کامل شده رمان جدال من و سرنوشت|mahbanooکاربر انجمن نگاه دانلود

رمان جذابیتی داره ؟


  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

mahbanoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/19
ارسالی ها
129
امتیاز واکنش
1,278
امتیاز
336
سن
24
محل سکونت
همین گوشه کنار
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
oj5wanz2jmtiputoijis.jpg
نام رمان:سرنوشت
نام نویسنده:
mahbanoo
ژانر:عاشقانه

من مهسا دختری از جنس ماه من مهسا دختری که میجنگد با سرنوشت تا خود با قلم تقدیر بنویسد سرنوشت.
اما سرنوشت حال با قوای بیشتری اماده به جنگ .
کی پیروز است مهسا یا سرنوشت.
دختری که می خواهد خودش برای زندگی اش تصمیم بگیرد ولی سرنوشت به او این اجازه را نمی دهد .
پسری مغرور از جنس انتقام می خواهر انتقام بگیرد از خواهر دخترک .
ودخترک قصه بین دو راهی عشق و ابرو خانواده قرار میگیرد او بایر انتخاب کند ، جنگ با سرنوشت یا فرار از سرنوشت ؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • M-alizadehbirjandi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/05
    ارسالی ها
    1,810
    امتیاز واکنش
    25,474
    امتیاز
    1,003
    v6j6_old-book.jpg



    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مقدمه:من دختری از جنس ماه
    من دختری که میجنگد با سرنوشت
    تا خود با غلم تقدیر بنویسد سرنوشت
    من مهسام دختر ماه
    c069_1468411727191.jpg

    تقدیم به تمام پدران این سرزمین
     
    آخرین ویرایش:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    /سلام به تمام خوانندگان رمان جدال من و سرنوشت ، این رمان اول منه که درحال تایپ و من امید وارم که حوصله سر بر نباشه . خوشحال میشم اگه مشکلی داره بهم بگید/
    *************************************************

    فصل اول:
    مهسا:رفیقم کجایی ،دقیقاکجایی،کجایی تو بی من ،دقیقا کجایی
    مطهره:همین جام رفیقم ، همین جام
    مهسا :خوبی رفیقم
    _بله رفیقم
    _رفیقم از اون یکی رفیقم خبری نداری
    _داره پاچه ارقندشونو میخارونه
    _بخارونه ،بخارونه
    سارینا:سلام
    مهسا:سلام رفیقم
    مطهره:خوبی رفیقم
    سارینا:داستان این رفیقم
    مطهره:این اهنگ کجایی چاوشی نشنیدی
    مهسا:مطی جان سارینا نه اینکه یه ده سالی امریکا زندگی کرده اهنگ فارسی گوش نمیده،فقط اهنگای اون ور ابی گوش میدن
    سارینا:ده سال نه پانزده سال
    مهسا:دقت کن چقدر لهجش غلیظه
    سارینا:خفه شو
    مطهره:من گشنمه میرم بوفه
    مهسا:مطی جونم
    _بله
    _واسه من یه بنفی و یه شیر کاکائو بخر
    _باش
    مهسا:سارینا مانا صدات میزنه
    سارینا:برم ببینم چیکار داره
    خوب اینم که رفت بهتر،حالا من یکم ازخودم براتون میگم: اسم من مهسا 16 سالمه دوم تجربیم درسم ای بدی نیست ولی در حد خواهرو برادرمم نیست ،از نظر ظاهری ایم قیافه خوبی دارم ،پوست سفید ،ق

    پوست سفید ،چشمای درشت مشکی ، و.موهای بلند مشکی ،دماغ معمولی و یکم زشت که حتما باید عمل بشه ،با لبای معمولی ،قدمم یک و هفتاده و به قول خواهر کوتوله و یکم حسودم دکلم ،
    هیکل خوبیم دارم ، کلا از دوستام خیلی بهترم ،
    مطی:هوی مهسا
    _بله
    _بیا
    _ملسی
    _این خره کجا رفت؟
    _رفت پیش مانا
    _اها
    دینگ دینگ
    مهسا:پاشو زنگ خورد
    _باشه
    _وسایلت و اوردی بعد از این جا بریم خونه باغ
    _yes
    _باشه فقط قبلش باید بریم خونه ما وسایلم و ور نداشتم من_ باشه
    _باشه
    _خدافظ
    _خدافظ
    از زبان باربد
    باربد:کامیار
    کامیار:بله اقا
    _رفتی بانک
    _بله رفتم
    _خب چیشد
    _اقا ده میلیاردیش کمه
    _خوبه،خیلی خوبه،
    _برم پیشش اقا
    _اره برو فقط مراقب باش ، یه دوهفته بهش مهلت بده ، بعدش برو بهش شرط و بگو گـه قبول نکرد یه یک هفته مهلت بده بعد برو به خود دختره بگو ،باشه
    _چشم اقا
    _کامیار
    _بله اقا
    _من و تو هم دیگر و از کی میشناسیم
    _از بچگی اقا
    _با هم بزرگ شدیم ،نه
    _بله اقا
    _پ دیگه من و اقا صدا نمیزنی مثل قبلا باهام حرف میزنی فهمیدی
    _بله
    _خوبه ،حالا برو
    _چشم
    دارم میام خانوم کوچولو
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    راوی:
    سرنوشت بازی جدیدی رو با با ربدو مهسا اغاز کرده بازی که هیچ کس حتی خود سرنوشت هم نمیدونه فقط میدونه که قرار مهسا با چهره جدیدی وارد میدان بازی بشه ، و اما باربد، سرنوشت اون رو به چالشی عجیب بین عشق و انتقام میکشه وباید دید باربد پسر مغرور داستان چه طور از پس این چالش بیرون میاد:
    میخوام داستان رو ببرم جلو؛
    مادر مهسا پسر دایی داره به اسم فراز ،فراز هفت ماه از مهسا کوچک تره ولی قیافه خوبی داره ، اما پسره بی عرضه ای که از دست دخترا کتک می خوره و مهسا واقعا از این پسر بدش میاد ، ولی چون شیرینی خورده ی این پسره نمی تونه کاری انجام بده ، بار هاست که مهسا رو سر سفره عقد میشونن ولی مهسا دوستاش مراسم عقد و بهم میریزن ، و مهسا فراز عقد نمیکنن ولی ای کاش مهسا این کارها رو انجام نمی داد تا سرنوشت خودش با قلم خودش سرنوشت مهسا رو مینوشت ولی مهسا می خواست خودش سرنوشتش رو رقم بزنه،
    وحال باربد باربدی که از تمام دختر ها متنفره باید دید میتونه از پس این دختر چموش که تا حال هیچ کس از پسش بر نیومد بر بیاد
    یک ماه بعد
    از زبان مهسا
    مهسا:وای مطی این هفته با چوب و چماغ میشوننم سر سفره عقد
    مطی:نگران نباش یه فکری در بارش میکنیم
    _بابا چی میگی، میگم مامانم گفته این سری غلط اظافه کنم در برم میکشدم تازه گفته میشه غیابی شوهرت داد
    _زر زده بابا
    _خدا کنه ،،، مطی ، مطی، مطهرهههههههههه
    _ها چته کر شدم ،
    _کجایی
    _اون جا
    _کجااا
    _اون جااااا ،کوره
    _اها؛این ماشینه یه هفته ای میشه این جا معلومم نیست با کی کار داره ، اصلا وایسا
    _کجا میری
    _میخوام برم ببینم این یارو کی
    _ول کن بابا ، بیا بریم
    _نمی خوام
    رفتم جلو زدم به شیشه
     
    آخرین ویرایش:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    رفتم جلو وزدم به شیشه
    مرد:بله
    مهسا:سلام ببخشید ،میتونم بپرسم با چه کسی کار دارید که یه هفتس اینجایید
    _نه
    _ن.گ.م.
    _بله
    _بلا،با توام میگم چرا یک هفته اس دم خونه ما وایسادی
    _زمین خداست دوس دارم
    _خربزه با پوست دارم،ببین اقا پسر اگه میخوای بد نبینی همبن حالا با دوستت دمتون رو بزارید رو کلتون و هری ، دم خونه مردم واینسدید
    _اگه دمم و نزارم رو کلم و نرم چیکار میکنی
    _زنگ میزنم پلیس
    _پ اگه راست میگی بزنگ
    _باش،مطهره گوشیت رو بده
    مطهره:بیا.
    مهسا:سلام ،خسته نباشید
    _....
    _ببخشید میخواستم یک مورد مزاحمت رد گزارش کنم
    _....
    _بله یکs500 مشکی
    _......
    _بله دو تا مرد
    _.....
    _بله ،شهرک گ......
    _.....
    _ممنون مرسی،تا پنج دقیقه دیگه این جان ؛تازه پلاک ماشین تون هم برداشتم که اگه در رفتید بدم به پلیس؛ خداحافظ اقایون
    مرد 2:دختره خیره سر
    مرد1:اقا برم یا وایسم
    مرد2:برو کامیار حال پلیس ندارم
    کامیار:چشم
    مرد2(خوب برات دارم مهرسا ،خوب)
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مطی:وای مهسا عالی بود
    _اره ما اینیم دیگه
    _وای من که باورم شده بود
    _خودمم فکر میکردم واقعا دارم با پلیس حرف میزنم
    _بد بختا از ترسشون در رفتن
    _خوبشون کردم
    _yes؛خوب حالاام پاشو برو وسایلت و وردار بریم
    _باش
    ربع ساعت بعد راه افتادیم به سمت خانه باغ،خونه باغ خونه پدریم بود ولی هر چهارشنبه همه ی فامیلا حتی از طرف مادریم اونجا جمع میشن،حالا که وقت هست کمی در مورد خانوادم براتون میگم ، پدرم تاجر پارچه است ولی کارخونه هم داره ، برادرم بیست و هشت سالشه و یه دختر دوساله داره و حسابداری خوانده پیش پدرم مشغول کاره،خواهرمم بیست و دو سالش و عمران میخوانه ، خواهر و برادرم خیلی درس خوانن ولی من نه،
    مادرمم مزون داره با چندتا به اصطلاح شعبه ،
    مادرم چهارتا خواهر که فقط یکیشون ازدواج کرده اونم با عموم و سه تام برادر داره که هر سه تا ازدواج کردن ،که اولین داییم سه تا دختر ، و دایی کوچیکم یه دختر داره ؛خالمم یه دختر داره که سه سال از من کوچیک تره ولی خیلی پرووعه،
    پدرمم سه تا برادر داره که هر سه تاشون ازدواج کردن و بچه دارن ویه خواهر داره از طرف پدریم بچه ای هم سن و سال من نیست ؛کلا تکم
    مطی:مهسااا
    _بله
    _رسیدیم
    _باش

    مهسا:وای مطی مامانم گفته این سری اگه در برم بیچارم میکنه
    مطی:اونش با من
    _چی اونش با تو ؛ من با این غول بیابونی ازدواج نمیکنم
    _مگه من گفتم بکن
    زهرا:چی دارید شما دوتا اونجا پچ پچ میکنید
    زهرا دختر خالم بود
    مهسا:هیچی عزیزم
    زهرا:مامان گفت بری دوش بگیری بعدم صداش کنی بیاد ارایشت کنه
    _باشه تو برو
    _مامان گفته اگه چیزی خواستی بهت بدم
    _نه عزیزم بهت گفته مراقب باشی در نرم
    _حالا هرچی
    _خفه بابا
    بعدم رفتم تو حموم تو وان دراز کشیدم؛به زندگیم فکر کردم به این که سرنوشت بازی بدی باهام شروع کرده ولی من بازنده نیستم ؛ فراز پسر خوبی ولی بی دست و پا ،از مردای بی عرضه متنفرم و فراز واقعا بی عرضه است ؛ نمیدونم باید چیکار کنم ؛ یه دوساعتی تو حموم موندم و اب بازی کردم بعدش رفتم بیرون ساعت6 بود ؛لباسم رو تنم کردم و خالم رو صدا زدم ؛ تصمیمم روو گرفته بودم امشب جلو همه میگفتم نه تا شاید همه این مشکلات حل شه ، خالم بعد یک ربع اومد ؛اول موهام رو درست کرد همشون رو یه طرف ریخته بود واون طرف رو بافت بعدشم یه ارایش لایت برام کرد همه میدونستن از رژ لب قرمز بدم میاد واسه همین روژ قهوه ای که عاشقش بود برام زد ،بعدم کمکم کرد لباس قرمز بلندم رو که مامانم برام دوخته بود رو بپوشم ؛ خیلی ناز شده بودم ولی این اغاز پایانی نداشت،شالم رو سرم کردم و از اتاق خارج شدم پامو رو اولین پله نزاشته بودم که صدای کل کل دست بالا رفت به زور که لبخند زدم و تو جایگاه عروس نشستم فراز هنوز نیومده بود.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    یک ساعتی گذشته بود ولی فراز هنوز نیومده بود مامانم صداش درومده بود ، از دور مطهر رو با اون لباس کوتاه ابی کاربنی که بالاش تور بود دیدم موهاش رو یه طرف جمع کرده بود ، مطهره دختر با پوست سفید دماغ گوشتی و لبای کوچک و چشمایی درشته چشماش عسلی و مو هاش بور کلا دختر خوشگلی ، دیگه بهم رسیده بود
    مطی:خوبی عروس خانم
    _اره ، تو خوبی کبکت خروس میخونه
    _نه بابا کی گفته
    _برو بابا ما خودمون این کاره ایم
    _نه چیزی نیست
    مامان:وای مطی جان فراز رو ندیدی
    _چرا باغ پشتی بود پیش کیوان
    کیوان دوستم بود از نه سالگیم میشناسمش با هم بزرگ شدیم مثل داداشم دوسش دارم ، عاشق دختر خالش ، ولی دختر خالش دوسش نداره ،
    مامان:باشه عزیزم؛تو چیزی نمی خوای
    مهسا:نه
    _باشه،فعلا
    مطی ام رفت؛ ساعت9 بود ولی فراز نیومد مهمونا رفتن منم پاشدم و به سمت اتاقم رفتم در اتاق و قفل کردم و به سمت پنجره رفتم تا بازش کنم ولی چیزی که دیدم غیر قابل توثیف بود ؛ پدرم داشت با همون مردی که امروز صندلی عقب s500نشسته بود حرف میزد بعد چند دقیقه بابام عصبانی اومد داخل ، اون مرد باهام چشم تو چشم شد از دورم میشد فهمید چشم رنگی حتی تو اون تاریکی ؛ ترسیدم حس بدی داشتم ؛ سوار ماشینش شد و رفت ومن موندم و هزار سوال بی جواب؛ سرنوشت با من داشت چیکار میکرد ؛ من نباید شکست میخوردم ؛ لباسم رو عوض کردم و خوابیدم کاش نمی خوابیدم:

    فصل دوم:
    مهسا
    از خواب پریدم باز هم کابوس انگار من امشب هم نمیتوانم بخوابم به سمت پنجره رفتم تا کمی هوا بخورم ، فکر کردم به خوابم به کابوسی که چند روز است میبینم ؛ تنها وسط یک جنگل بی انتها مردی از دور به من نزدیک میشود نمی دانم کیست ولی امشب فهمیدم همان مردیس که امروز صندلی عقب ان s500نشسته بود به سمتم می اید و من پا به فرار میگذارم او هم دنبالم می دود و بعد من به داخل دره ای میوفتم و او بلند بلند میخندد صدای خنده اش هنوز در گوشم است ؛ به سمت حمام میروم اب سرد را باز میکنم وچند مشت به صورتم میزنم تا کمی ارام شوم ولی باز هم از التهابم کم نمیشود ، به لب پنجره باز میگردم دوباره به فکر فرو میروم ؛ با صدای اذان به خودم می ایم ؛ وضو میگیرم شاید دو رکت نماز ان هم از نوع نماز صبح حالم را درست کند ، دلم تنگ شده است برای او که ان بالاست زیادی قافلم از او شاید امروز بهتر است با او سرگرم باشم:
    باربد:
    صدای اذان من را از کابوسم بیدار کرد ، خواب بدی بود خیلی بد ؛ به سمت حمام رفتم چند مشت اب به صورتم زدم ، بعد پنجره را باز کردم به صدای ارامش بخش اذان صبح گوش دادم ، امیر همیشه میگفت صدای اذان ارامش بخش جان است ،راست میگفتم همیشه حقیقت را بیان میکرد ؛ دلم برای برادر بزرگم تنگ شده است ، باید انتقامش را از مهرسا بگیرم او باید تاوان کاری که کرده است را پس دهد به هر قیمتی:
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مهسا
    از خواب بیدار شدم لباسم را با یک تونیک مشکی و شلوار مشکی عوض کردم از اتاق خارج شدم، همه سر میز صبحانه نشسته بودن خبری از فراز نبود.
    مهسا:سلام
    همه جوابم رو دادن ؛ کنار مطهره نشستم و شروع کردم به خوردن و تو گوش مطهره گفتم
    مهسا:مطی میای بریم امامزاده صالح
    مطی:اره منم دلم هواشو کرده
    _پ بعد از صبحونه بریم ، بعدشم میریم پاساژ تندیس
    _اوکی
    صبحونه رو در نهایت ارامش خوردیم ، مطهره قضیه امامزاده صالح و برای مامانش ومامان من گفت و اونام مخالفتی نکردن که دوتایی بریم ، مام فل فورت حاظر شدیم یک مانتوی ابی از مدل امامه ای با شلوار تنگ لی پوشیدم ، ارایش نکردم بعد از این که راز و نیاز کنم میرم تو پاساژ ارایش میکنم ، به خاطر همین کیف لوازم ارایشم و با خودم بردم به مامان مون ایناگفتیم بعد شام میایم اونام مخالفتی نکردن و قرار شد به کیوان اینا چیزی نگیم و فقط خودمون دوتا تا شب باهم باشیم
    باربد
    کارام زیاد شده بود نقشمم که درست پیش نمی رفت حالم اصلا خوب نبود تصمیم گرفتم برم ویلا تو لواسون تا کمی ارامشم اب و هوای اونجا بهم میساخت
    مهسا
    سه ساعتی میشد که اومده بودیم و هر دوتا مون یه تک گریه کرده بودیم سبک شده بودم دلم براش تنگ شده بود تازگی ها زیادی ازش دور شده بودم ، تصمیم گرفتیم دیگه بریم ساعت 4 بود ساعت یک اومده بودیم رفتیم یه فست فود که اون نزدیکی ها بود تا چیزی بخوریم،اولش که داخل مغازه شدیم مردم خیلی بد نگاهمون میکردن ، اخه چشامون از شدت گریه پف کرده بود و هیچ ارایشی نداشتیم پس اول رفتیم تو wcو ارایش کردیم لنز ابیم رو با خودم اورده بودم اون به چشمم زدم به قول مطهره چشام همین طوری سگ داست حالا با لنز چی میشد،بعد نیم ساعت ازwcخارج شدیم و سر یکی از میزا که روب خیابون بود نشستیم و غذا مون رو سفارش دادیم ،تا بوی غذا بهم خورد تازه فهمیدم چقدر گشنمه پ اصلا صبر جایز ندونستم و به غذام حمله کردم ، یک ساعتی تو رستوران بودیم بعدشم رفتیم تندیس ، اول رفتیم یه مغازه لوازم ارایش که پسر جوان توش بود مطهره ام از بدو ورود تا اخر یه ریز مسخره بازی کرد کلی وسیله خریدیم وقتی از مغازه خارج شدیم تو پلاستیک وسایل کاغذی رو دیدم که روش شماره نوشته شده بود پس همین بود که انقدر تخفیف داد فکر کنم حدود سی تومن تخفیف داد چند تا مغاز دیگه هم به این منوال گذشت یا به من شماره میدادن یا به مطی ، اخر سرم با مطی تصمیم گرفتیم چنتا شون رو اسکل کنیم به خاطر همین یه خط ایرانسل خریدیم و به چند تاشون زنگ زدیم و مسخره بازی دراوردیم با همشونم فردا ساعت7 پارک قیطریه قرار گذاشتیم ، بعدشم رفتیم رستوران خود پاساژ تندیس ،ساعت 11بود که برگشتیم مامان بابا هامون که میدونستن کجاییم و چیکار میکنیم چون گذارش لحظه ای بهشون میدادیم ولی کیوان اینا از دستمون خیلی عصبی بودن مام حرفی نزدیم ، مطهره ام امشب تو اتاق من خوابید کلا روز خوبی بود.
     
    آخرین ویرایش:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مطی:وای مهسا امروز خیلی خوش گذشت
    مهسا:اره ، وای فردا چه روزی بشود
    _خیلی دوس دارم قیافه های اسکل شدشون رو ببینم
    _نمیشه عزیزم ، باید درس بخونیم
    _اره
    _دوتا دیگه امتحان داریم
    _وای تموم شه راحت شیم
    _اره

    باربد:یعنی چی کامیار
    _اقا من چیکار کنم خب ،قبول نمیکنه.
    _یعنی حاظر پدرش بر زندان ، زن من نشه
    _بله
    _شنبه میرم سر وقتش

    مهسا:خیلی خوب امتحان و ریدم
    مطی:می تو
    سارینا:ولی من خوب دادم
    مهسا:خفه بابا ، بدم میاد ازت
    مطی:باید برم خونه کار دارم
    مهسا:منم ، بای بای
    مطی:بابای
    خیلی عصبی بودم هم از امتحان هم از این پسره کولاخ جلو همه به من پیشنهاد دوستی میده ، د بگیرم بزنمش عین خر صدا بده ، بی شعور ؛ این اینجا چیکار میکنه دیگه ، در پشت و باز کردم و یقه اش رد گرفتم کشیدمش بیرون ،دیشب بارون اومده بود جلو خونه پر گل بود انداختمش تو گلا
    مرد:دختره ی پرو این چه غلطی بود که کردی
    مهسا:گفته بودم دفع بد ببینمتون حالتون و میگیرم
    _من باربد مزداییم کسی جرئت همچین غلطی و با من نداره
    _عزیزم تو پیکانی بیش نیستی واسه منم دور ور ندار بابا
    _یک حالی ازت بگیرم
    عین سگ ترسیده بودم نمی دونم چه جوری پریدم تو خونه ؛ فقط وقتی رفتم پشت پنجره صورت گلی شو دیدم فکر کنم خیز برداشته بود سمتم در رفتم افتاد زمین بعد چند دقیقه رفتن یه نفس از سر اسودگی کشیدم و رفتم تا لباسم رو عوض کنم.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا