کامل شده رمان جدال من و سرنوشت|mahbanooکاربر انجمن نگاه دانلود

رمان جذابیتی داره ؟


  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

mahbanoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/19
ارسالی ها
129
امتیاز واکنش
1,278
امتیاز
336
سن
24
محل سکونت
همین گوشه کنار
باربد:
دختره سر تق حق تو میزارم کف دستت ، برو خونه
_چشم


مهسا:ببین میگم نمیام یعنی نمیام فهمیدی
سارینا:اخه مامانم فقط وقتی تو باشی اجازه میده
_خب به دروغ بگو، منم هستم اگه زنگ زد میگم پیشه توام.
_مهسااااااااا،یه بار ازت یه کاری خواستم نه نیار دیگه
_اگه بیام با مطی میام
_باشه
_خدافظ
_میای دیگه
بدون جواب دادن قطع کردم .بعد چند دقیق تلفنم زنگ خورد ،ناشناس بود
مهسا:بله
_سلام بر عشق اول و اخرمن
_ااااااااااا اراد
_خوبی جگرم
_اره ،تو خوبی
_بله
_کی برگشتی
_دیشب
_واقعا
_بله
_وی ببینمت
_امممممم سه شنبه
_پس تا سه شنبه
_ااااآ خوب الان که میتونیم حرف بزنیم
_عزیز من من دوشنبه امتحان دارم باید برمم
_باش
_بابای
_بابای
اراد پسر عموم بود سه سال از من بزرگ تر بود ما عاشق همیم یکی دیگه از دلایلی که دوست ندارم با فراز ازدواج کنم همینه،انقدر لفتش میدم تا اراد بیاد خواستگاری ،اخه المان درس میخونه امسال سال اخر ،ولی به نظر من باید پارسال درسش تموم میشد،ولی خودش میگه درسای اونجا بیشتر ،حالا درسم و بخونم نیوفتم
 
  • پیشنهادات
  • mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مهسا
    بلاخره اخرین امتحانم داده شد ،مطی نمی تونست بیاد بیاد میرفت خونه خالش اینا ،ولی من موندم سارینا چیکار کرد که مامان من بی برو برگرد حکم رفتن من و داد،منم ناچار مجبور به اطاعت شدم ، قرار شد بعد از امتحان با سارینا،منیکا،سارا،نگار و گودزیلا که همون نسترن خانمه بریم نگین و مانا هم می ایند ،
    سارینا:مهساااا
    _بله
    _بریم
    _با مانتو مدرسه
    _دیره نمی تونیم بریم خونه حاظر شیم
    _باشه بابا بریم
    میخواستیم بریم پاساژ پارسیان یاد پاساژ تندیسی که با مطهره رفتیم افتادم چقدر ملت اسکل کردیم خندم گرفته بود
    نسترن:مهسا دیوونه ها با خودشون میخندنا
    _کمال همنشین بر من اثر کرد(بعدم خودشو نشون دادم)
    _بیشعور
    _به تو رفتم
    سارینا:باشه بابا دعوا نکنید
    نسترن:ارادم میاد
    تنم لرزید ، نمیدونم چرا حس بدی پیدا کردم
    سارینا :اااا کمیلم میاد
    نمی فهمیدم چی میگفتن شنیده بودم نسترن با علی کات کرده و بایه بچه مایدار دوست شده ولی اراد،اراد که المانه درسش تموم نشد ، شایدم شده و به من دروغ گفته
    ،واسه چی من که عشقشم،اگه عشقشم چرا نمیاد خاستگاریم،؛وای کلافه شدم شیشه رو دادم پایین شاید حالم جا بیاد ، نه نیومد :بیست دقیقه بعد پاساژ بودیم ،دوست پسرایدبچه ها اومده بودن بجز اراد ،
    _سلام
    چقدر این صدا اشنا بود با گنگی برگشتم تعجبم صد برابر شد کاش نمیومدم ،اونم از دیدن من تعجب کرده بود
    اراد:سلام
    _علیک
    سرم و انداختم پایبن و رفتم تو پاساژ ،حالم خوب نبود ،مرد رویا هام بهم دروغ گفته بود بازی چه دستش بودم نسترن از رابـ ـطه هایی که با my friend جدیدش داشت گفته بود به ه*ر*ز*ه*بودن خودش اعتراف کرده بود ولی با اراد ،نه ،صدای مبایلم درومد ؛مطی بود باید بهش میگفتم ،
    _س...سلام
    _سلام،خوبی مهسا
    _نه
    _چرا ،چی شده
    _مطی این جاست
    _کی ، کجاست
    _اراد ، اراد my friend جدید نسترنه
    _برو
    _به خدا
    _ایمو تو روشن کن بنداز دوربین پشت
    _کردم
    _ببینم ،اشغال عوضی ؛ولش کن مهم نیست با من حرف بزن اونت رو بیخی
    با مطی حرف میزدم پشت بچه ها راه میرفتن رفتن تو یه کافه ،که صدایی من و متوقف کرد ، تلفنم رو شن بود مطی همه جارو میدید
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    باربد :اخه اینجام جا سوگل
    _ااااا باربد ،دوستام اومدن اینجا
    کامیار:باربد خان
    _بله
    _اونجا رو
    به جایی که اشهره کرد نگاه کردم،بله بانو اینجا تشریف دارن ،وقت انتقام و حال گیری
    باربد:سوگل
    _بله
    _تو برو پیش دوستات تا منم بیام
    _باشه
    منم رفتم سمت این دختر خیره سر و صداش زدم
    _به به خانم عظیمیان تو اسمونا دنبالتون میگشتیم تو زمین پیداتون کردیم
    برگشت سمتم معلوم بود تعجب کرده
    _ااااا جانب پیکان شما چقدر خوش شانسید
    _خوش شانسی از چه نظر
    _تو این هفته زیاد از هم صحبتی با من فیض بردید
    _خیلللللییییییی،به قیمت کت دو ملیونیم
    _برایدیدن من اصلا ارزشی نداره
    _اره ، حالا اومدم تصفیه جساب
    _من با شما حسابی ندارم
    _من دارم
    _قیافت و تو ایینه دیدی
    _هر روز صبح
    _پ حتما دیدی شبی چی هستی
    _شبیه چی
    _ا*ن
    _جانم
    _میخوام کاری کنم همه ببینن
    _مثل چیکار
    قاتی بودا،شیشه سس خردل و قرمز رو ور داشتم و خالی کردم روش ؛بعدم شکلات اب شده
    _الان همه از دیدن شما به حرفی که من زدم پی میبرند،بابای؛موندن رو جایز ندونستم و د بد و که ندویی بیچاره ای ، تا خود خونه دوییدم ؛ وقتی رسیدم خونه تازه یادم افتاد مطی انلاینه
    مهسا:مطی
    _وای دختر تو عالی
    _بیچارم میکنه گیرم بیاره
    _ببین فیلمشو ظبط کردم
    _ایول،ببین مطهره صورت من و خودشو مخفی کن بزار تو یوتویب
    _باشه
    _بابای
    _بابای


    باربد
    وقتی به خودم اومدم رفته بود ؛اگه تلافی نکنم باربد نیستم
    _بریم کامیار
    _چشم
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مهسا
    با صدای جعرو بحث از خواب بیدار شدم ساعت10 بود ،کسی خونه نبود ،صدای دعوا از بیرون بود ،لب پنجره رفتم ، اون که بابا مامانمن ،محدثه ام اونجاس ،دو تا مرد همراه پلیس بودن ،مردا رو نمی دیدم ، سریع یه مانتو شلوار پوشیدم و شالمم سرم کردم و رفتم تو حیات ؛ وای نه این که اونs500دیس این جا چیکار میکنه
    باربد:من به شما دوماه فرصت دادم ،شرطمم گفتم ، تمام
    مامان:خواهش میکنم پسرم ،یه هفته فرصت بده
    _حاج خانم بگو یه ساعت،نه
    _بگذر ؛ تا خدا بگذر ازت
    _زیاد گذشتم
    مهسا:چی شده مامان
    باربد بایه پوسخند مسخره ای نگام کرد و روش و گرفت
    _هیچی مادر تو برو بالا
    باربد:پدرت سی میلیارد به من بدهکاره
    مهسا:چی
    _ارپیچی
    _بابا این چی میگه
    بابا:هیچی عزیزم تو برو بالا
    باربد:جناب سروان
    مهسا:تو رو خدا دو روز مهلت بده
    _نه،من شرطم و گفتم
    _چه شرطی
    _مهرسا با من ازدواج کنه
    _چییییی
    _پچپیچییی،قرص چی خوردی دختر
    _خواهش میکنم لطفا
    _نه
    _التماست میکنم
    _نه
    _لطفا
    _خیلی ناراحتی تو زنم شو
    شک شدم ،نمی دونستم چی شد فقط پدرم و دیدم که دست بند زدن وبعد من
    مهسا:باشه قبوله
    باربد:هاااااا
    _من باهات ازدواج میکنم ،بابام و نبرید
    _ههههههههه ؛باشه جناب سروان باز کن دست بندو
    بابا:چی میگی تو دختر ؛برو تو خونه
    _نه نمیرم نمیزارم شما رو ببرن
    باربد:پس فردا ساعت 10 دم محظر ادرس و میفرستم براتون
    باربد رفت منم با پاهای لرزون رفتم تو خونه
    بابا:تو چه غلطی کردی
    _غلط اظافه ای که اگه نمی شد ابرومون تو فک و فامیل میرفت
    _اخه دختر تو چقدر احمقی،همین الان زنگ میزنم میگم دختر باهات ازدواج نمیکنه
    _نه،اگه این کارو بکنید نه من نه شما؛خودکشی میکنم
    _یعنی چی
    _بابا بیا از حقیقت فرار نکنیم؛شما50 سالتونه نهایت عمرتون30 سال دیگس عمر مفیدتون10سال دیگه است اگه پول و جور کنیم بد بخت میشیم چون 25میلیارد شما پشوانی زندگیتونه اگه ورشکست بشید میثم معتاد میشه من بدخت میشم مهرسا ام همین طور ،اگه بیفتید زندان ابروتون میره،بعدم شما پول یارو رو جور میکنید پشتتون و سفت میکنید پول طرف و میدید من ازش جدا میشم ، باشه بابایی
    بدون جواب دادن رفت تو اتاق ؛منم رفتم ؛سرنوشت بازی بدی راه انداخته ولی من نمیبازم
     
    آخرین ویرایش:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    باربد
    اون حرف و فقط برا بستن دهنش گفتم ،حتی فکر این که قبول کنه به سرم نزد ، حالا چیکارکنم ؛(مهرسا جونشه و مهسا )امیر همیشه میگفت ، پس با خواهرت ازت انتقام میگیرم

    مهسا
    چیزی نمی تونستم بخورم حالم بد بود باید چیکار میکردم،تلفنم زنگ خورد ،اراد بود
    _بله
    _سلام
    _بفرمایید
    _میشه حرف بزنیم
    _پ الان داریم چیکار میکنیم
    _نه منظورم رو در رو
    _نه نمیشه
    _لطفا
    _شما برو رودر رو با نسترن جون صحبت کن
    _مهسااااا
    بدون هیچ حرفی قطع کردم ؛ به اس دادم تا ابد خداحافظ نمی دونم چرا ولی حسی بهم میگفت دیگه ارادی نیست ، میثمم اومد مامان همه چیز رو براش گفت ؛
    میثم:مامان چی میگه مهسا
    _حقیقت
    _یعنی تو میخوای زن اون مردک بشی
    _اره
    _برای چی
    _برای خانوادم
    _با زندگیت بازی نکن
    _این زندگی که با من بازی راه انداخته
    _پس بازی نکن باهاش
    _نمیشه بازی نکردن مساوی با گیم اور شدن
    _اون نابودت میکنه
    _شاید من نابود کردم
    _توانایش رو نداری
    _از کجا میدونی
    _چون میشناسم اون و
    _من و چی چقدر من و میشناسی
    _حقیقتش ،هیچی
    _پس دخالت نکن
    _نابود نکن خودتو
    _نابود میکنم اونی رو که نابودم کنه
    _خیلی کل شقی
    _میدونم همین کل شقیم کار دستم داده
    _امید وارم پشیمون نشی
    _نمیشم
    چقدر سخت است که بین زندگی خود و خانواده ات خانواده ات را انتخاب کنی ولی چاره چیست زمانی که زندگیت به زندگیشان اجین است .
    من مهسا دختر تاجر بزرگ بازی را با سرنوشت راه انداخته ام که پایانی نامعلوم دارد ،من نخواهم باخت.
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مهسا
    با سردرد بدی از خواب بیدار شدم ساعت 7 صبح بود. صدای شکمم رومد از دیروز هیچی نخوردم ،سر یخچال رفتم ، تخم مرغ و کنسرو ماهی رو برداشتم ،تازه یادم افتاد چرا هیچی نخوردم ،امروز روز بدبختیمه ،تخم مرغ و شکستم بعدم کنسرو ماهی دیختم توش اماده که شد سرمیز نشستم و مشغول خوردن شدم و به فکر تینده پیش روم بودم با بر خورد چیزی به میز به خودم اومدم ،میثم بود
    مهسا:سلام
    _علیک،
    _کی اومدی
    _خیلی وقت ولی شمد تو فکر بودی
    _کاش ملیکا رو میاوردی
    _واسه چی
    _شاید دیگه همدیگر رو ندیدیم
    _هههههههه،شاید
    _داداش
    _به من نگو داداش ، من اگه داداشت بودم به حرفم گوش میدادی و زن اون الدنگ نمیشدی
    _من یه بار دلایلم و گفتم
    _واسه منم بگو بدونم
    از جام بلند شدم و با صدایی بلند گفتم
    _اونی که باید بدونه می دونه
    و رفتم تو اتاق ،باید وسایلم رو جمع میکردم ،مهرسا از داد من بیدار شده بود
    مهرسا:چیکار میکنی
    _وسایلم رو جمع میکنم
    _چرا
    _فکر کن یادت میاد
    _بی عقلی نکن مهسا
    _نمی خوام پدرم و پشت میله های زندان ببینم
    _خواهرم این مردک دیوانس
    _پدرم مهم تره
    _مهسااااا
    _این مانتو مشکی رو من میبرم
    _باشه هر چی می خوای وردار ولی قبلش درست فکر کن
    _فکرام و کردم من نمیخوام خانوادم نابود شه
    _به ازای نابودی زندگی خودت
    _زندگی من وصل به زندگی تک تک خانوادم (تمام این حرف ها رو با بغض گفتم و اخر سر بغضم ترکید)
    مهرسا بلند شد و به سمتم اومد
    مهرسا:گریه نکن خواهری تو باید قوی باشی
    گریه یک زن به معنای ضعف نیست بلکه برای تجدید نیرو برای جنگی بزرگ است زن ها از روی ضعف گریه نمی کنند بلکه برای قدرتمند شدن گریه می کنند
    _من قویم ، من نابود میکنم اونی که بخواد خانواده ام رو نا بود کنه
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    بابا:ما همیشه باهاتیم بابا جون
    به اغوش پدری پناه بردم که در این شانزده سال هیچ چیز را برایم کم نگذاشت و تا امروز پشتم بود مردی که برای من تنها اسطوره بود ،مردی که همیشه به من ایمان داشت،
    مهسا:خوشحال باش داری از شرم راحت میشی
    _باشه از این شرا؛خوب بدون ما صبحونه خوردی
    _اون که صبحونه نبود ته بندی بود
    _ههههههههههه
    اخرین صبحانه در کنار خانواده دوست داشتنی ام چسبید ،خیلی زود ساعت 9:30شد باید دل میکندم از این خانواده برای ابد


    _بانو مهسا عظیمیان ایا بنده وکیلم شما را به عقد دائم اقای باربد مزدایی با مهریه ی معلوم شده در بیاورم
    مهسا:بله
    _اقای باربد م......
    _بله
    _پس بیاید این جا رو امضا کنید
    همه ی عروس ها با لباس سفید سر سفره عقدشون مینشینن ولی من با لباس سیاه نشستم چرا که من مراسم ختم باربد مزدایی اومدم نه مراسم عروسیش ؛روزی امیر بهم گفت تو مثل اسمت دو شخصیت داری ، همه یه شخصیت تو رو دیدن ولی من شخصیت دوم تو رو هم دیدم باید از اون روی تو ترسید ، اون روز به امیر خندیدم ولی امروز میگم نه درست گفتی امیر من درو دارم حالا اگه سرنوشت تمام قواشو برای شکسته من اورد منم تمام قوام رو به این بازی میارم ،من مهسام دختر ماه
    جدید
    فصل سوم:
    مهسا
    کی فکرشو رو میکرد من مهسا دختری که متنفر بود از ازدواج تو 16 سالگی ازدواج کنه
    باربد:دارم همین جا با هات اتمام حجت میکنم ،حق نداری دیگه ننه بابات و ببینی هیچ کس از اعضای خانوادت و گوشیت و بده
    _گوشی ندارم
    _دروغم چیه ،اون روز که دم خونمون گوشی مطی گرفتم خودم گوشی ندارم
    _باشه،بریم
    _من وسایلم رو نیاوردم
    _خب من چیکار کنم
    _باید بیارمشون خب
    _نمی خواد بعدا کامیار و میفرستم برات بیاردشون.
    _نمیشه اخه جمعشون نکردم
    _خب مامانت جمع میکنه برات
    _اخه خیلی از وسایلم و مامانم نمیدونه کجاس
    _باشه با کمیار برو برشون دار
    _باشه
    _اهههههه،این کی دیگه؛کمیار
    کامیار:بله
    _ببرش خونشون وسایلش و برداره بعدم ببرش خونه
    _چشم،خانم بریم
    _باشه
     
    آخرین ویرایش:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مهسا:مهرسا اون مانتو مشکی رو بده به من
    _بیا
    تو صداش بغض بود
    _چرا همتون بغض کردید نمی خوام که برم سفر قند هار
    مامان:اخه این طوری ادم میره خونه شوهر
    _وای ؛ ببینید چون من خیلی خاصم خیلی خاص ازدواج کردم؛تمام
    _اخه این طوری
    _بله همین طوری
    و خودم را در اغوش مادری که شاید دیگر او را نمی دیدم جای دادم
    مهسا:حالام بزارید من وسایلم رو جمع کنم الان صداش در میاد
    مامان:باشه عزیزم
    مامان که رفت :
    مهرسا:مهسا
    _بله
    _به نظرت این پسره میزاره درست و بخونی
    _.......نمی دونم
    _اگه نذاره
    _یه خاکی تو سرم میریزم؛وای مهرسا من هیچی ندارم
    _خب بیا چند دست از لباسای من و وردار
    _من موندم اون همه با مطهره رفتیم خرید لباسام کجان
    _تو مغازه چون شما هی میگی :کوتاه ، زیادی بلنده، رنگش بده،یه لباسیم میبینی دیگه ایرادی نداره ،گرونه ،حالا فهمیدی تو چرا لباس هیچ وقت نداری
    _اره
    دینگ دینگ
    مهسا:صدا گوشی منه
    مهرسا:اره ، بیا
    _ناشناس
    _حالا جواب بده
    مهسا:بله
    _سلام
    _علیک
    _مهسا میخوام ببینمت
    _من نمی خوام شما رو ببینم
    _بابا مهسا غلط کردم
    _شما.....بخورید ، من نمی بخشم ؛تمام
    _من دم خونتونم
    بدون هیچ جوابی قطع کردم
    مهرسا:کی بود
    _ادم مهمی نبود
    _مهساااااااا
    _اراد بود بابا
    _چیکار داشت
    _بابا بیخیال ،بیا کمکم کن لباسام و جمع کنم
    _باشه
    با مهرسا وسایلم رو جمع کردم ساعت 13:30بود
    مهسا:اوهههههه،این بدبخت دو ساعت پایین وایساده من برم؛بعدم پریدم بغـ*ـل همشون و یه ماچ ابدار ازشون کردم ؛حالا وقت دل کندن بود ؛لاید میرفتم تا مبارزه کنم ؛من به اندازه کافی قوی نشده بودم
    بابا:مهسا
    _جانم
    _بیا این و بگیر
    _این چی
    _کارت بانکی دستتو جلوی اون مردک دراز نکن ؛هر ماه یه مبلغی رو واست میریزم توش ،
    _ممنون
    و خود را در اغوش پدر تنها تکیه گاه محکم غرق کردم کاش تا ابد در ان غرق میماندم چگونه ترک کنم خانواده ای را که تمام زندگی ام هستند.
    _برام دعا کنید ؛خدا حافظ
    ور رفتم تا مبارزه کنم با سرنوشت ؛سرنوشتی که بد بازی را با من شروع کرد از این به بعد قدرت میخواهم ؛فقط قدرت ، با تمام وجود از خدا کمک میخواهم برا شکست این غول
    مهسا:ببخشید
    _سلام
    _سلام
    _ببخشید زیاد مئطل شدید
    _نه مهم نیست ؛ساکاتون و بدید من
    _بفرمایید
    _بشینید شما
    و نشستم تا نظاره گر این جنگ شوم ،و نشستم تا ببینم چگونه باید جنگید با این سرنوشت ؛و دیدم دلدار دروغ گویی را که چگونه مینگرد به من که تکیه داده ام به این صندلی چرم من ؛این بار هم من از سرنوشت بردم من سرنوشت را زمانی که اراد را سلاح کرد شکست دادم ؛ عشقی وجود ندارد ، همه اش توی داستان هاست
     

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    مهسا
    نیم ساعتی بود که عمارت مزدایی رو دیده بودم .
    عمارتی که فقط تو فیلما بود ،اول که باغ به اون بزرگی و دیدم دهنم واموند ولی بعد از یاد اواری باغ پدریم دهنم بسته شد باغ پدریم خیلی بزرگ تر از این جا است ولی عمارت ؛ واقعا با شکوهه ، و دقیقا اتاقی که مال منه و چند دقیقه پیش فهمیدماتاق اصلی باربد روبه زیبا ترین قسمت باغ قرار داره؛چیزی که توی این عمارت برام عجیب بود ایه همه بادیگارد ،مگه کار این بز بچه چی که این قدر محافظ داره ؛با صدای در به خودم اومدم
    خدمتکار:خانم
    _بله
    _اقا پایین منتظر شمان
    _باشه تو برو منم الان میام
    _چشم
    بعد از رفتنه خدمتکار خودم و تو اینه دیدم لباسم مرتب بود موهام همین طور؛از نگاه کردن خودم تو اینه دست کشیدم و به سمت پایین رفتم ،از روی پله ها هم میتونستم ببینمش که با یه پیراهن مشکی پشت میز نشسته بود ؛معلوم بود هیکل خوبی داره
    مهسا:فکر کردم وایسادی تا من بیام
    باربد:خودت و خیلی مهم میدونی
    _چون مهمم
    _نیستی
    _پس چرا خواستی زنت شم
    _برای انتقام
    جا خوردم معلوم بود از دهنش پریده ولی حرفی نزد منم نزدم
    _باشه
    اشتهام کور شده بود بلند شدم تا به اتاقم برگردم
    باربد:کجا
    _میل ندارم میرم تو اتاق
    _به سلامت
    رفتم بی انکه به پشت سرم نظاره ای کنم ؛رفتم تا بیشتر از این نابود نشوم ؛خیلی زود دست اول را زد ،غافل گیر شدم ، بد

    مهسا
    ساعت از یازده گذشته بود و من حتی برای شام هم بیرون نرفتم و خودم رو با نوشتن کتاب ، و خواندن درس مشغول کردم به قول مامانم من تو تابستان یاده درس و مشق می افتم ،ولی چاره چیست این تنها سرگرمی من است.بای صدای تیک در فهمیدم بلاخره اقا تشریف اوردند خودم را به خواب زدم تا عکس العملش را ببینم ،بهتر است بگویم بشنوم
    باربد:ههههههه،دختره ی خیره سر
    دهنش بو می داد بوی نوشیدنی ؛ الانا بود که بالا بیاورم؛من همیشه به بوی نوشیدنی و الـ*کـل و سیگار و قلیون حساسیت بدی داشتم و دارم تا بویش را استشمام می کنم حالم بد می شود ،
    باربد:خوب خواهرت و فدا کردی مهرسا خانم ولی من انتقامم رو میگیرم وقتی جنازه ی غرق به خون خواهرت و ببینی ، چه حالی میشی؛اون زمان دور نیست که خواهر دست گلت از شدت فشار روانی خودکشی کنه اون زمان منم که هز میکنم هم انتقام گرفتم و هم از شر این دختر راحت میشم
    (ولی باربد چه می دانست که این دختر بلای جان است و هفت جان که سهل هفتاد جان دارد)
    مهسا
    چه خوش خیال یه کاری میکنم خودت خودکشی کنی نه من
    احساس کردم دارد هر لحظه نزدیک تر میشود از بالا پایین شدن تخت فهمیدم نشسته ،
    باربد:ههههههههه؛دختره ی بیچاره ؛قبل از بیست سالگی به دیار فانی میرسه
    دیگر نمی توانستم تحمل اورم حالم ناجور بد بود ،پس قبل از این که هیکل خوشگلش و استفراقی کنم پریدم تو دستشویی ؛ تعجب را در چشمانش دیدم ؛بعد از بالا اوردن چیزی که نخورده بودم صورتم راشستم و از دستشویی بیرون اومدم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    mahbanoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/19
    ارسالی ها
    129
    امتیاز واکنش
    1,278
    امتیاز
    336
    سن
    24
    محل سکونت
    همین گوشه کنار
    باربد:هههههه؛پس بیدار بودی
    _خب که چی
    _پیچپیچی؛پس همه ی حرفامو شنیدی
    _اره
    _پس میدونی سرنوشتت چی
    _ههههههه؛مطمئنی سرنوشت منه
    _منظور
    _شاید این سرنوشتی باشه که برای تو پیش بیاد
    _نه عزیزم واسه من از این اتفاقا نمیوفته
    _صد در صد
    _جوجه ای که این چیزا رو بفهمی
    _ببخشید اقا خروسه ،شما بزرگی یاد بده به ما
    _ببین بد میبینیا
    _ما خوبشم دیدیم
    _دلت کتک میخواد
    _اونم حتما تو میخوای بزنی
    _نه میدم رفیقام بزنن
    _پ حله
    _از چه لحاظی حله
    _از این لحاظ که تو سوسکی بیش نیستی ،پ رفیقات پشم نیستن
    _سوسک ؛ریزی لیدی
    _فعلا خماری نمی فهمی چی میگی
    _چی گفتی
    بد داغ کرد ،جوری به سمتم حجوم اورد که فرصت نکردم چشمام و ببندم؛موهامو تو دستاش گرفته بود و میکشید گردنم داشت میشکست
    _اگه جرات داری یه باره دیگه زری که زدی و بزن
    _گفتم فعلا خماری نمیفهمی چی میگی
    _خیلی پرویی ولی درستت میکنم
    با یه پوسخنده صدا داری نگاش کردم و گفتم
    _ببین من و بابام نتونست درست کنه تو که عددی نیستی
    با نفرتی که موج میزد تو صداش گفت:
    خواستم روزه اولی باهات مدارا کنم خودت نخواستی ولی مشکلی نیست گردنت و میشکنم جنازت و تحویل بابای کلابردارت میدم ،خیلی دوست دارم قیافه خواهرتو ببینم
    با نفرت زل زدم تو چشماشو تف کردم تو صورتشو گفتم : هکافر همه را به کیش خود پندارد ، خواهر مادرت این طورین ،فکر کردی خواهر منم مثل اوناس ،نه اقا ،همه مثل شما امثال شما نیستن.
    ناجور عصبی بود ؛ موهامو به قدری میکشید که گفتم الانه گردنم بشکنه ،همون لحظه چشمم به گلدون کنار دستم افتاد ؛ورشداشتم و با تمامه توان زدم تو سرش ، ولی سگ جون تر از این حرفا بود هیچیش نشد فقط موهامو ول کرد و رفت اون طرفه اتاق ؛هنوز نفسم جا نیومده بود که احساس کردم معلقم بلندم کرد و با تمامه توانش پرتم کرد و برخورد باایینه قدی اتاق ؛فقط لحظه اخر گرمی خون و چشمام پوسخنده روی لب اون وحشی و بعد خاموشی
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا