- عضویت
- 2016/04/18
- ارسالی ها
- 4,852
- امتیاز واکنش
- 29,849
- امتیاز
- 1,120
پست هفتاد و هشت
مامان که تک زنگ زد رفتم بیرون. رو برف ها که راه می رفتم قرچ قرچ صدا می داد ، در ماشین و باز کردم و نشستم.
- سلام
مامان: سلام عزیزم
- بریم ؟
- آدرس ؟
کارت و دادم دستش و حرکت کردیم. داخل ماشین تاریک بود و نمی تونستم صورتشو واضح ببینم اما بوی عطر کاپیتان بلک فضا رو پر کرده بود این عطر بابا بود اما مامان همیشه ازش استفاده می کرد.
- ترانه من کادو نخریدم چی بخرم به نظرت ؟
- نیازی نیست من از طرف هر دوتامون آوردم. مادر جون خوبه ؟
- مثل همیشه.
- اصلا وقت نمی کنم بیام ببینمش.
می خواستم از همین الان باهاش گرم بگیرم تا برای مهمونی عادت کنم و رفتارم زیاد سرد نباشه.
مامان: شاید یه واحد کوچیک رهن کنم.
بدون این که چشم از بیرون بردارم گفتم:
کجا؟
- نمی دونم فعلا دنبالش نگشتم. اگه رهن کنم میای یه مدتم پیش من بمونی؟
برگشتم و نگاهش کردم اونم نگاهم می کرد ، نمی دونم توی چشماش چی دیدم که لبخند زدم. هر چی باشه مادرمه هرچقدرم بگم ازش بیزارم بازم دوسش دارم.
- اوهوم چرا که نه.
لبخند پر رنگی زد به طوری که حتی منم فهمیدم از ته دل بود. این وسط جای بابام فقط خالی بود انگار این قسمت ماست که همیشه یکی نباید باشه و دیگری باشه. سعی کردم فکرم رو منحرف کنم نمی خواستم امشبو خراب کنم. چند دقیقه بعد جلوی درشون بودیم ، با هم دیگه پیاده شدیم و دست همدیگه رو گرفتیم و رفتیم داخل. همه جا به خاطر برف سفید شده بود ، در ساختمون رو باز کردیم و رفتیم داخل. همین که پالتوهامونو دم در تحویل دادیم دلناز اومد سمتمون.
دلناز: سلام خیلی خوش آمدید شما باید ترانه جان باشید درسته ؟
- سلام بله ایشونم مادرم هستند.
با تحسین به مامان نگاه کرد .
- خیلی خوش آمدید ماشالا هزار ماشالا اصلا بهتون نمیاد که یه دختر دانشجو داشته باشین.
مامان: خیلی ممنون لطف دارین. تولد نوه تون رو هم تبریک میگم.
- ممنون سلامت باشید بفرمایید خواهش می کنم ، بفرمایید بالا لباساتونو عوض کنید.
وقتی رفتیم بالا تازه وقت کردم مامان رو ببینم ، واقعا پیشش اعتماد به نفسم رو از دست می دادم. تک کت لیمویی با دامن کوتاه جذب مشکی پوشیده بود و موهاشو جمع درست کرده بود.
مامان: چرا منو نگاه می کنی عزیزم لباس ها تو عوض کن.
نگاهمو ازش گرفتم و لباسمو عوض کردم.
- چطورم ؟
مامان: عالی..
رژمو تمدید کردم و رفتیم پایین.
مامان که تک زنگ زد رفتم بیرون. رو برف ها که راه می رفتم قرچ قرچ صدا می داد ، در ماشین و باز کردم و نشستم.
- سلام
مامان: سلام عزیزم
- بریم ؟
- آدرس ؟
کارت و دادم دستش و حرکت کردیم. داخل ماشین تاریک بود و نمی تونستم صورتشو واضح ببینم اما بوی عطر کاپیتان بلک فضا رو پر کرده بود این عطر بابا بود اما مامان همیشه ازش استفاده می کرد.
- ترانه من کادو نخریدم چی بخرم به نظرت ؟
- نیازی نیست من از طرف هر دوتامون آوردم. مادر جون خوبه ؟
- مثل همیشه.
- اصلا وقت نمی کنم بیام ببینمش.
می خواستم از همین الان باهاش گرم بگیرم تا برای مهمونی عادت کنم و رفتارم زیاد سرد نباشه.
مامان: شاید یه واحد کوچیک رهن کنم.
بدون این که چشم از بیرون بردارم گفتم:
کجا؟
- نمی دونم فعلا دنبالش نگشتم. اگه رهن کنم میای یه مدتم پیش من بمونی؟
برگشتم و نگاهش کردم اونم نگاهم می کرد ، نمی دونم توی چشماش چی دیدم که لبخند زدم. هر چی باشه مادرمه هرچقدرم بگم ازش بیزارم بازم دوسش دارم.
- اوهوم چرا که نه.
لبخند پر رنگی زد به طوری که حتی منم فهمیدم از ته دل بود. این وسط جای بابام فقط خالی بود انگار این قسمت ماست که همیشه یکی نباید باشه و دیگری باشه. سعی کردم فکرم رو منحرف کنم نمی خواستم امشبو خراب کنم. چند دقیقه بعد جلوی درشون بودیم ، با هم دیگه پیاده شدیم و دست همدیگه رو گرفتیم و رفتیم داخل. همه جا به خاطر برف سفید شده بود ، در ساختمون رو باز کردیم و رفتیم داخل. همین که پالتوهامونو دم در تحویل دادیم دلناز اومد سمتمون.
دلناز: سلام خیلی خوش آمدید شما باید ترانه جان باشید درسته ؟
- سلام بله ایشونم مادرم هستند.
با تحسین به مامان نگاه کرد .
- خیلی خوش آمدید ماشالا هزار ماشالا اصلا بهتون نمیاد که یه دختر دانشجو داشته باشین.
مامان: خیلی ممنون لطف دارین. تولد نوه تون رو هم تبریک میگم.
- ممنون سلامت باشید بفرمایید خواهش می کنم ، بفرمایید بالا لباساتونو عوض کنید.
وقتی رفتیم بالا تازه وقت کردم مامان رو ببینم ، واقعا پیشش اعتماد به نفسم رو از دست می دادم. تک کت لیمویی با دامن کوتاه جذب مشکی پوشیده بود و موهاشو جمع درست کرده بود.
مامان: چرا منو نگاه می کنی عزیزم لباس ها تو عوض کن.
نگاهمو ازش گرفتم و لباسمو عوض کردم.
- چطورم ؟
مامان: عالی..
رژمو تمدید کردم و رفتیم پایین.
آخرین ویرایش: