پست چهلم
من _داداش تو هم بعضی وقت ها کارایی می کنه
رانیکا _والا به خدا انگار این بچه صاحب نداره همین طور الکی می خواد کار دستش بده
روشا _مامان مامان چی کار می خواست بکنه ؟!!!!!!!!
من و رانیکا اول سرخ و سفید شدیم نگاه هم دیگه کردیم نگاه هم به روشا بعد دوتاییمون
منظور هم رو گرفتیم زدیم زیر خنده
چند لحظه بعد رانیکا گفت
رانیکا _همین هم کم مونده به بچه ی سه چهار ساله بگم چی کار می خواست بکنه
ساعت پنج و ربع شده بود نیم ساعت بعد قرار بود حرکت کنیم ولی فعلا کسی داخل
خونه نبود فکر کنم رامیار بهشون گفته بود سر ساعت بیان
رانیکا _می گم من برم رامیار رو بیدار کنم اگه بذاریش تا شب عین خرس می خوابه
خنده ای کردم خواست بره بیرون یه دفعه یه فکری توی ذهنم جرقه زد زود بهش گفتم
رانیکا _اومممم می گم رانیکا می ذاری خودم بیدارش کنم ؟!!!!!
چشمای رانیکا گرد شد حق هم داشت تعجب کنه
با تعجب گفت
رانیکا _چرا ؟
نقشمو براش گفتم یه خنده ی کوتاهی کرد بعد گفت
رانیکا _صحرا فقط یه جوری بزنی که تو همون اتاق کار دستت نده مواظب خودت باش
من _حواسم هست
آروم در اتاق رو باز کردم مامانش نبود فکر کنم داخل اتاق خودشون بودند آروم آروم رفتم داخل اتاقش فقط جلوی خودمو گرفته بودم تا نخندم
رو به آسمون خوابیده بود پتو هم تا شکمش بیشتر بالا نکشیده بود دستاشو هم گذاشته
بود زیر سرش بدن شیش تیکه ای داشت (( آدم هـ*ـوس می کرد دست کنه وسط شکمش ))
خوب صورتش هم جوری قرار گرفته بود که راحت می شد کاری که می خوام رو انجام بدم
هر چی قدرت داشتم رو دستم جمع کردم و محکم کوبیدم تو صورتش (( آخ مامان دست
خودم درد گرفت چه برسه به اون ))
یه دفعه بیدار شد داشت با چشمای گرد شده منو نگاه می کرد (( بیچاره توقع نداشت
این کار رو کنم منم بعضی وقت ها شیطونیم گل می کنه بد جورررررررررر ))
رامیار _جرئت داری وایسا
قبل از این که بتونه کاری کنه یه جیغ بلند کشیدم از اتاق در رفتم اونم سریع پیراهنشو برداشت پوشید افتاد دنبالم مم بدو اون بدو (( عجب غلطی کردم )) رفتم داخل حیاط
بعد بلافاصله رفتم پشت ماشینش
با عصبانیت گفت
رامیار _می یای بیرون یا نه ؟
خندم گرفت بد جور بدبخت نمی فهمید نقشه ی خودمه خنگ
من _نمی یام
رامیار _چرا ؟
من _اگه بیام زنده بر نمی گردم خونه
رامیار _تا تو باشی هم چین کاری رو انجام ندی
من _دلم خواست
رامیار _دلت خیلی غلط کرد که خواست
یه دفعه مامانش با رانیکا اومدند داخل حیاط (( فقط خدا خدا می کردم داخل استخر پرتم نکنه وگرنه همین آبرویی هم که دارم پیش این بر باد فنا می ره ))
مامان رانیکا _رامیار ولش کن خیر سرت قراره مواظبش باشی
رامیار _نه باید تلافی شو سرش در بیارم
(( خب حالا تلافی شو سرم در بیار قربون دستت مثل آدم خر بازی در نیار ))
مامانش و رانیکا رفتند خونه (( ای خدا چرا رفتین الان منو بدبخت می کنه به من چه
می خواست جدی نگیره والا به خدا من دیگه چقدر پررو تشریف دارم ))
یه دفعه اومد دنبالم دوباره یه جیغ بنفش (( چقدر جیغ جیغو شدم خودم خبر ندارم ))
کشیدم ماشالله چقدر تند می دوه انگار جت زیر پاشه به خدا راست می گم خیلی تند
می دوه فکر کنم قهرمان دو میدانی جهان جلوش کم بیاره قهر کنه و دو میدانی رو
ببوسه بذاره کنار
چند دقیقه بعد دیدم دنبالم نیست (( مامان این آدم نیست معلوم نیست یه دفعه کجا
می ره )) حس کردم یه نفر پشت سرم ایستاده تا اومدم به خودم بیام دستاش دور شکمم
حلقه شد هر کاری کردم نشد خودمو ازش جدا کنم
من _ ولم کن رامیار
رامیار _نه اذیتم کردی باید تلافیشو سرت در بیارم
من _تقصیر خودته
با تعجب گفت
رامیار _جانم ؟ چی شد ؟ حالا شد تقصیر من ؟
با خیال راحت گفتم
من _آره تقصیر خودته می خواستی جدی نگیری
رامیار _شیطونه می گـه همچین کار دستت بدم که خودت نفهمی
من _شیطونه غلط کرد با تو حالا هم ولم کن
من _داداش تو هم بعضی وقت ها کارایی می کنه
رانیکا _والا به خدا انگار این بچه صاحب نداره همین طور الکی می خواد کار دستش بده
روشا _مامان مامان چی کار می خواست بکنه ؟!!!!!!!!
من و رانیکا اول سرخ و سفید شدیم نگاه هم دیگه کردیم نگاه هم به روشا بعد دوتاییمون
منظور هم رو گرفتیم زدیم زیر خنده
چند لحظه بعد رانیکا گفت
رانیکا _همین هم کم مونده به بچه ی سه چهار ساله بگم چی کار می خواست بکنه
ساعت پنج و ربع شده بود نیم ساعت بعد قرار بود حرکت کنیم ولی فعلا کسی داخل
خونه نبود فکر کنم رامیار بهشون گفته بود سر ساعت بیان
رانیکا _می گم من برم رامیار رو بیدار کنم اگه بذاریش تا شب عین خرس می خوابه
خنده ای کردم خواست بره بیرون یه دفعه یه فکری توی ذهنم جرقه زد زود بهش گفتم
رانیکا _اومممم می گم رانیکا می ذاری خودم بیدارش کنم ؟!!!!!
چشمای رانیکا گرد شد حق هم داشت تعجب کنه
با تعجب گفت
رانیکا _چرا ؟
نقشمو براش گفتم یه خنده ی کوتاهی کرد بعد گفت
رانیکا _صحرا فقط یه جوری بزنی که تو همون اتاق کار دستت نده مواظب خودت باش
من _حواسم هست
آروم در اتاق رو باز کردم مامانش نبود فکر کنم داخل اتاق خودشون بودند آروم آروم رفتم داخل اتاقش فقط جلوی خودمو گرفته بودم تا نخندم
رو به آسمون خوابیده بود پتو هم تا شکمش بیشتر بالا نکشیده بود دستاشو هم گذاشته
بود زیر سرش بدن شیش تیکه ای داشت (( آدم هـ*ـوس می کرد دست کنه وسط شکمش ))
خوب صورتش هم جوری قرار گرفته بود که راحت می شد کاری که می خوام رو انجام بدم
هر چی قدرت داشتم رو دستم جمع کردم و محکم کوبیدم تو صورتش (( آخ مامان دست
خودم درد گرفت چه برسه به اون ))
یه دفعه بیدار شد داشت با چشمای گرد شده منو نگاه می کرد (( بیچاره توقع نداشت
این کار رو کنم منم بعضی وقت ها شیطونیم گل می کنه بد جورررررررررر ))
رامیار _جرئت داری وایسا
قبل از این که بتونه کاری کنه یه جیغ بلند کشیدم از اتاق در رفتم اونم سریع پیراهنشو برداشت پوشید افتاد دنبالم مم بدو اون بدو (( عجب غلطی کردم )) رفتم داخل حیاط
بعد بلافاصله رفتم پشت ماشینش
با عصبانیت گفت
رامیار _می یای بیرون یا نه ؟
خندم گرفت بد جور بدبخت نمی فهمید نقشه ی خودمه خنگ
من _نمی یام
رامیار _چرا ؟
من _اگه بیام زنده بر نمی گردم خونه
رامیار _تا تو باشی هم چین کاری رو انجام ندی
من _دلم خواست
رامیار _دلت خیلی غلط کرد که خواست
یه دفعه مامانش با رانیکا اومدند داخل حیاط (( فقط خدا خدا می کردم داخل استخر پرتم نکنه وگرنه همین آبرویی هم که دارم پیش این بر باد فنا می ره ))
مامان رانیکا _رامیار ولش کن خیر سرت قراره مواظبش باشی
رامیار _نه باید تلافی شو سرش در بیارم
(( خب حالا تلافی شو سرم در بیار قربون دستت مثل آدم خر بازی در نیار ))
مامانش و رانیکا رفتند خونه (( ای خدا چرا رفتین الان منو بدبخت می کنه به من چه
می خواست جدی نگیره والا به خدا من دیگه چقدر پررو تشریف دارم ))
یه دفعه اومد دنبالم دوباره یه جیغ بنفش (( چقدر جیغ جیغو شدم خودم خبر ندارم ))
کشیدم ماشالله چقدر تند می دوه انگار جت زیر پاشه به خدا راست می گم خیلی تند
می دوه فکر کنم قهرمان دو میدانی جهان جلوش کم بیاره قهر کنه و دو میدانی رو
ببوسه بذاره کنار
چند دقیقه بعد دیدم دنبالم نیست (( مامان این آدم نیست معلوم نیست یه دفعه کجا
می ره )) حس کردم یه نفر پشت سرم ایستاده تا اومدم به خودم بیام دستاش دور شکمم
حلقه شد هر کاری کردم نشد خودمو ازش جدا کنم
من _ ولم کن رامیار
رامیار _نه اذیتم کردی باید تلافیشو سرت در بیارم
من _تقصیر خودته
با تعجب گفت
رامیار _جانم ؟ چی شد ؟ حالا شد تقصیر من ؟
با خیال راحت گفتم
من _آره تقصیر خودته می خواستی جدی نگیری
رامیار _شیطونه می گـه همچین کار دستت بدم که خودت نفهمی
من _شیطونه غلط کرد با تو حالا هم ولم کن
آخرین ویرایش توسط مدیر: