فصل هشتم
_ یعنی تو نمی دونی ؟
_ نه به خدا ،من از کجا بدونم ،عجب !!! شاید یکی دیگه بوده ؟
_ آخه علی ،غیر از تو کی می تونه این کار رو بکنه ؟ هیچ کس دیگه که
با من دوستی نداره
_ شاید یکی از بچه ها از آهنگ های تو خوشش اومده خواسته تو رو
توی کار زنده ببینه ؟
_ نمی دونم ،شاید ،علی به نظرت حالا چیکار کنم ؟
_ وای میلاد ،من اگه بودم این قضیه رو توی هوا می زدم ،اگه زنگ زد
موافقت کن
_ میگم علی به نظرت کسی نمی خواسته ما رو اذیت کنه و سر کارمون
بذاره ؟
_ نمی دونم ،اینم حرفیه ،حالا اگه بهت زنگ زد بگو باشه و حتماً باهاش
قرار ملاقات بذار تا بریم از نزدیک همه چی رو کشف کنیم ببینیم واقعیت
داره یا نه ؟
_ باشه علی ،خب من اومده بودم اینجا بکشمت که قسمت نشد ،انشالله تو
سری های بعدی
علی زد زیر خنده و گفت :
_ گمشو رفیق
من با تعجب گفتم :
_ با من بودی علی ؟
علی خنده اش شدیدتر شد و همون طور با خنده گفت :
_ این نشانه عشق من به توئه
رفتم جلو و یکی زدم پشت سرش و گفتم :
_ این هم نشانه دوس داشتن منه ،یعنی عشقم شدید تره ،مواظب باش یه
روز عاشقت نشم و نخوام عشقم رو بهت ثابت کنم .
و به شدت زدم زیر خنده که علی یه مشت به بازوم زد و گفت :
_ همین دوست داشتنت غنیمته گل من
ادای حالت تهوع در آوردم و گفتم :
_ اَه ... علی بار آخرت باشه به من حرف عاشقانه می زنیا
علی که کم کم داشت با سر می رفت تو دیوار از بس خندیده بود.
ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه ،الان چند ماهی میشد که آلبوم من تو
بازار پخش شده بود و متعجب بودم از اینکه انقدر با سرعت ازم در
خواست اجرای زنده کرده بودند ،الان از اون تلفنی که بهم شده بود یک
هفته گذشته بود ،وقتی به خونه رسیدم و رفتم داخل از شدت هیجانی که
داشتم رفتم پیش مامان ،الان به یه آرامش نیاز داشتم که فقط مامان می
تونست از پسش بر بیاد و اگه خواهر داشتم اونم ...
بی خیال فکرم رفتم سمت مامان و گفتم :
_ سلام مامانی ،خوبی ؟
_ سلام پسر قشنگم ،کجا بودی مامان ؟
_ پیش علی بودم ،مامان خیلی استرس دارم ،آرامش می خوام
_ چرا مامان ؟
_ هنوز هیچی معلوم نیست ولی اگه حتمی شد برات توضیح میدم ،الان
فقط بهم آرامش بده مامان
_ فدای پسر گلم بشم ،بیا مامان ،بیا عزیزم ،سرتو بذار روی پاهام تا
موهاتو نوازش کنم
وای مامان زد به هدف ،نمی دونم چرا همه احساساتم توی سر و موهام
بود ؟
سرمو گذاشتم روی پای مامان و خیره شدم تو چشم های پر از آرامشش ،
مامان همین طور که داشت موهام رو نوازش می کرد گفت :
_ ببین پسر عزیزم ،هیچ چیز تو این دنیا وجود نداره که دل پسرای من
رو بلرزونه ، مگه نه ؟
با باز و بسته کردن چشمام تائیدش کردم ،وقتی مامان آرومم می کرد
میخش می شدم .
_ ببین میلاد ،هر اتفاقی که برات بیفته پسرم ،چه خوب چه خدایی نکرده
بد ،من پشتت هستم ،قاسم ( بابام ) پشتت هست ،میعاد ،همه ما پشتوانه
ات هستیم ،می دونم اگه الان یه خواهر داشتی بعد من همه زندگیت اون
بود ولی میلاد همیشه رو خانواده ات حساب کن ،باشه مامان ؟
وقتی حس کردم انرژی کافی رو با همین چند کلمه و نوازش های مامان
گرفتم سرم رو از روی پای مامان برداشتم ،مامان رو بغـ*ـل کردم و دستش
رو بوسیدم و گفتم :
_چشم مامانم ،از آرامشی که بهم دادین ممنونم ،با اجازه اتون میرم توی
استودیوم
مامان با یه نگاه پر محبت تائیدم کرد .
با آرامشی که همش از مامان بهم تزریق شده بود داخل استودیو رفتم و
گیتارم رو برداشتم و شروع کردم به زدن و خوندن :
_ یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه
نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه
یه کاغذ ،یه خودکار ،دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه که خیسه ،پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه
یه روز همین جا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه می کردم درو که می بست ،می دونستم که می میرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
می ترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها
خدایا کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون می کَنَم اینجا
سکوت اتاقو داره می شکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
دوباره نمی خواد بشه باور من که دیگه نمی آد انگار
یکی هست _ مرتضی پاشایی
من خودم عاشق این قطعه خودم بودم ،دم شاعرش رفیق عزیزم ،مهرداد
گرم ،همش اون شعر می نوشت و من می خوندم ،بیچاره کارش خیلی
سخت بود ،آخه من می نشستم پشت پیانو و می زدم و اون رو آهنگ برام
می نوشت ولی پایه دیوونه بازی هام بود.
داشتم تو همین حال و هوا سِیر می کردم که دوباره تلفنم شروع کرد به
زنگ خوردن ،با دستپاچگی گوشیم رو از روی میز برداشتم و دیدم بله
همون شماره ایه که هفته پیش باهام تماس گرفته بود ،چند تا نفس عمیق
کشیدم و جواب دادم :
_ بله بفرمائید ؟
_ سلام آقای رضایی ،بنده محمدی هستم مسئول موسسه هنر و موسیقی
ایرانیان
با اینکه شناختمش ولی برای اطمینان گفتم :
_ آقای محمدی ؟
_ بله ،من معذرت می خوام هفته پیش که تماس گرفتم خدمت تون خودم
رو معرفی نکردم
ژست یاد آوری گرفتم و گفتم :
_ سلام آقای محمدی ،بله ،بله ،یادم اومد ،خوب هستین ؟
_ خیلی ممنون ،آقای رضایی واسه ماجرای اجراتون تماس گرفتم ،شما
تصمیم گرفتین ؟ شما موافق هستید ؟
_ بله بنده تصمیمم رو گرفتم و موردی نمی بینم و موافقم که این کار رو
انجام بدم
_ به به ،چه عالی ،خب آقای رضایی می خواستم قرار بگذاریم و مفصل
درباره این مسئله با هم صحبت کنیم
_ بله آقای محمدی ،من مساله ای ندارم ،فقط لطفاً آدرس رو به من بدین
بعد از این که آدرس رو از آقای محمدی گرفتم همون موقع به علی زنگ
زدم و ازش خواستم زودی بیاد پیش من .
1 ساعت گذشته بود که علی اومد ،برای خوش آمد بهش دم در رفتم و
دستش رو گرفتم و کشون کشون آوردمش بالا ،وقتی داخل استودیو شدیم
علی با نفس نفس گفت :
_ چته میلاد ؟ چرا انقدر استرس داری ؟ آروم باش ،البته بهت حق میدم ،
مثل من که برترین خواننده ام و چندین کنسرت اجرا کردم که نیستی ،
دفعه اولته ،هولی !!!
بعد هم زد زیر خنده و روی اولین صندلی ولو شد .
رفتم روبروش ایستادم و گفتم :
_ علی مثل این که دلت می خواد عشق من رو نسبت به خودت هر چه
زودتر و بهتر درک کنی ؟
علی جدی شد و خنده اش رو قورت داد و گفت :
_ نه عزیزم ،تا الان باهات شوخی کردم ،خب تعریف کن ببینم چی شده ؟
من هم ماجرا رو بدون هیچ کم و کاستی براش تعریف کردم ،بعد از
توضیحاتم علی رو کرد به من و گفت :
_ اون یارو ،چی بود اسمش ؟
_ محمدی !
_ خب اون گفت کی بری پیشش ؟ خیلی عجله داشت ؟
_ نه به نظر نمی یومد که اونقدرا هم عجله داشته باشه
_ خب پس توام عجله نکن پسر ،بذار دو سه روز دیگه بریم پیشش ،بشین
خوب به چیزایی که می خوای فکر کن و معیار هاتو در نظر بگیر تا با
هم بریم پیشش
_ همچین میگه معیاراتو در نظر بگیر ،انگار قراره برم با خواستگارم
حرف بزنم !!!
علی باز زد زیر خنده گفت :
_ عاشق همین شیرینی هاتم دیگه پسر
_ اَههه ،تو باز شروع کردی علی ؟
علی باز خنده اش گرفت و من هم از دستش خنده ام گرفت .
مامان صدامون زد تا برای پذیرایی بریم پایین ...
_ یعنی تو نمی دونی ؟
_ نه به خدا ،من از کجا بدونم ،عجب !!! شاید یکی دیگه بوده ؟
_ آخه علی ،غیر از تو کی می تونه این کار رو بکنه ؟ هیچ کس دیگه که
با من دوستی نداره
_ شاید یکی از بچه ها از آهنگ های تو خوشش اومده خواسته تو رو
توی کار زنده ببینه ؟
_ نمی دونم ،شاید ،علی به نظرت حالا چیکار کنم ؟
_ وای میلاد ،من اگه بودم این قضیه رو توی هوا می زدم ،اگه زنگ زد
موافقت کن
_ میگم علی به نظرت کسی نمی خواسته ما رو اذیت کنه و سر کارمون
بذاره ؟
_ نمی دونم ،اینم حرفیه ،حالا اگه بهت زنگ زد بگو باشه و حتماً باهاش
قرار ملاقات بذار تا بریم از نزدیک همه چی رو کشف کنیم ببینیم واقعیت
داره یا نه ؟
_ باشه علی ،خب من اومده بودم اینجا بکشمت که قسمت نشد ،انشالله تو
سری های بعدی
علی زد زیر خنده و گفت :
_ گمشو رفیق
من با تعجب گفتم :
_ با من بودی علی ؟
علی خنده اش شدیدتر شد و همون طور با خنده گفت :
_ این نشانه عشق من به توئه
رفتم جلو و یکی زدم پشت سرش و گفتم :
_ این هم نشانه دوس داشتن منه ،یعنی عشقم شدید تره ،مواظب باش یه
روز عاشقت نشم و نخوام عشقم رو بهت ثابت کنم .
و به شدت زدم زیر خنده که علی یه مشت به بازوم زد و گفت :
_ همین دوست داشتنت غنیمته گل من
ادای حالت تهوع در آوردم و گفتم :
_ اَه ... علی بار آخرت باشه به من حرف عاشقانه می زنیا
علی که کم کم داشت با سر می رفت تو دیوار از بس خندیده بود.
ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه ،الان چند ماهی میشد که آلبوم من تو
بازار پخش شده بود و متعجب بودم از اینکه انقدر با سرعت ازم در
خواست اجرای زنده کرده بودند ،الان از اون تلفنی که بهم شده بود یک
هفته گذشته بود ،وقتی به خونه رسیدم و رفتم داخل از شدت هیجانی که
داشتم رفتم پیش مامان ،الان به یه آرامش نیاز داشتم که فقط مامان می
تونست از پسش بر بیاد و اگه خواهر داشتم اونم ...
بی خیال فکرم رفتم سمت مامان و گفتم :
_ سلام مامانی ،خوبی ؟
_ سلام پسر قشنگم ،کجا بودی مامان ؟
_ پیش علی بودم ،مامان خیلی استرس دارم ،آرامش می خوام
_ چرا مامان ؟
_ هنوز هیچی معلوم نیست ولی اگه حتمی شد برات توضیح میدم ،الان
فقط بهم آرامش بده مامان
_ فدای پسر گلم بشم ،بیا مامان ،بیا عزیزم ،سرتو بذار روی پاهام تا
موهاتو نوازش کنم
وای مامان زد به هدف ،نمی دونم چرا همه احساساتم توی سر و موهام
بود ؟
سرمو گذاشتم روی پای مامان و خیره شدم تو چشم های پر از آرامشش ،
مامان همین طور که داشت موهام رو نوازش می کرد گفت :
_ ببین پسر عزیزم ،هیچ چیز تو این دنیا وجود نداره که دل پسرای من
رو بلرزونه ، مگه نه ؟
با باز و بسته کردن چشمام تائیدش کردم ،وقتی مامان آرومم می کرد
میخش می شدم .
_ ببین میلاد ،هر اتفاقی که برات بیفته پسرم ،چه خوب چه خدایی نکرده
بد ،من پشتت هستم ،قاسم ( بابام ) پشتت هست ،میعاد ،همه ما پشتوانه
ات هستیم ،می دونم اگه الان یه خواهر داشتی بعد من همه زندگیت اون
بود ولی میلاد همیشه رو خانواده ات حساب کن ،باشه مامان ؟
وقتی حس کردم انرژی کافی رو با همین چند کلمه و نوازش های مامان
گرفتم سرم رو از روی پای مامان برداشتم ،مامان رو بغـ*ـل کردم و دستش
رو بوسیدم و گفتم :
_چشم مامانم ،از آرامشی که بهم دادین ممنونم ،با اجازه اتون میرم توی
استودیوم
مامان با یه نگاه پر محبت تائیدم کرد .
با آرامشی که همش از مامان بهم تزریق شده بود داخل استودیو رفتم و
گیتارم رو برداشتم و شروع کردم به زدن و خوندن :
_ یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه
نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه
یه کاغذ ،یه خودکار ،دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه که خیسه ،پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه
یه روز همین جا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه می کردم درو که می بست ،می دونستم که می میرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
می ترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها
خدایا کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون می کَنَم اینجا
سکوت اتاقو داره می شکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
دوباره نمی خواد بشه باور من که دیگه نمی آد انگار
یکی هست _ مرتضی پاشایی
من خودم عاشق این قطعه خودم بودم ،دم شاعرش رفیق عزیزم ،مهرداد
گرم ،همش اون شعر می نوشت و من می خوندم ،بیچاره کارش خیلی
سخت بود ،آخه من می نشستم پشت پیانو و می زدم و اون رو آهنگ برام
می نوشت ولی پایه دیوونه بازی هام بود.
داشتم تو همین حال و هوا سِیر می کردم که دوباره تلفنم شروع کرد به
زنگ خوردن ،با دستپاچگی گوشیم رو از روی میز برداشتم و دیدم بله
همون شماره ایه که هفته پیش باهام تماس گرفته بود ،چند تا نفس عمیق
کشیدم و جواب دادم :
_ بله بفرمائید ؟
_ سلام آقای رضایی ،بنده محمدی هستم مسئول موسسه هنر و موسیقی
ایرانیان
با اینکه شناختمش ولی برای اطمینان گفتم :
_ آقای محمدی ؟
_ بله ،من معذرت می خوام هفته پیش که تماس گرفتم خدمت تون خودم
رو معرفی نکردم
ژست یاد آوری گرفتم و گفتم :
_ سلام آقای محمدی ،بله ،بله ،یادم اومد ،خوب هستین ؟
_ خیلی ممنون ،آقای رضایی واسه ماجرای اجراتون تماس گرفتم ،شما
تصمیم گرفتین ؟ شما موافق هستید ؟
_ بله بنده تصمیمم رو گرفتم و موردی نمی بینم و موافقم که این کار رو
انجام بدم
_ به به ،چه عالی ،خب آقای رضایی می خواستم قرار بگذاریم و مفصل
درباره این مسئله با هم صحبت کنیم
_ بله آقای محمدی ،من مساله ای ندارم ،فقط لطفاً آدرس رو به من بدین
بعد از این که آدرس رو از آقای محمدی گرفتم همون موقع به علی زنگ
زدم و ازش خواستم زودی بیاد پیش من .
1 ساعت گذشته بود که علی اومد ،برای خوش آمد بهش دم در رفتم و
دستش رو گرفتم و کشون کشون آوردمش بالا ،وقتی داخل استودیو شدیم
علی با نفس نفس گفت :
_ چته میلاد ؟ چرا انقدر استرس داری ؟ آروم باش ،البته بهت حق میدم ،
مثل من که برترین خواننده ام و چندین کنسرت اجرا کردم که نیستی ،
دفعه اولته ،هولی !!!
بعد هم زد زیر خنده و روی اولین صندلی ولو شد .
رفتم روبروش ایستادم و گفتم :
_ علی مثل این که دلت می خواد عشق من رو نسبت به خودت هر چه
زودتر و بهتر درک کنی ؟
علی جدی شد و خنده اش رو قورت داد و گفت :
_ نه عزیزم ،تا الان باهات شوخی کردم ،خب تعریف کن ببینم چی شده ؟
من هم ماجرا رو بدون هیچ کم و کاستی براش تعریف کردم ،بعد از
توضیحاتم علی رو کرد به من و گفت :
_ اون یارو ،چی بود اسمش ؟
_ محمدی !
_ خب اون گفت کی بری پیشش ؟ خیلی عجله داشت ؟
_ نه به نظر نمی یومد که اونقدرا هم عجله داشته باشه
_ خب پس توام عجله نکن پسر ،بذار دو سه روز دیگه بریم پیشش ،بشین
خوب به چیزایی که می خوای فکر کن و معیار هاتو در نظر بگیر تا با
هم بریم پیشش
_ همچین میگه معیاراتو در نظر بگیر ،انگار قراره برم با خواستگارم
حرف بزنم !!!
علی باز زد زیر خنده گفت :
_ عاشق همین شیرینی هاتم دیگه پسر
_ اَههه ،تو باز شروع کردی علی ؟
علی باز خنده اش گرفت و من هم از دستش خنده ام گرفت .
مامان صدامون زد تا برای پذیرایی بریم پایین ...
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: