- عضویت
- 2016/05/10
- ارسالی ها
- 598
- امتیاز واکنش
- 17,531
- امتیاز
- 704
آخه این چه سرنوشت شومی بود که روزگار برای ما رقم زده بود؟لبخندی بهش زدم و گفتم:
-نگرانشون نباش،حالشون خوب بود.
اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و گفت:
-دلم براشون تنگ شده.
با صدای شهیاد نگاهمون رو از هم گرفتیم و به اون دوختیم.
-خیل خب دیگه!فیلم هندیش نکنین!بریم تو.
همه باهم از پلکان بالا رفتیم.شهیاد که پشت سرم بود اومد کنارم ایستادو آروم طوری که فقط خودم بشنوم گفت:
-پس بهار خانومی که دل آقا پارسای مغرور و یه دنده و لجبازو بـرده شمایی!
لحن شوخ و بچگانه ی شهیاد هرکسی رو به خنده وا میداشت اما من درجوابش فقط یه لبخند زورکی زدم.رفتارش درست شبیه امین بود فقط یکم بچگونه تر!اما شهراد مثل اون نبود.جدی تر به نظر میومد.وارد سالن که شدیم دوباره دهنم باز موند که با صدای شهراد به خودم اومدم و بهش نگاه کردم.
-شهیاد اتاقتون رو بهتون نشون میده بهار خانوم.
خجالت زده سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- ممنون،واقعا شرمندتونم.خیلی زحمت دادم.
قبل از اینکه شهراد بتونه حرفی بزنه شهیاد گفت:
- این چرت و پرتا چیه میگی آبجی کوچیکه؟!دنبالم بیا که از بس خوابت میاد داری هزیون میگی!
خندیدم و با یه عذرخواهی کوتاه پشت سر شهیاد راه افتادم.آخه واقعا خسته بودم.در یکی از اتاقارو باز کردو خودش کنار ایستاد.
-بفرمایید.
تشکری کردم و رفتم تو اتاق.چمدونم رو گوشه ی اتاق گذاشتم و باتعجب به دکور دخترونه ی اتاق زل زدم.همه ی وسایلش ترکیبی از صورتی و بنفش بودو مرتب و منظم چیده شده بود.شهیاد گفت:
- تعجب نکن.از قبل برای تو آماده شده!
متعجب برگشتم سمتش و گفتم:
-چی؟!برای من؟!
همین جور که دست به سـ*ـینه به در اتاق تکیه داده بود گفت:
-اوهوم.خوشت اومده بهاری؟
زیادی خودمونی حرف میزد ولی معلوم بود منظوری نداره.آروم گفتم:
-آره،خیلی قشنگه.ممنون.
-از من چرا؟!از پریسا تشکر کن!
-یعنی...یعنی کار پریساست؟
سرشو تکون دادو پوفی کشید.ناراحت گفت:
-خوش به حال امین!چه انتخابی کرده پسره ی ورپریده!از بچگی هم زرنگ بود.حالا منم هستم!ینی خاک بر سرت شهیاد که همه نیمه ی گمشدشون رو پیدا کردن به غیر از تو!
خندیدم و گفتم:
-حالا مال شما هم پیدا میشه!
باحالت شوخی گفت:
-بله دیگه!مردمم که به بدبختیای جوونای دم بخت و آرزو به دل میخندن!
هردو باهم خندیدیم.شهیاد همون جور که از اتاق خارج میشد گفت:
-مزاحمت نباشم.استراحت کن.هر وقتم چیزی لازم داشتی تعارف نکن.اوکی؟
-باشه،خیلی ممنون.
-نگرانشون نباش،حالشون خوب بود.
اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و گفت:
-دلم براشون تنگ شده.
با صدای شهیاد نگاهمون رو از هم گرفتیم و به اون دوختیم.
-خیل خب دیگه!فیلم هندیش نکنین!بریم تو.
همه باهم از پلکان بالا رفتیم.شهیاد که پشت سرم بود اومد کنارم ایستادو آروم طوری که فقط خودم بشنوم گفت:
-پس بهار خانومی که دل آقا پارسای مغرور و یه دنده و لجبازو بـرده شمایی!
لحن شوخ و بچگانه ی شهیاد هرکسی رو به خنده وا میداشت اما من درجوابش فقط یه لبخند زورکی زدم.رفتارش درست شبیه امین بود فقط یکم بچگونه تر!اما شهراد مثل اون نبود.جدی تر به نظر میومد.وارد سالن که شدیم دوباره دهنم باز موند که با صدای شهراد به خودم اومدم و بهش نگاه کردم.
-شهیاد اتاقتون رو بهتون نشون میده بهار خانوم.
خجالت زده سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- ممنون،واقعا شرمندتونم.خیلی زحمت دادم.
قبل از اینکه شهراد بتونه حرفی بزنه شهیاد گفت:
- این چرت و پرتا چیه میگی آبجی کوچیکه؟!دنبالم بیا که از بس خوابت میاد داری هزیون میگی!
خندیدم و با یه عذرخواهی کوتاه پشت سر شهیاد راه افتادم.آخه واقعا خسته بودم.در یکی از اتاقارو باز کردو خودش کنار ایستاد.
-بفرمایید.
تشکری کردم و رفتم تو اتاق.چمدونم رو گوشه ی اتاق گذاشتم و باتعجب به دکور دخترونه ی اتاق زل زدم.همه ی وسایلش ترکیبی از صورتی و بنفش بودو مرتب و منظم چیده شده بود.شهیاد گفت:
- تعجب نکن.از قبل برای تو آماده شده!
متعجب برگشتم سمتش و گفتم:
-چی؟!برای من؟!
همین جور که دست به سـ*ـینه به در اتاق تکیه داده بود گفت:
-اوهوم.خوشت اومده بهاری؟
زیادی خودمونی حرف میزد ولی معلوم بود منظوری نداره.آروم گفتم:
-آره،خیلی قشنگه.ممنون.
-از من چرا؟!از پریسا تشکر کن!
-یعنی...یعنی کار پریساست؟
سرشو تکون دادو پوفی کشید.ناراحت گفت:
-خوش به حال امین!چه انتخابی کرده پسره ی ورپریده!از بچگی هم زرنگ بود.حالا منم هستم!ینی خاک بر سرت شهیاد که همه نیمه ی گمشدشون رو پیدا کردن به غیر از تو!
خندیدم و گفتم:
-حالا مال شما هم پیدا میشه!
باحالت شوخی گفت:
-بله دیگه!مردمم که به بدبختیای جوونای دم بخت و آرزو به دل میخندن!
هردو باهم خندیدیم.شهیاد همون جور که از اتاق خارج میشد گفت:
-مزاحمت نباشم.استراحت کن.هر وقتم چیزی لازم داشتی تعارف نکن.اوکی؟
-باشه،خیلی ممنون.
آخرین ویرایش توسط مدیر: