فریما: راد مهر؟؟؟
مدیر: بله... تمام استادامونو برای طرح فرستادیم استان اصفهان آقای راد مهر و چند تا استاد دیگه رو برای دو روز استخدام کردیم!
منو فریما با تعجب به هم نگاه کردیم.
- ببخشید ولی ایشون دندونپزشکن؟ بهشون نمیخوره.
مدیر: برگه استخدامیش هست همه چیز تو اونجا نوشته شده میخواین بدم ببینید؟
- بله اگه میشه بدین!
مدیر: خانوم سامانی شما لحن کنایه منو متوجه نشدید؟!!
- بله؟؟؟
فریما یکی زد تو پهلوم.
فریما: ببخشید خیلی فوضولی کردیم فقط میخواستیم مطمئن بشیم.
مدیر: بله... میتونین برگردین کلاستون.
و این یعنی دیگه گمشین.
از اتاق اومدیم بیرون.
فریما:احساس میکنم این دو رزوه شبیه منگلا شدم.
- دقیقا... منم خیلی تازگیا گیج شدم .
فریما: آره دقیقا درس میگی.
تیز برگشتم سمتش و نگاش کردم.
فریما: خب چیه؟ خودت میگی منم دارم تایید میکنم.
جلو در کلاس وایساه بودیم آشغال های رو زمین و میشمردیم از بیکاری.
فریما: تا اینجا شد٢٣٨٧.
- اون آشغال نخه جا مونده.
فریما:آره حواسم نیس فک کنم چشام ضعیف شده.
دقیق دو ساعت بود بیرون از کلاس وایساده بودیم. که یهو در کلاس باز شد همه اومدن بیرون و هرکی رد میشد به ما عین این مجرما نگاه میکرد!
فریما: یاد مدرسه افتادم اون موقع ها هم اینجوری از کلاس بچه ها رو پرت میکردن بیرون... یادش بخیر.
صدامو نازک کردمو خوندم:
- یادش بخیر اون روزا سوار قایق شدیم تو جاده های خاکی عاشق دریا شدیم یادش بخیرهمیشه من بودم و تو بودی...
فریما:تو جاده های خاکی سوار قایق شدیم؟!
- نمیدونم این آهنگای خواننده ها تازگیا خیلی چرت شده!
هدیه: وااااااااااااااااای این استاد چه خوشگله.
فریما: چرا عین الاغ ظاهر میشی جلوی آدم؟هدیه جان ولوم و بیار پایین.
از این طرف کیانا داد زد:
- من عاشقش شدم دست خودم نبود این کلاس روشنه اما چراغی نیس دنیام عوض شده این اتفاقی نیس...
فریما: نمیخواد حالا اهنگ ساختمان پزشکان مال عهد بوق و بخونی.
- یعنی افتخار میکنم که سه تا دوست منگل مثل خودم دارم... خدایا چرا کروموزوم های مارو ناقص آفریدی؟
همه از کلاس اومدن بیرون ولی فرداد خره نیومد! همینجوری تو دلم به جدو آبادش فحش میدادم که که یهو فرداد با اون کیف چرم با کلاسش از کلاس اومد بیرون و روبروی ما وایساد.
فرداد: بفرمایید داخل کلاس کارتون دارم.
اومدیم داخل کلاس هیچکی تو کلاس نبود هدیه و کیانا هم پشت سر ما اومدن.
فریما مسخره گفت:
- بله استاد چیکارمون داری؟
استاد و خیلی غلیظ گفت.
فرداد: بعد از دانشگاه وایسین خودم میرسونمتون!!!!!!!!
فریما: الان داری درخواست دوستی میدی؟!
فرداد چشاش درشت شد. چقد چشاش مشکیه انگار قیر ریختن تو چشماش!!
کیانا: اِهِم... استاد این دوست ما یکمی شراطی زندگی رو مغزش تاثیر گذاشته وگرنه قصدی نداره از این حرفش!!
فرداد: بله متوجه هستم.
فریما چشم غره ای بهش رفت.
فرداد: اون فیلم و باید نابودش کنین!
کیانا و هدیه همزمان گفتن:
- کدوم فیلم؟!
فرداد: آها ببخشید من بد موقع مزاحم شدم فقط تونستین تا قسمت حوری های بهشتی شو بگین بعد از اینکه من رفتم بقیه داستانو براشون بگین.
لبمو گاز گرفتم اومدم الکی مثلا گند کاری مو درس کنم.
- شما اصن میدونین حوری های بهشتی یعنی چی؟ اسم گروه پنج تن از پهلوانان دوره قاجار که به خاطر سر زندگی و قوی بودنشون اسمشون به پنج حوری بهشتی اخلاص گردید... نمیدونم چرا همیشه فکر میکنین هر چیزی میگیم منظورمون با شماس... در عجبم چجوری بهتون مدرک دادن.
فریما یکی کوبید تو پیشونیش. فرداد با پوزخند نگام میکرد کیانا و هدیه هم که مَنگ حرف من بودن.
فریما:خب ما وقتی دانشگاه تموم شد منتظریم که ببینیم حرف حسابت چیه!!!
دست منو کشید و از کلاس آوردم بیرون.
فریما: من بیفتم از دست تو بمیرم آیدا یعنی من بمیرم از دست تو.
- خب چی کنم اومدم گندمو درس کنم حرف بدی هم نگفتم.
فریما: ایدا اصلا قابل تحمل نیستی دلم میخواد بکشمت.
فرداد از کلاس اومد بیرون و بدون توجه به گفتگوی دوستانه من و و فریما از پله ها ی سالن پایین رفت.
هدیه: اون کی بود که شما میشناختینش؟
با یه قیافه حق به جانبی جلومون وایساده بود.
کیانا هم بدون توجه از ما رفت کلاس.
فریما: این چشه؟
هدیه: ناراحته چرا بهش نگفتین.
با هم رفتیم کلاس پیش کیانا.
فریما: خانوم فرزام آیا بنده وکیلم به شما توضیح بدهم این داستان مزخرف شمال رو؟
کیانا: شمال به چه دردم میخوره؟ شما این استاد رو از کجا میشناسین؟
با بی تفاوتی گفتم:
- یکی از عضو پنج پهلوان حوری بهشتی!!!
کیانا:هاااااااااااااااااااااااااا؟
- یکی از همون پنج حوری بهشتی تو شماله فقط این که چجوری عین جن ظاهر شده یعنی ظاهر شدن و خدا میدونه.
هدیه:بدو تعریف کنم ببینم.
فریما: آیدا تو نمیخواد بگی خودم میگم.
فریما صداشو صاف کرد و گفت:
- آره اول یه پسر چشم سبز خوشگل درو باز کرد وبعدش آدرین اومد یه پسر خیلی جذاب بعد از اون ساتیار اومد بعد برای همشون توضیح دادیم که چیشده اونا هم مسخرمون کردن...
کیانا انگار خر کیف شده با ذوق گفت:
- خـــــــــــــب!!!!!!!!
فریما: اومدیم تو اونوقت فرداد و دیدیم که رو مبل خوابش بـرده ارسلان بیدارش کرد و اونوقت منو آیدا تازه یادمون افتاد لباسامون گل گلیه... خلاصه رفتیم تو حیاط و فرداد دست منو با پای ایدا پانسمان کرد و اون موقع بود که راشا که یه پسر با چشای آبی و موهای بور اومد و باز اونم مسخرمون کرد... مجبوری شب ویلاشون موندیم...
هدیه: کارای خاک بر سری میکردین؟
فریما: هدیه لال شو این حرفا چیه؟
هدیه: از شما بعید نیس.
فریما: هدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
هدیه: خب بابا جوش نیار.. بگو.
فریما همه داستان و تعریف کرد براشون.
کیانا: فیلمشونو جون من نشون بده.
فریما: خب همین دیگه اونا هم اومدن به قول فرداد فیلم و نابود کنن.
هدیه: ببین اول برای من بریزش بعد از گوشیت پاکش کن نمیفهمه.
- هدیه جان مگه با خر طرفیم؟ اینا مارو تو این شهر بزرگ ،تو جاده، موقعی که میخواستیم بریم دانشگاه پیدا کردن.
هدیه: تو گوشیه منو که نمیگردن.
بد چیزی هم نمیگفت.
وای فایمو روشن کردمو و فیلمو ریختم براش.
هدیه فیلمو داشت نگاه میکرد کیانا هم کلشو رد کرده بود توگوشیه هدیه.
هدیه: وای چه ناناز میرقصن... این پسره چه خوشمله... وای عسیسم!
صفحه رو نگاه کردم. منظورش با آدرین بود.
مدیر: بله... تمام استادامونو برای طرح فرستادیم استان اصفهان آقای راد مهر و چند تا استاد دیگه رو برای دو روز استخدام کردیم!
منو فریما با تعجب به هم نگاه کردیم.
- ببخشید ولی ایشون دندونپزشکن؟ بهشون نمیخوره.
مدیر: برگه استخدامیش هست همه چیز تو اونجا نوشته شده میخواین بدم ببینید؟
- بله اگه میشه بدین!
مدیر: خانوم سامانی شما لحن کنایه منو متوجه نشدید؟!!
- بله؟؟؟
فریما یکی زد تو پهلوم.
فریما: ببخشید خیلی فوضولی کردیم فقط میخواستیم مطمئن بشیم.
مدیر: بله... میتونین برگردین کلاستون.
و این یعنی دیگه گمشین.
از اتاق اومدیم بیرون.
فریما:احساس میکنم این دو رزوه شبیه منگلا شدم.
- دقیقا... منم خیلی تازگیا گیج شدم .
فریما: آره دقیقا درس میگی.
تیز برگشتم سمتش و نگاش کردم.
فریما: خب چیه؟ خودت میگی منم دارم تایید میکنم.
جلو در کلاس وایساه بودیم آشغال های رو زمین و میشمردیم از بیکاری.
فریما: تا اینجا شد٢٣٨٧.
- اون آشغال نخه جا مونده.
فریما:آره حواسم نیس فک کنم چشام ضعیف شده.
دقیق دو ساعت بود بیرون از کلاس وایساده بودیم. که یهو در کلاس باز شد همه اومدن بیرون و هرکی رد میشد به ما عین این مجرما نگاه میکرد!
فریما: یاد مدرسه افتادم اون موقع ها هم اینجوری از کلاس بچه ها رو پرت میکردن بیرون... یادش بخیر.
صدامو نازک کردمو خوندم:
- یادش بخیر اون روزا سوار قایق شدیم تو جاده های خاکی عاشق دریا شدیم یادش بخیرهمیشه من بودم و تو بودی...
فریما:تو جاده های خاکی سوار قایق شدیم؟!
- نمیدونم این آهنگای خواننده ها تازگیا خیلی چرت شده!
هدیه: وااااااااااااااااای این استاد چه خوشگله.
فریما: چرا عین الاغ ظاهر میشی جلوی آدم؟هدیه جان ولوم و بیار پایین.
از این طرف کیانا داد زد:
- من عاشقش شدم دست خودم نبود این کلاس روشنه اما چراغی نیس دنیام عوض شده این اتفاقی نیس...
فریما: نمیخواد حالا اهنگ ساختمان پزشکان مال عهد بوق و بخونی.
- یعنی افتخار میکنم که سه تا دوست منگل مثل خودم دارم... خدایا چرا کروموزوم های مارو ناقص آفریدی؟
همه از کلاس اومدن بیرون ولی فرداد خره نیومد! همینجوری تو دلم به جدو آبادش فحش میدادم که که یهو فرداد با اون کیف چرم با کلاسش از کلاس اومد بیرون و روبروی ما وایساد.
فرداد: بفرمایید داخل کلاس کارتون دارم.
اومدیم داخل کلاس هیچکی تو کلاس نبود هدیه و کیانا هم پشت سر ما اومدن.
فریما مسخره گفت:
- بله استاد چیکارمون داری؟
استاد و خیلی غلیظ گفت.
فرداد: بعد از دانشگاه وایسین خودم میرسونمتون!!!!!!!!
فریما: الان داری درخواست دوستی میدی؟!
فرداد چشاش درشت شد. چقد چشاش مشکیه انگار قیر ریختن تو چشماش!!
کیانا: اِهِم... استاد این دوست ما یکمی شراطی زندگی رو مغزش تاثیر گذاشته وگرنه قصدی نداره از این حرفش!!
فرداد: بله متوجه هستم.
فریما چشم غره ای بهش رفت.
فرداد: اون فیلم و باید نابودش کنین!
کیانا و هدیه همزمان گفتن:
- کدوم فیلم؟!
فرداد: آها ببخشید من بد موقع مزاحم شدم فقط تونستین تا قسمت حوری های بهشتی شو بگین بعد از اینکه من رفتم بقیه داستانو براشون بگین.
لبمو گاز گرفتم اومدم الکی مثلا گند کاری مو درس کنم.
- شما اصن میدونین حوری های بهشتی یعنی چی؟ اسم گروه پنج تن از پهلوانان دوره قاجار که به خاطر سر زندگی و قوی بودنشون اسمشون به پنج حوری بهشتی اخلاص گردید... نمیدونم چرا همیشه فکر میکنین هر چیزی میگیم منظورمون با شماس... در عجبم چجوری بهتون مدرک دادن.
فریما یکی کوبید تو پیشونیش. فرداد با پوزخند نگام میکرد کیانا و هدیه هم که مَنگ حرف من بودن.
فریما:خب ما وقتی دانشگاه تموم شد منتظریم که ببینیم حرف حسابت چیه!!!
دست منو کشید و از کلاس آوردم بیرون.
فریما: من بیفتم از دست تو بمیرم آیدا یعنی من بمیرم از دست تو.
- خب چی کنم اومدم گندمو درس کنم حرف بدی هم نگفتم.
فریما: ایدا اصلا قابل تحمل نیستی دلم میخواد بکشمت.
فرداد از کلاس اومد بیرون و بدون توجه به گفتگوی دوستانه من و و فریما از پله ها ی سالن پایین رفت.
هدیه: اون کی بود که شما میشناختینش؟
با یه قیافه حق به جانبی جلومون وایساده بود.
کیانا هم بدون توجه از ما رفت کلاس.
فریما: این چشه؟
هدیه: ناراحته چرا بهش نگفتین.
با هم رفتیم کلاس پیش کیانا.
فریما: خانوم فرزام آیا بنده وکیلم به شما توضیح بدهم این داستان مزخرف شمال رو؟
کیانا: شمال به چه دردم میخوره؟ شما این استاد رو از کجا میشناسین؟
با بی تفاوتی گفتم:
- یکی از عضو پنج پهلوان حوری بهشتی!!!
کیانا:هاااااااااااااااااااااااااا؟
- یکی از همون پنج حوری بهشتی تو شماله فقط این که چجوری عین جن ظاهر شده یعنی ظاهر شدن و خدا میدونه.
هدیه:بدو تعریف کنم ببینم.
فریما: آیدا تو نمیخواد بگی خودم میگم.
فریما صداشو صاف کرد و گفت:
- آره اول یه پسر چشم سبز خوشگل درو باز کرد وبعدش آدرین اومد یه پسر خیلی جذاب بعد از اون ساتیار اومد بعد برای همشون توضیح دادیم که چیشده اونا هم مسخرمون کردن...
کیانا انگار خر کیف شده با ذوق گفت:
- خـــــــــــــب!!!!!!!!
فریما: اومدیم تو اونوقت فرداد و دیدیم که رو مبل خوابش بـرده ارسلان بیدارش کرد و اونوقت منو آیدا تازه یادمون افتاد لباسامون گل گلیه... خلاصه رفتیم تو حیاط و فرداد دست منو با پای ایدا پانسمان کرد و اون موقع بود که راشا که یه پسر با چشای آبی و موهای بور اومد و باز اونم مسخرمون کرد... مجبوری شب ویلاشون موندیم...
هدیه: کارای خاک بر سری میکردین؟
فریما: هدیه لال شو این حرفا چیه؟
هدیه: از شما بعید نیس.
فریما: هدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
هدیه: خب بابا جوش نیار.. بگو.
فریما همه داستان و تعریف کرد براشون.
کیانا: فیلمشونو جون من نشون بده.
فریما: خب همین دیگه اونا هم اومدن به قول فرداد فیلم و نابود کنن.
هدیه: ببین اول برای من بریزش بعد از گوشیت پاکش کن نمیفهمه.
- هدیه جان مگه با خر طرفیم؟ اینا مارو تو این شهر بزرگ ،تو جاده، موقعی که میخواستیم بریم دانشگاه پیدا کردن.
هدیه: تو گوشیه منو که نمیگردن.
بد چیزی هم نمیگفت.
وای فایمو روشن کردمو و فیلمو ریختم براش.
هدیه فیلمو داشت نگاه میکرد کیانا هم کلشو رد کرده بود توگوشیه هدیه.
هدیه: وای چه ناناز میرقصن... این پسره چه خوشمله... وای عسیسم!
صفحه رو نگاه کردم. منظورش با آدرین بود.