کامل شده رمان اینم مثل من باحاله|نویسنده مهنا کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع مهنا
  • بازدیدها 20,003
  • پاسخ ها 85
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

مهنا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/30
ارسالی ها
390
امتیاز واکنش
3,098
امتیاز
573
صبح با صدای عزیز بیدار شدم.
- پریسا چقدر میخوابی؟ دیشب کجا بودی؟ چرا نیومدی خونه ننه؟ چت شده عزیز؟ نمی خوای بری سرکار؟ چرا مثل مرده ها شدی؟
بی حال بلند شدمو گفتم: هیچی عزیز. دیشب حوصله نداشتم. اومدم خونه خوابیدم. همین. الانم میرم سرکار.
عزیز که از اتاق رفت بیرون ننه اومد تو اتاق.
صدام کردو گفت: پریسا تو از کی میدونستی؟
بی حوصله گفتم: چیو ننه؟
- اینکه دارون من...
صحبتش با گریه قطع شد.
اسم دارون باعث شد دلم بلرزه.
پرسیدم: ننه چی میگی؟
با گوشه ی روسریش اشکاشو پاک کردو گفت: ننه تو از کی میدونستی دارون مرده؟ چرا به من نگفتی؟ میدونستم یه چیزی هستو تو ازم پنهون میکنی. باید میگفتی. اگه میدونستم خیلی زودتر از اینا میبخشیدمشو حلال میکردم بچمو. دیروز یکی از همسایه ها گفت که چند ماهه دارون مرده. هروقت تونستی منو ببر سرخاکش.
بدون اینکه حرفی بزنم لباسامو پوشیدمو رفتم سرکار.
همینکه وارد سردخونه شدم مدنی، رییس بیمارستانو مهشیدو دیدم. انگار منتظر من بودم.
مدنی با دیدنم گفت: خانم ملکی ناامیدمون کردی.
با تعجب به مهشید نگاه کردم. سرشو تکون دادو با اخم بهم نگاه کرد.
رییس بیمارستان گفت: خانم ملکی ما بخاطر خانم دکتر تا الان چیزی به شما نگفتیم. بیمارستان قانون داره. ماشین نعش کشو بردی باهاش کارای خودتو انجام دادی. استفاده ی شخصی کردی چیزی نگفتیم. دیر اومدی زود رفتی چیزی نگفتیم. بیشتر روزارو مرخصی گرفتی چیزی نگفتیم توی شهر دیدنت با ماشین نعش کش خرید میکنی چیزی نگفتیم. هروز با دلیل و بی دلیل با اون پیرمرد عجیب رفتین قبرستون ارمنیا بازم چیزی نگفتیم اما این مورد آخرو دیگه نمیشه ازش گذشت. شما یه جسدو گم و گور کردی. نگهبون قبرستون دیشب خبر داد. از ترس تو این چندماهه چیزی نگفت. حالا که جسدو پیدا کرد دیگه طاقت نیاوردو خبر داد. بنده ی خدا میگفت به توهم گفته اما تو به مـسـ*ـت بودن متهمش کردی. باید همون روزی که گم کرده بودی به ما خبر میدادی. اون موقع چون روز اول کارت بود قابل توجیه بود اما الان دیگه نه. شما اصلا حس احساس مسئولیت ندارین. از وسایل بیمارستان هم استفاده ی شخصی کردی. اصلا نمی تونیم به شما اعتماد کنیم. با اینکه برای خانم دکتر احترام خاصی قائلم اما همین الان قرارداد شما کنسله.
مهشید بازم برام سرتکون داد.
سوئیچ و ماشینو تحویل دادمو همون موقع رفتم خونه ی آقا میکاییل.
آقا میکاییل عصبانی درو باز کردو گفت: پریسا اول صبحی چی از جونم میخوای؟
کل ماجرا رو براش تعریف کردم.
خندیدو گفت: خل شدیا. این چرت و پرتا چیه میگی. احتمالا از اول دارونی وجود نداشته و تو از ذهن خلاق خودت ساختیش. اگه دارون وجود داشت چرا من هیچوقت ندیدمش؟
کلافه شدمو گفتم: آقا میکاییل اگه دارونی وجود نداشت من از کجا درمورد ننه و مانا میفهمیدم؟
فکری کردو گفت: ببین پریسا منم گاهی میگم اودت اینو گفت اون کارو کرد اما اینا همش توی ذهنمه. توهم درمورد ننه یا مانا جایی شنیدی. دوستی، کسی، حرفی زده و توی ذهن تو مونده. دخترم خودتو درگیر نکن. من میتونم درکت کنم چون منم با اودت تو رویا در تماسم اما جای دیگه اینارو نگو. بهت میگن خلیا.همینجوریشم رو دست آقاجونت موندی اونجوری که دیگه هیچ.
************************************************
مدتی گذشت. سعی کردم با واقعیت کناربیام. با عزیزو ننه تعدادی چرخ خیاطی خریدیمو طبقه ی بالای خونه ی ننه رو کردیم آموزشگاه خیاطی. هم آموزش میدادیمو هم از چندتا مدرسه و موسسه سفارش برای دوخت مانتو گرفتیم.
خیلیا به لطف دارون حرفه ای یاد گرفتم. عده ای به لطف اون از دزدی و خلاف دست کشیدنو صاحب یه شغل شرافتمندانه شدن. خانواده ی ما بزرگتر شد.
کارمون خوبه و در آمد خوبی داریم. پریا و بهروز خوشبختن. پدرامو مهشید هم خیلی باهم خوشن.
ماه دیگه دوتا عروسی داریم. اولیش عروسی مانا و پژمانه. که هردو باهم توی کافی نت کار میکننو حسابی از زندگیشون لـ*ـذت میبرن.
عروسی دوم هم عروسی نارینه خانم و آقا میکاییله. آقا میکاییل از اودت اجازه گرفته و می خواد باقی عمرشو با نارینه خانم بگذرونه.
گاهی اوقات همراه با مانا، ننه و آقا میکاییل تاکسی میگیریمو میریم قبرستون ارمنیا. هم به اودت سر می زنیم هم به دارون و آنوش. هروقت که میریم خودمو برای دارون خوشگل میکنم. یه دسته گل میخرمو روی قبرش پر پرش میکنم.
تصمیم دارم به زودی با پولی که از خیاطی بدست میارم یه ماشین قسطی بخرم. میخوام باهاش مسافرکشی کنم.
گاهی اوقات خواب دارونو میبینم. توی خواب خوشحالو راضیه. از بخشنده بودن خدا میگه و برای من آرزوی خوشبختی میکنه.
هرچند که من هنوز مجردم اما تنها نیستم یه خانواده ی بزرگ و خوب دارم. آدمهایی که برام خیلی عزیزنو بخاطر داشتن اونا و خاطرات خوبی که باهم داریم شاکر خدای مهربونو بخشندم.
شاید یه روزی یه مردی پیدا بشه که مثل دارون بتونه دل منو ببره و منو عاشق و شیفته ی خودش کنه. اما تا اون موقع دختر کوچولوی عزیز و آقاجون و خواهر دوست داشتنی برای پریا و پژمان و پدرامم.


پایان
14/6/94
با تشکر فراوان از دوستای خوب ارمنیم علی الخصوص دوست خوبم اودت خانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    خسته نباشبد امیدواریم روزهای درخشان نویسندگی درانتظارتون باشه و انجمن نگاه دانلود باز هم شاهد نگارش رمان های زیبایی چون شما عزیزی باشه.:25:
    منتقل شد به قسمت رمان های کامل شده
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    خسته نباشی مهنا جان
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    144619095596511.jpg

     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا