پست 9
دنیا به حرف اومد:
- مامانت نگفت برای چی اینقدر ازتون متنفره؟ قطعا نمی شه گفت روانیه! حتما دلیلی داره
سعی کردم این سوالو رد کنم:
- ازش پرسیدم ولی گفت این مهم نیست...
نفس عمیقی کشیدم و با التماس نگاشون کردم:
- قول بدین این موضوع بین خودمون بمونه. اوکی؟
هر دو سرشونو با ناراحتی تکون دادن...دنیا گفت:
دنیا- چطور اجازه داد بیای بیرون؟
شونه ای بالا انداختمو گفتم:
- مگه باید اجازه می گرفتم؟!
پریا رنگش پرید:
- وای خاک تو سرم...خیلی احمقی...آخه روانی مگه نمی گی قصدشون اذیت کردنه توعه؟ تو خیلی راحت آتو می دی دستشون؟ یعنی خــــــــــاک
چشام گرد شدن! راست می گـه! خدای من داره راست می گـه...با ترس گفتم:
- پس بلند شید زود تر برگردیم خونه
دنیا با سردرگمی گفت:
- ببخشید اما کدوم خونت؟
- خونه ای که تازه رفتم توش دیگه...خونه ی بردیا
یهو با یاد آواری چیزی، جیغ بلندی کشیدم؛ که نیمی از افرادی که دورمون نشسته بودند، سرشون به طرف من چرخید ...لبخند زورکی زدم که یعنی موضوع خاصی نیست و سرتون به کار خودتون باشه...دنیا با کف دست روی پیشونیش زد:
- آبرومونو همه جا بـرده بودی...همین یه جا مونده بود که به لطف قوه ی الهی همون نیم چه آبرومونوپرید ... آنیسا جان؟!
چشامو تو حدقه چرخوندم و بهش نگاه کردم:
- بله؟!
- نترس خیلی زود مشکلت حل می شه.
مشکوک و متعجب پرسیدم:
- چطوری؟!
- هیچی...طرف از دست تو فردا پس فردا خودش با دستای خودش طلاقت می ده ...بس که خُلی
یه نگاه تند و تیز بهش انداختم که گفت:
- راست می گم خوب.
پریا به زور جلوی خندشو گرفت و یه چشم غره به دنیا رفت:
- مگه نمی بینی حالش خوب نیست؟! بیخیال شوخی شو فعلا
و بعد رو به من گفت:
- بلاخره نمی خوای بگی برای چی جیغ کشیدی؟!
ای وای من دوباره یادم افتاد... با درموندگی گفتم:
- پریا! من اصلا آدرس خونه رو بلد نیستم...
دنیا دوباره خواست با کف دست رو پیشونیش بزنه که یهو گفت:
- اوفــــ نه دیگه بسه...امروز زیادی از دست تو خودمو زدم
شوخی های دنیا نمی تونست حال داغونمو خوب کنه...با کلافگی گفتم:
- حالا چیکار کنم؟!
- هیچی با من میای
با تعجب به سمت صدایی برگشتم که از پشت سرم اومد و با دیدن صاحبش چشام گرد شد. شرلوک بود!
دنیا به حرف اومد:
- مامانت نگفت برای چی اینقدر ازتون متنفره؟ قطعا نمی شه گفت روانیه! حتما دلیلی داره
سعی کردم این سوالو رد کنم:
- ازش پرسیدم ولی گفت این مهم نیست...
نفس عمیقی کشیدم و با التماس نگاشون کردم:
- قول بدین این موضوع بین خودمون بمونه. اوکی؟
هر دو سرشونو با ناراحتی تکون دادن...دنیا گفت:
دنیا- چطور اجازه داد بیای بیرون؟
شونه ای بالا انداختمو گفتم:
- مگه باید اجازه می گرفتم؟!
پریا رنگش پرید:
- وای خاک تو سرم...خیلی احمقی...آخه روانی مگه نمی گی قصدشون اذیت کردنه توعه؟ تو خیلی راحت آتو می دی دستشون؟ یعنی خــــــــــاک
چشام گرد شدن! راست می گـه! خدای من داره راست می گـه...با ترس گفتم:
- پس بلند شید زود تر برگردیم خونه
دنیا با سردرگمی گفت:
- ببخشید اما کدوم خونت؟
- خونه ای که تازه رفتم توش دیگه...خونه ی بردیا
یهو با یاد آواری چیزی، جیغ بلندی کشیدم؛ که نیمی از افرادی که دورمون نشسته بودند، سرشون به طرف من چرخید ...لبخند زورکی زدم که یعنی موضوع خاصی نیست و سرتون به کار خودتون باشه...دنیا با کف دست روی پیشونیش زد:
- آبرومونو همه جا بـرده بودی...همین یه جا مونده بود که به لطف قوه ی الهی همون نیم چه آبرومونوپرید ... آنیسا جان؟!
چشامو تو حدقه چرخوندم و بهش نگاه کردم:
- بله؟!
- نترس خیلی زود مشکلت حل می شه.
مشکوک و متعجب پرسیدم:
- چطوری؟!
- هیچی...طرف از دست تو فردا پس فردا خودش با دستای خودش طلاقت می ده ...بس که خُلی
یه نگاه تند و تیز بهش انداختم که گفت:
- راست می گم خوب.
پریا به زور جلوی خندشو گرفت و یه چشم غره به دنیا رفت:
- مگه نمی بینی حالش خوب نیست؟! بیخیال شوخی شو فعلا
و بعد رو به من گفت:
- بلاخره نمی خوای بگی برای چی جیغ کشیدی؟!
ای وای من دوباره یادم افتاد... با درموندگی گفتم:
- پریا! من اصلا آدرس خونه رو بلد نیستم...
دنیا دوباره خواست با کف دست رو پیشونیش بزنه که یهو گفت:
- اوفــــ نه دیگه بسه...امروز زیادی از دست تو خودمو زدم
شوخی های دنیا نمی تونست حال داغونمو خوب کنه...با کلافگی گفتم:
- حالا چیکار کنم؟!
- هیچی با من میای
با تعجب به سمت صدایی برگشتم که از پشت سرم اومد و با دیدن صاحبش چشام گرد شد. شرلوک بود!
آخرین ویرایش توسط مدیر: