آیدا: سها مهم نیس.
سها: گفتم که نمیشه دست بده.
آیدا با کلافگی تمام و ساتیار با قیافه چپکی آروم به هم دست دادن و سریع دست همو ول کردن وآیدا دستمال کاغذی از تو جیبش دراورد و کف دستش و میسابید.
سها: آها حالا شد.
ساتیار: نترس دستم میکروبی نیس.
آیدا: آره دیدم اون روز دستتو کردی تو دماغت!!
ساتیار: کی؟ من؟
آیدا: پ ن پ من.
ساتیار: من چنین کاری نکردم تازه الان از دستشویی اومدم.
آیدا چشاش هشت تا شد.
آیدا: دستشویی؟؟؟
و با ترس دستاشو نگاه کرد.
ساتیار: از نظر تو تو دست شویی مشکلی داره؟ تو فرهنگ لغت ایرانی ها دستشویی جاییه که دستاشونو توش میشورن.
سها با خنده به من وآیدا اشاره کرد و گفت:
- شما دو تا هم امشب مهمون مایین.
- سها نمیشه...
سها: خیلی خوب هم میشه.
- اخه...
سها: فریما باز ناراحت میشما... یه دور همی سادس.
- باشه... فقط وایسا بریم ویلا لباس عوض کنیم و بیایم.
سها بهمون نزدیک شد و گفت:
- باشه زود برین و بیاین .
آروم جوری که خودمون بشنوین گفت:
- و درست حسابی برام میگین که چه جوری با این پسرا آشنا شدین.
سرمونو تکون دادیم. از ویلا اومدیم بیرون.
- آیدا بیا تلافی کارایی که پسرا کردن و در بیاریم.
آیدا: چه جوری؟
- نمیدونم ببینیم شرایط چه جوریه.
آیدا: آره این بهترین موقعیته مخصوصا فرداد و اون ساتیارعوضی... .ولی چه کیفی داد جوابشو دادم در پوست خودم نمیگنجم.
چفت چول نگاش کردم.
آیدا: چیه؟ نمیتونی شادی منو ببینی؟
- چرا ولی نه دیگه این مدلی.
تا موقعی که که بریم ویلای خودمونو لباسامونو و عوض کنیم و دوباره برگردیم ویلای پسرا با هم کل کل میکردیم. اگه یه روز ما با هم کل کل نکنیم روزمون روز نمیشه ولی با پسرا کل کل کردن یه چیز دیگس. قبل از اینکه زنگ درو بزنم یه چیز یادم افتاد:
- آیدا ما هیچی نخریدیم ببریم خونشون.
آیدا: ای خدا... ول کن بیا همین جوری بریم.
- نخیر نمیشه بیا بریم شیرینی چیزی بخریم.
سوار ماشین شدیم و با بدبختی شیرینی فروشی پیدا کردیم و شیرینی تر گرفتیم و برگشتیم. زنگ درو زدیم. در مثل همیشه با صدای تیکی باز شد.درو هل دادیم اومدیم تو. کفشامونو دراوردیم.
الهه اومد جلومون و گفت:
- چرا اینقد دیر کردین؟
شیرینی و گرفتم جلوش.
الهه: بابا برای چی زحمت کشیدین؟ لازم نبود از این کارا کنین.
- قابل شما رو نداره.
الهه رفت شیرینی و گذاشت آشپزخونه. امدم تو هال دیدیم فرداد و راشا و ساتیار و با چند تا دختر و پسر دیگه نشستن با دیدن ما بلند شدن ولی اون سه تا بلند نشدن.اولین پسر خیلی خوشتیپ بود صورت کشیده و برنزه با چشای تقریبا درشت و لبای خطی و دماغ عقابی یه ته ریش کمی هم تو صورتش داشت که کم و بیش بهش میومد. اول من بهش دست دادم و بعد آیدا.
- من میلادم از آشناییتون خوشبختم.
- منم فریمام و اینم دوستم آیداس.
لبخندی زد و نشست. وبا دختری دست دادیم که اسمش حنانه بودو و تاپ صورتی که از پشت گره میخورد با شلوار کتان مشکی پوشیده بود با یه دختر دیگه دست دادیم که کت و دامن پوشیده بود همه ساده اومده بودن و معمولا با تاپ و شلوار و اینا نشسته بودن. با چند تا پسر دیگه هم که اسماشون ایمان و مبین و امیر بود دست دادیم و به قول معروف ابراز آشنایی کردیم. خودمونم رفتیم بالا تا لباسامونو عوض کنیم.
***
آیدا:
لباسامونو عوض کردم. من یه بلیز که خودش مشکی بود و تاپ مشکی پوشیدم زیرش. بلیزه خودش ازاین شت و شلا بود یقه شم زیادی تا پایین میومد واسه همین زیرش یه تاپ مشکی پوشیدم و شلوار جین مشکی که زانوش یه کمی پاره بود که اونم به خاطر مدلش بود و پوشیدم و صندل مشکی سه سانتیمو پام کردم چون قدم ١٦٧ اگه بخوام صندل ٧ یا ١٠ سانتی بپوشم میشم زرافه! آرایش ساده ای کردم که خلاصه میشد از رژ صورتی کمرنگ. زیاد از آرایش خوشم نمیاد صورت ما که دفتر نقاشی نیس بشینیم رنگش کنیم. موهامم از بالا بستم و و شال نازک مشکی هم جوری رو سرم انداختم که گلومو اینارو بپوشونه.
فریما یه چیزی حالت بلیز ولی بلند تر شو پوشیده بود و دور کمر و شکمش کش داشت و رو سینش شکوفه های ریز ریز و خوشگل داشت و رنگش توسی بود و شلوار کتان توسیم پوشیده بود و برق لب و رژ گونه هلویی زده بود. و اونم موهاش و از بالا بسته بود و شال توسی رنگی رو سرش انداخته بود و اونم مثل من کفش سه سانتی پوشیده بود من و فریما زیاد قدمون فرق نداره فقط اون ١٦٥ قدش. کیف دستی کوچیک چرمم و تو دستم گرفتم و مانتو مو مرتب یه گوشه ای گذاشتم و با فریما رفتیم پایین. همین که از پله ها اومدیم پایین دیدیم دو نفر اضافه شدن یه دختر خیلی خیلی مغرور که به زور سلام کرد و دست داد و با پوزخند نگامون میکرد و تاپ و دامن مشکی شیکی پوشیده بود و موهاش و فر درشت کرده بود. با یه پسر دیگه دست دادیم که نوزده سالش بود و اسمش سامان بود. فرداد داشت از آشپزخونه میومد . تیپش واقعا بهش میومد. فرداد پیرهن توسی که آستیناشو تا آرنج داده بود بالا و شلوار کتان مشکی پوشیده بود و راشا هم بلیز سورمه ای یقه هفت با شلوار جین سورمه ای ساتیارم پیراهن خردلی راه راه با شلوار قهوای تیره پوشیده بود. فرداد نگاهی از سرتا پام کرد و و رفت رو مبل نشست. پوزخندی براش زدم. کنار جای میلاد خالی بود مجبوری کنارش نشستم و فریما هم تکم نشست.
- فریما نقشه ات برای پسرا چیه؟
فریما: نمیدونم.
- پس تو چی میدونی؟
فریما: اگه تو خودت ایده ای داری بگو.
- سوالم و با سوال جواب نده.
فریما: من همین الان نشستم اینجا به نظرت چه نقشه ای میتونم داشته باشم.
- تو همیشه تو اون کله پوکت یه چیزی داری.
فریما: باز فحشات شروع شد.
- باید فحشت بدم تا آدم شی.
همه اینا رو با صدای آروم میگفتیم فکر نکنین که هوار هوار میکردیم.
فریما: میخوای منم همون فحش خوشگله همیشگیم و بهت بگم؟
- منظورت الاغه؟
فریما:آره... خیلی هم به شخصیتت میخوره.
- به تو هم شخصیت گورخر گدا میخوره.
فریما: گدا خودتی.
- الاغم خودتی.
سرم و آروم آروم برگردوندم دیدم میلاد با تعجب و ابروی بالا رفته داره نگامون میکنه.آه دیدی جلو اینم آبرومون رفت پیش خودش میگه این دو تا خود درگیری مزمن دارن. منم به خاطر اینکه هی ما رو نگاه نکنه گفتم:
- بفرمایید راحت باشین.
میلاد هم لبخند چفت چولی تحویل داد وسرشو برگردوند.ولی چه خوشگله این میلاد. من نمیدونم چرا که هر کسی و میبینم میگم چه خوشگله! بدو بدو یه دختر بچه اومد سمت میلاد. جفت میلاد بود فقط با این تفاوت که موهاش روشن تراز میلاد بود و پیرهن صورتی با ساپورت سفید پوشیده بود و موهاشو خرگوشی بسته بود معلومه خواهرشه نه شایدم بچشه نمیدونم. با لحن بچه گونه گفت:
- داداش میلاد بلام نداشی میکشی؟
خب از اینجا میفهمیم که خواهرشه.
میلاد: نه میرندا جان الان نمیشه.
چه اسم قشنگی میرندا آدم یاد نوشابه میوفته! میلاد و میرندا اسماشون به هم میخوره. خیلی خوبه که به هم شبیه ن منو آرین یه زره هم با هم شبیه نیستیم. اصن منو آرین با وجود اینکه فاصله سنی زیادی داریم با هم میجنگیم با این شمشمیر پلاستیکیا هستن همیشه با اونا با هم میجنگیدیم و من همیشه شکستش میدادم و به خودم افتخار میکردم.
میرندا:داداشی بیلا دیگه.
میلاد: نه میرندا الان موقعش نیس.
من سریع گفتم:
- بیا با خاله بریم.
میلاد و میرندا همزمان سرشونو برگردوندن و نگام کردن. آخه اینجا من کسیو درست حسابی نمیشناسم مهسا اینا هم آشپزخونن با اون یکی پسرا که اصلا و ابدا نمیشه پس میمونه فقط این بچه.
میرندا: آله خاله تو هم باهام بیا.
میلاد: نه میرندا نمیخواد خاله رو اذیت کنی.
- نه بابا برای چی اذیتم کنه... مگه نه خاله؟
میرندا سرشو بالا پایین کرد. موقعی که داشتم از رو مبل بلند میشدم پای فریما هم له کردم که یعنی تو هم بیا. چون کفشم پاشنه بلند بود بدجوری پاش درد گرفت . به زور جوری که خودشو کنترل کرده هوار نزنه گفت:
فریما: چرا پامو له میکنی مگه وحشی؟
میلاد برگشت و به خود درگیری های ما نگاه کرد. دست میرندا رو گرفتم و بردم طبقه بالا. از صدای تق تق پشت سرم فهمیدم صدای صندلای فریماس که داره تند تند میاد سمتم. فریما پرید جلوم.
فریما: چرا وحشی بازی در میاری پام داغون شد.
- خب باید یه جوری بگم که تو هم پشت سرم بیای.
سها: گفتم که نمیشه دست بده.
آیدا با کلافگی تمام و ساتیار با قیافه چپکی آروم به هم دست دادن و سریع دست همو ول کردن وآیدا دستمال کاغذی از تو جیبش دراورد و کف دستش و میسابید.
سها: آها حالا شد.
ساتیار: نترس دستم میکروبی نیس.
آیدا: آره دیدم اون روز دستتو کردی تو دماغت!!
ساتیار: کی؟ من؟
آیدا: پ ن پ من.
ساتیار: من چنین کاری نکردم تازه الان از دستشویی اومدم.
آیدا چشاش هشت تا شد.
آیدا: دستشویی؟؟؟
و با ترس دستاشو نگاه کرد.
ساتیار: از نظر تو تو دست شویی مشکلی داره؟ تو فرهنگ لغت ایرانی ها دستشویی جاییه که دستاشونو توش میشورن.
سها با خنده به من وآیدا اشاره کرد و گفت:
- شما دو تا هم امشب مهمون مایین.
- سها نمیشه...
سها: خیلی خوب هم میشه.
- اخه...
سها: فریما باز ناراحت میشما... یه دور همی سادس.
- باشه... فقط وایسا بریم ویلا لباس عوض کنیم و بیایم.
سها بهمون نزدیک شد و گفت:
- باشه زود برین و بیاین .
آروم جوری که خودمون بشنوین گفت:
- و درست حسابی برام میگین که چه جوری با این پسرا آشنا شدین.
سرمونو تکون دادیم. از ویلا اومدیم بیرون.
- آیدا بیا تلافی کارایی که پسرا کردن و در بیاریم.
آیدا: چه جوری؟
- نمیدونم ببینیم شرایط چه جوریه.
آیدا: آره این بهترین موقعیته مخصوصا فرداد و اون ساتیارعوضی... .ولی چه کیفی داد جوابشو دادم در پوست خودم نمیگنجم.
چفت چول نگاش کردم.
آیدا: چیه؟ نمیتونی شادی منو ببینی؟
- چرا ولی نه دیگه این مدلی.
تا موقعی که که بریم ویلای خودمونو لباسامونو و عوض کنیم و دوباره برگردیم ویلای پسرا با هم کل کل میکردیم. اگه یه روز ما با هم کل کل نکنیم روزمون روز نمیشه ولی با پسرا کل کل کردن یه چیز دیگس. قبل از اینکه زنگ درو بزنم یه چیز یادم افتاد:
- آیدا ما هیچی نخریدیم ببریم خونشون.
آیدا: ای خدا... ول کن بیا همین جوری بریم.
- نخیر نمیشه بیا بریم شیرینی چیزی بخریم.
سوار ماشین شدیم و با بدبختی شیرینی فروشی پیدا کردیم و شیرینی تر گرفتیم و برگشتیم. زنگ درو زدیم. در مثل همیشه با صدای تیکی باز شد.درو هل دادیم اومدیم تو. کفشامونو دراوردیم.
الهه اومد جلومون و گفت:
- چرا اینقد دیر کردین؟
شیرینی و گرفتم جلوش.
الهه: بابا برای چی زحمت کشیدین؟ لازم نبود از این کارا کنین.
- قابل شما رو نداره.
الهه رفت شیرینی و گذاشت آشپزخونه. امدم تو هال دیدیم فرداد و راشا و ساتیار و با چند تا دختر و پسر دیگه نشستن با دیدن ما بلند شدن ولی اون سه تا بلند نشدن.اولین پسر خیلی خوشتیپ بود صورت کشیده و برنزه با چشای تقریبا درشت و لبای خطی و دماغ عقابی یه ته ریش کمی هم تو صورتش داشت که کم و بیش بهش میومد. اول من بهش دست دادم و بعد آیدا.
- من میلادم از آشناییتون خوشبختم.
- منم فریمام و اینم دوستم آیداس.
لبخندی زد و نشست. وبا دختری دست دادیم که اسمش حنانه بودو و تاپ صورتی که از پشت گره میخورد با شلوار کتان مشکی پوشیده بود با یه دختر دیگه دست دادیم که کت و دامن پوشیده بود همه ساده اومده بودن و معمولا با تاپ و شلوار و اینا نشسته بودن. با چند تا پسر دیگه هم که اسماشون ایمان و مبین و امیر بود دست دادیم و به قول معروف ابراز آشنایی کردیم. خودمونم رفتیم بالا تا لباسامونو عوض کنیم.
***
آیدا:
لباسامونو عوض کردم. من یه بلیز که خودش مشکی بود و تاپ مشکی پوشیدم زیرش. بلیزه خودش ازاین شت و شلا بود یقه شم زیادی تا پایین میومد واسه همین زیرش یه تاپ مشکی پوشیدم و شلوار جین مشکی که زانوش یه کمی پاره بود که اونم به خاطر مدلش بود و پوشیدم و صندل مشکی سه سانتیمو پام کردم چون قدم ١٦٧ اگه بخوام صندل ٧ یا ١٠ سانتی بپوشم میشم زرافه! آرایش ساده ای کردم که خلاصه میشد از رژ صورتی کمرنگ. زیاد از آرایش خوشم نمیاد صورت ما که دفتر نقاشی نیس بشینیم رنگش کنیم. موهامم از بالا بستم و و شال نازک مشکی هم جوری رو سرم انداختم که گلومو اینارو بپوشونه.
فریما یه چیزی حالت بلیز ولی بلند تر شو پوشیده بود و دور کمر و شکمش کش داشت و رو سینش شکوفه های ریز ریز و خوشگل داشت و رنگش توسی بود و شلوار کتان توسیم پوشیده بود و برق لب و رژ گونه هلویی زده بود. و اونم موهاش و از بالا بسته بود و شال توسی رنگی رو سرش انداخته بود و اونم مثل من کفش سه سانتی پوشیده بود من و فریما زیاد قدمون فرق نداره فقط اون ١٦٥ قدش. کیف دستی کوچیک چرمم و تو دستم گرفتم و مانتو مو مرتب یه گوشه ای گذاشتم و با فریما رفتیم پایین. همین که از پله ها اومدیم پایین دیدیم دو نفر اضافه شدن یه دختر خیلی خیلی مغرور که به زور سلام کرد و دست داد و با پوزخند نگامون میکرد و تاپ و دامن مشکی شیکی پوشیده بود و موهاش و فر درشت کرده بود. با یه پسر دیگه دست دادیم که نوزده سالش بود و اسمش سامان بود. فرداد داشت از آشپزخونه میومد . تیپش واقعا بهش میومد. فرداد پیرهن توسی که آستیناشو تا آرنج داده بود بالا و شلوار کتان مشکی پوشیده بود و راشا هم بلیز سورمه ای یقه هفت با شلوار جین سورمه ای ساتیارم پیراهن خردلی راه راه با شلوار قهوای تیره پوشیده بود. فرداد نگاهی از سرتا پام کرد و و رفت رو مبل نشست. پوزخندی براش زدم. کنار جای میلاد خالی بود مجبوری کنارش نشستم و فریما هم تکم نشست.
- فریما نقشه ات برای پسرا چیه؟
فریما: نمیدونم.
- پس تو چی میدونی؟
فریما: اگه تو خودت ایده ای داری بگو.
- سوالم و با سوال جواب نده.
فریما: من همین الان نشستم اینجا به نظرت چه نقشه ای میتونم داشته باشم.
- تو همیشه تو اون کله پوکت یه چیزی داری.
فریما: باز فحشات شروع شد.
- باید فحشت بدم تا آدم شی.
همه اینا رو با صدای آروم میگفتیم فکر نکنین که هوار هوار میکردیم.
فریما: میخوای منم همون فحش خوشگله همیشگیم و بهت بگم؟
- منظورت الاغه؟
فریما:آره... خیلی هم به شخصیتت میخوره.
- به تو هم شخصیت گورخر گدا میخوره.
فریما: گدا خودتی.
- الاغم خودتی.
سرم و آروم آروم برگردوندم دیدم میلاد با تعجب و ابروی بالا رفته داره نگامون میکنه.آه دیدی جلو اینم آبرومون رفت پیش خودش میگه این دو تا خود درگیری مزمن دارن. منم به خاطر اینکه هی ما رو نگاه نکنه گفتم:
- بفرمایید راحت باشین.
میلاد هم لبخند چفت چولی تحویل داد وسرشو برگردوند.ولی چه خوشگله این میلاد. من نمیدونم چرا که هر کسی و میبینم میگم چه خوشگله! بدو بدو یه دختر بچه اومد سمت میلاد. جفت میلاد بود فقط با این تفاوت که موهاش روشن تراز میلاد بود و پیرهن صورتی با ساپورت سفید پوشیده بود و موهاشو خرگوشی بسته بود معلومه خواهرشه نه شایدم بچشه نمیدونم. با لحن بچه گونه گفت:
- داداش میلاد بلام نداشی میکشی؟
خب از اینجا میفهمیم که خواهرشه.
میلاد: نه میرندا جان الان نمیشه.
چه اسم قشنگی میرندا آدم یاد نوشابه میوفته! میلاد و میرندا اسماشون به هم میخوره. خیلی خوبه که به هم شبیه ن منو آرین یه زره هم با هم شبیه نیستیم. اصن منو آرین با وجود اینکه فاصله سنی زیادی داریم با هم میجنگیم با این شمشمیر پلاستیکیا هستن همیشه با اونا با هم میجنگیدیم و من همیشه شکستش میدادم و به خودم افتخار میکردم.
میرندا:داداشی بیلا دیگه.
میلاد: نه میرندا الان موقعش نیس.
من سریع گفتم:
- بیا با خاله بریم.
میلاد و میرندا همزمان سرشونو برگردوندن و نگام کردن. آخه اینجا من کسیو درست حسابی نمیشناسم مهسا اینا هم آشپزخونن با اون یکی پسرا که اصلا و ابدا نمیشه پس میمونه فقط این بچه.
میرندا: آله خاله تو هم باهام بیا.
میلاد: نه میرندا نمیخواد خاله رو اذیت کنی.
- نه بابا برای چی اذیتم کنه... مگه نه خاله؟
میرندا سرشو بالا پایین کرد. موقعی که داشتم از رو مبل بلند میشدم پای فریما هم له کردم که یعنی تو هم بیا. چون کفشم پاشنه بلند بود بدجوری پاش درد گرفت . به زور جوری که خودشو کنترل کرده هوار نزنه گفت:
فریما: چرا پامو له میکنی مگه وحشی؟
میلاد برگشت و به خود درگیری های ما نگاه کرد. دست میرندا رو گرفتم و بردم طبقه بالا. از صدای تق تق پشت سرم فهمیدم صدای صندلای فریماس که داره تند تند میاد سمتم. فریما پرید جلوم.
فریما: چرا وحشی بازی در میاری پام داغون شد.
- خب باید یه جوری بگم که تو هم پشت سرم بیای.