرض زیاد ولی نازکه.
    فریما: باید یه چیزی و به عرضتون برسونیم.
    مدیر با اخم گفت:
    - کلاستون استاد نیست؟
    فریما: میشه اول براتون توضیح بدم بعد بپرسین؟
    مدیر: بفرمایید میشنوم.
    فریما: یکی دزدکی اومده کلاس ما ولی میگه من استادم!
    مدیرعینکشو از چشمش دراورد.
    مدیر: متوجه نمیشم.
    فریما: اسم اصلیش فرداد.
    مدیر: فرداد؟ آقای راد مهر و میگید؟
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا