دستمو گذاشتم رو شونه هاش:حالا دیگه الکی غصه نخور ایشالا همه چی درست میشه.باشه لیندا جونم؟
آهی کشید:باشه.
من:حالا هم بیا باهم بریم بالا یه دلی از عزا در بیاریم دخترخوب.
لیندا:باشه بریم.
باهم رفتیم طبقه بالا همه توی سکوت داشتن دسر میخوردن.با نشستن ما سر مهران بلند شد و باناراحتی که توی چشماش مشخص بود زل زد به لیندا.هومن با اشاره ازم پرسید که چی شده؟منم با همون اشاره سرمو به معنی هیچی تکون دادم.
بعد از خوردن غذا و دسرها راه افتادیم به سمت مراکز خریدی که مهران و هومن پیشنهاد میدادن.توی یکی از پاساژای خیابون ولیعصر بودیم و مینو جون و مهری جون فقط کفشاشونو خریده بودن و منو لیندا هیچی.
داشتیم یکی از مغازه ها رو که کیف و کفشای شیکی داشت و نگاه میکردم که چشمم یکی از کفشا رو گرفت.خیلی خوب بود.یه پاشنه نازک 10-12 سانتی داشت و خیلی ساده بود فقط پشت کفش نگین کاری شده بود.خدا کنه آبی هم داشته باشه.برگشتم لیندا رو پیدا کنم که دیدم یه گوشه با مهران وایستادن حالا با کی برم تو؟خیلی بدم میومد که تنهایی برم تو مغازه ای که فروشندش مرد بود.داشتم اینور اونور رو نگاه میکردم که صدای هومن درست از کنار گوشم اومد:میخوای من باهات بیام؟
با مهربونی برگشتم سمتش:میای؟
با لبخند خاص خودش گفت:معلومه.
باهم رفتیم داخل.فروشنده به پامون بلند شد.بهش گفتم از اون کفش که کدش 201 بود برام بیاره.
فروشنده:چه سایزی؟
هومن زودتر از من جواب داد:37.
این از کجا میدونه؟
فروشنده دوباره پرسید:چه رنگی؟
دوباره هومن جواب داد:آبی روشن یا سفید.
با این جواب دادناش یه جوری میشدم.احساس میکردم براش مهمم که اینارو میدونه.مرده برام آورد و من پام کردم خیلی خوب بود.احساس قدبلندی بهم دست داده بود.خیلی خوش فرم بود و پام و جم و جورتر کرده بود.کنارهومن وایستاده بودم و جلوی آینه داشتم به کفشه نگاه میکردم.یه لحظه از تو اینه به هومن نگاه کردم با لبخند داشت نگام میکرد رفتم نزدیکترش تا ببینم قدم بهش رسیده که صداشو شنیدم:نه خانوم کوچولو با کفش 12 سانتیم بهم نمیرسی.
این ازکجا فهمی؟پشت چشمی براش نازک کردموکفشا رو در آوردم.هومن از دستم گرفتشون و گفت:خوبه؟
_آره.همینارو برمیدارم.
هومن:مبارکت باشه.
-مرسی.
هومن رفت سمت صندوق که سریع خودمو رسوندم بهش:من میخوام پولشو بدم؟
با اخمی تسنعی برگشت سمتم:تا حالا کسی بهت نگفته وقتی با یه مرد بیرونی حق نداری دست تو جیبت کنی؟
سرمو انداختم پایین:نه.چون تاحالا با یچ مردی بیرون نرفته بودم.
صداشو آرومتر از همیشه شنیدم:از این به بعد میای.
یعنی چی؟منظورش چی بود؟هومن پول کفش و داد و از مغازه اومدیم بیرون که لیندا و مهران عین جن جلومون سبز شدن.
لیندا:کجا بودین شما دوتا؟
من:هوووی ترسیدم چه خبرته؟
لیندا:بحث و عوض نکن کجا بودین شما دوتا؟
چرا این شنگول میزد تا چند دقیقه پیش که داشت از افسردگی خواستگارش میمرد.
چشمامو ریز کردم و بهش نگاه کردم بعدم به مهران.نه اینا مشکوک تر از ما بودن.
لیندا:چیه؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟
اول به لیندا نگاه کردم بعد به مهران:شما دوتا کجا بودین؟
مهران انگار هل شد:هیچ..هیچجا
هومنم دست داد دست من برای اذیت کردنشون:راست میگه آرام.کجا بودین که جفتتون شنگول میزنین؟
اینبار هردو باهم گفتن:هیچ جا
هومن:کاملا معلومه.پس تا شما دوتا نگید کجا بودین ماهم نمیگیم.
بعدم دستشو گذاشت پشتمو هلم داد:بریم آرام.
سمت بزرگترا که روی صندلیها نشسته بودن راه افتادیم.مهران و لیندا با تعجب داشتن نگامون میکردن.تا یکم ازشون دور شدیم ریز ریز خندیدیم.
با رسیدنمون به بزرگترا مهران ولیندا هم رسیدن.مینو جون با دیدن نایلون دستم پرسید:چیزی خریدی آرام جان؟
من:بله مینو جون.یه کفش پسندیدم که با هومن رفتیم گرفتیم.
نمیدونم چرا با این حرفم لبخند گل گشادی روی صورت همه افتاد.اهمیتی ندادم.تقریبا دیگه داشت هوا تاریک میشد که همه خریدا تموم شد.منو لیندا مثل سری قبل ست کردیم.دو تا لباس شب خیلی شیک گرفتیم.لباسی که بالا تنش گیپور بود و استینای سه ربع داشت و دامنش کاملا ساده بود و بلند.من رنگ ابی گرفتم و لیندا رنگ صورتی.لیندا یه کفش صورتی پاشنه بلند هم گرفت که پاشنش از مال من بلندتر بود.مینو خانوم و مهری خانوم هم یه دست کت و دامن شیک گرفتن و مردها هم کت شلوار.که البته کت و شلوار هومن و مهران به انتخاب منو لیندا ست بود و کاملا شیک.از مارموزی منو لیندا اونا رو با خودمون ست کردیم.هومن کت شلوار سرمه ای با پیرهن سفید اما کرواتی که ابی روشن توش به کار رفته بود.مهران هم کت شلوار بادمجونی که توی کرواتش صورتی روشن به کار رفته بود.کفشای جفتشونم مینو خانوم و مهری خانوم پسندیدن.خریدا رو گذاشتیم توی ماشینا و راه افتادیم سمت پارک ارم.منو لینداپشت نشسته بودیم و مشغول حرف زدن که بین حرفامون یهو لیندا گفت:مهران ازم خواستگاری کرد.
من:چــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با داد من هومن زد رو ترمز و هر دو برگشتن سمتمون.
هومن:چی شد آرام؟
نتونستم خودمو کنترل کنم رو به مهران گفتم:از لیندا خواستگاری کردی؟
با این حرف من اینبار هومن با داد پرسید:چـی؟؟؟
مهران و لیندا با خند نگامون کردن.
مهران:خب حالا مگه چیکار کردم؟
هومن:جون هومن راست بگو خواستگاری کردی؟
مهران با لبخند گفت:بله جون داداش خواستگاری کردم
من رو کردم به لیندا:حالا میخواین چیکار کنین؟
لیندا:مهران میگه وقتی از ماموریت برگردن با خانواده هامون در میون میذاره.
آخی.عزیزم.خیلی خوشحال شدم براشون.پریدم بغـ*ـل لیندا و محکم بغلش کردم که صدای آخش بلند شد ازش فاصله گرفتم و رو به هر دوشون گفتم:مبارکه.ایشالا خوشبخت شین.
هومن هم همین حرفا رو بهشون زد و هر دو تشکر کردن.هومن دوباره راه افتاد.حسابی فکرم مشغول شده بود یعنی میشه هومن هم اقدام کنه؟یعنی اصلا دوسم داره؟
با صدای مهران که گفت:بچه ها بپرین پایین از فکر اومدم بیرون.
آهی کشید:باشه.
من:حالا هم بیا باهم بریم بالا یه دلی از عزا در بیاریم دخترخوب.
لیندا:باشه بریم.
باهم رفتیم طبقه بالا همه توی سکوت داشتن دسر میخوردن.با نشستن ما سر مهران بلند شد و باناراحتی که توی چشماش مشخص بود زل زد به لیندا.هومن با اشاره ازم پرسید که چی شده؟منم با همون اشاره سرمو به معنی هیچی تکون دادم.
بعد از خوردن غذا و دسرها راه افتادیم به سمت مراکز خریدی که مهران و هومن پیشنهاد میدادن.توی یکی از پاساژای خیابون ولیعصر بودیم و مینو جون و مهری جون فقط کفشاشونو خریده بودن و منو لیندا هیچی.
داشتیم یکی از مغازه ها رو که کیف و کفشای شیکی داشت و نگاه میکردم که چشمم یکی از کفشا رو گرفت.خیلی خوب بود.یه پاشنه نازک 10-12 سانتی داشت و خیلی ساده بود فقط پشت کفش نگین کاری شده بود.خدا کنه آبی هم داشته باشه.برگشتم لیندا رو پیدا کنم که دیدم یه گوشه با مهران وایستادن حالا با کی برم تو؟خیلی بدم میومد که تنهایی برم تو مغازه ای که فروشندش مرد بود.داشتم اینور اونور رو نگاه میکردم که صدای هومن درست از کنار گوشم اومد:میخوای من باهات بیام؟
با مهربونی برگشتم سمتش:میای؟
با لبخند خاص خودش گفت:معلومه.
باهم رفتیم داخل.فروشنده به پامون بلند شد.بهش گفتم از اون کفش که کدش 201 بود برام بیاره.
فروشنده:چه سایزی؟
هومن زودتر از من جواب داد:37.
این از کجا میدونه؟
فروشنده دوباره پرسید:چه رنگی؟
دوباره هومن جواب داد:آبی روشن یا سفید.
با این جواب دادناش یه جوری میشدم.احساس میکردم براش مهمم که اینارو میدونه.مرده برام آورد و من پام کردم خیلی خوب بود.احساس قدبلندی بهم دست داده بود.خیلی خوش فرم بود و پام و جم و جورتر کرده بود.کنارهومن وایستاده بودم و جلوی آینه داشتم به کفشه نگاه میکردم.یه لحظه از تو اینه به هومن نگاه کردم با لبخند داشت نگام میکرد رفتم نزدیکترش تا ببینم قدم بهش رسیده که صداشو شنیدم:نه خانوم کوچولو با کفش 12 سانتیم بهم نمیرسی.
این ازکجا فهمی؟پشت چشمی براش نازک کردموکفشا رو در آوردم.هومن از دستم گرفتشون و گفت:خوبه؟
_آره.همینارو برمیدارم.
هومن:مبارکت باشه.
-مرسی.
هومن رفت سمت صندوق که سریع خودمو رسوندم بهش:من میخوام پولشو بدم؟
با اخمی تسنعی برگشت سمتم:تا حالا کسی بهت نگفته وقتی با یه مرد بیرونی حق نداری دست تو جیبت کنی؟
سرمو انداختم پایین:نه.چون تاحالا با یچ مردی بیرون نرفته بودم.
صداشو آرومتر از همیشه شنیدم:از این به بعد میای.
یعنی چی؟منظورش چی بود؟هومن پول کفش و داد و از مغازه اومدیم بیرون که لیندا و مهران عین جن جلومون سبز شدن.
لیندا:کجا بودین شما دوتا؟
من:هوووی ترسیدم چه خبرته؟
لیندا:بحث و عوض نکن کجا بودین شما دوتا؟
چرا این شنگول میزد تا چند دقیقه پیش که داشت از افسردگی خواستگارش میمرد.
چشمامو ریز کردم و بهش نگاه کردم بعدم به مهران.نه اینا مشکوک تر از ما بودن.
لیندا:چیه؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟
اول به لیندا نگاه کردم بعد به مهران:شما دوتا کجا بودین؟
مهران انگار هل شد:هیچ..هیچجا
هومنم دست داد دست من برای اذیت کردنشون:راست میگه آرام.کجا بودین که جفتتون شنگول میزنین؟
اینبار هردو باهم گفتن:هیچ جا
هومن:کاملا معلومه.پس تا شما دوتا نگید کجا بودین ماهم نمیگیم.
بعدم دستشو گذاشت پشتمو هلم داد:بریم آرام.
سمت بزرگترا که روی صندلیها نشسته بودن راه افتادیم.مهران و لیندا با تعجب داشتن نگامون میکردن.تا یکم ازشون دور شدیم ریز ریز خندیدیم.
با رسیدنمون به بزرگترا مهران ولیندا هم رسیدن.مینو جون با دیدن نایلون دستم پرسید:چیزی خریدی آرام جان؟
من:بله مینو جون.یه کفش پسندیدم که با هومن رفتیم گرفتیم.
نمیدونم چرا با این حرفم لبخند گل گشادی روی صورت همه افتاد.اهمیتی ندادم.تقریبا دیگه داشت هوا تاریک میشد که همه خریدا تموم شد.منو لیندا مثل سری قبل ست کردیم.دو تا لباس شب خیلی شیک گرفتیم.لباسی که بالا تنش گیپور بود و استینای سه ربع داشت و دامنش کاملا ساده بود و بلند.من رنگ ابی گرفتم و لیندا رنگ صورتی.لیندا یه کفش صورتی پاشنه بلند هم گرفت که پاشنش از مال من بلندتر بود.مینو خانوم و مهری خانوم هم یه دست کت و دامن شیک گرفتن و مردها هم کت شلوار.که البته کت و شلوار هومن و مهران به انتخاب منو لیندا ست بود و کاملا شیک.از مارموزی منو لیندا اونا رو با خودمون ست کردیم.هومن کت شلوار سرمه ای با پیرهن سفید اما کرواتی که ابی روشن توش به کار رفته بود.مهران هم کت شلوار بادمجونی که توی کرواتش صورتی روشن به کار رفته بود.کفشای جفتشونم مینو خانوم و مهری خانوم پسندیدن.خریدا رو گذاشتیم توی ماشینا و راه افتادیم سمت پارک ارم.منو لینداپشت نشسته بودیم و مشغول حرف زدن که بین حرفامون یهو لیندا گفت:مهران ازم خواستگاری کرد.
من:چــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با داد من هومن زد رو ترمز و هر دو برگشتن سمتمون.
هومن:چی شد آرام؟
نتونستم خودمو کنترل کنم رو به مهران گفتم:از لیندا خواستگاری کردی؟
با این حرف من اینبار هومن با داد پرسید:چـی؟؟؟
مهران و لیندا با خند نگامون کردن.
مهران:خب حالا مگه چیکار کردم؟
هومن:جون هومن راست بگو خواستگاری کردی؟
مهران با لبخند گفت:بله جون داداش خواستگاری کردم
من رو کردم به لیندا:حالا میخواین چیکار کنین؟
لیندا:مهران میگه وقتی از ماموریت برگردن با خانواده هامون در میون میذاره.
آخی.عزیزم.خیلی خوشحال شدم براشون.پریدم بغـ*ـل لیندا و محکم بغلش کردم که صدای آخش بلند شد ازش فاصله گرفتم و رو به هر دوشون گفتم:مبارکه.ایشالا خوشبخت شین.
هومن هم همین حرفا رو بهشون زد و هر دو تشکر کردن.هومن دوباره راه افتاد.حسابی فکرم مشغول شده بود یعنی میشه هومن هم اقدام کنه؟یعنی اصلا دوسم داره؟
با صدای مهران که گفت:بچه ها بپرین پایین از فکر اومدم بیرون.
آخرین ویرایش: