لیوان آب یک سره بالا کشیدم.....از داغی دلم کاسته شد نمی تونستم از فکر چند لحظه پیش بیام بیرون ....باچشم هام نگاهم دور تا دور سالن چرخندم ولی پرستار باران ندیدم...تلفنم برداشتم و بلند شدم ....به سمت حیاط تالار رفتم ....ولی هرچی گشتم ندیدمش....دلم شور میزد سریع داخل رفتم...امیرحسین کناری بردم و با نگرانی و ترس رو به امیرحسین گفتم:
-امیر نه باران هست ...نه پرستارش
امیر با تعجب اخمی کرد گفت:
-یعنی چی؟!
باحالت زاری گفتم:
-یعنی چی نداره میگم بچه ام نیست
امیرحسین به سمت بیرون دوید از ترس زانوهام می لرزیدن.....دایی به سمتم اومد و با نگرانی گفت:
-دلربا چی شده؟
دیگه نتونستم خودم کنترل کنم زدم زیر گریه گفتم:
-نه باران هست نه پرستارش
امیربه سمتمون اومد.درحالی که نفس نفس میزد.....گفتم:
-چی شد؟
بریده بریده گفت:
-نیست
دستم جلوی دهنم گرفتم....تعادلم ازدست دادم ....که دایی درآغوشم کشید...کمک کرد روی صندلی بشینم....جونی توی تنم نمونده بود....خدایا خودت کمکم کن .....دایی روبه امیر گفت:
-الان چکار کنیم؟
امیر با لحنی عصبی گفت:
-زنگ میزنم به پلیس
سریع گفتم:
-نه...پای پلیس وسط نکشید
دایی-برای چی؟
-بذارید عروسی داداشم با عابرو برگزار شه
امیر بیشتر ازقبل عصبی بهم توپید گفت:
-دلربا شاید جون باران درخطر باشه
با این حرف انگار قلبم چنگ زدن...نفس توی سـ*ـینه ام حبس شد ...بدون توجه به امیر شماره پرستارش گرفتم....ولی خاموش بود...
امیر-چی شد؟
بابغض سری تکان دادم....دایی روبه امیر گفت:
-شک ندارم کار رادین
با شنیدن اسم رادین یاد چند لحظه پیش افتادم سریع بلند شدم گفتم:
-من چند دقیقه پیش با یه نفر رقصیدم...بعد از تموم شدن آهنگ بهم گفت دوستدارم شک ندارم صدای رادین بود
دایی رو به امیر گفت:
-معطل چی هستید برید دم خونه اش
امیر-دم در منتظرم سریع بیا
با دو از تالار زد بیرون با ناراحتی رو به دایی گفتم:
-هواست به همه چیز باشه نذار آرین چیزی بفهمه
دایی با لحنی دلگرمی گفت:
-تو برو دایی ایشلا که باران پیش رادین باشه
-مرسی دایی
سریع وسایلم برداشتم از تالار زدم بیرون سوار ماشین شدم....و ماشین ازجا کنده شد....از نگرانی و استرس و دلشوره مادام پیراهنم چنگ میزدم امیر با لحنی عصبی و تهدید آمیزگفت:
-یه بلای سر رادین بیارم که مرغ های عالم به حالش گریه کنن
-فعلا که مرغ های عالم دارن به حال من گریه میکنن
-تقصیر توه اگه میزاشتی روز اول اسم باران بزنم توی شناسنامه ام اینطور نمیشد
-الان وقت این حرف ها نیست امیر
-امیر نه باران هست ...نه پرستارش
امیر با تعجب اخمی کرد گفت:
-یعنی چی؟!
باحالت زاری گفتم:
-یعنی چی نداره میگم بچه ام نیست
امیرحسین به سمت بیرون دوید از ترس زانوهام می لرزیدن.....دایی به سمتم اومد و با نگرانی گفت:
-دلربا چی شده؟
دیگه نتونستم خودم کنترل کنم زدم زیر گریه گفتم:
-نه باران هست نه پرستارش
امیربه سمتمون اومد.درحالی که نفس نفس میزد.....گفتم:
-چی شد؟
بریده بریده گفت:
-نیست
دستم جلوی دهنم گرفتم....تعادلم ازدست دادم ....که دایی درآغوشم کشید...کمک کرد روی صندلی بشینم....جونی توی تنم نمونده بود....خدایا خودت کمکم کن .....دایی روبه امیر گفت:
-الان چکار کنیم؟
امیر با لحنی عصبی گفت:
-زنگ میزنم به پلیس
سریع گفتم:
-نه...پای پلیس وسط نکشید
دایی-برای چی؟
-بذارید عروسی داداشم با عابرو برگزار شه
امیر بیشتر ازقبل عصبی بهم توپید گفت:
-دلربا شاید جون باران درخطر باشه
با این حرف انگار قلبم چنگ زدن...نفس توی سـ*ـینه ام حبس شد ...بدون توجه به امیر شماره پرستارش گرفتم....ولی خاموش بود...
امیر-چی شد؟
بابغض سری تکان دادم....دایی روبه امیر گفت:
-شک ندارم کار رادین
با شنیدن اسم رادین یاد چند لحظه پیش افتادم سریع بلند شدم گفتم:
-من چند دقیقه پیش با یه نفر رقصیدم...بعد از تموم شدن آهنگ بهم گفت دوستدارم شک ندارم صدای رادین بود
دایی رو به امیر گفت:
-معطل چی هستید برید دم خونه اش
امیر-دم در منتظرم سریع بیا
با دو از تالار زد بیرون با ناراحتی رو به دایی گفتم:
-هواست به همه چیز باشه نذار آرین چیزی بفهمه
دایی با لحنی دلگرمی گفت:
-تو برو دایی ایشلا که باران پیش رادین باشه
-مرسی دایی
سریع وسایلم برداشتم از تالار زدم بیرون سوار ماشین شدم....و ماشین ازجا کنده شد....از نگرانی و استرس و دلشوره مادام پیراهنم چنگ میزدم امیر با لحنی عصبی و تهدید آمیزگفت:
-یه بلای سر رادین بیارم که مرغ های عالم به حالش گریه کنن
-فعلا که مرغ های عالم دارن به حال من گریه میکنن
-تقصیر توه اگه میزاشتی روز اول اسم باران بزنم توی شناسنامه ام اینطور نمیشد
-الان وقت این حرف ها نیست امیر