مهران دستی به ته ریشش کشید و به یه نقطه خیره شد گفت:
-نیازی به کشتن نیست!
خودکار توی دستم فشردم...نگاهش به سمتم گرفت گفت:
-بهتر باهاش رودر رو شی!
نگاهم به نقطه ی دوختم....بازدمم باحرص خالی کردم.و سعی کردم یکم آروم باشم ....آرنج هام روی میز گذاشتم ....سرم بین دستام گرفتم...گفتم:
-هنوز زوده! باید منتظر اولین قدم از جانب اون باشم!
-اگه نیادچی؟
سرم بلند کردم ....سرم ازحصار دست هام جدا کردم....و بهش خیره شدم گفتم:
-تا حالا به کارهای که انجام دادم شک داری؟
با تردید گفت:
-نه ولی!
-ولی چی؟
توی مبل جابه جا شد گفت:
-دلربا این بازی که تو انتخاب کردی خیلی خطرناک! زندگی رمان نیست! به فرض محال رادین کشتی! بعدش چی؟! میتونی پشت اون میله های زندان بمونی؟! یکم فکرکن! سعی کن تصمیمی بگیری! که فردا برات پشیمونی برات نیاره!
درحالی که با خودکارم بازی میکردم گفتم:
-نه! قصد کشتنش ندارم! ....میخام یه ضربه بزرگ بهش بزنم....ضربه ی که تا آخر عمرش هم نتونه فراموش کنه!
یه تای ابروش داد بالا و با تعجب گفت:
-چه ضربه ی؟
-به موقعه اش میفهمی!
صدای موبایلم بلند شد...نگاه صفحه گوشی انداختم....شماره ناشناس بود...با دو دلی جوابش دادم:
-بله ؟
-خانوم سرمد؟
-بله خودم هستم ...
-رادین صدر هستم
ابروهام ناخداگاه پریدن بالا....رادین! پوزخندی گوشه لبم نشست ...مهران لب زد گفت:
-کیه؟
دستم به نشانه سکوت جلوش گرفتم....بلند شدم از روی صندلی به سمت پنجره بزرگ اتاقم رفتم و به نمای شرکت خیره شدم...
-دلربا خانوم!
به خودم اومدم گفتم:
-جانم!
-فکرکردم قطع کردید؟
-نه هستم! آخه یکم تعجب کردم
تک خنده ای کرد گفت:
-بابت چی؟
-بابت این غافلگیری زیبا!
-تماس گرفتم که بگم با یه شام دو نفره موافق اید؟
هه پس آقا دم به تله داد....آفرین رادین من همین میخام سعی کردم لحن حرف زدنم هیجان داشته باشه! گفتم:
-چه چیزی بهتر از این! با کمال میل قبول میکنم!
-کجا بیام دنبالتون؟
-نیازی نیست! فقط آدرس بگید خودم میام
-پس براتون اس میکنم! ....روزخوش
-مرسی ...همچنین....خدانگهدار
تماس قطع کرد...باخنده سمت مهران برگشتم....باتعجب نگاهم میکرد! طاقت نیاورد گفت:
-چی شده دلربا؟
نتونستم...جلوی هیجانم بگیرم....با خوشحالی گفتم:
-رادین صدر بود!
-چی؟
-دادنزن دیونه!
-توچی گفتی دلربا؟ رادین باتو الان حرف زد؟
چشم هام به معنی اره باز بسته کردم....
-نیازی به کشتن نیست!
خودکار توی دستم فشردم...نگاهش به سمتم گرفت گفت:
-بهتر باهاش رودر رو شی!
نگاهم به نقطه ی دوختم....بازدمم باحرص خالی کردم.و سعی کردم یکم آروم باشم ....آرنج هام روی میز گذاشتم ....سرم بین دستام گرفتم...گفتم:
-هنوز زوده! باید منتظر اولین قدم از جانب اون باشم!
-اگه نیادچی؟
سرم بلند کردم ....سرم ازحصار دست هام جدا کردم....و بهش خیره شدم گفتم:
-تا حالا به کارهای که انجام دادم شک داری؟
با تردید گفت:
-نه ولی!
-ولی چی؟
توی مبل جابه جا شد گفت:
-دلربا این بازی که تو انتخاب کردی خیلی خطرناک! زندگی رمان نیست! به فرض محال رادین کشتی! بعدش چی؟! میتونی پشت اون میله های زندان بمونی؟! یکم فکرکن! سعی کن تصمیمی بگیری! که فردا برات پشیمونی برات نیاره!
درحالی که با خودکارم بازی میکردم گفتم:
-نه! قصد کشتنش ندارم! ....میخام یه ضربه بزرگ بهش بزنم....ضربه ی که تا آخر عمرش هم نتونه فراموش کنه!
یه تای ابروش داد بالا و با تعجب گفت:
-چه ضربه ی؟
-به موقعه اش میفهمی!
صدای موبایلم بلند شد...نگاه صفحه گوشی انداختم....شماره ناشناس بود...با دو دلی جوابش دادم:
-بله ؟
-خانوم سرمد؟
-بله خودم هستم ...
-رادین صدر هستم
ابروهام ناخداگاه پریدن بالا....رادین! پوزخندی گوشه لبم نشست ...مهران لب زد گفت:
-کیه؟
دستم به نشانه سکوت جلوش گرفتم....بلند شدم از روی صندلی به سمت پنجره بزرگ اتاقم رفتم و به نمای شرکت خیره شدم...
-دلربا خانوم!
به خودم اومدم گفتم:
-جانم!
-فکرکردم قطع کردید؟
-نه هستم! آخه یکم تعجب کردم
تک خنده ای کرد گفت:
-بابت چی؟
-بابت این غافلگیری زیبا!
-تماس گرفتم که بگم با یه شام دو نفره موافق اید؟
هه پس آقا دم به تله داد....آفرین رادین من همین میخام سعی کردم لحن حرف زدنم هیجان داشته باشه! گفتم:
-چه چیزی بهتر از این! با کمال میل قبول میکنم!
-کجا بیام دنبالتون؟
-نیازی نیست! فقط آدرس بگید خودم میام
-پس براتون اس میکنم! ....روزخوش
-مرسی ...همچنین....خدانگهدار
تماس قطع کرد...باخنده سمت مهران برگشتم....باتعجب نگاهم میکرد! طاقت نیاورد گفت:
-چی شده دلربا؟
نتونستم...جلوی هیجانم بگیرم....با خوشحالی گفتم:
-رادین صدر بود!
-چی؟
-دادنزن دیونه!
-توچی گفتی دلربا؟ رادین باتو الان حرف زد؟
چشم هام به معنی اره باز بسته کردم....
سایت دانلود رمان نگاه دانلود