***
به آرامی نفس عمیقی کشید. هرکاری که میکرد، نمیتوانست جلوی خوشحالی و لبخند نشسته بر لبهایش را بگیرد و نمیخواست که بگیرد. انگشت اشارهاش را روی زنگ واحد یک فشرد. چند دقیقه بعد، در باز شد و گیسو وارد شد.
هنوز لبخند به لب داشت و لحظهای حس قهرمان بودن، از ذهنش پاک نمیشد. پلهها را یکی پس از دیگری و درحالیکه آهنگ میخواند و هرچندثانیه یکبار هم شانهاش را بالا میانداخت و بشکن هم میزد، طی کرد و وارد خانه نرجس شد.
نرجس و حلما با نگرانی به استقبالش آمدند و حلما بدون فوت وقت گفت:
- چیشد گیسو؟
گیسو لبخندی روی لبش نشاند و کفشش را از پایش بیرون آورد و حلما و نرجس را با دستش کنار زد و پای برهنهاش را روی سرامیک سرد کف خانهی خانوادهی نرجس گذاشت. نگاهی به دور و برش انداخت و گفت:
- کسی خونه نیست؟
نرجس به سمت گیسو برگشت و سری به نشانه منفی تکان داد و لب زد:
- نه.
گیسو سری تکان داد و زیر لب گفت:
- خوبه!
حلما با کلافگی قدمی به سمتش برداشت و با لجبازی پایش را روی زمین کوبید و ضربهای به بازوی گیسو زد و گفت:
- میگی چیشد یا نه؟
گیسو با دست راستش بازوی چپش که با دستان حلما ضربه دیده بود را کمی ماساژ داد و لبخند دنداننمایی زد و چند قدم برداشت و مبل یکنفرهی زرشکیرنگ را دور زد و روی دستهی مبل نشست و آرامآرام خود را به روی مبل پرت کرد و گفت:
- اوتانا دیگه جرئت نمیکنه بیاد طرفم.
نرجس سریع بالای سر گیسو ایستاد و با چشمان از حدقه بیرون زده لب زد:
- چی؟
گیسو مسـ*ـتانه خندید و درحالیکه با خوشحالی پایش را تکان میداد، گفت:
- یه لیوان آب یخ بیارین برام؛ تشنهمه!
نرجس نیمنگاهی به حلما انداخت و شانهای بالا انداخت و به سمت آشپزخانه رفت. حلما نیز روبهروی گیسو، روی مبل دونفره نشست و عصبی گفت:
- گیسو بگو دیگه!
گیسو لبخند موذیانهای زد و گفت:
- اوتانا از این به بعد باید ازم بترسه!
نرجس لیوان آب را روی میز گذاشت و خودش هم کنار حلما نشست و موشکافانه به گیسو خیره شد و گفت:
- لبخند موذیانه میزنی؛ موضوع چیه؟
گیسو سر جایش نیمخیز شد و درست روی مبل نشست و جرعهای از آب روی میز خورد و لیوان را دوباره روی میز گذاشت و دستش را زیر چانهاش گذاشت و با خوشحالی گفت:
- من اون رو شکست دادم!
آخرین ویرایش: