دانی:اوه بارانا حالت خوبه؟رنگت حسابی پریده.میخوای بریم دکتر؟
در دستشویی روبستم و گفتم:نگران نباش یه مسمومیت سادس.خوب میشم انقدر نگران نباش پسرخارجی.
ازبس توی این مدت غذای بیرون خوردم پدر معده ی بیچارم در اومده.
دانی:اگه حالت...
_دانی گفتم خوبم دیگه بریم.
دانی:باشه اگه خوبی بریم که الان همه جمع شدند.
شالمو درست کردمو گفتم:خوب گزارش کارا رو بهم بده.
دانی:الان؟
_میخوای فردا بده هاا تعارف نکن.اره الان بده.میخوام یه وقت مشکلی نباشه.
دانی:بسیار خوب،اوم...جک راجب اون موردی که بهش گفته بودی تحقیق کرد و بیل هم ...
دانی حرف میزد ومن نمیشنیدم ونگاهمو به چشمای طرف مقابلم دوختم.کسی که ازهر غریبه ای اشناتر و ازهر اشنایی غریبه تر بود.خیره شدم توی چشمایی که از هر رنگ طوسی وخاکستری ،خوشرنگ تر بود.نمیدونم توی نگاه اون چیبود ولی توی نگاه من تعجب،ناراحتی،دلخوری،دلتنگی و...عشق موج میزنه.چمشاش حرفای زیادی داشت ولی توی اون شرایط توانایی خوندنش رونداشتم.
دانی که دید من ایستادم برگشت سمتم.یه چیزایی میگفت ولی چشمای اراد نیرویی داشت که باعث میشد فقط به اون فکر کنی نه چیز دیگه.
دانی:هی دختر ایرانی باتواما.بارانا؟بااارااانا؟
_هاا..ااان؟
دانی:حالت خوبه؟
_ا...اره بریم.
اراد باقدمای محکم سمتمون اومد .باهمون ژست خاص خودش.باهمون جذبه اش که نفس ادم رو توی سینش حبس میکنه.
منم باقدمای محکم رفتم سمتش.دستام رومشت کردم تالرزششون معلوم نشن.
یک قدم...
دوقدم...
سه قدم...
حالا هردوتامون کنارهم بودیم بدون نگاه به همدیگه ازکنارهم رد شدیم.
نرو بی خداحافظی، نگو بار آخره
تو رو جون هر دومون، نگو جدایی بهتره
قول میدم همین روزا همون که تو میخوایی بشم
قول میدم از این به بعد نازتو بیشت بکشم
همینکه اراد ازپیچ راه رو رفت پایین،پاهام سست شد.سرم گیج رفت.دوباره حالت تهوع بهم دست داد ودراخر تعادلم روازدست دادم وبازانو افتادم زمین...سریع دستم رو به گلدون بزرگی که اونجا بود،رسوندم ولبه اش روگرفتم.
تنهایی میشینم، عکساتو میبینم
میری و میدونم که به تو مدیونم
دلتو میشکستم، دلخوری از دستم
من دارم میسوزم، بگذر از دیروزم.
باچشمای اشکی به زمین خیره شده بودم .همش تصویر اراد میوومد جلوی چشمم.وقتی داشت ازکنارم رد میشد بیشتراز قبل جذبه داشت.طوری که اون لحظه نفس نمیکشیدم.من بغض داشتم.او مردمک چشمش میلرزید.من دستام میلرزید .او نفس عمیق میکشید.در اخر ازکنار هم ردشدیم.
باهمه ی سختی هام... چیزی توی زندگیم
غیر نبودن تو ... منو نــشکــستــه
اراد نبودنت منو نابود کرده.قلبمو غرورمو باهم شکسته.دیگه محکم نیستم . بدعادتم کرده شونه هات.اون موقع ها اشکام پیرهنتو خیس میکرد ولی الان...زمین رو...!
در دستشویی روبستم و گفتم:نگران نباش یه مسمومیت سادس.خوب میشم انقدر نگران نباش پسرخارجی.
ازبس توی این مدت غذای بیرون خوردم پدر معده ی بیچارم در اومده.
دانی:اگه حالت...
_دانی گفتم خوبم دیگه بریم.
دانی:باشه اگه خوبی بریم که الان همه جمع شدند.
شالمو درست کردمو گفتم:خوب گزارش کارا رو بهم بده.
دانی:الان؟
_میخوای فردا بده هاا تعارف نکن.اره الان بده.میخوام یه وقت مشکلی نباشه.
دانی:بسیار خوب،اوم...جک راجب اون موردی که بهش گفته بودی تحقیق کرد و بیل هم ...
دانی حرف میزد ومن نمیشنیدم ونگاهمو به چشمای طرف مقابلم دوختم.کسی که ازهر غریبه ای اشناتر و ازهر اشنایی غریبه تر بود.خیره شدم توی چشمایی که از هر رنگ طوسی وخاکستری ،خوشرنگ تر بود.نمیدونم توی نگاه اون چیبود ولی توی نگاه من تعجب،ناراحتی،دلخوری،دلتنگی و...عشق موج میزنه.چمشاش حرفای زیادی داشت ولی توی اون شرایط توانایی خوندنش رونداشتم.
دانی که دید من ایستادم برگشت سمتم.یه چیزایی میگفت ولی چشمای اراد نیرویی داشت که باعث میشد فقط به اون فکر کنی نه چیز دیگه.
دانی:هی دختر ایرانی باتواما.بارانا؟بااارااانا؟
_هاا..ااان؟
دانی:حالت خوبه؟
_ا...اره بریم.
اراد باقدمای محکم سمتمون اومد .باهمون ژست خاص خودش.باهمون جذبه اش که نفس ادم رو توی سینش حبس میکنه.
منم باقدمای محکم رفتم سمتش.دستام رومشت کردم تالرزششون معلوم نشن.
یک قدم...
دوقدم...
سه قدم...
حالا هردوتامون کنارهم بودیم بدون نگاه به همدیگه ازکنارهم رد شدیم.
نرو بی خداحافظی، نگو بار آخره
تو رو جون هر دومون، نگو جدایی بهتره
قول میدم همین روزا همون که تو میخوایی بشم
قول میدم از این به بعد نازتو بیشت بکشم
همینکه اراد ازپیچ راه رو رفت پایین،پاهام سست شد.سرم گیج رفت.دوباره حالت تهوع بهم دست داد ودراخر تعادلم روازدست دادم وبازانو افتادم زمین...سریع دستم رو به گلدون بزرگی که اونجا بود،رسوندم ولبه اش روگرفتم.
تنهایی میشینم، عکساتو میبینم
میری و میدونم که به تو مدیونم
دلتو میشکستم، دلخوری از دستم
من دارم میسوزم، بگذر از دیروزم.
باچشمای اشکی به زمین خیره شده بودم .همش تصویر اراد میوومد جلوی چشمم.وقتی داشت ازکنارم رد میشد بیشتراز قبل جذبه داشت.طوری که اون لحظه نفس نمیکشیدم.من بغض داشتم.او مردمک چشمش میلرزید.من دستام میلرزید .او نفس عمیق میکشید.در اخر ازکنار هم ردشدیم.
باهمه ی سختی هام... چیزی توی زندگیم
غیر نبودن تو ... منو نــشکــستــه
اراد نبودنت منو نابود کرده.قلبمو غرورمو باهم شکسته.دیگه محکم نیستم . بدعادتم کرده شونه هات.اون موقع ها اشکام پیرهنتو خیس میکرد ولی الان...زمین رو...!
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: