نگاه شیطونشو از صورتم برداشتو اینبار به تختم چشم دوختو بعد با دستش بهش اشاره کردو گفت:میخوام اینجا بخوابم!
جانم؟!!چه بچه پررویه ها!دیگه چی؟!مثل این که اونبار خیلی بهش خوش گذشته...منه خنگو بگو که فکر میکردم فقط یه بچست.
سریع اخمامو توی هم کردمو گفتم:خیلی ببخشیدا این تخت منه"لطفا شما برو توی اون اتاقو روی اون یکی تخت بخواب.
باز با نگاه موزی و لحن تخسی گفت:قبلا هم بهت گفته بودم که من فقط این تختو دوست دارم"درضمن مشکلش چیه منو تو که بهم محرمیم میتونیم خیلی راحت کنار هم بخوابیم"غیر از اینه؟لبخند دندون نمایی زد: نگران منم نباش من اونقدرا هم باهاش مشکلی ندارم به هر حال یه جوری تحملت میکنم دیگه!
عوضی...عوضی...عوضی...داره از روش خودم بر علیه خودم استفاده میکنه و این جوری حرفامو تلافی میکنه.
این دفع واقعا نتونستم خودمو کنترل کنمو با تمام حرصی که داشتم دندونامو روی هم ساییدم و با چشمام براش خطو نشون کشیدم...بلاخره نوبت منم میرسه.
بالشتمو زدم زیر بغلمو با حرص از تخت پایین پریدم و بعد به طرفش برگشتمو گفتم:عالیجناب لطفا شما اینجا راحت بخوابید من میرم اون اتاق چون این منم که واقعا نمیتونم تحملت کنم فهمیدی؟
و براش پشت چشمی نازک کردمو دوباره برگشتم و به طرف در حرکت کردم.
نیاک:کجا وایسا یه لحظه!
سر جام ایستادمو بعد با تعجب برگشتمو بهش نگاه کردم!چه قیافش خوش حال میزنه!
نیاک:لطفا اونو بذار سرجاشو بعد برو!
داشت با دستش به طرف بالشتم اشاره میکرد.
نیشخند زدو گفت:راستی اینو یادم رفت بهت بگم!من این تختو با تمام بالشتاش دوست دارم!
تازه فهمیدم قصدش چی بوده..لبمو جوییدمو با حرص بیشتری بالشتمو پرت کردم روی تختو اینبار پای کوبان به سمت در اتاق رفتمو بعد از این که ازش خارج شدم خیلی محکم بهم کوبیدمش.با این کارم یه مقدار از گچ دیوار روی زمین ریخت.خودم یه لحظه سر جام خشکم زد فکر نمیکردم انقدر محکم بستشه!
دیگه بیشتر از این اونجا نموندم و سریع پا به فرار گذاشتم"ممکن بود بیاد بیرونو....
جانم؟!!چه بچه پررویه ها!دیگه چی؟!مثل این که اونبار خیلی بهش خوش گذشته...منه خنگو بگو که فکر میکردم فقط یه بچست.
سریع اخمامو توی هم کردمو گفتم:خیلی ببخشیدا این تخت منه"لطفا شما برو توی اون اتاقو روی اون یکی تخت بخواب.
باز با نگاه موزی و لحن تخسی گفت:قبلا هم بهت گفته بودم که من فقط این تختو دوست دارم"درضمن مشکلش چیه منو تو که بهم محرمیم میتونیم خیلی راحت کنار هم بخوابیم"غیر از اینه؟لبخند دندون نمایی زد: نگران منم نباش من اونقدرا هم باهاش مشکلی ندارم به هر حال یه جوری تحملت میکنم دیگه!
عوضی...عوضی...عوضی...داره از روش خودم بر علیه خودم استفاده میکنه و این جوری حرفامو تلافی میکنه.
این دفع واقعا نتونستم خودمو کنترل کنمو با تمام حرصی که داشتم دندونامو روی هم ساییدم و با چشمام براش خطو نشون کشیدم...بلاخره نوبت منم میرسه.
بالشتمو زدم زیر بغلمو با حرص از تخت پایین پریدم و بعد به طرفش برگشتمو گفتم:عالیجناب لطفا شما اینجا راحت بخوابید من میرم اون اتاق چون این منم که واقعا نمیتونم تحملت کنم فهمیدی؟
و براش پشت چشمی نازک کردمو دوباره برگشتم و به طرف در حرکت کردم.
نیاک:کجا وایسا یه لحظه!
سر جام ایستادمو بعد با تعجب برگشتمو بهش نگاه کردم!چه قیافش خوش حال میزنه!
نیاک:لطفا اونو بذار سرجاشو بعد برو!
داشت با دستش به طرف بالشتم اشاره میکرد.
نیشخند زدو گفت:راستی اینو یادم رفت بهت بگم!من این تختو با تمام بالشتاش دوست دارم!
تازه فهمیدم قصدش چی بوده..لبمو جوییدمو با حرص بیشتری بالشتمو پرت کردم روی تختو اینبار پای کوبان به سمت در اتاق رفتمو بعد از این که ازش خارج شدم خیلی محکم بهم کوبیدمش.با این کارم یه مقدار از گچ دیوار روی زمین ریخت.خودم یه لحظه سر جام خشکم زد فکر نمیکردم انقدر محکم بستشه!
دیگه بیشتر از این اونجا نموندم و سریع پا به فرار گذاشتم"ممکن بود بیاد بیرونو....
آخرین ویرایش: