- عضویت
- 2016/05/04
- ارسالی ها
- 152
- امتیاز واکنش
- 3,429
- امتیاز
- 416
- سن
- 23
رسیدم سر کوچه همزمان دیدم یه ماشین داره میاد جنسیس کوپه بود. نمیدونستم خودشونن یا نه دقت که کردم دیدم پشتشم یه ماشین شاسی بلنده
نزدیکتر که شدن طاها و محمدو رو صندلی های جلو تشخیص دادم
ای بابا محمد هم اومد
براشون دست تکون دادم کنارم وایسادن سلام احوالپرسی کردیم. گفتم میتونین بیاین جلوی خونه؟ وسیله ها سنگینن اونا هم قبول کردن و اصرار کردن سوارشم که گفتم نه نزدیکه
حرکت کردم سمت خونه اونا هم پشت سرم اومدن
وقتی رسیدم رفتم در زدم اخه مامان پایین بود زنگ نزدم
طاها و محمد و نازنین هم که تو ماشین نشسته بودن داشتن به خونه نگاه میکردن
نمای خونمون خیلی قشنگه و جلب توجه میکنه
مامان سریع درو باز کرد سبد هم دستش بود
رفتم داخل کولمو از رو پله برداشتم گذاشتم رو دوشم
اومدم بیرون درو قفل کردم دیدم نرگس جون داره با مامان احوالپرسی میکنه و آقای شمس هم سبدمونو میزاره صندوق عقبه ماشین شاسی بلندش
رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم
نازنین اینا هم پیاده شده بودن
نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم
که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما
سرمو تکون دادم رفتم سمش
نرگس جون_ پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت نشست
خیالم از بابت مامان راحت شد
نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین
_ نه اول تو برو
نازنین_ تعارف میکنی؟
خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه
نازنینم خندید و رفت نشست
منم سوار شدم
_ سلام
همزمان هردوشون برگشتن سمتم
طاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینی خوش میگذره؟
محمد_ سلام خانم خوبین؟
خندم گرفت از دست این طاها_ خیلی ممنون خوبم.
با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم _ هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم
همشون خندیدن
طاها_ از دست تو آبجیه شیطون
طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت
2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم
نزدیکتر که شدن طاها و محمدو رو صندلی های جلو تشخیص دادم
ای بابا محمد هم اومد
براشون دست تکون دادم کنارم وایسادن سلام احوالپرسی کردیم. گفتم میتونین بیاین جلوی خونه؟ وسیله ها سنگینن اونا هم قبول کردن و اصرار کردن سوارشم که گفتم نه نزدیکه
حرکت کردم سمت خونه اونا هم پشت سرم اومدن
وقتی رسیدم رفتم در زدم اخه مامان پایین بود زنگ نزدم
طاها و محمد و نازنین هم که تو ماشین نشسته بودن داشتن به خونه نگاه میکردن
نمای خونمون خیلی قشنگه و جلب توجه میکنه
مامان سریع درو باز کرد سبد هم دستش بود
رفتم داخل کولمو از رو پله برداشتم گذاشتم رو دوشم
اومدم بیرون درو قفل کردم دیدم نرگس جون داره با مامان احوالپرسی میکنه و آقای شمس هم سبدمونو میزاره صندوق عقبه ماشین شاسی بلندش
رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم
نازنین اینا هم پیاده شده بودن
نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم
که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما
سرمو تکون دادم رفتم سمش
نرگس جون_ پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت نشست
خیالم از بابت مامان راحت شد
نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین
_ نه اول تو برو
نازنین_ تعارف میکنی؟
خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه
نازنینم خندید و رفت نشست
منم سوار شدم
_ سلام
همزمان هردوشون برگشتن سمتم
طاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینی خوش میگذره؟
محمد_ سلام خانم خوبین؟
خندم گرفت از دست این طاها_ خیلی ممنون خوبم.
با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم _ هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم
همشون خندیدن
طاها_ از دست تو آبجیه شیطون
طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت
2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم
آخرین ویرایش: