فصل سی و هفتم
دیگه روزای آخر تیر ماهه ،فکر نمی کردم تهران هم مثل اصفهان انقدر
گرم باشه .
فردا آزمون دارم و دیگه قراره بند وبساطم رو جمع کنم و برگردم شهر
خودم اصفهان ،خیلی اعصابم به هم ریخته بود .
الان 5 روزه که دارم پیش میلاد ،پیانو آموزش می بینم ،بعضی وقتا
خِنگ می شم اما میلاد با آرامش برام توضیح می ده و منم به جاش بـ*ـوس
بارونش می کنم ،میلاد خیلی صبور و مهربونه .
روزی که با میلاد و ماریا قرار گذاشتیم برای آتلیه روی تیپ مون توافق
کردیم و قرار شد هر سه مون شلوار پارچه ای مشکی براق با یه پیراهن
مردانه سفید بپوشیم با ساس بند واسه کلاسیک شدن عکس هامون .
میلاد رو به زور بردیم آرایشگاه ،بعد از 1 ساعت یه تیکه تحویل گرفتیم
،وای خدای من ،این داداش من بود که انقدر مامان شده .
موهاش رو پوش داده بودن و یه کم بیشتر فِرِش کرده بودن و غرق تافت
و ژل کرده بودن ،اِی جونم ،حالا حال می ده دست بکشم تو موهاش .
به به !!! داداشمو عروس کرده بودن ،رنگ و روش هم روشن کرده
بودن ،فداش بشم چی شده ؟
باز طاقت نیاوردم ،کت مشکی براقش رو برداشتم و با ماریا به سمتش
رفتم ،من سمت چپش و ماریا هم سمت راستش ایستاده بودیم ،هر دو
روی پنجه پامون بلند شدیم و یه ماچ چسبوندیم رو لُپش .
اصلاً هم به این فکر نمی کردیم که وسط خیابون هستیم و مردم دارن با
تعجب نگامون می کنن ،یه رژلب صورتی و یه رژ لب قرمز روی دو
طرف صورت میلاد نقش بسته بود .
با ماریا یه نگاه به میلاد انداختیم و بعد هم قهقهه زدیم ،میلاد به لب من و
ماریا نگاه کرد و گفت :
_ خدا بگم چی کار تون کنه !!!
کتش رو تَنِش کردم و گفتم :
_ میلادم ،خیلی ماه شدی فدات شم ،به ما حق نمی دی از خود بیخود بشیم
و نبوسیمت ؟
بعدم پنجه هام رو توی انگشتای کشیده میلاد قفل کردم و گفتم :
_ بیا بریم توی ماشین ،الان درستش می کنیم
رفتیم توی ماشین ،به ماریا گفتم :
_ ماری جونم ؟ کِرِم دنبالت داری ؟
_ اوهوم
_ قربونت ،بده تا صورت ماه داداشمو درست کنم
کِرِم رو گرفتم و به سختی صورتش رو درست کردم ،آخه رژ لب هامون
هم چرب بود و به راحتی هم پاک نمی شد ،بعد از کلی دَنگ و فَنگ و با
کلی قربون صدقه ی داداشم رفتن صورتش رو پاک کردیم .
ماشین رو روشن کردم و تخته گاز رفتیم به سمت آتلیه که از قبل با ماریا
وقت گرفته بودیم .
باز ماشین زن دایی دستم بود ،من که موهام رو اتو کشیده بودم و رنگ
فوری پَر کلاغی زده بودم که با موهای خرمایی میلاد تضاد پیدا کنه .
ماریا هم موهاش رو فِر کرده بود و موهاش هم که خدادای مشکی بود ،
این سری کِرِم زده بودم و اَبروهام رو هم با مداد قهوه ای کرده بودم و
ریمل هم زده بودم با رژ گونه صورتی ،کلاً آرایشم رو بیشتر کرده بودم
که میلاد زوم شده بود رو من .
کفش های پاشنه 7 سانتیم رو از صندوق عقب برداشتم و وارد آتلیه شدیم
،میلاد تا الان موهای من رو ندیده بود .
من وماریا به سمت قسمت تعویض لباس رفتیم تا لباس مون رو درست
کنیم و یه صفایی هم به موهامون بدیم ،ماریا شال و مانتوش رو در آورد
و موهاش رو باز کرد .
موهای ماریا خیلی خوشکل بود ،من هم مانتو و شالم رو درآوردم و
موهام رو با کلیپس بالای سرم بستَم که چون اتو کشیده بودم همشون تو
هوا مُعَلق ایستاده بودن .
بعد از چند لحظه میلاد وارد اتاق شد و تا چشمش به من افتاد روی
صورت و موهام زوم کرد و همین طور بی حرکت ایستاد .
جلوش رفتم و دستام رو جلوی صورتش تکون دادم ،میلاد بی توجه به
حضور ماریا دستش رو به سمت کلیپس من بُرد و بازش کرد و دستش
رو کشید تو موهام و گفت :
_ چقدر موهات خوشگله آبجی جونم !!!
دقیقاً مثل خودش چشمام بسته شد ،من عاشق نوازش کردن و نوازش شدن
بودم و الان داشتم از طرف برادرم این حس رو دریافت می کردم .
ناخودآگاه میلاد رو بغـ*ـل کردم و گفتم :
_ دوسِت دارم گل خوشگل من
ماریا که تا الان ساکت بود به سمت ما اومد و گفت :
_ اووووم ... فکر کنم منم این جاما
خنده ام گرفت و چشمام رو باز کردم و گفتم :
_ اِی حسود ،چشم نداری ببینی داداشم ،آبجیش رو بغـ*ـل می کنه ؟
ماریا با کلک لب هاشو برچید و گفت :
_ نمی خوام
میلاد که از چشماش عشق نسبت به ماریا می ریخت ،از من جدا شد و
رفت ماریا رو بغـ*ـل کرد که من براشون لبخند زدم و تو دلم حسابی غبطه
خوردم که :
_ اِی کاش منم این طور سامین رو دوست داشتم
چند لحظه بعد عکاس اومد ،اول عکس های تکی ،از میلاد گرفت در
حالت های مختلف ،بعد از اون ماریا رو فرستادم تا چند مدل عکس
بگیرن ،در آخر هم خودم به سمت میلاد رفتم .
اول یه عکس ایستاده گرفتیم که میلاد دستش رو پشت کمر من گذاشته
بود و به صورت من زل زده بود و من هم به دوربین زل زده بودم و یه
لبخند عریض زده بودم .
در حین عکس گرفتن میلاد رو به من گفت :
_ مهرسا ،تو که قَدِت بلنده ،دیگه چرا کفش پاشنه بلند پوشیدی ؟ با من یه
قد شدی !
خندیدم و گفتم :
_ دوس دارم
میلاد هم گفت :
_ بله ،قانع شدم
بعد از اون میلاد چهار زانو نشست و منم کنارش نشستم و دستم رو ،
روی شونه اش گذاشتم و زل زدم به صورت میلاد و میلاد هم به دوربین
نگاه می کرد ،چند مدل عکس دیگه هم گرفتیم و آماده شدیم که بریم .
میلاد رو به من کرد و گفت :
_ مهرسا ؟ موهات رنگ خودش این طوری مشکیِ ؟
_ نوچ ،هم رنگ موهای توئه ،الان رنگ فوری زدم ،بشورمش می ره
چشمای میلاد برق زد و گفت :
_ اِیول ،پس خیلی ناز تره
ماریا چشماش رو ریز کرده بود و رو به ما گفت :
_ چی می گید شما ؟
روم رو به طرف ماریا برگردوندم و گفتم :
_ باز شروع کردی ؟
ماریا خندید و گفت :
_ دلم می خواد
سوار ماشین شدیم و میلاد رو هم شوت کردیم صندلی عقب که گفت :
_ شما دو تا دست به یکی کردین تا منو دیوونه کنید ؟
با ماریا زدیم زیر خنده و من هم با یه تیک آف خطرناک راه افتادم ،اول
ماریا رو رسوندیم و بعد هم به سمت خونه میلاد راه افتادم ،خواستم
پیاده اش کنم و برم که گفت :
_ بیا بالا ،یه سورپرایز برات دارم
دیگه حرف سورپرایز که می شد ،نمی شد بی خیال بشم ،واسه همین
پارک کردم و اول یه سر پیش مامان رفتیم و چند دقیقه بعد به سمت
استودیو میلاد رفتیم .
یه مبل کنار پیانوش گذاشت و گفت :
_ مهرسا جونم ،آبجی اینو واسه شما خوندم
و شروع کرد به زدن و خوندن :
_ دوباره نم نم بارون ،صدای شُر شُر ناودون
دل بازم بی قراره
دوباره رنگ چشاتو ،خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره
شبامو خواب نوازش ،دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش
ستایش تو و چشمات ،دلم هنوز تو رو می خواد
دل بازم پر زده واسه عطر نفس هات
اتاقم عطرتو داره ،دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره
یه عکس و درد دلامو ،می ریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره
صدای بادِ و کوچه ،داره تو خونه می پیچه
قلبم آروم نمی شه
بغـ*ـل گرفتمت انگار ،دوباره خوابه و تکرار
باز نبودی و من تکیه دادم به دیوار
ستایش یعنی این دیوونگی ها
شبیه حس خوبه تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم
چقدر این لحظه ها رو دوس دارم
تصور می کنم پیشم نشستی
چقدر خوبه ،چقدر خوبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمی تونم تو رو تنها بذارم
ستایش _ مرتضی پاشایی
اشک تو چشمام جمع شده بود ،به این فکر کردم که چقدر من میلاد رو
دوس دارم ،از جام پا شدم و دست میلاد رو هم گرفتم تا بلند بشه ،وقتی
پا شد محکم بغلش کردم و با هق هق گفتم :
_ اگه من تو رو نداشتم چی کار می کردم ؟ من یک ماهه که با توأم اما
اندازه سِنَم انگار تو رو داشتم ،عاشقتم میلاد ،عاشقتم ،همیشه مال من باش
و مال من بمون
میلاد واسه این که جَو سنگین روتموم کنه گفت :
_ پس ماریا چی ؟
همین جمله اش کافی بود تا حسابی از دستش بخندم ،حالا که گفت ماریا
باید چند تا سوال ازش بپرسم :
_ میلاد جونی ؟
میلاد اشکای رو گونه ام رو پاک کرد و گفت :
_ جونم آبجی ؟
_ تو انقدر ماریا رو دوست داری که بخوای باش ازدواج کنی ؟
میلاد متعجب شد و گفت :
_ آره ،پس چی فکر کردی ؟
_ پس چرا هیچ اقدامی نمی کنی ؟
_ من که خیلی دلم می خواد ،مامان گفته باید حسابی بشناسمش ،بعد واسه
خواستگاری اقدام کنیم
دوباره بی طاقت شدم و به طرفش رفتم که سرش رو پائین انداخته بود ،
دستم رو زیر چونه اش بردم و دستی تو موهای نازش کشیدم و گفتم :
_ اووووم ... اون با من
_ چی ؟
_ من مامانو راضی می کنم ،ولی بهم بگو مطمئنی ماریا رو واسه
ازدواج می خوای ؟
_ آره ،100 در صد
_ من حلش می کنم
میلاد محکم بغلم کرد و گفت :
_ اِی جونم به این آبجی اَکتیو ،بعد از خدا چشم امیدم به توئه ها
خندیدم و گفتم :
_ شک نکن ،میلاد ؟
_ جان ؟
_ قصد نداری کنسرت جدید بذاری و ما رو شاد کنی ؟
_ چرا اتفاقاً ،دیگه دلم موسسه نمی خواد ،دلم می خواد تو برج میلاد
اجرا کنم
_ اوووو ... چه کم توقع !!!
_ بله دیگه
یهو توی ذهنم گذشت که با ماریا این قضیه رو اوکی کنم ،همه چی اوکیِ
،من این کار رو می کنم .
بعد از این فکر رو به میلاد کردم و گفتم :
_ میلادم ؟
_ جونم آجی ؟
به پیانو اشاره کردم و گفتم :
_ پس کی از اینا یادم می دی ؟
_ همین الان
_ وای نه میلاد ،الان نه ،از فردا اگه مایلی ؟
میلاد بغلم کرد و گفت :
_ باشه جیگرم
با میلاد اومدیم پائین و با هزار بدبختی از مامان و میلاد که نمی ذاشتن
بر گردم خونه ،خداحافظی کردم و رفتم خونه .
************
از فکر هفته پیش بیرون اومدم و به فردا فکر کردم ،خدایا الان باید چی
کار می کردم ؟
سامین گفته بود وظیفه حمل و نقل خودم و وسایلم رو به عهده می گیره ،
بلند شدم و ظرف و ظروفی که می خواستم رو آماده کردم و توی سبد ها
چیدم تا فردا وقت کمتری رو برای این کار صرف کنم ،قرار بود چند
مدل کیک و شیرینی واسه آزمون درست کنیم .
دست به کار شدم و چند تا کیک اسفنجی درست کردم ،چون باید دو مدل
کیک با خامه و فوندانت و آیسینگ دیزاین می کردم .
این کار تمام علاقه من بود ولی وقتی به بعدش که باید بر می گشتم شهر
خودم ،اصفهان ،فکر می کردم خیلی عصبی می شدم .
شب تا صبح خیلی استرس داشتم ،با این که به خودم و کارم اطمینان
داشتم ولی بازم بی استرس نمی شد .
صبح سامین اومد دنبالم و منو به آموزشگاه رسوند ،تا ظهر ساعت 1 همه
کارهام رو اوکی کردم و حسابی خسته شدم .
وقتی میزم رو چیدم و آماده تحویل شدم مربی رو صدا زدم و خواستم که
کارم رو ببینن و نمره بِدَن و منو مرخص کنن .
میز من شامل کیک های شطرنجی با روکش خامه شکلاتی ،پاند کیک و
دوتا کیک دیزاین شده بود و سه مدل شیرینی ناپلئونی و لطیفه و هزار لا
،خیلی نامردی کرده بودن این همه کار سخت داده بودن ولی دیگه کار
تخصصی همینه دیگه .
همه همکار ها ،خواهر یا برادر هاشون اومده بودن که کنار شون باشن
و بتونن موفقیت شون رو ببینن ،اما من که خواهرم کیلومتر ها ازم دور
بود و داداشام هم یه جور مشغول بودن .اِی کاش میلاد و میعاد حداقل
کنارم بودن .
پشتم به در ورودی بود و داشتم به میز یکی از بچه ها که برادرش اومده
بود و داشت با خوشی از کاراش عکس می گرفت با حسرت نگاه می
کردم که دو تا دست از پشت سر خورد روی شونه ام .
آماده جیغ زدن بودم ،برگشتم و با دیدن میلاد و میعاد که هر کدومشون
یه دسته گل دست شون بود اومدم جیغ بزنم که سریع دستم رو گذاشتم
روی دهنم و جیغم رو خفه کردم .
کافی بود خانم صمدی صدام رو بشنوه ،خیلی شیک و مجلسی نمره
آزمون عملی من رو 0 می داد و منم سرم رو از دست می دادم .
پریدم بغـ*ـل هر دوشون و پیشونی جفت شون رو مثل همیشه بوسیدم .
میلاد و میعاد بهم تبریک گفتن و چشماشون زوم شد روی میز کارم و
در حالی که آب از دهن شون راه افتاده بود و وسایل روی میزم بدجور
داشت بهشون چشمک می زد .
سریع پریدم جلوی میز و گفتم :
_ هِی هِی داداشای عزیزم ،چشما درویش ،فعلاً نمی شه دست بزنید چون
هنوز آزمون گر نیومده بهم نمره بده و باید کارو کامل ببینه
که جفت شون مثل لاستیک پنچر شدن ومنم بهشون خندیدم ،چند لحظه
بعد آزمون گر اومد و با خوش رویی با میلاد و میعاد سلام و احوال
پرسی کرد و بعد هم شروع کرد به تست کیک و شیرینی هام وبعدم در
عین تعجب من بهم 98 داد و رفت .
از خوشی تو پوست خودم نمی گنجیدم ،به محض اینگه آزمون گر رد شد
،میلاد و میعاد یکی یه بشقاب برداشتن و خیلی شیک و با سخاوت شروع
کردن به خوردن کیک و شیرینی که جیغ من در اومد :
_ آقاااااااا ،من هنوز از کارام عکس نگرفتم ،شما که همش رو ناقص
کردین ؟
بعد هم دست به سـ*ـینه ایستادم و گفتم :
_ اصلاً صبر کن ببینم ،شما به خاطر من اومدید یا به خاطر چیزایی که
درست کردم ؟
میلاد و میعاد سرشون رو بالا آوردن و با دهن پُر گفتن :
_ معلومه ،واسه تو
از خنده ولو شدم روی صندلی و گفتم :
_ کاملاً مشخصه
بعد از اینکه هر دوشون دلی از عذا در آوردن وسایلم رو جمع کردم و
یکی یه سبد از وسایلم رو به دست شون دادم و گفتم :
_ حالا بدوئید این وسایل رو بذارین تو ماشین تا من بیام
میلاد گفت :
_ خوشم میاد سریع دست مزدشم حساب می کنی !
خندیدم و گفتم :
_ بدو شیطونی نکن
لباسم رو عوض کردم و بعد از خداحافظی از بچه ها واسه همیشه به
سمت دو تا گل قشنگم ،میلاد و میعاد رفتم .
دیگه روزای آخر تیر ماهه ،فکر نمی کردم تهران هم مثل اصفهان انقدر
گرم باشه .
فردا آزمون دارم و دیگه قراره بند وبساطم رو جمع کنم و برگردم شهر
خودم اصفهان ،خیلی اعصابم به هم ریخته بود .
الان 5 روزه که دارم پیش میلاد ،پیانو آموزش می بینم ،بعضی وقتا
خِنگ می شم اما میلاد با آرامش برام توضیح می ده و منم به جاش بـ*ـوس
بارونش می کنم ،میلاد خیلی صبور و مهربونه .
روزی که با میلاد و ماریا قرار گذاشتیم برای آتلیه روی تیپ مون توافق
کردیم و قرار شد هر سه مون شلوار پارچه ای مشکی براق با یه پیراهن
مردانه سفید بپوشیم با ساس بند واسه کلاسیک شدن عکس هامون .
میلاد رو به زور بردیم آرایشگاه ،بعد از 1 ساعت یه تیکه تحویل گرفتیم
،وای خدای من ،این داداش من بود که انقدر مامان شده .
موهاش رو پوش داده بودن و یه کم بیشتر فِرِش کرده بودن و غرق تافت
و ژل کرده بودن ،اِی جونم ،حالا حال می ده دست بکشم تو موهاش .
به به !!! داداشمو عروس کرده بودن ،رنگ و روش هم روشن کرده
بودن ،فداش بشم چی شده ؟
باز طاقت نیاوردم ،کت مشکی براقش رو برداشتم و با ماریا به سمتش
رفتم ،من سمت چپش و ماریا هم سمت راستش ایستاده بودیم ،هر دو
روی پنجه پامون بلند شدیم و یه ماچ چسبوندیم رو لُپش .
اصلاً هم به این فکر نمی کردیم که وسط خیابون هستیم و مردم دارن با
تعجب نگامون می کنن ،یه رژلب صورتی و یه رژ لب قرمز روی دو
طرف صورت میلاد نقش بسته بود .
با ماریا یه نگاه به میلاد انداختیم و بعد هم قهقهه زدیم ،میلاد به لب من و
ماریا نگاه کرد و گفت :
_ خدا بگم چی کار تون کنه !!!
کتش رو تَنِش کردم و گفتم :
_ میلادم ،خیلی ماه شدی فدات شم ،به ما حق نمی دی از خود بیخود بشیم
و نبوسیمت ؟
بعدم پنجه هام رو توی انگشتای کشیده میلاد قفل کردم و گفتم :
_ بیا بریم توی ماشین ،الان درستش می کنیم
رفتیم توی ماشین ،به ماریا گفتم :
_ ماری جونم ؟ کِرِم دنبالت داری ؟
_ اوهوم
_ قربونت ،بده تا صورت ماه داداشمو درست کنم
کِرِم رو گرفتم و به سختی صورتش رو درست کردم ،آخه رژ لب هامون
هم چرب بود و به راحتی هم پاک نمی شد ،بعد از کلی دَنگ و فَنگ و با
کلی قربون صدقه ی داداشم رفتن صورتش رو پاک کردیم .
ماشین رو روشن کردم و تخته گاز رفتیم به سمت آتلیه که از قبل با ماریا
وقت گرفته بودیم .
باز ماشین زن دایی دستم بود ،من که موهام رو اتو کشیده بودم و رنگ
فوری پَر کلاغی زده بودم که با موهای خرمایی میلاد تضاد پیدا کنه .
ماریا هم موهاش رو فِر کرده بود و موهاش هم که خدادای مشکی بود ،
این سری کِرِم زده بودم و اَبروهام رو هم با مداد قهوه ای کرده بودم و
ریمل هم زده بودم با رژ گونه صورتی ،کلاً آرایشم رو بیشتر کرده بودم
که میلاد زوم شده بود رو من .
کفش های پاشنه 7 سانتیم رو از صندوق عقب برداشتم و وارد آتلیه شدیم
،میلاد تا الان موهای من رو ندیده بود .
من وماریا به سمت قسمت تعویض لباس رفتیم تا لباس مون رو درست
کنیم و یه صفایی هم به موهامون بدیم ،ماریا شال و مانتوش رو در آورد
و موهاش رو باز کرد .
موهای ماریا خیلی خوشکل بود ،من هم مانتو و شالم رو درآوردم و
موهام رو با کلیپس بالای سرم بستَم که چون اتو کشیده بودم همشون تو
هوا مُعَلق ایستاده بودن .
بعد از چند لحظه میلاد وارد اتاق شد و تا چشمش به من افتاد روی
صورت و موهام زوم کرد و همین طور بی حرکت ایستاد .
جلوش رفتم و دستام رو جلوی صورتش تکون دادم ،میلاد بی توجه به
حضور ماریا دستش رو به سمت کلیپس من بُرد و بازش کرد و دستش
رو کشید تو موهام و گفت :
_ چقدر موهات خوشگله آبجی جونم !!!
دقیقاً مثل خودش چشمام بسته شد ،من عاشق نوازش کردن و نوازش شدن
بودم و الان داشتم از طرف برادرم این حس رو دریافت می کردم .
ناخودآگاه میلاد رو بغـ*ـل کردم و گفتم :
_ دوسِت دارم گل خوشگل من
ماریا که تا الان ساکت بود به سمت ما اومد و گفت :
_ اووووم ... فکر کنم منم این جاما
خنده ام گرفت و چشمام رو باز کردم و گفتم :
_ اِی حسود ،چشم نداری ببینی داداشم ،آبجیش رو بغـ*ـل می کنه ؟
ماریا با کلک لب هاشو برچید و گفت :
_ نمی خوام
میلاد که از چشماش عشق نسبت به ماریا می ریخت ،از من جدا شد و
رفت ماریا رو بغـ*ـل کرد که من براشون لبخند زدم و تو دلم حسابی غبطه
خوردم که :
_ اِی کاش منم این طور سامین رو دوست داشتم
چند لحظه بعد عکاس اومد ،اول عکس های تکی ،از میلاد گرفت در
حالت های مختلف ،بعد از اون ماریا رو فرستادم تا چند مدل عکس
بگیرن ،در آخر هم خودم به سمت میلاد رفتم .
اول یه عکس ایستاده گرفتیم که میلاد دستش رو پشت کمر من گذاشته
بود و به صورت من زل زده بود و من هم به دوربین زل زده بودم و یه
لبخند عریض زده بودم .
در حین عکس گرفتن میلاد رو به من گفت :
_ مهرسا ،تو که قَدِت بلنده ،دیگه چرا کفش پاشنه بلند پوشیدی ؟ با من یه
قد شدی !
خندیدم و گفتم :
_ دوس دارم
میلاد هم گفت :
_ بله ،قانع شدم
بعد از اون میلاد چهار زانو نشست و منم کنارش نشستم و دستم رو ،
روی شونه اش گذاشتم و زل زدم به صورت میلاد و میلاد هم به دوربین
نگاه می کرد ،چند مدل عکس دیگه هم گرفتیم و آماده شدیم که بریم .
میلاد رو به من کرد و گفت :
_ مهرسا ؟ موهات رنگ خودش این طوری مشکیِ ؟
_ نوچ ،هم رنگ موهای توئه ،الان رنگ فوری زدم ،بشورمش می ره
چشمای میلاد برق زد و گفت :
_ اِیول ،پس خیلی ناز تره
ماریا چشماش رو ریز کرده بود و رو به ما گفت :
_ چی می گید شما ؟
روم رو به طرف ماریا برگردوندم و گفتم :
_ باز شروع کردی ؟
ماریا خندید و گفت :
_ دلم می خواد
سوار ماشین شدیم و میلاد رو هم شوت کردیم صندلی عقب که گفت :
_ شما دو تا دست به یکی کردین تا منو دیوونه کنید ؟
با ماریا زدیم زیر خنده و من هم با یه تیک آف خطرناک راه افتادم ،اول
ماریا رو رسوندیم و بعد هم به سمت خونه میلاد راه افتادم ،خواستم
پیاده اش کنم و برم که گفت :
_ بیا بالا ،یه سورپرایز برات دارم
دیگه حرف سورپرایز که می شد ،نمی شد بی خیال بشم ،واسه همین
پارک کردم و اول یه سر پیش مامان رفتیم و چند دقیقه بعد به سمت
استودیو میلاد رفتیم .
یه مبل کنار پیانوش گذاشت و گفت :
_ مهرسا جونم ،آبجی اینو واسه شما خوندم
و شروع کرد به زدن و خوندن :
_ دوباره نم نم بارون ،صدای شُر شُر ناودون
دل بازم بی قراره
دوباره رنگ چشاتو ،خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره
شبامو خواب نوازش ،دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش
ستایش تو و چشمات ،دلم هنوز تو رو می خواد
دل بازم پر زده واسه عطر نفس هات
اتاقم عطرتو داره ،دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره
یه عکس و درد دلامو ،می ریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره
صدای بادِ و کوچه ،داره تو خونه می پیچه
قلبم آروم نمی شه
بغـ*ـل گرفتمت انگار ،دوباره خوابه و تکرار
باز نبودی و من تکیه دادم به دیوار
ستایش یعنی این دیوونگی ها
شبیه حس خوبه تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم
چقدر این لحظه ها رو دوس دارم
تصور می کنم پیشم نشستی
چقدر خوبه ،چقدر خوبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمی تونم تو رو تنها بذارم
ستایش _ مرتضی پاشایی
اشک تو چشمام جمع شده بود ،به این فکر کردم که چقدر من میلاد رو
دوس دارم ،از جام پا شدم و دست میلاد رو هم گرفتم تا بلند بشه ،وقتی
پا شد محکم بغلش کردم و با هق هق گفتم :
_ اگه من تو رو نداشتم چی کار می کردم ؟ من یک ماهه که با توأم اما
اندازه سِنَم انگار تو رو داشتم ،عاشقتم میلاد ،عاشقتم ،همیشه مال من باش
و مال من بمون
میلاد واسه این که جَو سنگین روتموم کنه گفت :
_ پس ماریا چی ؟
همین جمله اش کافی بود تا حسابی از دستش بخندم ،حالا که گفت ماریا
باید چند تا سوال ازش بپرسم :
_ میلاد جونی ؟
میلاد اشکای رو گونه ام رو پاک کرد و گفت :
_ جونم آبجی ؟
_ تو انقدر ماریا رو دوست داری که بخوای باش ازدواج کنی ؟
میلاد متعجب شد و گفت :
_ آره ،پس چی فکر کردی ؟
_ پس چرا هیچ اقدامی نمی کنی ؟
_ من که خیلی دلم می خواد ،مامان گفته باید حسابی بشناسمش ،بعد واسه
خواستگاری اقدام کنیم
دوباره بی طاقت شدم و به طرفش رفتم که سرش رو پائین انداخته بود ،
دستم رو زیر چونه اش بردم و دستی تو موهای نازش کشیدم و گفتم :
_ اووووم ... اون با من
_ چی ؟
_ من مامانو راضی می کنم ،ولی بهم بگو مطمئنی ماریا رو واسه
ازدواج می خوای ؟
_ آره ،100 در صد
_ من حلش می کنم
میلاد محکم بغلم کرد و گفت :
_ اِی جونم به این آبجی اَکتیو ،بعد از خدا چشم امیدم به توئه ها
خندیدم و گفتم :
_ شک نکن ،میلاد ؟
_ جان ؟
_ قصد نداری کنسرت جدید بذاری و ما رو شاد کنی ؟
_ چرا اتفاقاً ،دیگه دلم موسسه نمی خواد ،دلم می خواد تو برج میلاد
اجرا کنم
_ اوووو ... چه کم توقع !!!
_ بله دیگه
یهو توی ذهنم گذشت که با ماریا این قضیه رو اوکی کنم ،همه چی اوکیِ
،من این کار رو می کنم .
بعد از این فکر رو به میلاد کردم و گفتم :
_ میلادم ؟
_ جونم آجی ؟
به پیانو اشاره کردم و گفتم :
_ پس کی از اینا یادم می دی ؟
_ همین الان
_ وای نه میلاد ،الان نه ،از فردا اگه مایلی ؟
میلاد بغلم کرد و گفت :
_ باشه جیگرم
با میلاد اومدیم پائین و با هزار بدبختی از مامان و میلاد که نمی ذاشتن
بر گردم خونه ،خداحافظی کردم و رفتم خونه .
************
از فکر هفته پیش بیرون اومدم و به فردا فکر کردم ،خدایا الان باید چی
کار می کردم ؟
سامین گفته بود وظیفه حمل و نقل خودم و وسایلم رو به عهده می گیره ،
بلند شدم و ظرف و ظروفی که می خواستم رو آماده کردم و توی سبد ها
چیدم تا فردا وقت کمتری رو برای این کار صرف کنم ،قرار بود چند
مدل کیک و شیرینی واسه آزمون درست کنیم .
دست به کار شدم و چند تا کیک اسفنجی درست کردم ،چون باید دو مدل
کیک با خامه و فوندانت و آیسینگ دیزاین می کردم .
این کار تمام علاقه من بود ولی وقتی به بعدش که باید بر می گشتم شهر
خودم ،اصفهان ،فکر می کردم خیلی عصبی می شدم .
شب تا صبح خیلی استرس داشتم ،با این که به خودم و کارم اطمینان
داشتم ولی بازم بی استرس نمی شد .
صبح سامین اومد دنبالم و منو به آموزشگاه رسوند ،تا ظهر ساعت 1 همه
کارهام رو اوکی کردم و حسابی خسته شدم .
وقتی میزم رو چیدم و آماده تحویل شدم مربی رو صدا زدم و خواستم که
کارم رو ببینن و نمره بِدَن و منو مرخص کنن .
میز من شامل کیک های شطرنجی با روکش خامه شکلاتی ،پاند کیک و
دوتا کیک دیزاین شده بود و سه مدل شیرینی ناپلئونی و لطیفه و هزار لا
،خیلی نامردی کرده بودن این همه کار سخت داده بودن ولی دیگه کار
تخصصی همینه دیگه .
همه همکار ها ،خواهر یا برادر هاشون اومده بودن که کنار شون باشن
و بتونن موفقیت شون رو ببینن ،اما من که خواهرم کیلومتر ها ازم دور
بود و داداشام هم یه جور مشغول بودن .اِی کاش میلاد و میعاد حداقل
کنارم بودن .
پشتم به در ورودی بود و داشتم به میز یکی از بچه ها که برادرش اومده
بود و داشت با خوشی از کاراش عکس می گرفت با حسرت نگاه می
کردم که دو تا دست از پشت سر خورد روی شونه ام .
آماده جیغ زدن بودم ،برگشتم و با دیدن میلاد و میعاد که هر کدومشون
یه دسته گل دست شون بود اومدم جیغ بزنم که سریع دستم رو گذاشتم
روی دهنم و جیغم رو خفه کردم .
کافی بود خانم صمدی صدام رو بشنوه ،خیلی شیک و مجلسی نمره
آزمون عملی من رو 0 می داد و منم سرم رو از دست می دادم .
پریدم بغـ*ـل هر دوشون و پیشونی جفت شون رو مثل همیشه بوسیدم .
میلاد و میعاد بهم تبریک گفتن و چشماشون زوم شد روی میز کارم و
در حالی که آب از دهن شون راه افتاده بود و وسایل روی میزم بدجور
داشت بهشون چشمک می زد .
سریع پریدم جلوی میز و گفتم :
_ هِی هِی داداشای عزیزم ،چشما درویش ،فعلاً نمی شه دست بزنید چون
هنوز آزمون گر نیومده بهم نمره بده و باید کارو کامل ببینه
که جفت شون مثل لاستیک پنچر شدن ومنم بهشون خندیدم ،چند لحظه
بعد آزمون گر اومد و با خوش رویی با میلاد و میعاد سلام و احوال
پرسی کرد و بعد هم شروع کرد به تست کیک و شیرینی هام وبعدم در
عین تعجب من بهم 98 داد و رفت .
از خوشی تو پوست خودم نمی گنجیدم ،به محض اینگه آزمون گر رد شد
،میلاد و میعاد یکی یه بشقاب برداشتن و خیلی شیک و با سخاوت شروع
کردن به خوردن کیک و شیرینی که جیغ من در اومد :
_ آقاااااااا ،من هنوز از کارام عکس نگرفتم ،شما که همش رو ناقص
کردین ؟
بعد هم دست به سـ*ـینه ایستادم و گفتم :
_ اصلاً صبر کن ببینم ،شما به خاطر من اومدید یا به خاطر چیزایی که
درست کردم ؟
میلاد و میعاد سرشون رو بالا آوردن و با دهن پُر گفتن :
_ معلومه ،واسه تو
از خنده ولو شدم روی صندلی و گفتم :
_ کاملاً مشخصه
بعد از اینکه هر دوشون دلی از عذا در آوردن وسایلم رو جمع کردم و
یکی یه سبد از وسایلم رو به دست شون دادم و گفتم :
_ حالا بدوئید این وسایل رو بذارین تو ماشین تا من بیام
میلاد گفت :
_ خوشم میاد سریع دست مزدشم حساب می کنی !
خندیدم و گفتم :
_ بدو شیطونی نکن
لباسم رو عوض کردم و بعد از خداحافظی از بچه ها واسه همیشه به
سمت دو تا گل قشنگم ،میلاد و میعاد رفتم .
دانلود رمان های عاشقانه