- عضویت
- 2016/07/27
- ارسالی ها
- 307
- امتیاز واکنش
- 6,410
- امتیاز
- 541
از اون به بعد اون و پدرم همیشه کنارم بودن وکمکم می کردن .
دخترِ:خدا مادرتون رو بیامرزه .
رها:خدا رحمتش کنه .
مرسی گفتم وخواستم یه لقمه دیگه بگیرم که دیدم چیزی نمونده . دختره گفت:
_ رهامگه جارو برقی که همه رو خوردی ؟
رها:اِ خب گشنمه .
_ زهرمار و گشنمه ، مرگ و گشنمه .مگه ما ادم نیستیم ؟مگه ما گشنمون نیست ؟
رها :خب حالا کیارش جون یکی دیگه درست میکنه مگه نه؟
_ نه ! درست کنم دوباره همش رو تو بخوری؟
رها:نه مگه گاوم که بخورم ؟
دخترِ :دور از جون گاو .
رها جیغ زد وگفت:
_ ابجی
دخترِ: مرگ
دخترِ بلندشد وگفت :
_ دستت درد نکنه کیا .
با گفتن این حرف بلند شد و به سمت هال رفت . رها هم دنبالش رفت . بلند شدم و وسایل رو جمع کردم و به هال رفتم که دیدم دوتایشون ساکت نشستن. اروم نشستم که رها گفت:
_ ای بابا چرا ساکتید ؟
_ چی بگیم ؟
رها :چه میدونم . یه حرف بزن ؛ یه صدای از خودت در بیار ؛ یه کاری کن حوصلم سر رفته .
_ خوب با اون ابجیت حرف بزن .
رها:ابجیم رفته تو فکر . وقتی میره دیگه برنمیگرده.
به دخترِ نگاه کردم که دیدم حسابی تو فکر رفته .
رها :دیدی؟
_ خب چی کار کنم ؟
با جیغ گفت:
_ خوب چی کار کنم و درد . پاشو یه کاری ، چه میدونم خودت رو شبیه میمون کن . خودت رو شبیه دلقک کن . یه کاری ، پاشو اهنگ بذار دوتایی قر بدیم .
دختره:اَه دو دقیقه خفه شو ؛بذار من فکر کنم .
رها:فقط دو دقیقه ؟ تو الان یک ساعته که تو فکری .
*دخترِ*
خیلی دلم میخواست از کیارش درمورد استادش بپرسم . داشتم فکر میکردم چطوری ازش سوال کنم ؛ اما مگه رها میذاشت:
_ نه میخوای با تو حرف بزنم ؟
رها:مگه من چمه ؟
_ دیوونه ای
کیارش:موافقم باهات
رهاباناز گفت:
_کیا ؟
کیارش: مرگ میمون !
_ اِتو فهمیدی این میمونه؟
رها:خیلی بیشعورید .
_ خب بابا قهر نکن ؛ شوخی بود .
کیارش :هوی به چی داشتی فکرمیکردی؟
_ کیا یه کم درمورد استادت میگی؟
کیارش:کدوم استاد؟
_ حیدری
کیارش:ام حیدری ؛خوب اسمش مهرانه ؛ 35سالشه ؛مجرده ؛ استاد زبانه؛ جز دانشگاه تو یه مؤسسه هم تدریس میکنه.
_اسم مؤسسه چیه؟
کیارش:....
دخترِ:خدا مادرتون رو بیامرزه .
رها:خدا رحمتش کنه .
مرسی گفتم وخواستم یه لقمه دیگه بگیرم که دیدم چیزی نمونده . دختره گفت:
_ رهامگه جارو برقی که همه رو خوردی ؟
رها:اِ خب گشنمه .
_ زهرمار و گشنمه ، مرگ و گشنمه .مگه ما ادم نیستیم ؟مگه ما گشنمون نیست ؟
رها :خب حالا کیارش جون یکی دیگه درست میکنه مگه نه؟
_ نه ! درست کنم دوباره همش رو تو بخوری؟
رها:نه مگه گاوم که بخورم ؟
دخترِ :دور از جون گاو .
رها جیغ زد وگفت:
_ ابجی
دخترِ: مرگ
دخترِ بلندشد وگفت :
_ دستت درد نکنه کیا .
با گفتن این حرف بلند شد و به سمت هال رفت . رها هم دنبالش رفت . بلند شدم و وسایل رو جمع کردم و به هال رفتم که دیدم دوتایشون ساکت نشستن. اروم نشستم که رها گفت:
_ ای بابا چرا ساکتید ؟
_ چی بگیم ؟
رها :چه میدونم . یه حرف بزن ؛ یه صدای از خودت در بیار ؛ یه کاری کن حوصلم سر رفته .
_ خوب با اون ابجیت حرف بزن .
رها:ابجیم رفته تو فکر . وقتی میره دیگه برنمیگرده.
به دخترِ نگاه کردم که دیدم حسابی تو فکر رفته .
رها :دیدی؟
_ خب چی کار کنم ؟
با جیغ گفت:
_ خوب چی کار کنم و درد . پاشو یه کاری ، چه میدونم خودت رو شبیه میمون کن . خودت رو شبیه دلقک کن . یه کاری ، پاشو اهنگ بذار دوتایی قر بدیم .
دختره:اَه دو دقیقه خفه شو ؛بذار من فکر کنم .
رها:فقط دو دقیقه ؟ تو الان یک ساعته که تو فکری .
*دخترِ*
خیلی دلم میخواست از کیارش درمورد استادش بپرسم . داشتم فکر میکردم چطوری ازش سوال کنم ؛ اما مگه رها میذاشت:
_ نه میخوای با تو حرف بزنم ؟
رها:مگه من چمه ؟
_ دیوونه ای
کیارش:موافقم باهات
رهاباناز گفت:
_کیا ؟
کیارش: مرگ میمون !
_ اِتو فهمیدی این میمونه؟
رها:خیلی بیشعورید .
_ خب بابا قهر نکن ؛ شوخی بود .
کیارش :هوی به چی داشتی فکرمیکردی؟
_ کیا یه کم درمورد استادت میگی؟
کیارش:کدوم استاد؟
_ حیدری
کیارش:ام حیدری ؛خوب اسمش مهرانه ؛ 35سالشه ؛مجرده ؛ استاد زبانه؛ جز دانشگاه تو یه مؤسسه هم تدریس میکنه.
_اسم مؤسسه چیه؟
کیارش:....
آخرین ویرایش توسط مدیر: