موبایلم زنگ خورد، نگاهم رو از بارانا گرفتم.
- الو؟
- لیلی؟!
مژده! نه باورم نمیشه! سر هر دعوا و مسئلهای من همیشه عذرخواهی میکردم، اما حالا. . .
- لیلی؟!
- سلام.
- سلام، خوبی؟
زیر لب گفتم:
- ممنون.
- کجایی لیلی؟ از صبح دارم دنبالت میگردم؟! از خونهی شاهوردی رفتین؟
آه کشیدم، لب زدم:
- آره، رفتیم!
- کجایی الان؟ کار پیدا کردی؟
- آره.
انگار که نفس حبس شدهاش رو بیرون فرستاد.
- خدا رو شکر!
و بعد اضافه کرد: میتونم ببینمت؟!
- نمیدونم.
- باشه، خدانگهدار!
مغرور! میدونستم، زنگ زده بود که من ازش عذرخواهی کنم. لحنش دلخور بود.
- خداحافظ!
تماس رو قطع کردم و با حرص پوست لبم رو با دندون جویدم.
- غذام تموت تُد!
از فکر بیرون اومدم و سینی غذا رو از کنارش برداشتم، چشمهاش خمـار بود و همهاش میخوابید!
- میتام بخوابم!
یاد حرف کیانی افتادم، تو غذای بارانا قرص میریختن تا بخوابه. افسردگی داشت!
- الو؟
- لیلی؟!
مژده! نه باورم نمیشه! سر هر دعوا و مسئلهای من همیشه عذرخواهی میکردم، اما حالا. . .
- لیلی؟!
- سلام.
- سلام، خوبی؟
زیر لب گفتم:
- ممنون.
- کجایی لیلی؟ از صبح دارم دنبالت میگردم؟! از خونهی شاهوردی رفتین؟
آه کشیدم، لب زدم:
- آره، رفتیم!
- کجایی الان؟ کار پیدا کردی؟
- آره.
انگار که نفس حبس شدهاش رو بیرون فرستاد.
- خدا رو شکر!
و بعد اضافه کرد: میتونم ببینمت؟!
- نمیدونم.
- باشه، خدانگهدار!
مغرور! میدونستم، زنگ زده بود که من ازش عذرخواهی کنم. لحنش دلخور بود.
- خداحافظ!
تماس رو قطع کردم و با حرص پوست لبم رو با دندون جویدم.
- غذام تموت تُد!
از فکر بیرون اومدم و سینی غذا رو از کنارش برداشتم، چشمهاش خمـار بود و همهاش میخوابید!
- میتام بخوابم!
یاد حرف کیانی افتادم، تو غذای بارانا قرص میریختن تا بخوابه. افسردگی داشت!
آخرین ویرایش توسط مدیر: