کامل شده رمان راز پنهان /من و دوستام کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

♥ بهار دخت ♥

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/25
ارسالی ها
105
امتیاز واکنش
684
امتیاز
266
محل سکونت
یه جایی تو ایران
بعد از اینکه با اون همه آدم دست داد و سلام کرد برگشتیم خونه. من ناخوداگاه نگاش میکردم دست خودم نبود چیزی داشت که باعث میشد جذبش شم. موقعی که رسیدیم خونه مهشید با جشنی که براش گرفته بودیم خیلی سوپرایز شد. البته این هم جشن خاله بود و هم مهشید ولی چون مسخره میشد که هرکدومشون و جدا بگیریم انداختیمش تو یه روز.
***
بالاخره شب شد و مهمونی خیلی شیکی گرفته بودیم و خیلی پر سروصدا بود.ولی من دوست دارم مهمونی ساکت باشه. کت شلوار مشکی با کراوات قرمز و پیرهن سفید پوشیدم و موهامو سمت بالا دادم. همه دخترا با پیرهنای کوتاه و آرایشای غلیز مشغول رقـ*ـص بودن. دخترای خوبم توشن پیدا میشد ولی کم بود. مهشید با مامانش اومدن. مهشید لباس بلند مشکی با کت مشکی کوتاه روش. با لبخند به همه سلام میداد. در آخر رفت سمت پسری قد بلند ولی لاغر و دستشو تو دستاش گرفت.
حس بدی بهم دست داد نمیدونم تا حالا از این جور حسا نداشتم. سعی کردم به مهشید فک نکنم و حواسم و به جای دیگه پرت کنم. هیچ وقت فکر نمیکردم دختری که تازه یه روزه دیدمش انقد منو مجذوب خودش کنه.
یه دختر بامزه تنها رو صندلی نشسته بود و مهمونی و تماشا میکرد. گلومو صاف کردم و سمتش رفتم. دستم و سمتش دراز کردم و گفتم:
- افتخار یه دور رقـ*ـص و میدین؟
دختر اولش با گیجی نگام کرد و بعد به دستم نگاه کرد. خنده کوچولویی کرد و دستش و گذاشت تو دستم.
آهنگ ملایمی پخش میشد. دستمو دور کمرش حلقه کردم و شروع کردیم رقصیدن. معلوم بود خیلی خجالت میکشه چون گونه هاش قرمز شده بود. با تموم شدن آهنگ لبخندی بهش زدم و رفتم سمت یکی از نوشیدنی ها و خوردمش. واقعا خیلی تشنم بود. مهشید و اون پسره داشتن میرقصیدن. مدام با خودم تکرار میکردم "نه من هیچ حسی ندارم" یعنی نبایدم حسی داشته باشم امکان نداره آدم تو یک روز عاشق بشه.
بابا اونطرف نشسته بود و با چند نفر صحبت میکرد. سمتش رفتم که محکم به یکی خوردم. مهشید بود. بدون اینکه ازش معذرت خواهی کنم به راهم ادامه دادم. ولی مطمئن بودم که با اخم نگام میکنه. سمت بابا رفتم و با کسایی که باهاشون حرف میزد مشغول صحبت شدم.
مهشید خیلی با ناز به اون پسره لبخند میزد معلوم بود خیلی دوستش داره ولی پسره یه جوری به مهشید نگاه میکرد انگار یه چیزی تو چشاش بود نمیتونم حالتشو توضیح بدم ولی هر چی هست خوب نیست. تو مهمونی همه درباره ثروت هنگفت این خاله و دختر صحبت میکردن معلوم بود حسابی حسودیشون شده.
این مهمونی هم با همه خوب و بدیش زود تموم شد.
***
مهشید و خاله مدتی خونه ما موندن تا یه خونه مناسب پیدا کنن. از اتاق مهشید رد شدم که از لای درز اتاق دیدم که خاله هم نشسته پیشش و داره باهاش صحبت میکنه.
خاله: اون پسر چی داره که عاشقش شدی؟ کسیو انتخاب کن که به تو بخوره نه کسی که برای پولات دندون تیز کرده باشه
مهشید: مامان من بچه نیستم که نفهمم کیو دارم انتخاب میکنم...
خاله: خب بچه ای دیگه بچه... احساساتی شدی نمیتونی خوب تصمیم بگیری.
مهشید: خب مگه مشکلش چیه؟ چی از بقیه کم داره مگه کسی که عاشقشی حتما باید پولدار باشه؟ یا یک عالمه خونه و زمین داشته باشه؟
خاله: این عشق نیس اون چشاش روی پولاته مهشید درست فکر کن.
مهشید: مامان چرا تو اینجوری میکنی؟ تو هیچ وقت با من اینجوری رفتارنمیکردی؟
خاله: مهشید من انگلیسم که بودیم بهت گفتم همیشه به تصمیماتی که برای زندگیت میگیری احترام میزارم ولی نه تا موقعی که بخوای تصمیم نادرست بگیری و دستی دستی خودتو بدبخت کنی هیچ کسی لیاقت تو رو نداره. تو همونی نبودی که میگفتی من ازدواج نمیکنم من عاشق نمیشم حالا این شد کسی که انتخاب کردی؟ آره؟ کسی که فقط تورو به خاطر پولاش میخواد.
مهشید: مامان اینطور نیست اون منو دوست داره.
خاله: اون در اصل پولاتو دوست داره مهشید بفهم داری راه اشتباه میری مطمئن باش روزی برمیگرده که پشیمون شی.
خاله داشت از اتاق بیرون میومد که سریع رفتم تو اتاق خودم. مهشید میخواد با اون پسره ازدواج کنه؟ حتی منم از نگاش فهمیدم که حسی به مهشید نداره. نباید فکرمو به زندگی دیگران پرت کنم اگه حواسم پرت بشه شرکت ممکنه ورشکست بشه...
***
مهشید هر روز دنبال کار میگرده. بابا بهش پیشنهاد کرد که بیاد شرکت من. مهشید اولش قیافشو توهم کرد ولی بعدش قبول کرد. فوق لیسانس حسابداری داره. اونجوری که مامانش ازش تعریف میکرد کارش خیلی خوبه. قرار شده از فردا کار توی شرکت منو شروع کنه. نمیدونم ولی حس بدی دارم.
***
ساعت هفت صبح بود. قرار شد مهشید همراه من بیاد شرکت. مثل هر روز که شرکت میرفتم کت شلوارمو و پوشیدم و به سمت پارکینگ رفتم. ماشینم و روشن کردم و منتظر شدم تا مهشید بیاد سوار ماشین بشه. بعد از یک ربع تازه از خونه بیرون اومد ودر عقب ماشین و باز کرد و سوار شد. از تو آینه براش پوزخند زدم و گفتم:
- تا اونجایی که میدونم رانندت نیستم.
ادامه حرفم گفتم:
- بیا جلو بشین.
مهشید: با غریبه ها راحت نیستم اگه راه بیفتین بهتره دیرتون میشه.
- یک ربع متنظر شما بودم این چند دقیقه هم روش.
با کمی حرص گفتم:
- اگه نمیخوای آبروی منو جلو کارمندام ببری بیا جلو بشین اگه هم نه پیاده شو خودت بیا تا ساعت هشت باید تو شرکت جلو دفتر من باشی.
مهشید: مشکلی نیس خودم میام.
از ماشین پیاده شد. بدون هیچ تعللی به شرکت رفتم. نمیدونم چرا ناخودآگاه میونمون بد شده بود نه تا حالا دعوایی بینمون رخ داده بود هیچی...
یک دقیقه به ساعت هشت مونده بود. که تلفن اتاقم زنگ خورد. برش داشتم. منشیم خانموم رهسپار بود.
- خانوم سماواتی تشریف آوردن...
بدون اینکه اجازه حرف دیگه ای بهش بدم گفتم:
- بگو بیان.
چندثانیه بعد دو تا تق به در خورد و مهشید اومد تو. صورتش عرق کرده بود. پوزخندی زدم معلومه واسه زود رسیدن خیلی تلاش کرده. مهشید نگاهش به پوزخند روی لبم افتاد و اخمی روی صورتش و پوشوند.
بعد از صحبت های مربوطه درمورد کار توی شرکت قرارداد و از توی کشوی میز با خودکار روان نویس دراوردم و جلوش گذاشتم.
- اگه با شرایط این شرکت موافق هستی میتونی این برگه رو امضا کنی.
مهشید بدون اینکه حتی نگاهم کنه برگه رو از رو میز برداشت و شروع به خوندن کرد و در آخر امضا کرد و اثر انگشت زد.
با تلفن شرکت به منشیم زنگ زدم و گفتم:
- خانوم رهسپار لطفا خانوم سماواتی و به اتاقشون راهنمایی کنین.
مهشید با خانوم رهسپار از اتاق بیرون رفتن. از توی کشوی میزم نقشه ها رو دراوردم و مشغول چک کردن اشکالاتشون شدم. بعد از اینکه سرم خلوت شد علی بدون در زدن وارد شد و گفت:
- سلام صالح پیدات نیست؟
- برای چی برای اتاق در میزارن؟
علی: تا بازش کنی بیای تو.
نفسمو با حرص بیرون دادم و گفتم:
- چی شده؟
علی: چیز خاصی نشده گفتم با بچه ها بریم بیرون تا حداقل آب و هوامون عوض بشه تو آخرش تو شرکتت میپوسی.
- هیچ چیزی اندازه شرکتم برام مهم نیس.
 
  • پیشنهادات
  • ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    علی: نمیخواد بری تو فاز غم و اندوه پاشو میخوایم بریم.
    - بزار برای یک وقت دیگه الان خستم مثل تو نیستم که از جیب بابام پول بکشم بالا و بخورم میبینی که چقد باید برای قرار داد امضا کردن با دو تا شرکت چقد کار تحویل بدم.
    علی: حرفی نیس پس باید برای جمعه باید بیای.
    - باشه.
    زیر لب بی معرفتی گفت و از اتاق بیرون رفت. نیم ساعت بعد چون کارام تموم شده بود کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون. چون به آدمای اینجا اطمینان ندارم طبق عادتم در اتاقم و قفل کردمو و کلیدشو تو جیبم انداختم. همزمان با من مهشیدم از اتاقش بیرون اومد. یکی از دستامو تو جیب شلوارم فرو کردم و کیفم هم تو اون یکی دستم بود. سمتش رفتم توجهش به من جلب شد. تو دو قدمیش وایسادم.
    - امروز چطور بود؟ تونستی با این جا آشنا بشی؟
    مهشید: زود تر از اون چیزی که فکر میکردم با محیط اینجا آشنا شدم.
    - خوبه.
    ادامه حرفم گفتم:
    - از حقوقی که قرار بهت داده بشه راضی هستی؟
    مهشید: من محتاج یک تومن یا دو تومن نیستم اگه میبینی تو شرکتت کار میکنم فقط برای کسب تجربس.
    پی حرف معنی دارشو نگرفتم و گفتم:
    - میرسونمت.
    مهشید: نه خودم میرم.
    - تا اونجایی که میدونم مقصد هر دو تامون یکیه به جای این تعارف های خاله زنک بازی بیا سوار ماشین شو.
    خودم از شرکت خارج شدم و سوار ماشین شدم. مهشیدم پشت سر من سوارماشین شد و ایندفعه جلو نشست. ماشین و روشن کردمو راه افتادم سمت خونه و ماشین و تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم و رفتم تو. خاله همش از مهشید درباره شرکت میپرسید.
    بعد از خوردن شام رفتم تو اتاقم و خوابیدم.
    ***
    مهشید هر روز باهام میاد شرکت و خودم برش میگردونم.اون روز تو حساب کتابای شرکت مشکلی پیش اومده بود سمت اتاق مهشید رفتم قبلم از اینکه درو باز کنم صدای مهشید و از اتاق شنیدم که داشت حرف میزد.
    مهشید:وای واقعا؟
    مهشید: باشه حتما میام.
    مهشید: خیلی دوست دارم.
    با عشـ*ـوه خنده بلندی کرد و گفت:
    مهشید: مواظب خودت باش عشقم.
    در اتاقو سریع باز کردم. حرفی که میخواست بزنه تو دهنش ماسید با تعجب نگام میکرد. با عصبانیت گفتم:
    - تو حساب کتابای شرکت مشکل پیش اومده دلیلش به نظرت چی میتونه باشه؟ من تو رو نیاوردم اینجا که با اینو اون حرفای عشق و عاشقی بزنی...
    مهشید:با من درست صحبت کن.
    - نه تا زمانی که گند بالا بیاری.
    مهشید: من گندی بالا نیاوردم شاید اشتباه از کس دیگه ای بوده.
    - خوبه خیلی خوبه همه چیو میندازی گردن اینو اون.
    مهشید: من چیزیو گردن کس دیگه ای ننداختم.
    - این برگرو نگاه کن؟ ما کی به شرکت سینا پنجاه میلیون قرارداد بستیم؟این برای شرکت آذران بوده. این مدرکی که تو داری و نمیدونم چه جوری به تو دادن؟
    مهشید:اتفاقی نیفتاده فقط یه اشتباه بوده.
    - حتما باید اتفاقی بیفته؟میدونی با همین اشتباهای کوچیک چه گندی بالا میاد؟
    مهشید اخماش رفت تو هم و کیفش و برداشت و از شرکت بیرون رفت.
    - همیشه همین بوده هیچکی پای اشتباهش واینمیسه.
    خودم اشتباهات و درست کردم. دیگه دلیلی نیست که مهشید بمونه تو شرکت من. باید با بابا حرف بزنم.
    ***
    نه مهشید راضی بود شرکت من بیاد و نه من. ولی نه بابا نه خاله همچین اجازه ای ندادن و مهشید همچنان باید تو شرکتم کار کنه. میخواستم مخالفت کنه ولی ترسیدم بین خاله و بابا اختلافی پیش بیاد دیگه حرفی نزدم.
    ***
    با پیشنهاد علی قرار رفتیم جنگل. دوستای علی با دوست دختراشون اومده بودن. و در گوش هم با هم حرف میزدن.
    امیر: صالح خیلی بچه مثبتی.
    - چرا؟
    امیر: تو my friend نداری یا نیاوردیش؟
    - من وقت این کارا رو ندارم.
    امیر: هر کی ندونه انگار چی کار میکنی تو.
    نگاه عصبانی بهش انداختم که خودش فهمید بیشتر از این نباید حرف بزنه.
    علی: صالح برو چند تا چوب پیدا کن بیار که میخوایم جوجه بزنیم تو رگ.
    میخواستم بگم نه ولی گفتم بده همه کارا رو اونا انجام بدن و من بشینم و نگاشون کنم. چند تا جمع کردم که صدای قهقه پر از عشـ*ـوه دختری رو شنیدم. کنجکاو شدم.
    صدار رو پیدا کردم. باورم نمیشد یعنی این مهشید بود؟رو پای همون پسره که اون شب توی مهمونی بود خوابیده بود اونجوری که یک بار از خاله شنید ه بودم اسمش حامده و همون پسره گیلاس میزاشت تو دهنش و یک چیزایی زمزمه میکرد. اخمام تو هم رفت. انتظار هر رفتاری از مهشید داشتم الا این. مهشید با این کاراش میخواد چی کار کنه؟ سریع عقب گرد کردم که پام رفت رو یک شاخه ای و شکست. دو تاشون سمت جایی که من ایستاده بودم و نگاه کردن.
    مهشید با دیدنم خیلی تعجب کرد. اخمم و غلیظ تر کردم و پیش بچه ها رفتم. دیگه ندیمشون. معلومه نبایدم جلوم آفتابی بشه. تا آخرش که موقع برگشت باشه میخواستیم برگردیم خونه همه میپرسیدن چِت شده باز چرا اخمات تو همه منم جوابشونو نمیدادم.
    ***
    حامد میخواست بیاد خواستگاری مهشید. خاله همینجوری تو گوشش میخوند که مهشید جواب مثبت نده اون لایق تو نیست ولی مهشید حتی به صحبت های خاله توجه نمیکرد.حتی چند بار خاله از بابام خواسته بود تا با مهشید صحبت بکنه. ولی حتی مهشید صحبت های بابا رو قبول نکرد. خاله نمیدونه باید چیکار کنه.
    ***
    وقتی تو مراسم خواستگاری مهشید جواب مثبت داد میشد بخند شیطانی حامد و دید. تو اون لحظه بود که خاله اخماش رفت تو هم و تا چند روز با مهشید حرف نزد."
    - چشام داره از کاسه در میاد خسته شدم.
    آیدا: فریما فکر کنم مهشید همین روحه س که من صداشو میشنوم.
    - مطمئنی؟ یعنی... مرده؟
    آیدا: نمیدونم.
    - چقد این مهشیده خنگه ولی.
    آیدا: هوووی روحش اینجاسا!
    - خب بابا چه طرفداریم میکنه ازش!
    آیدا: خانوم روحه بیا این فریما رو بخور من از دستش راحت شم... یه دف هم نمیمیره بگم آخیش مرد.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    - خودت بمیری الاغ.
    آیدا:منم میخوام مثل تو یه فحش انتخاب کنم چلمن چه طوره؟
    - نه این نه... بز چجوره؟
    آیدا: بز چیه؟ یهو بیام به تو بگم فریما تو چقد بزی؟
    - من چه بدونم اصن.
    آیدا: آهان یافتم خر!!!! از خانواده الاغا هم هس.
    - همینم مونده تو فحش بارونم کنی.
    آیدا: نه که تو نمیکنی؟
    - تو یه اتاق که درش بستس فقطم یه شومینه روشنه تو یه ویلای بزرگ که حتی توش روحم هس باز داریم دعوا میکنیم از بسی خلیم من و تو!!
    آیدا: خب پس پاشو تا از اینجا گمشیم بریم.
    کتابو تو صندوقچه گذاشت و دو ساعت با درش ور رفت تا بسته شد. این روحه معلوم نیس چند سال اینجاس حداقل این قفل صندوقچه رو درس میکرد معلوم نیس اینجا چی کار میکنه.
    در اتاقو باز کردیم و اومدیم بیرون.کلید برقا رو روشن کردیم.
    - آیدا بیا بشینیم اینجا ببینیم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم.
    خودم رو مبل نشستم.
    آیدا: فریما از بسی تو این ویلا موندیم پوکیدم فسیل شدم من اینجا...بیا بریم ساحل بشینیم... فضا هم که رمانتیک شب تاریک...!!!
    - آیدا خیلی بیشعوری.
    آیدا: پاشو دیگه اَه.
    - ایشششش اگه گذاشتی من یه جا با آسایش بشینم.
    آیدا: به درک انقد اینجا بمون تا بمیری... من رفتم حاضر شم.
    ایشالله من از دست این آیدا بیفتم بمیرم. پشت سرش منم اومدم تو اتاق.
    آیدا:کاش با همون بلیز شلوار بریم؟
    - بابا میگیرنمون زر مفت نزن.
    آیدا: پس چی کنیم؟
    - با همون مانتو شلوار بریم.
    آیدا: اون مانتو مشکیت که اونروز باهاش رفتم جنگل و بده.
    - خجالت نکش اصن همه مانتوهام مال تو.
    آیدا: جان من؟ میدی؟
    - نه.
    آیدا: پس بِلال!!!!
    - این مثلا فحش جدیده؟
    آیدا: آره یجورایی.
    مانتو مشکیم و دادم بهش. با شلوار غواصی و شال مشکی پوشیدش. منم همون مانتو مشکیم که زیپ داره رو پوشیدم با شال مشکی و شلوار جین مشکی.
    منو آیدا دست در دست هم از ویلا اومدیم بیرون.
    ایدا: فکرشو بکن ما تو ساحل نشستیم یه پسرم بیاد پیش ما بشینه!!! اینا همش چرته بابا اینجا پرنده هم پر نمیزنه تازه میبینی پسره زن داره از دوری زنش کنار ما نشسته دردو دل کنه!!!!
    - به چه چیزایی فکر میکنی!... منم یه جک خوندم همینو گفته بود نوشته بود:دیدین تو این فیلما وفتی دختره لب ساحل میشینه یه پسری میاد پیشش؟ منم یه بار لب ساحل نشستم چهار تا معتاد افتادن دنبالن!!!
    منو آیدا غش غش باهم خندیدیم.
    آیدا: بزار منم یه جک بگم یارو میره سربازی بگو خب؟
    - خب!
    آیدا: دور کلاش قرمزی!!!!
    دوباره هر هر خندیدیم. روانیم ما اصن!
    همین جوری جک میگفتیم و هر هر میخندیدیدم.
    - خیلی با میلاد جونتون بهتون خوش گذشت که این جوری میخندین؟
    من و آیدا هر دوتامون برگشتیم و عقب و نگاه کردیم.چهار تا دخترا پشت سرمون وایساده بودن. اون ستاره که قیافش و نگو همین جوریش ترسناک هست اخمم کرده تازه!
    سها: از شماها انتظار نداشتم نیمدونستم این جور دخترایی هستین!
    اینا چی پیش خودشون فکر کردن؟ میلاد بگم خدا چیکارت نکنه که مارو بدبخت کردی بیماری میای فوضولی میکنی توویلای ما؟
    آیدا: بچه ها زود قضاوت نکنین این جوری که فکر میکنین نیس.
    ستاره: پس چی میتونه باشه؟ شما دو تا با میلاد تو یه اتاق چیکار میکردین؟
    بسم الله این چرا اینجوریه؟
    آیدا: خب انگری برد بازی میکردیم!
    الهه: به من یکی دروغ نگو که باور نمیکنم فکر میکنین ما خریم؟
    - بچه ها همه چیو اشتباه فهمیدین دارم راست میگم... ما از اون دخترا که شما فکر میکنین نیستیم.
    سها: پس همه چیو توضیح بده.
    رفتیم تو ساحل نشستیم و مجبوری برای اینا هم ماجرای ویلا و روح و نقاشی ودفتر و میلاد و هر چی بود و نبود و گفتیم دیگه کلا همه فهمیدن. اونا هم با دهن باز نگامون میکردن.
    سها: یعنی واقعا تو این ویلا یه روح هس؟
    آیدا: آره من باهاش حرف زدم یعنی اون با من حرف زد!
    باران:پس همه چی درباره این ویلا راسته... آدرین یه چیزایی میگفت.
    آیدا:به غلط کردن افتادیم که اومدیم اینجا.
    - این الاغ به منم نگفت برای چی میخوایم بیایم شمال دلم میخواد سر به تنش نباشه!
    سها: اونوقت نترسیدین در روتون بسته شد؟
    خواستم جواب بدم که آیدا گفت:
    - چرا بابا جوری شد که فریما خودش وخیس کرد!!!!
    - الاغ چرا چرت میگی من کی خودمو خیس کردم؟؟؟!
    چهار تاشونم زدن زیر خنده.
    - بمیری آیدا که فقط بلدی آبروی منو ببری!
    الهه با خنده خنده گفت:
    - فریما واقعا خودتو خیس کردی؟
    - نخیر داره چرت میگه خودشو چی میگی؟ از ترس پریده بود بغلم داشت لهم میکرد!
    آیدا با اخم نگام کرد و اونا دوباره خندیدن.
    سها: عجب فیلمی بودین شما.
    ستاره: میخواین از این به بعد ما هم باهاتون بیایم تا دیگه نترسین؟
    آیدا: الان دیگه زیاد نمیترسیم ولی باشه شما هم بیاین.
    - ولی خواهشا به هیچ کی دیگه نگین به اندازه کافی همه فهمیدن.
    الهه: نه بابا برای چی بگیم؟ پسرا هم میدونن نه؟
    - آره متاسفانه.
    باران: راستی تو فریماهی یا فریما؟
    - من فریمام فریماه کلا معنیش با این فرق داره.
    باران: آها.
    سها: ببخشید درموردتون بد فکر کردیم نمیدونستیم چنین چیزی پیش اومده.
    آیدا: اشکال نداره پیش میاد.
    الهه: بعد از اینکه همه مهمونا رفتن پسرا میلاد و نگه داشتن.
    آیدا: خب اونوقت چی شد؟
    الهه: میگفتن خجالت بکش رفتی تو ویلای دو تا دختر چیکار میلادم اعصابش خورد شد از ویلای اونا زد بیرون
    میونشون بدجوری شکر آب شد.
    آیدا: وای پس گند زدیم.
    الهه: تقصیر میلاده که فوضولی کرده شما این وسط تقصیری ندارین.
    باران: پسرا بدجوری به خونتون تشنن با اون غذایی که درس کردین مخصوصا راشا و فرداد خیلی قاطی کرده بودن امروز.
    منو آیدا غش غش خندیدیم.
    - ولی خیلی کیف داد.
    سها: ما فردا میخوایم بریم صفا سیتی شما هم باهامون بیاین.
    - باشه حتما میایم.
    سها: فردا برای ساعت نه ساعت حاضر و آماده باشین... ماشین دارین دیگه؟
    آیدا: آره.
    الهه: نه سها جا میشیم... همون با ماشین خودمون بریم.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    سها: مطمئنی؟
    الهه: آره بابا مگه چند نفریم؟
    سها: پس شما هم با ماشین ما بیاین.
    آیدا: باشه.
    اون چهار تا رفتن ویلا و ماهم تو ساحل موندیم.
    آیدا: فری من حس بدی نسبت به این قضیه دارم اگه اون روحه بدبختمون کنه یا اون نفرین؟ پووووف.
    - نفرینه که خوبه ولی روحه رو نمیدونم.
    آیدا: به نظرت بعد از اینکه اون دفتر خاطراترو تموم کنیم چی میشه؟
    - چنان میگی چی میشه انگار کتابه جادویی بعد ازاینکه تمومش کردیم میخواد بخورتمون!!!!!
    آیدا: چرا انقد پرت و پلا میگی منظورم اینه بعدش باید چی کار کنیم!
    - من یه بار گفتم هیچی نمیدونم از خوده روحه بپرس.
    آیدا: پس دیگه زر نزن.
    - خیلی بیشعورشدی.
    آیدا:بیشعور بودم تو چشم بصیرت نداشتی!!!
    - خوبه خودتم اعتراف میکنی!!!!
    یعنی من آیدا یه چیزای چرت و پرتی میگیم که خودمونم تو کفش میمونیم.
    آیدا: بعضی موقع ها خسته میشم از بسی کل کل میکنیم بابا همه دوستا بیست و چهار ساعته قربون صدقه هم میرن.
    - پس بیا آهنگ بزارم گوش کنیم.
    آیدا: با اسپیکر؟ خره مردم میشنون...
    - اَه تازگیا چقد حرف میزنی خب هندزفری آوردم!
    آیدا: بده از دلتنگی درت میارم؟
    - بیشتر رو مخ من پیاده روی میکنی!
    آیدا: آهنگرو بزار.
    هندزفری مو وصل کردم به گوشیم و آهنگ مورد نظرمو پیدا کردم یکی از گوشیه هاشو آیدا گذاشت تو گوشش و اون یکیم من.
    عکساتو دونه دونه
    رو دیوارای خونه
    هر روز میبینم ولی کی قدر میدونه
    این حس دلگیری
    که خیلی ازم سیری
    دست از سرم بر نمیداره که بی من کجا میری
    نبودنت شده عادت این روزا
    کم تر شده علاقت این روزا
    من
    بیخیال ما
    جای اینکه من از فکر تو دَرام
    هر روز واضح تر میشی برام
    تو
    عطر موهات این دور و اطراف بود
    کاش دلتم مثل موهات صاف بود
    عطر موهات این دور و اطراف بود
    کاش دلتم مثل موهات صاف بود
    ♫♫♫
    دست تو موهام میکشم
    میترکه سرم
    دوست دارم از تو و قلبم هر دو بگذرم
    فکر اینکه تو موهات و شونه میکنی
    انگاری داری منو دیوونه میکنی
    قلبی که نمیرسه به اون که خواسته
    بهتره همین الان همینجا وایسه
    اینکه رسم عاشقی با این واون نیست
    این همه قهر که دیگه قرارمون نیس
    عطر موهات این دورو اطراف بود
    کاش دلتم مثل موهات صاف بود
    عطر موهات این دورو اطراف بود
    کاش دلتم مثل موهات صاف بود
    ♫♫♫
    ( علیرضا تلیسچی- موهات)
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    الکی دماغم و کشیدم بالا گفتم:
    - دلم برای عشق نداشتم تنگ شد!
    آیدا هم شالشو گذاشت رو چششو الکی گریه کرد.
    یکی زدم تو مخش و گفتم:
    - خب بابا تو هم... حالا انگار شوهرش مرده.
    آیدا با عصبانیت نگام کرد و گفت:
    - اصن شوهرم غلط کرد با من ازدواج کرد که حالا بخواد بمیره یک بار دیگه بخوای شوهر شوهر کنی گل و گیستو میکنم!!
    بعد از دو ثانیه گفتم:
    - آیدا بیا اینجا!
    آیدا: من حوصله زدو خورد ندارما گفته باشم.
    - نمیزنمت بیا.
    آیدا نزدیک تراومد که سرمو آروم گذاشتم رو شونش که جیغ زد:
    - اِی بی حیا من به تو به چشم دوستم نگاه میکردم برو گمشو اونورعوضی!!!!
    از جاش بلند شد و گفت:
    - دنبال من نیایا همینم مونده بیای تو ویلای منو...
    دستمو گذاشتم رو دهنش.
    - دو دیقه لالل مونی بگیراااااا عین مرغ همش قد قد میکنه!!!
    آیدا دستمو گاز گرفت که جیغ زدم:
    - آدم خوار الاغ!!!
    با تعجب نگام کرد و گفت:
    - آدم خوارا هم مگه الاغ میشن؟!
    با تاسف نگاش کردم.
    آیدا: بیا بریم ویلا.
    - نه همین جا بشینیم.
    آیدا: فقط به من نزدیک نشوا.
    - خب بابا حالا انگار میخوام بخورمش.
    دوباره نشستیم.تا یک ساعت همینجوری دریا رو نگاه میکردیم. هر چی باشه از موندن تو اون ویلا که خیلی بهتره. حسم میگه داستان ویلا و کتابش همچنان ادامه داره ولی حس من بیشتر موقع ها چرت میگه. راسته که میگن حس زن چپه نه بابا اون خواب زن چپه بود!!!!هیچی ولش کن هر چی هس مطمئن نیستم.پوووووف.
    آیدا: هههههه تو اینجا چی میکنی؟
    سریع برگشتم ببینم با کی حرف میزنه. میلاد کنار آیدا نشسته بود. باز این اومد؟
    میلاد: من خیلی وقته اینجام.
    آیدا: پس چرا من ندیدمت؟ خودتو نزن به اون راه مارو تعقیب کردی؟
    میلاد: نه.
    آیدا: پس چی؟
    میلاد: دیدم شما اینجا نشستین منم اومدم پیش شما... من اونطرف داشتم قدم میزدم.
    - دعوات شد؟
    میلاد: هی بگی نگی.
    آیدا: تقصیر خودت بود.
    میلاد: شما نزاشتین من از اتاق بیام بیرون تقصیر من بود؟
    - تو چرا اومدی تو ویلای ما اونم بدون اینکه به ما بگی؟
    میلاد: به نظرت من میدونستم چنین چیزی میشه؟
    - بحث کردن با تو فایده ای نداره... آیدا پاشو بریم.
    میلاد: چند روز دیگه برمی گردین شهرتون؟
    آیدا: آره نمیدونم نفرین و باید چی کار کنیم هر چند که یه جورایی هم خوبه.
    میلاد: کمک خواستین بهم بگین.
    - برفرض مثال ما رفته باشیم تهران بگیم کمک میخوایم تو میای؟
    میلاد: آره خانوادم اونجان!!!!
    آیدا:وا! پس خودت اینجا چیکار میکنی؟
    میلاد: اینجا درس میخونم ولی خانوادم تهرانن.
    آیدا: اها.
    - خب دیگه مزاحم نمیشیم ما رفتیم.
    میلاد: تا اونجایی که میدونم من مزاحم شما شدم بودم.
    - حالا هرچی... خدافظ.
    یه چند قدم رفتیم که آیدا برگشت عقب و روبه میلاد گفت:
    - پس خواهرت کو؟ خوردیش؟ راستی خواهرت و برای چی آوردی اونجوری که نمیتونی درس بخونی؟
    میلاد: من با خواهرم اومدم چون میرندا خیلی به خواهرم وابستس با خودش آورد.
    آیدا: آها اکی دیگه خیلی فوضولی کردم.
    میلاد: به این که نمیگن فوضولی.
    آیدا: بیا یه چایی...شربتی درخدمت باش!!!
    از پشت چنگولش گرفتم. آروم جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:
    - زهر مار! برای چی دعوتش کردی؟
    آیدا: بدبخت تا ویلای ما اومد دهن خشک رفت بیاد یه چایی چیزی بخوره دیگه!
    - ساعت یک نصفه شب بیاد ویلای ما چایی بخوره؟؟؟؟!!!! اصلا ما چایی داریم که بخوایم بدیم بهش؟! از کی تاحالا مهمون نوازی یاد گرفتی تو؟
    میلاد: مثل اینکه فریما خانوم زیاد راضی نیستن.
    حالا این آیدا بود که داشت کلیه و پهلوم و شکمم و چنگول میگرفت.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    - نه بابا من خیلیم راضیم فقط به خاطر یه چیزی داشتم بهش غرمیزدم!!!
    فریما گندت بزنن آبروت پیشش رفت الان میگه چه دختر الاغیه حتی تعارف کردن بلد نیست.
    میلاد: نه دیگه بد موقس خودمم دیگه میخوام برم.
    خواستم گندی که زدم و جمع کنم گفتم:
    - یا فردا یا پس فردا با خواهرت و میرندا بیاین ویلای ما... اصلا همه رو دعوت میکنیم.
    آیدا یه بیشگونی از زیر بازوم گرفت و زیر لب گفت:
    - زنده به گورت میکنم!
    میلاد: ببینیم چی میشه.
    - منتظریم... خدافظ.
    میلاد: خدافظ.
    برگشتیم سمت ویلا.
    ایدا: تو غلط کردی میگی همه رو دعوت میکنم مثلا خواستی گندی که زدی رو درس کنی؟ فریما من فقط تعارف کردم ولی اصلا قصدم این نبود که واقعا بیاد از بسی خری... واقعا که هر دوتامون یه تختمون کمه حتما باید یه گندی بزنیم... میایم ساحل باید همه رو ببینیم اون از چهارتا دخترا بگیرو این از میلاد... کم مونده جد و آبادمونم بیان پیشمون از بسی ما بد شانسیم به گُه خوردن افتادم اومدیم اینجا... حالا بیکاریم بیایم همه رم دعوت کنیم؟ حالا حداقل خودشو میگفتی همه رم اضافه کردی؟ فقط زر مفت میزنی همیشه... بزنم چشو چا...
    - حالا خوبه همیشه خودت گند میزنیا خدا نکنه حالا من یه کاری کنم جد و آبادم و میاری جلو چشام اصن دعوتشون نمیکنیم کسی که زور نکرده همشم منه بدبخت و فحش میدی.
    برگشتیم ویلا. کاش چند نفر باهامون میومدن دو نفری زیاد حال نمیده همش از صبح تا شب منو آیدا کل کل میکنیم و فحش میدیم دیگه از این جا موندن دارم کلافه میشم مخصوصا اینکه هر شبم باید بریم کتاب بخونیم مردم میان مسافرت برای تفریح و خوش گذرونی ما هم مثلا میایم مسافرت از شانس گندمون باید کتاب بخونیم و چلاغ شیم و با چهارتا نره غول بی خاصیت آشنا شیم گند بزنیم به زندگی! تازه نفرینم که شدیم و چشممون به جمال یه روحم باز شد از بسی ما بدبختیم از هیچ چی شانس نیاوردیم. معلوم نیس عاقبت این ویلا و نفرینش به کجا میرسه.
    شب مثل همیشه منو آیدا سر پتو دعوامون شد. اخرش دو تایی تقسیمش کردیم اونقدی من میکشیدم و ایدا میکشید گفتم مثل این کارتون تام و جری الانه که از وسط بجره! از بدبختی منه دیگه معلوم نیس دوست پیدا کردم یا عذاب؟
    این شب مزخرفم با لگد پرونیای آیدا تموم شد.
    ***
    هاااااااااااااااااااچین.
    این چیه تو دماغم؟ نگاه کردم موهای آیدا رفته تو دماغ و دهنم! موهاش با وسواس زیاد از تو حلقم دراوردم این نخا چیه بلند کرده؟ آدم حالش بد میشه( نه که موهای خودم کوتاهه از اون لحاظ) دوباره عطسه ای کردم. نه که آدم عطسه میکنه میپره هوا آرنجم رفت تو دماغ آیدا.
    آیدا: آآآآآی دمااااغم شکست.
    از جا پرید. دماغش و گرفت. به من نگاهی انداخت فهمید کار منه.
    آیدا: آآآآی دماغم کج شد باید برم عملش کنم.
    با عصبانیت نگام کرد و ادامه داد:
    - خوبه منم با مشت بزنم تو اون دماغ عملیت تا از ریخت دراد بشی عینهو این خوکا؟ مرض بگیری فریما درد دماغ از شکستن استخوان ران پا هم بد تره!
    - اووووه حالا توهم انگار چی شده؟ نمردی که.
    آیدا: حتما باید بمیرم تا بفهمی؟
    - آیدا خانوم ببخشید من پوزش میخوام از شما خوبه؟ الان دیگه غر نمیزنی فحشم نمیدی؟
    آیدا قبل از اینکه جوابم و بدی نگاش به ساعت مچیش که روی میز عسلی بود افتاد.
    آیدا: فریما ساعت هشت امروز با دخترا میخوایم بریم بیرون؟
    - واااااای راس میگی اصلا حواسم نبود... پاشو بریم حاظر شیم صبحانه ام ولش کن.
    موهام و که با سیم ظرفشویی فرقی نداشت شونه کردم. زیاد حوصلم نگیره شانش کنم جوری که میخواستم موهامو با کشمو ببندم دستم همش لای موهام گیر میکرد. همیشه از شانه کردن بدم میاد چیه هر روز باید اینا رو شانه کنی وقتی میدونی فردا دوباره کُلک میشه؟
    اومدم اتاق لباس بپوشم دیدم صداس شر شر آب میاد. از تو اتاق داد زدم:
    - بمیری آیدا که تازه الان یادت افتاده باید بری حمام.
    آیدا: خو فریما کپک زدم میدونی چن روزه نرفتم حموم.
    پوفی کردم و مشغول لباس پوشیدن شدم.
    ***
    آیدا:
    یعنی همین جور ازم چرک میبارید از بسی که پیسم.حالم از خودم بهم خورد. یه جا خونده بودم یه مردی هفتاد ساله حموم نرفته بوده دیگه همسایه هاش از دستش شاکی شدن به زور و کشون کشون بردنش و با گِل شستنش فک کنم اگه منم تا چن روز دیگه نمیرفتم باید خودمو با جرم گیر میشستم به منم میگن دختر؟ بعضی از دخترا تا یه زره بوعرق میگرن جفت پا میپرن تو حموم تازه میگن خیلی کثیف بودم! من تازه مامانم باید قسمم بده که آیدا برو حموم!!! البته دیگه خیلیم در این حد نیستما ولی حوصله حموم رفتن ندارم الانم چون دیدم دیگه دارم کپک میزنم اومدم حموم. فریما هم بوی عرقش از هشت فرسخی پیداس اون دیگه خیلی از من بد تره البته الان پرتش میکنم تو حموم میگی نه نگاه کن.
    وقتی احساس کردم از حالت پیسی درومدم از حموم اومدم بیرون. سشوارم نیاورده بودم موهام و باهاش خشک کنم! جهنم بزار همین جوری بمونه ازش آب بچکه. بعضی موقع ها هم که تو خونه حوصلم نمیگرفت سشوار بکشم همین جوری با موهای خیس خیس تو خونه میگشتم مامانمم غر میزد که فرشامون کپک میزنن نگاه کن فرشا خیس شده بزور با سشوار شده یا با حوله موهامو خشک میکرد ولی الان نیس که راحتم واس خودم. بعضیا چندششون میشه ولی به نظر من خیلی حال میده.
    لباس آستین کوتاه که عکس یه دختر کوچولو روش داشت و پوشیدم با شلوار جینم.قبل از اینکه مانتو بپوشم منتظر وایسادم تا فری بیاد. معلوم نیس باز کدوم گوریه تا ولش کنی عین این بچه ها میره گم میشه داد زدم:
    - فری... فریما... فری جون... فرفری... مو فرفری... الاغ... خر... گاو.
    فریما با داد اومد و گفت:
    - چی میگی مگه اینجا باغ وحش راه انداختی؟ رفتم آب بخورم کوفتم کردی زهر مار بخورم ایشالله دو دقیقه از دست تو آسایش ندارم اون از شب که از بسی عین اسب جفتک پروندی بدنم داغون شد اون از ور ور کردنات اون از...
    - دِهه تو من میگی وراج خودت که بدتری یه لحظه بِلال.
    فریما: خوب بگو.
    - میخواستم بگم برو حموم دوش بگیر... بابا بو تخم مرغ گندیده میدی.
    فریما: ول کن حالا وقتی برگشتیم میرم.
    - شاید تا موقعی که خواستی برگردی مُردی! اونوقت اون مرده شور بدبخت بخواد تورو بشوره که عذا میگیره!!!
    فریما:اَه چقد گیر میدی تو... عین مرغ همش ویز ویز میکنی... باشه میرم.
    - فریما یکمی کُندُر بخور اون زنبوره که ویز ویز میکنه!
    فریما: حالا هر چی.
    دیدم جلوم با تیپ با کلاس وایساده. با ناراحتی داشت درشون میاورد.
    - دو دیقه میمردی من از حموم برگردم اونوقت حاضرشی؟... بدبخت اصن هُله.
    فریما: آیدا یه چی بهت میگما؟ کم رو مخ من پیاده روی کن.
    - برو حموم دیر شد.
    فریما موهاشو چنگ زد و زیر لب چرت و پرت میگف. بدبخت و خیلی عذاب دادم. تازگیا خیلی تحمل ناپذیر شدم نمیدونم چرا.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    مانتوی کتان کرم رنگم و با شلوار دمپا کرمی و شال قهوه ای و کیف قهوه ای پوشیدم و چون خیلی خوشم اومد آستینامو تا آرنج دادم بالا. همین موقع فریما از حموم اومد بیرون. تو این ده دقیقه نمیدونم چه جوری خودشو شسته؟ اونم شروع کرد دوباره لباساشو پوشید. موهامو حالت کج مثل همیشه ریختم صورتم و یکم بیشتر ریختمش بیرون و رژ صورتی خوشرنگی هم زدم سفید کننده هم نزدم پوستم همینجوری قشنگه و دیگه آرایش نکردم. ساعت دسته قهوه ای ورنیمو انداختم دستم.عینک ریبنمو گذاشتم چشام ببینم چه جوری شدم. که دیدم بهم میاد. خیلی از این تیپم خوشم اومد عین این دخترای شیک شدم. فریما هم مانتوی صدفی رنگ با جین یخی پوشیده بود ولی کیف دستش نبود. فریما برای اولین بار موهاشو داده بود بالا و کج نریخت صورتش و برق لب زده بود. فریما بعد از اینکه دماغش و عمل کرد خیلی قیافش تغییر کرد و قشنگ شد ولی دماغ قبلیش مشکی نداشت ولی خودش همش ایراد میگرفت که دیگه در آخر عملش کرد ولی یه مکافاتی میکشیدا به زور غذا میخورد ولی بعد از یکی دو ماه دیگه بهتر شد ساعت پنج دقیقه به نُه بود.
    از ویلا اومدیم بیرون و سمت ویلای دخترا رفتیم که اوناهم از ویلا اومدن بیرون. اونا که دیگه خیلی تیپ زده بودن خط چشم پررنگ و رژ قرمز و مانتوی جذب. من و فریما همش یه رژ زدیم. با هم دیگه دست دادیم.
    باران: بچه ها بیاین.
    ستاره با ماشین از پشت ویلا اومد.خب معلومه دیگه ماشین تو حیاطشون بوده. ستاره که سمت راننده نشسته بود. سها هم جلو نشست. بقیه عقب نشستیم. چهار نفری داشتیم میلهیدیم عقب.
    فریما: آبم درومد.
    الهه خنده ای کرد و گفت:
    - نترس هیچی نمیشه ما قبلنا با بچه ها ده نفری مینشستیم تو ماشین.
    فریما: در اون حالت فک کنم نصفتون رو سقف مینشستین.
    الهه دوباره خندید.همه مرض خندیدن گرفتن هر کیو میبینی به هر چیز مزخرفی میخنده.
    راه افتادیم. نه یه آهنگی نه یه چیزی من و فریما سوار ماشین که میشیما ضبط و که روشن میکنیم ماشین همینجوری میلرزه!
    خواستم بهشون بگم آهنگ بزارین ولی گفتم الان پیش خودشون میگن چه زود همه چیو صاحب شد شاید دوست ندارن آهنگ بزارن به من چه اصن! به جاش تلافیشو سر ماشین خودم در میارم... والا!
    روبروی شهر بازی نگه داشتن.
    ستاره: بچه ها پیاده شین که امروز اومدیم عشق و حال.
    میخواستم بگم نصف عشق و حال به اون آهنگی بود که باید تو ماشین میزاشتی ولی نزاشتی.
    وارد شهر بازی شدیم همه جیغ میکشیدن. تو ترن هوایی که دختره از پسره آویزون بود. پسره بدبخت نمیدونست هوار بزنه یا دختره رو بگیره. به فریما اشاره کردم که به اونا نگاهی بندازه.
    فریما: این مِیمونه کیه از اونجا آویزونه؟
    - خخخخخ آفرین تشبیه خوبی بود... میمون!
    سها: بچه ها بریم ترن سوار شیم.
    یا خدااا اصلا دلم نمیخواد مثل اون دختره آویزون شم. ادم یاد میمون درختی میوفته. از بسی دخترا و پسرا مخصوصا پسرا جیغ میزدن دستمو گذاشتم رو گوشم از سروصدا متنفرم. البته تهران از اینجا بدتره.
    سها رفت بلیط گرفت. سوار شدیم. اولش خیلی آروم بود بعد یهو سرعت گرفت. من همینجوری جیغ میزدم. حالا گلومم گرفته بود نمیتونستم سرفه بزنم. صدام عین این الاغای مریض شده بود که همش عر عر میکنن. فریما که محکم دست منو گرفته بود. همش احساس میکردم از زیر اون کمربند میخوام بیفتم پایین. چند تا پسر بودن غش غش با هم میخندیدن به عمت بخند! احساس تهوع کردم. احساس میکردم معدم همراه با اسید معدم دارن میرقصن. آخه صبح هیچی نخوردم معدم خالیه.
    همینجوری که با سرعت ترن پایین میومد به فریما نگاه کردم. پوست صورتش داشت کش میومد. زدم زیر خنده. ترن وایساد و پیاده شدیم. یهو فریما دوید رفت. فک کنم رفت دستشویی. اون چهار تا هم که میخندیدن. آینمو از کیفم دراوردم صورتم قرمز شده بود. من برعکس همه م به جای اینکه رنگم بپره بدتر قرمز میشم.
    فریما با رنگ پریده اومد.
    باران: وای فریما چرا این ریختی شدی؟
    فریما: حالم بد شد.
    باران: نمیدونستم حالت بد میشه.
    فریما: نه بابا اشکال نداره.
    سوار اژدها هم شدیم ولی خدارو شکر دیگه این یکی ترس نداشت و آدم حالش بد نمیشد. رفتیم بستنی خوردیم و پشمکم گرفتیم.
    بعد از اونم رفتیم و سوار ماشین شدیم. نمیدونم ولی زیاد کیف نداد بهمون. ستاره ماشین و روشن کرد و راه افتاد.
    سها: شنیدم میخواین دعوت کنین.
    من و فریما چشامون چهار تا شد.
    سها: از میلاد شنیدم.
    من با خشم فریما رو نگاه کردم و آروم بهش گفتم:
    - دیدی چه گندی زدی؟
    فریما:آ...آره فردا قراره دعوت کنیم.
    الهه:اوه پس برنامه فردامون جورشد.
    همینجوری داشتم حرص میخوردم. دلم میخواست فریما رو بگیرم انقد بکوبمش به شیشه ماشین تا بمیره. فریما نگاهی به من انداخت و لبخند ژکوندی زد. همینم مونده چند تا غریبه دعوت کنیم ویلامون اگه اومدن ما و کشتن چه خاکی به سرمون بریزیم؟ حالا اینا هیچی ما بلد نیستیم غذا درس کنیم اصلا چی باید بخریم؟ ای خداااااااا غلط کردم اومدم اینجا گـه خوردم قرص اکس خوردم زهر مار خوردم کوفت خوردم اومدم اینجا.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    ستاره ماشین و جلو ویلامون پارک کرد.
    فریما: یادتون نره فردا شب بیاین خونه ما.
    با حرص گفتم:
    - یادتون بره خودم میام میارمتون!
    الهه: نه بابا ما همچین مهمونی و از دست نمیدیم.
    باران: پسرا هم دعوتن؟
    - پسرا کین؟
    باران: وا آیدا؟ فک کنم شهر بازی رو مغزت اثر گذاشته.
    - آها اونا رو میگی...نه.
    فریما از پشت چنگولم گرفت.
    فریما: چرا اونا رم دعوت کردیم بهشون بگو بیان.
    باران: اوه پس جمعمون جَمعه.
    چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
    بعد از اینکه خدافظی کردیم برگشتیم ویلا. به محض عوض کردن لباسم جلو فریما وایسادم.
    - همین الان میری ویلاشون میگی فردا نیاین اینجا... به میلادم حالا هر جوری شده بگو.
    فریما: آیدا یه بارم حرف منو گوش کن من برای فردا شب برنامه دارم.
    - برنامه چیه؟ همین که گفتم برو بگو نیان.
    فریما:ما دیگه این پسرا رو نمیبینم پس فردا باید برگردیم من میخوام از اون پنج تا انتقام بگیرم بلکم دلم خنک شه تو که نمیخوای من حسرت به دل بمونم؟ ندیدی چه جور آبرومو برد جلو همه؟
    - نه که خیلی هم از آشپزی و خانه داری بلدیم میخوای همون یه زره آبرومونم بره کف پامون؟
    فریما: فوقش زنگ میزنیم بیرون غذا میارن فقط برنامه منو خراب نکن.
    - خب باشه... فقط بیشتر کاراشو خودت اجام بده.
    فریما: ای نامرد.
    - اَه حالا من یه چی گفتم دیگه.
    با فریما از اون غذاهای خوشمزه درس کردیم و نوش جان کردیم. هر دوتامون رو مبل نشستیم.گوشیمو نگاه کردم. فرنوش تو واتس اپ پی ام داده نوشته " سلام دختر خاله خوبی؟ قرار بود زنگ بزنی بهم یادت رفته؟ خب حالا چ خبرا خوش میگذره؟ چیزی فهمیدین؟ "
    بهش زنگ زدم و با هم حرف زدیم و همه چیو گفتم حتی سوتی های هم که دادمم گفتم خلاصه کلی مسخرم کرد برای فردا شبم گفت بهت دستور العمل یه غذایی و میدم تا درس کنین و بعد خدافظی کردیم.
    تو فکر بودم که فریما گفت:
    - آیدا بیا دیگه نریم بالا با خوندن اون کتاب بهمون چی میرسه؟ اصلا این که تو این ویلا چه اتفاقی افتاده به ما چه ربطی داره؟ هیچ کسی مجبورمون نکرده اون کتابو بخونیم این نفرینم با خوندن یه کتاب برداشته نمیشه اصن برای چی برداشته بشه؟ شاید هر کی این حرفمو بشنوه بگه طرف چه خله یا داره فیلم میاد و چاخان میگه ولی راست میگم من این نفرینو دوس دارم.
    - یعنی دیگه نریم بالا؟
    فریما: نه من دیگه حوصله ندارم... خاطرات این و اون به ما ربطی نداره... بایدم فکر اون روح و از ذهنمون بیرون کنیم
    - بهتر! اینجوری بیشتر میتونم بخوابم.
    دوباره تو فکر فرو رفتم که فریما با صدای بلندی گفت:
    - راستی...
    - اَه زهر مارا! هی من میرم تو فاز فکر کردن تو عین خر مگس میپری تو افکار من.
    فریما: خیلی ببخشید که رفتم تو افکاااار شما! احیانا نمیخوای برای خانوادت سوغاتی بگیری؟
    - واااای اصلا حواسم نبود راست میگی.
    همون لباسایی که صبح پوشیدیم و الانم پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و تو پاساژا و مغازه ها دنبال چیز درس حسابی میگشتیم قیمتا نسبت به تهران خیلی بالاتر بود. صد رحمت به تهران!
    حدودای ساعت هشت نه اینا رسیدیم ویلا. پاهام دیگه رمق نداشت. خسته و کوفته همه خریدارو گذاشتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم بدجوری خوابم میومد.فریما هم لباسشو عوض کرد.
    - فریما من میخوام بخوابم... شب بخیر.
    فریما: من حاضرم رو زمین بخوابم ولی پیش تو نخوابم دیشب چِلَم کردی با اون لگدات.
    - به جهنم!
    نتونستم چشام و باز نگه دارم و زود خوابم برد.
    ***
    صدای کوبیده شدن در میومد. سریع از خواب پریدم و سر جام نشستم. همه جا تاریک بود هیچی نمیدیدم. دوباره صدای در اومد. دستام لرزش گرفته بود. پنج دیقه به همون حالت موندم صدا قطع شد. فکر کنم خیالاتی شدم برای چی باید صدای در بیاد؟ دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رو کلم.
    تق تق تق
    دوباره همون صدا کفرم درومد. آروم از تخت اومدم پایین. مثل این نابیناها دستمو این ور اونور تکون میدادم تا یه موقعی نَرَم تو دیوار. کلید برق و پیدا کردم و روشنش کردم.
    پشت سرمو نگاه کردم. فریما رو زمین خوابیده بود. رفتم سمتش تا بیدارش کنم ببینیم صدا از کجا میاد که برق رفت.
    جیغ زدم:
    - یا خداااااا!
    فریما هم از خواب پرید و بلند جیغ زد.
    با لکنت گفتم:
    - فریما باز برق رفت.
    انگار یکی درو گرفته بود و با تمام زورش میکوبید. خدایا خودت رحم کن.
    فریما: این صدای چیه؟
    - نمیدونم هیچی نمیبینم.
    با فریما در اتاقو پیدا کردیم و از اتاق اومدیم بیرون. صدا واضح تر شد.صدا از... صدا از طبقه بالا میومد. تا اینو که فهمیدم ناخودآگاه جیغ کر کننده ای زدم. فریما هم که از جیغ من ترسید. بود اونم جیغ زد. من جیغ میزدم اون جیغ میزد صدای تق تق دَرَم باهاش قاطی شده بود. فریما دستشو گذاشت رو دهنم و خودشم ساکت شد. خدایا چی کار کنم؟؟؟؟
    فریما: برای اولین بار میخوام شجاعت به خرج بدم... بیا بریم بالا.
    دست منو کشید. من که کلا لال شده بودم نمیتونستم حرف بزنم. فریما تو اون تاریکی دست منو میکشید. نمیدونم تو این تاریکی که هیچی نمیبینه کجا میره؟ الان میبینی از دستشویی سر در میاریم.
    با حس اینکه فهمیدم داریم از پله ها میریم بالا تو دلم به فریما آفرینی گفتم.
    فریما: الان تو دلت داری تشویقم میکنی؟
    - آره... تازه فهمیدم که میشه به مخ جلبک تو اعتماد کرد.
    آخه جلبک فقط (٢٪) میفهمه!!!
    رفتم تو یه چیزی که فهمیدم که خیلی زیاد جلو رفتیم که رفتم تو دَر.واااااای در. فریما در و باز کرد. شومینه از قبل روشن بود. برای مایی که چندمین بار اومدیم اینجا خب معلومه ترسمونم باید کمتر باشه.
    هیچی تغییر نکرده بود نمیدونم دلیل صدای تق تق که میومد چیه؟ اون شبم همین اتفاق پیش اومده بود. فریما چند قدم جلوتر
    رفت منم پشت سرش میرفتم.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    فریما: همه آتیشا از گور این صندوقچه مزخرف بلند میشه... بیا بازش کنیم.
    کتابو از صندقچه بیرون آوردیم. ولی انگار این صفحه علامت گذاری شده بود چون یکی از برگه هاش تا شده بود. صفحه علامت گذاری شده رو باز کردم و شروع به خوندن کردیم.
    "عذاب وجدان ولم نمیکنه ولی وقتی میبینیم میتونه اون دنیا شاد تر باشه دیگه زجر نمیکشه دیگه غصه هاش تموم میشه حس خوبی به من میده. میدونم که خدا هیچ وقت منو نمیبخشه که بنده شو کشتم ولی حداقل میدونم اینو به خاطر خودش کردم هر چند که خودش اینو ازم خواست که بکشمش اما تو اون لحظه با دیدن اون سرو وضع واقعا حق داشت. مادرش برای خلاص کردن دخترش از اون نامرد چقدر وکیل گرفت ولی اون تا به خواستش نمیرسید ولش نمیکرد. اون نمیخواست بکشتش میخواست زره زره نابودش کنه میخواست زیردستاش لهش کنه ولی من خلاصش کردم من مهشید و کشتم. نمیتونستم اینجوری ببینمش. اواخر مرگش وضع روحیش و جسمیش خیلی افتضاح بود اما اون پست فترت حتی اونو تا یک درمانگاه هم نبرد. اون داشت تو خونه میپوسید ولی من راحتش کردم. هر چند که همه چیز به نفع اون حامد حرومزاده شد.
    هیچ کس خبر نداره کجام. پلیسم دنبالمه. کاش میتونستم انتقام مهشید و از حامد بگیرم کاش میتونستم همون زجری رو که سر مهشید دراورد و سر خودشم در بیارم کاش میتونستم اون پولایی که از مهشید و مادرش بالا کشید و ازش پس بگیرم هر چند که ارزش مهشید بیش از میلیون ها میلیون پوله ولی میتونست دلمو خنک کنه شاید مهشید منو دوست نداشت ولی من بیشتر از جونم دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت. شاید تو اون دنیا تونستیم بهم برسیم. نمیتونم تو زمینی زندگی کنم که اون عوضی هم زندگی میکنه. نفس میکشه.
    کاش حامد و میکشتم ولی خیلی دیر شده بود. موقعی که قایمکی به ویلاشون رفتم حامد خونه نبود معلوم نبود کدوم قبرستونی رفته بود و مهشید و تنها گذاشته بود مهشید با سر و صورت خونی دست و پاهای زخمی رو تخت دراز کشیده بود از حالت زخماش میشد فهمید که عفونت کرده. با صدای خیلی ضعیف گفت " منو بکش راحتم کن" در اون موقع بود که برای عشقم همه کسم گریه کردم تحمل دیدنش تو اون وضع برای زجر آور بود. دوباره صدای مهشید بود که باعث شد گریه ام اوج بگیره " نمیتونم تحمل کنم خواهش میکنم تمومش کن منو راحت کن تا دو هفته دیگه زنده نمیمونم... خواهش میکنم زود ترخلاصم کن نمیخوام ببینمش دارم زجر میکشم..." اشکای خودشم بی مهابا رو زخمای عفونت کردش میریخت کسی که هیچ وقت نه جلو من نه جلو هیچ کس گریه میکرد کسی که ادعای پولش و میکرد کسی که عشقش شده بود کابوس شب هاش اینجوری شکسته شده بود اینجوری خورد شده بود. مادرش چقد اصرار کرده بود که مهشید با این آدم خوشبخت نمیشی دستی دستی خودتو بدبخت نکن لیاقت تو خیلی بیشتره ولی مهشید داشت چوب ندونم کاریاش و چوب گوش ندادن به حرف مادرش و میخورد.
    من کشتمش آره من کشتم راحتش کردم تمومش کردم. دیگه منم دلیلی برای زنده موندن ندارم نمیتونم تو جای زندگی کنم که اون توش زندگی میکنه.
    میخوام این دفتر خاطرات و بذارم تو جایی که مهشید داشت توش زجر میکشید دلیلی نداره بخوام بدمش به کسی اینجا جاش بهتره.
    امروز آخرین روزیه که زندم و همه چی برای منم تموم میشه. اما درخواستی دارم که شاید بشه وصیت به حسابش آورد
    کسی که این دفتر خاطراتُ خوند میخوام که انتقام مهشید و بگیره و اون عوضی که باعث عذاب مهشید شده بود به سزای اعمالش برسونه. میدونم که بدترین نوع وصیته و درخواست خیلی غیر قابل قبولی دارم ولی اینطوری میتونم تو اون دنیا به آرامش برسم.
    صالح رضایی
    ٢/٤/١٣٨٦ "
    پایین صفحه هم امضا کرده بود.
    با تعجب دفتر خاطراتو نگاه میکردم. پس همه چیز تو این ویلا اتفاق افتاده. واقعا هم مهشید مرده. زیاد این اتفاق به گذشته بر نمیگرده سال ٨٤ وای اعصابم خورد شد نمیدونم چرا. ولی پسر خیلی اشتباه کرد مهشید و کشت. حقش نبود خداییش. پووووف چی بگم. از انجام دادن وصیتش معذورم من نمیتونم الکی خودمو تو زندگی یه نفر دیگه بندازم به من هیچ ربطی نداره. من خودم زندگی دارم. درسته اومدم اینجا دفتر خاطراتشو خوندم ولی دلیل نمیشه بخوام وصیتشو انجام بدم. اصلا طرفواز کجا پیدا کنم؟
    فریما: وصیتش خیلی سخته اصلا چنین چیزی نمیشه.
    - ولش کن.
    فریما: پس بزار سخنرانی داشته باشم.
    گنگ و گیج فری و نگاه کردم.
    فریما: ببین مهشید خانوم میدونم خودتی و الان اینجایی دلیل موندنت تو ویلایی که مال ما هم هستش و نمیدونم فقط بدون آدم نادرستی و برای انجام وصیت اون پسره و خودت پیدا کردی ما خودمون کم کار و زندگی داریم انتقام از این و اونم که اضافه بشه دیگه واویلاس انقدم شب مارو نترسون بابا ما چه گناهی کردیم اومدیم اینجا؟ اینجی واس ماس یَنی کُلیش ماس ماس باید خودت بفهمی دیگه این ویلا مال ما...به جان خودم یه بار دیگه مارو بترسونی میرم وسط ساحل بالشمم میبرم و همونجا میتمرگم بهتر از اینه که هر دیقه ما رو سکته بدی معلوم نیس چی کردی که پدربزرگ آیدا به همه گفته نرین اونجا... خانوم محترم یکمی آدم باش زشته این کارا باور کن زشته خجالتم خوب چیزیه وقاحت داره به خدا! برو یه آدم درس حسابی بگو کمکت کنه نه به دو تا فنچ! ما راه رفتنم بلد نیستیم حالا بیایم انتقام بگیریم؟ یک بار دیگه صدا تو بشنوم بخوای صدای در ویلایی و دراری که مال تو نیس سیاه بختت میکنم!!! دیگه اینورا نبینمت... خب؟؟؟؟
    فریما به من نگاه کرد و گفت:
    - آیدو بیا بریم.
    - آیدو چیه؟
    فریما: چون نمیشه اسم تو رو مخفف کرد اینجوری صدات میکنم.
    - خجالت بکش یکمی آدم باش وقاحت داره به خدا!!!
    فریما: ادای منو در نیار... بیا بریم.
    - یه سیبیل کم داری با یه لُنگ که بپیچی دور دستت بگی آیدو بیا بریم بینم!
    فریما:زهر مار... گفتم بیا بریم.
    دستمو کشید و در و باز کرد وهُلُم داد بیرون. در حالی که دستم و ماساژ میدادم گفتم :
    - خانوم محترم این چه وضعشه؟ زشته به خدا زشته.
    فریما: آیدا میزنم تو دهنتا بدم میاد یکی ادامو دراره.
    - نچ نچ نچ زشته...
    فریما: آیداااااااا.
    - خُباااااا تو هم.
    خودم از پله ها اومدم پایین ودو تا از برقارو روشن کردم. فریما همچنان بالای پله ها مونده بود و به افق خیره شده بود.
    - چیه عین هویج پلاسیده شده موندی اون بالا؟ بیا پایین دیگه... واسه من حالا ژست گرفته با اون قیافه چَپَندَر قیچیش.
    خودم رفتم تو اتاق و خوابیدم. فریما هم پتو شو انداخت رو زمین و روی زمین خوابید. برقارم روشن گذاشته بود.
    - وقاحت داره برو اون برقا رو خاموش کن!
    فریما با عصبانیت نگام کرد.
    فریما: آیدا کم مسخرم کن.
    لبخندی زدم و گفتم:
    - جوش نزن گلم... پاشو اون برقا رو خاموش کن زشته همیجوری میای میخوابی!!
    فریما زیر لب غر غر گفت و برقا رو خاموش کرد. خب زشته دیگه پس فردا میخواد بره خونه شوهر باید یادش باشه برقا رو خاموش کنه وقاحت داره به خدا!!!
    چشامو رو هم گذاشتم و بعد از یکمی وول خوردن و رو شِکم خوابیدن خوابم برد.
    ***
    خمیازه ای کشیدم و از تخت اومدم پایین. موقعی که داشتم سمت در میرفتم و خمیازه دیگه ای میکشیدم دستای فریما هم که به حالت آغـ*ـوش باز، باز بود و له کردم.
    - فریما بیدار شو شب مهمون داریم.
    چشاش یه لحظه نیمه باز شد و انگشتاش تکونی خورد ولی دوباره خوابید. اینم بره بمیره ها همش میخوابه. سمت آشپزخونه رفتم و سعی کردم
    صبحانه بهتری درس کنم. اون سری وقتی خواستم چایی درس کنم قوری رو گذاشتم رو کتری و تو قوری چای ریختم و شعله اجاق گازم اتفاقا زیاد کردم. تا یه ربع بیست دیقه همینجوری منتظر موندم ولی صدا قُل قُل کتری که به خاطر داغ شدنش باشه و نشنیدم. در آخر در قوری و برداشتم و انگشتمو رد کردم توش ولی فقط یه کوچولو گرم بود. هیچی دیگه فهمیدم تو کتری آب نریختم واسه همون داغ نشده بود. خب گیجم دیگه چی کنم. بعدم من دیشبش برای اینکه گوشیم و بزنم شارژ چون سیمش کوتاه بود و نمیشد جای دیگه بزنی سیم یخچال و از پریز برق درارودم و حواسم نبود همه چیه تو یخچال هم آب میشه و هم خراب میشه. کره هم بیشترش آب شده بود. خلاصه کره رو میخواستم بذارم رو ظرفش که یه ذره ریخت رو میز منم زیاد حساس نیستم و ولش کردم. موقعی که فریما بیدار شد میخواستم بگم که مثلا منم بلدم صبحانه درس کنم صداش کردم چون میخواستم ژست بگیرم محکم به میز تکیه دادم و چای ریخت رو میز و با همه چی قاطی پاتی شد فری هم که حالش بد شد و آورد بالا. اینارو گفتم تا بدونین من مقصر نبودم و من همیشه واسه خودم کدبانویی هستم!حتما به این نکته توجه داشته باشین.
     

    ♥ بهار دخت ♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/25
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    یه جایی تو ایران
    این سری صبحانه بهتری درس کردم و بعد از خوردن ظرفا رو باهم شستیم.
    فریما: پاشو بریم خرید راستی یه برنامه باحال برای شب دارم.
    - جان من؟؟
    فریما:آره اولش باید بریم ویلای دخترا.
    - اونجا برای چی؟ شب که میخوان بیان ویلامون؟
    فریما: بیا میفهمی.
    لباسامونو پوشیدیم و رفتیم ویلای دخترا. فریما زنگشونو زد.
    ستاره در حالی که چادری رو بر عکس رو سرش انداخته بود و چشاش خمـار بود و به شدت قرمز در و باز کرد.
    فریما: وای خواب بودی؟ ببخشید.
    ستاره: سلام... نه دیگه الانا میخواستیم بیدار شیم.
    فریما: سلام... به هر حال ببخشید.
    منم که کلا یادم رفت سلام کنم.
    ستاره: بیا تو.
    فریما: نه نمیخواد فقط میخوام یه چیزی بپرسم...چون نوشیدنی و تو هر جایی نمیفروشن جایی رو میشناسی ازش تهیه کنم؟؟؟؟
    من و ستاره همزمان گفتیم:
    ستاره: چی؟؟؟؟؟
    - چی؟؟؟؟؟
    فریما: چی نداره میخوام نوشیدنی بخرم!
    - خاک بر سرت میخوای مـسـ*ـت کنی و بری پیش پ...
    فریما: آیدا خفه شو...
    ستاره:واقعا که.
    فریما: بابا اول بپرسین برای چی میگم نوشیدنی بعد در موردم بد و بیراه بگین.
    ستاره: خب حالا برای چی؟
    فریما برنامه ای که اونم با نوشیدنی بود و برای من وستاره تعریف کرد. من و ستاره هر دقیقه که از حرف فریما میگذشت دهنمون گشاد تر میشد. این برنامه چیزی نبود جز انتقام از پسرا!!!
    ستاره: جدی جدی خیلی خوبه... ولی فریما دردسر نشه؟
    فریما: نه میخوام فیلم بگیرم به عنوان یادگاری!
    - فریما خاک بر سرت برامون دردسر میشه باور کن!
    ستاره: من که کسیو نمیشناسم ولی باران یه سری برای همکلاسیش که میخواست مهمونی بگیره جایی و پیشنهاد داد که از اونجا نوشیدنی بگیرن... البته جایی که نه از کسی بخرن... بالاخره میدونی که گیر آوردن نوشیدنی چقد سخت شده.
    فریما: اوه خوبه پس... میشه به باران بگی؟
    ستاره: باشه بهش میگم.
    فریما: شمارمو بهت میدم اگه کسیو میشناخت بهم زنگ بزن چون فعلا میخوایم بریم خرید.
    ستاره شماره فریما رو یادداشت کرد.
    ستاره: باشه زنگ میزنم بهت.
    فریما: راستی به میلاد زنگ بزن بگو اونا هم بیان.
    ستاره: اکی... ولی من بفهمم چرا یهو تصمیم گرفتین میلادم دعوت کنین به گردن خودم مدال افتخار آویزون میکنم!
    فریما: زیاد فسفر نسوزون!
    از بازار هر چی خواستیم خریدیم. موقع برگشت ساعت طرفای دو و نیم سه اینا بود که گوشی فریما با همون آهنگ بندریه زنگ خورد.
    فریما: بله؟
    ...............................
    فریما: سلام باران تویی؟خوبی؟
    ..................................
    فریما: نه عزیزم هیچی نمیشه.
    ..................................
    فریما: خودت؟ نه بابا؟
    ..................................
    فریما: آها پس که این جور.
    .................................
    فریما: واقعا زحمت کشیدی.. باشه ما هم داریم میایم الان.
    .................................
    فریما: باشه... خدافظ.
    فریما رو به من گفت:
    - باران گفت خودش رفته گیر آورده.
    - خودش؟ چه جوری؟!!
    فریما: باران گفت به طرف گفتم برای کسی میخوام و بهشون میگم که بیان ولی گفته خودت بیا اینجوری بهتره... خودش گرفته بود دیگه.
    - فک کنم باران با قاچاقچیا دوسته! دارم شک میکنم.
    فریما: به کسی نباید بگیم... عموش هم خودش میتونه درست کنه هم دیگه نمیدونم چه جوری نوشیدنی گیر میاره برای مهمونیا و اینا.
    - نچ نچ نچ چه عمویی!
    به ویلای دخترا رفتیم و باران نوشیدنی و تو یه پارچ مشکی پیچونده بود که کسی نبینه دُز نوشیدنی خیلی بالا! باران بدبخت خودش میترسید شب بیاد خونمون میگفت میترسم اتفاقی چیزی بیوفته فریما هم دلداریش میداد ولی سها و الهه خیلی خوششون اومده بود مخصوصا سها که خودش دل خوشی از پسرا نداره یعنی ما شانس آوردیم با این دخترا آشنا شدیم.
    اومدیم ویلای خودمون از همون اول شروع کردیم به سابیدن.موقعی که بازار رفته بودیم به فرنوش زنگ زدم که غذا چی درست کنم که گفت مرغ! گفت اگه بخواین فسنجان از این چیزا درس کنین گند میزنین توش. بدترین قسمت درس کردن مرغ پاک کردنشه که باید پوستای اضافشو بکنی مخصوصا با اون بوی گندش اَه اَه اَه واقعا تهوع آوره. بعد از اون مرغ و سرخ کردم و رُب و سس قرمز و از اینجور چیزا ریختم روش. برنجم درس کردم که یکمی شفته شد و زرشک ریختم روش و سالاد کاهو و سالاد ماکارونی و دو سه نوع ژله درس کردم و فریما هم چون قبلا خودش بلد بود کشک بادمجان درس کرد. غذاهامون خیلی سادس ولی چه میشه کرد.
    دوباره گوشی فریما زنگ خورد صداشو از تو هال میشنیدم.
    فریما: الو؟ بله؟
    .........................
    فریما: به جهنم میان بیان نمیان نیان... اصن برن بمیرن!
    .........................
    فریما: دیگه مهم نیس.
    .........................
    فریما: خدافظ.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا