- ملکه جودها! کاش قبل از اینکه خواهرتون بیاد نظر آرش رو هم در مورد ازدواج بپرسید!
ملکه جودها که حرفهای مجید را باور نکرده بود جواب داد:
- میدانم که استاد هم راضی به این ازدواج هستند.
مجید: اگه راضی بود که یه ساعت مثل مرغِ کُرچ یه گوشه کِز نمیکرد!
پریا: ملکه جودها شاید آرشخان یکی دیگه رو دوست داشته باشه یا شاید هم یه دختری ایشون رو دوست داره.
ملکه جودها: اگر دوست داشتند، میگفتند.
مجید: عامو این گاگولتر از این حرفاست که بخواد اعتراف به عشق و عاشقی کنه.
پریا: ملکه جودها خواهشاً نظرش رو بپرسین! الان ناراحت یه گوشه نشسته.
ملکه جودها: تمام مردها قبل از ازدواج ناراحت هستند؛ اما همین که دختر مورد نظر را ببینند ناراحتیشان از بین میرود.
نارسیس: اما آرش خواهر شما رو ندیده.
ملکه جودها: بهزودی خواهد دید. بسیار خب، من باید برای تدارک برگزاری مراسم بروم. شما نیز جناب استاد را برای مراسم آماده کنید.
نارسیس: ولی آخه...
ملکه جودها محل را ترک کرد و بچهها را تنها گذاشت. مجید گفت:
- به جان خودم خواهرش رو گذاشته بود زیر بالشش؛ همین که اسم شوهر شد سریع درش آورد!
نارسیس: یه دوتا جودها تو دوره خودمون باشه، نصف بیشتر دخترای ایران متأهل میشن.
پریا: چه سیریشه! گیر داده آرشخان حتماً باید زن بگیره. فکر نمیکنه ممکنه یه وقت کسی آرش رو دوست داشته باشه یا اینکه آرش یه نفر رو دوست داشته باشه؟...
پریا یکسره غرولند میکرد و نارسیس و مجید منظوردار نگاهش میکردند. یکمرتبه پریا متوجه حرفهایش شد و با خجالت گفت:
- ببخشید خیلی حرف زدم.
نارسیس با لبخند خاصی گفت:
- نه عزیزم راحت باش. هرچی تو دلته بگو.
مجید: ها بگو! حداقل یه چیزایی دستگیرمون میشه.
نارسیس: آرش دیگه زیادی تنها مونده؛ بیایین بریم پیشش.
مجید: من رو نخوره؟!
نارسیس: خجالت بکش! بیا بریم.
سه نفری کنار آرش رفتند. مجید تکسرفهای زد و گفت:
ملکه جودها که حرفهای مجید را باور نکرده بود جواب داد:
- میدانم که استاد هم راضی به این ازدواج هستند.
مجید: اگه راضی بود که یه ساعت مثل مرغِ کُرچ یه گوشه کِز نمیکرد!
پریا: ملکه جودها شاید آرشخان یکی دیگه رو دوست داشته باشه یا شاید هم یه دختری ایشون رو دوست داره.
ملکه جودها: اگر دوست داشتند، میگفتند.
مجید: عامو این گاگولتر از این حرفاست که بخواد اعتراف به عشق و عاشقی کنه.
پریا: ملکه جودها خواهشاً نظرش رو بپرسین! الان ناراحت یه گوشه نشسته.
ملکه جودها: تمام مردها قبل از ازدواج ناراحت هستند؛ اما همین که دختر مورد نظر را ببینند ناراحتیشان از بین میرود.
نارسیس: اما آرش خواهر شما رو ندیده.
ملکه جودها: بهزودی خواهد دید. بسیار خب، من باید برای تدارک برگزاری مراسم بروم. شما نیز جناب استاد را برای مراسم آماده کنید.
نارسیس: ولی آخه...
ملکه جودها محل را ترک کرد و بچهها را تنها گذاشت. مجید گفت:
- به جان خودم خواهرش رو گذاشته بود زیر بالشش؛ همین که اسم شوهر شد سریع درش آورد!
نارسیس: یه دوتا جودها تو دوره خودمون باشه، نصف بیشتر دخترای ایران متأهل میشن.
پریا: چه سیریشه! گیر داده آرشخان حتماً باید زن بگیره. فکر نمیکنه ممکنه یه وقت کسی آرش رو دوست داشته باشه یا اینکه آرش یه نفر رو دوست داشته باشه؟...
پریا یکسره غرولند میکرد و نارسیس و مجید منظوردار نگاهش میکردند. یکمرتبه پریا متوجه حرفهایش شد و با خجالت گفت:
- ببخشید خیلی حرف زدم.
نارسیس با لبخند خاصی گفت:
- نه عزیزم راحت باش. هرچی تو دلته بگو.
مجید: ها بگو! حداقل یه چیزایی دستگیرمون میشه.
نارسیس: آرش دیگه زیادی تنها مونده؛ بیایین بریم پیشش.
مجید: من رو نخوره؟!
نارسیس: خجالت بکش! بیا بریم.
سه نفری کنار آرش رفتند. مجید تکسرفهای زد و گفت:
آخرین ویرایش توسط مدیر: