- عضویت
- 2016/04/18
- ارسالی ها
- 4,852
- امتیاز واکنش
- 29,849
- امتیاز
- 1,120
پست صد و سی هشتم
بعد از خداحافظی از سامین در رو باز کردم و رفتم تو ، کل حیاط رو بالا و پایین پریدم تا رسیدم به در ساختمون. تا کفش هام و در آوردم و رفتم تو ماه منیر از آشپزخونه بیرون اومد.
- سلام چطور مطوری؟
ماه منیر: علیک سلام مادر. خیر باشه خبریه؟
- اگه خدا جونم بخواد آره فقط شما یه لطفی کنید امشب سنگ تموم بزارید اونم برای سه نفر.
پله هارو دوتا یکی رفتم بالا ، دل تو دلم نبود. لباس هام رو درآوردم و رفتم حموم با صدای بلند برای خودم آهنگ می خوندم و حموم می کردم بعد از نیم ساعت از حموم اومدم بیرون موهامو با سشوار خشک کردم و بافتم. تا وسط کمرم می رسید یه تیشرت زرد پوشیدم با شلوار سورمه ای جذب تو خونگی خط چشم باریکی روی چشمم کشیدم و رژ کالباسی رنگی زدم به لبام کلی انرژی داشتم تصمیم گرفتم این انرژی رو با درس خوندن تخلیه کنم. جزوه رو گذاشتم روی میز و نشستم و روی صندلی و شروع کردم به مرور درس های امروز و تمرین کردن.
با صدای گوشی اتودم رو پرت کردم روی میز و رفتم سمت گوشی که روی تخت بود. (( FARGOL )).
- سلام فرفره.
فرگل: وای ترانه نمی دونی چی شده؟
- تو بگو بدونم.
- الان ماهان زنگ زد با هم حرف زدیم تو راست می گفتی خودش شماره مو پیدا کرده. ولی هرچی اصرار کردم که بگو از کجا آوردی نگفت.
بی صدا خندیدم.
- دمش گرم هر کی بوده کارش خیلی درست بوده که دوتا کفتر عاشق رو بهم رسونده.
فرگل: آره واقعا. ولی می دونی چی می گفت؟
- نه نمی دونم.
- گفت من به خانواده ام گفتم که به تو علاقه دارم و منتظریم تو یه وقت مناسب بیایم خاستگاری.
- تو هم حتما ذوق مرگ شدی.
- نه منم گفتم شما از کجا می دونی که جواب من مثبته؟
- نه می بینم پیشرفت کردی.
صدای در حیاط باعث شد از پنجره به حیاط نگاه کنم با دیدن مامان و بابا کنار هم داشتم از خوشحالی سکته می کردم.
- فرگل من بهت زنگ می زنم .
- عع داشتم حرف می زدم ها.
- الان کار مهم تری دارم خدافظ.
گوشی رو پرت کردم روی تخت و از اتاق زدم بیرون.
بعد از خداحافظی از سامین در رو باز کردم و رفتم تو ، کل حیاط رو بالا و پایین پریدم تا رسیدم به در ساختمون. تا کفش هام و در آوردم و رفتم تو ماه منیر از آشپزخونه بیرون اومد.
- سلام چطور مطوری؟
ماه منیر: علیک سلام مادر. خیر باشه خبریه؟
- اگه خدا جونم بخواد آره فقط شما یه لطفی کنید امشب سنگ تموم بزارید اونم برای سه نفر.
پله هارو دوتا یکی رفتم بالا ، دل تو دلم نبود. لباس هام رو درآوردم و رفتم حموم با صدای بلند برای خودم آهنگ می خوندم و حموم می کردم بعد از نیم ساعت از حموم اومدم بیرون موهامو با سشوار خشک کردم و بافتم. تا وسط کمرم می رسید یه تیشرت زرد پوشیدم با شلوار سورمه ای جذب تو خونگی خط چشم باریکی روی چشمم کشیدم و رژ کالباسی رنگی زدم به لبام کلی انرژی داشتم تصمیم گرفتم این انرژی رو با درس خوندن تخلیه کنم. جزوه رو گذاشتم روی میز و نشستم و روی صندلی و شروع کردم به مرور درس های امروز و تمرین کردن.
با صدای گوشی اتودم رو پرت کردم روی میز و رفتم سمت گوشی که روی تخت بود. (( FARGOL )).
- سلام فرفره.
فرگل: وای ترانه نمی دونی چی شده؟
- تو بگو بدونم.
- الان ماهان زنگ زد با هم حرف زدیم تو راست می گفتی خودش شماره مو پیدا کرده. ولی هرچی اصرار کردم که بگو از کجا آوردی نگفت.
بی صدا خندیدم.
- دمش گرم هر کی بوده کارش خیلی درست بوده که دوتا کفتر عاشق رو بهم رسونده.
فرگل: آره واقعا. ولی می دونی چی می گفت؟
- نه نمی دونم.
- گفت من به خانواده ام گفتم که به تو علاقه دارم و منتظریم تو یه وقت مناسب بیایم خاستگاری.
- تو هم حتما ذوق مرگ شدی.
- نه منم گفتم شما از کجا می دونی که جواب من مثبته؟
- نه می بینم پیشرفت کردی.
صدای در حیاط باعث شد از پنجره به حیاط نگاه کنم با دیدن مامان و بابا کنار هم داشتم از خوشحالی سکته می کردم.
- فرگل من بهت زنگ می زنم .
- عع داشتم حرف می زدم ها.
- الان کار مهم تری دارم خدافظ.
گوشی رو پرت کردم روی تخت و از اتاق زدم بیرون.
آخرین ویرایش: